غزل‌نگار نجیب ـــ سعید عبداللهی (س. ع. نسیم)

غزل‌نگار نجیب

در یادواره‌ی حمید اسدیان

*

س. ع. نسیم

*

به هرچه خاطره دست می‌کشم شب و روز

نجیب واژه، سخن‌گوی آه‌وار زمین

*

عجب شباهت باران به شعرهای تو هست

بر این کتیبه‌ی دلتنگ ماه‌وار زمین

*

چه دست‌ها به سر واژه‌ها کشیدی و، عشق

نوشت قصه‌ی خون‌رنگ راه‌وار زمین

*

نبرد حکمت و جهل است، حدیث قصه و شعرت

در این بسیط شقاوت، سماط چاه‌وار زمین

*

نگاه داغ شقایق، غریو آزادی

غزل‌نگار نجیبت، ندای گاه‌وار زمین

*

۲۳ آذر ۱۴۰۲


برچسب‌ها: حمید اسدیان, کاظم مصطفوی, غزل, عاشقانه‌ها
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲

لينك مطلب

اگر می‌خواهی شاعر باشی! ــ کاظم مصطفوی

اگر می‌خواهی شاعر باشی!

 

کاظم مصطفوی

 

چیزی بیفزای به جهان

اگر می‌خواهی شاعر باشی!

 

در كوره‌راه تاریك

از چاله و تیغ و دشنه‌ی شغاد مهراس

و در پرواز بر صخره‌های بلند

به یاد آر

خیل شاعران بر «دار» كشیده‌ی پیش از خود را

كه با دل‌های شكسته خوانده‌اند

آخرین شعرهای بی‌قافیه‌شان را بر فراز قاف.

 

و تو اگر می‌خواهی شاعر باشی

بی‌هراس از تكه تكه شدن جگرت

از زخم، مهراس

و آتشی به ما بده

 و آوازی بخوان

تا در آخرین نفس

وقتی آن عقاب سیاه هولناك

با منقاری از مفرغ گداخته بر جگرت تك می‌زند

با چشمانی عاشق

وداع كنی جهان عفن را

و شاعر بمیری...


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی, قصه‌نویسی, سوررئالیسم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

لينك مطلب

فردا زنی‌ست که آمده است ـــ کاظم مصطفوی

...اما زیباترین زنان سرزمین من

زنی‌ست که می‌سوزد

در شعله‌ی آرزوهایی که نمی‌پذیرند تباهی را.

زنی ایستاده

با مشعلی از دستان

و چشمی

که از پس لایه‌لایه‌ی اشک و دود

آبی ابرها را می‌بیند

و با ردایی سرخ‌تر از بال پرندگان آتش

میان خیابان‌های فریاد

با زیباییِ سخاوت زنی می‌دود

که شعله‌های نگاهش را

                            هیچ آسمانی ندارد.

 

از کتاب «اینک من این‌جا»

کاظم مصطفوی

شاعر، قصه‌نویس، محقق، نویسنده

(۱۳۲۹ ــ ۱۳۹۹)


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی, قصه‌نویسی, سوررئالیسم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۸ آذر ۱۴۰۰

لينك مطلب

یادواره کاظم مصطفوی

«گابریل گارسیا مارکز هر سطر که می‌نویسد، کامل است؛

انگار که هر واژه باید همیشه همان‌جا باشد.»

 

کاظم مصطفوی

شاعر، قصه‌نویس، محقق، نویسنده

(۱۳۲۹ ــ ۱۳۹۹) 


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی, قصه‌نویسی, سوررئالیسم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰

لينك مطلب

داد خون شریف قناری ــ کاظم مصطفوی

هرچه هست

 از داد

      خبري نيست.

هرچه هست

 «داد » است و «ستد»

و حراج شرم

             در مكاره‌ی بازارهاي بي‌شرم.

و اين‌چنين است

كه خون شريف قناري

بر شاخه‌یي پْرخار مي‌شكفد.

 

کاظم مصطفوی

از کتاب: آوازهای بی‌آوازه، صص ۱۳ و ۱۴


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی, حمید اسدیان, شعر اعتراضی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰

لينك مطلب

ما عشق را کشتیم ــ کاظم مصطفوی

ما عشق را کشتیم

 

کاظم مصطفوی

 

ما عشق را کشتیم

وقتی دریغ کردیم

از بذل نگاه

به کودکی گرسنه.

 

ما عشق را فروختیم

وقتی در فصل حراج گل سرخ

ساکت‌تر از دیوارهای خونین

تنها به اشکی قناعت کردیم

و راه خانه را

از میان بن بست سکوت پیمودیم.

 

ما عشق را نپیمودیم

وقتی در حجم پوک روزمرگی

 غلت زدیم

وقتی دیوانه‌وار بر طبل مدام عادت کوبیدیم

و افسوس را به‌جای فریاد

                             بر سر زن‌ها جار زدیم.

 

 

ما عشق را ندیدیم

و بی‌سبب به خود دروغ گفتیم

وقتی خشنود از دیدن خود در آینه های محدب

سکه‌های جیب‌مان را

شاباش تولد خود کردیم.

 

ما

ــ خیلی ساده ــ

کور بودیم و عشق را ندیدیم

و ابله بودیم و باختیم

وقتی زندگی را قماری برسر تسلیم دیدیم.


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی, حمید اسدیان, شعر اعتراضی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

لينك مطلب

آوازهای بی آوازه ــ کاظم مصطفوی

دو شعر از کاظم مصطفوی

از کتاب

آوازهای بی‌آوازه

 

 

نسیم سرد در سردترین ساعت سال

 

سنگ‌ها در سحر بيداري خواهند گريست

براي بغض شمعي در ظلمت

كه تمامت جهاني سياه را شكست

و من برايتان از سال‌هاي بي‌قراري مي‌خوانم.

 

 ص ۱۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برگ آواره

 

من دلم برگي‌ست

هم‌سفر بادها

و گمشده در بيراهه‌هاي دور.

 

با درختان سرسبز

چه حكايت‌ها دارد!

برگ آواره...

 

ص ۲۲ 


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی, شعر اعتراضی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰

لينك مطلب

آسمان تو ــ حمید اسدیان (کاظم مصطفوی)

آسـمـان تـو

 

کاظم مصطفوی

 

آسمان تو کدام است؟

تا این پرنده

این پرنده‌ی آواره

خود را بشوید در ابرهایت

و ملال را بمیراند

در ستاره‌های شوخ

و شهاب‌های شعله‌ور.

 

آسمان تو کجاست؟

این پرنده که دل من است

می‌خواهد غم‌هایش را بپاشد

در نورهای تو

و بتازد

تا آخرین کهکشانی که دیده نمی‌شود.

 

آسمان تو

چرا نمی‌بارد؟

چرا باز نیست

 تا مرا در آغوش بفشارد؟

 

آسمان تو

چه آینه‌ی حسودی‌ست

که جا نمی‌دهد این پرنده‌ی مشتاق را.

 

۵ آبان ۹۹


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹

لينك مطلب

آوازهای بی آوازه ـــ کاظم مصطفوی

هودجي از گل سرخ

بر شانه‌هاي جاري موج.

دريا چه اندك است

وقتي تو بگريي!

 

در خيابان بادهاي عريان

چيزي به جهان مي‌افزايم

هربار كه نامت را

بر برگ‌هاي سرگردان پایيزي مي‌نويسم.

 

در غار فراموشي‌ها

مي‌ميرم

براي تو؛

تو كه وطن همه‌ی كبوتراني.

 

 کاظم مصطفوی

از کتاب: آوازهای بی‌آوازه، صص ۸۲ و ۸۳


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

هنگام وقوع كجا بودی؟ ـــ کاظم مصطفوی

هنگام وقوع كجا بودی؟

 

کاظم مصطفوی

 

هنگام وقوع كجا بودی؟

من زیر باران می‌گریستم از شوق

و در خیابان‌های بی‌عابر

می‌دویدم به سوی تنهایی...

 

خورشید

شانه‌ام را بوسید

و من

 ماه نیمه را مثل یك سیب گاز زده

می‌فشردم میان انگشت‌هایم

هنگام كه نیمه‌ی دیگرش گم بود.

 

در كهكشانی از ابر و ماه

كولیانه

در ستاره‌یی بی‌نام رقصیدم

و آب از چشمه‌یی نوشیدم

كه گوزن‌های مجروح را می‌شناخت.

 

هنگام وقوع

 در جنگلی گمشده در رؤیا

من به سوی شعر رفتم

و بی‌آنكه در بزنم

وارد خانه‌یی از واژه‌ها شدم.

 

در اتاق شادی‌ها

تو نمی‌دانی؟

یا كه می‌دانی؟

هنگام وقوع شعر

من تو را دیدم...

 

۲۱ دی ۹۴


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

با شقیقه‌ای از شقایق ــ کاظم مصطفوی

چهار شعر از

 کاظم مصطفوی

 

 

جان می‌دمد

 

 جان می‌کند

آن که با تیشه

در ساختن شعری‌ست

از سنگ واژه‌ها.

و جان می‌دمد

آن که

جان می‌کند در واژه‌های سنگ.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 من همیشه می‌میرم

 

 من

همیشه می‌میرم

وقتی می‌بینم

کسانی می‌میرند

و نمی‌دانند

چرا آب هرگز نمی‌میرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 زیبا

 

زیبا

کسی‌ست که

وقتی زنی را می‌بیند

آن روی غروب‌کرده و اندوهگین زمین را دیده است.

 

 تمام زمین

و آن کس که دو نیمکرة طلوع کردة زمین را ببیند

زیباست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 هر واژه

 

 هر واژه

جوانی‌ست

با عضله و استخوان و رگ.

ومن

آن عصبم

با تعصب سرخ خود

در حرمت هر رگ و پی.

یعنی

شرحه‌شرحه می‌شوم

وقتی که نعش هر برومند به‌تاراج رفته‌یی را

بر «دار» تجربه‌ی تکرار می‌آویزند.

 

 📘از کتاب: با شقیقه‌یی از شقایق


برچسب‌ها: حمید اسدیان, کاظم مصطفوی, شعر نو
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

هنوز می‌ترسم ـــ کاظم مصطفوی

هنوز می‌ترسم

 

هنوز می‌ترسم بگویم:

                      «دوستت دارم».

 

اگر بیاموزم

از دخترکی

که برای عروسک گمشده‌اش لالایی می‌خواند

و اگر بشنوم

صدای قلب پسرکی را

که نخ بادبادکش را باد ربود،

آه

که اگر باور کنم

یک کلمه از همة لبخندهای تو را

دیگر نمی‌ترسم.

 

کاظم مصطفوی

کتاب: با شقیقه‌یی از شقایق، ص ۵۶


برچسب‌ها: کاظم مصطفوی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

این جهان ما نیست ـــ کاظم مصطفوی

این جهان ما نیست

 

نه برای تو

نه برای من

این جهان ما نیست.

 

در خیابان‌های دریغ

مثل رگبار بهاری بگذر!

هشیار فریب نئون‌ها و پوسترها و عروسک‌ها

و زنان کاغذیِ رنگ‌شده باش!

از زیر تیرهای هرزه‌ی چراغ برق

دیوانه‌تر از زنی به‌جان‌آمده

                               فرار کن!

 

این جهان من نیست.

این جهان تو نیست.

این جهان مردی‌ست شلاق به‌دست

که روزها زنان را با اسکناس می‌خرد

و شب‌ها

          زنش را به اسکناس می‌فروشد.

این جهان

جهان مردی‌ست که زبانش را

با شاخ کرگدنی عوض کرده

و نگاهش

سنگی‌ست که هر لحظه

                          انسانی را می‌شکند.

 

این جهان ما نیست.

این

    جهان ما نیست.

 

کاظم مصطفوی

کتاب: با شقیقه‌یی از شقایق، صص ۷۷ و ۷۸

 


برچسب‌ها: با شقیقه‌یی از شقایق, کاظم مصطفوی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب