هماره بر آستان «بامداد»

هماره بر آستان «بامداد»
سعید عبداللهی
درد کشدار و عشق وفادار
احمد شاملو از نادر شاعران ایران است که بیشترین مخاطب را در میان چندین نسل از دههی ۵۰ تا کنون داشته و نیز در زمرهی شاعرانیست که بیشترین نقدها و تحلیلها بر شعر او نوشته شده است. علت این میزان از مطلوب بودن و نقد شدن را در چه عامل یا عواملی باید دید و شناخت؟
بیشک زمینههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ ایران در یک قرن گذشته، از مهمترین عواملی هستند که هم مردم و جامعهی ایران و هم شاعرانی چون احمد شاملو، در آنها «درد مشترک» داشتهاند. زیر و بمهای جای پای قلم و زندگی سیاسی شاملو از دههی ۳۰ بهبعد گواهیِ این دغدغه و درد، و در آنسویشان، عشق مشترک او و مردم ایران هستند. شاملو در یکی از آخرین گفتارهایش، درد کشدار و عشق وفادار دیرینهاش را در یک عبارت کوتاه خلاصه نموده است:
«دغدغهی مداوم و بیامان شب و روز من مسألهی آزادی است». (کتاب «یک هفته با شاملو»، ص ۹۶)
*
یک بینش و جهانبینی
همین یک عبارت کافیست تا مخاطب قلم شاملو با پرتو آن، به بازخوانی کتابهای شاملو بپردازد و علت موفقیت او را میان نسلاندرنسل این شش دهه دریابد؛ نسلهایی که پیدرپی گرفتار ضد آزادی، سرکوب و سانسور توسط شاه و شیخ بودهاند و زبان بیان درد و عشقشان را در آینهی آثار شاعران و نویسندگانی چون شاملو مییابند.
نگرش شاملو به شعر، یک بینش و جهانبینی است و نه صرفاً قابی از زیور واژهها. همین عامل هم پلی میان او و نسل مشتاق شعر مفهومی و عجین با رنج و عشق انسانی برقرار میکند:
«هدف شعر، تغییر بنیادی جهان است. آرمان هنر، عروج انسان است.» (از یادداشتها و نامهها به شاعران جوان)
«شعر باید مشکلی را حل کند یا انسان را به خودش بشناساند یا نشان بدهد که جهان با اینهمه زباله، شایستة شأن آدمی نیست.» (یک هفته با شاملو، ص ۹۵)
«زباله»! آیا منظور شاملو جز دیکتاتورها در انواع سیاسی و سالوسی و مذهبی آن است که آرزوها، رؤیاها، زندگی و هستیِ «آدمی» را گروگان قدرتپرستی و ثروتاندوزی خود گرفتهاند؟ دیکتاتورها در منظر نگاه و قلم شاملو بسیار شبیه نقش آنها در نگاه و منظر پابلو نرودا [شاعر شهیر شیلیایی، ملقب به وجدان قاره] هستند. شاملو همچون نرودا در «تعجب» است که چرا از اینها باید ترسید؟ کسانی که موجوداتی «مضحک»، «شپشک»، «ابله» و «دلقک»اند:
«من واقعاً از برخورد با بعضیها که فقط به شنیدن اسم این شپشکها رنگ و رویشان را میبازند تعجب میکنم. دربار قرن ما پر از این دلقکهاست. فقط کافیست نشان بدهی بهجای ترساندن تو، خندهات میاندازند. صدای شاه که آن لحظات آخر عقل و فعلش قاتی شده بود و گریان و عرقریزان نطق میفرمود که «ندای انقلابتان را شنیدم» یادمان هست. اینها آنقدر ابلهند که از سرنوشت مضحک همدیگر هم متنبه نمیشوند.» (همان، ص ۸۸)
همین بینش و جهانبینیِ شاعرانه است که احمد شاملو را با نوشتههايي چون آينه در برابر زندگی و جهان ما قرار میدهد. از اینرو شعر او، «حنجرهييست پرخنجر» با فريادي بر قلعههاي فراعنهي تاجدار و دستاربند. قلم او با شعر و ادبيات، نوري بر ويرانههاي برهم انباشتهي ميهن و جهانش انداخته است. او با «كاشفان فروتن شوكران»، «ترانههاي كوچك غربت» و «در اين بنبست»، مانيفست شعر پيشرو سياسي، ضد ارتجاع، آزاديخواه و نبرد با ديكتاتوري را از دههي ۳۰ تا هماکنون ماندگار نموده است.
*
آفریدن یک «زبان»
شاملو پس از رنسانس نيمايي، با پشتكار و سماجتي ادبی ــ هنری، يك «زبـان» آفريد. او خامهي معنا را در اين زبان ريخت و با اين زبان، معناهايش را جلا داد و به زبان فارسی و هویت ملی مردماش بخشيد. وفور معناها در شعر شاملو، صداي زمانهي جامعهاش و پاسخ به سفارشهاي زندگي انسان معترض معاصرش هستند:
«بيشتر قطعههاي دفترهاي شعر شاملو از فلسفهي زندگاني و هيجانها و تشويشهاي انسان امروز حكايت دارد...شعرش بازگو كنندهي انديشه و احساس انسان جديد است...او از انسان ميگفت. از انسان شكنجه ديدهي اين قرن كه خدايان او را لعنت كرده بودند و او نيز خدايان را. از انسانهايي كه خاك با آنها دشمن بود و با اينهمه بر خاك خفتند، از سنگرفشهاي خونين. و از اين رو شعرش اجتماعيترين شعر امروز ايران شد و نجواهاي آرام و خفه را به فريادي رسا بدل كرد.» (عبدالعلي دستغيب، نقد آثار احمد شاملو، صص ۱۶، ۸۸ و ۱۲۸)
*
«مرا فریاد کن!»
آلبوم شعر شاملو را که دست میگیریم، با سفرنامهی آزادي همراه میشویم و در آن، حکایات آرزومندیِ خود را میخوانیم؛ آرزوهاي مشترک گمشده در بينهايتهاي يك هستي، سرود لبان و «شكوفهي سرخ پيراهن» نسل مكرر جهان سوم و حلقهي مفقود حياتي شايستهي انسان. شاملو با «يقين بازيافته»، رنج و شادي انسان را در دوري از آن و وصل به آن وصف ميكند:
«آه
اگر آزادي سرودي ميخواند
كوچك
همچون گلوگاه پرندهيي
هيچكجا ديواري فروريخته بر جاي نميماند.
آه اگر آزادي سرودي ميخواند
كوچك
كوچكتر حتا
از گلوگاه يكي پرنده.»
دانههاي اين معناها، مهجوريِ انسان را در از خودبيگانگي ـ كه محصول ديكتاتوري، استبداد، ارتجاع، استعمار و جهل است ــ به «فریاد مشترک» فرامیخوانند: «من درد مشترکم / مرا فریاد کن!»
*
شرافت تاریخی و اجتماعیِ شعر
«چراغي به دستم / چراغي در برابرم / من به جنگ سياهي ميروم.»
اين استعارهها، جامههاي واژههاي سوگند قلم احمد شاملو هستند. واژههايي كه او را در برابر تاجداران و عمامهداران آزاديكش، مصون نگاه داشتند تا در عصر روز ۳۱ تير ۱۳۵۸ با شعر «در اين بنبست»، درخششی صاعقهوار یابد. زمانه، روزگار تعادل برتر «ابليسِ» مسلط و »پيروزْمست» بود. گروههاي شعبان بيمخ در كوي و خيابان و ميدانها شلاق ميزدند، اجتماع قانوني گروهها را بههم ميزدند، كتابها و مجلهها و روزنامهها ميسوزاند، چاقو ميكشيدند و هر جنايتي را عليه شهروندان و فعالان سیاسی و فرهنگی مرتكب ميشدند و زنان را بيشرمانه در معابر عمومي شلاق ميزدند. روزگار ابليس مسلط بود!
در اين هواي نفسگير، شاملو شرافت تاریخی و اجتماعیِ شعر را برابر همگان نهاد و آينهيي برابر تحولات و سفارش روز جامعهاش گذاشت:
«روزگار غريبيست، نازنين!
آن كه بر در ميكوبد شباهنگام
به كشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد.
آنك قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با كنده و ساطوري خونالود.
روزگار غريبيست، نازنين!
تبسم را بر لبها جراحي ميكنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد.
كباب قناري
بر آتش سوسن و ياس
روزگار غريبيست، نازنين!
ابليسِ پيروزْمست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد.» ـ ۳۱ تير ۱۳۵۸
*
گلچینی از فرهنگ انسانی
احمد شاملو بيستوهفت سال با همياري آيدا و دوستانش، فرهنگ عظيم «كتاب كوچه» را ــ كه ناتمام ماند ــ گردآوري و تدوين كرد. «كتاب كوچه» اقيانوسي از واژه و مثل بر گرداگرد پهناوري زبان دلاويز فارسيست. او گلچيني از فرهنگ انساني و بالندهي جهاني را با ياري دوستانش ترجمه كرد، بازسازي نمود، صدا گذاشت ــ با صدايي كه طنين و آوايش، خود، موسيقيست ــ و آلبومي رنگارنگ و زيبا از شعر و ادبيات انسانی و مترقي جهان را در سراسر ايران تكثير كرد و خاطره ساخت.
*
کشف آب و نان جاودانگی
روز ۲ مرداد ۱۳۷۹ يكي از آفرينندگان فلسفيترين شعر پيشرو و مترقي فارسي درگذشت؛ كسي كه پنجاه سال عمر خود را پاي زبانشناسي در شعر و نثر و ادبيات توده گذاشت. پس از آن، سنگ مزار شاملو را عملهی لمپن ـ چماقدار بارها شکستهاند و مانع برگزاری رسمیِ یادبودهای پرمخاطب او طی سالیان شدهاند. همینها آدرس شلیک دقیق شاملو به ارتجاع و استبداد و استعمار هستند.
بعضی جانها هستند که جاودانگی در آنها خانه میکند و آنها با یادگارهایشان، جاودانگی را آب و نان میدهند. حافظ با افشای روی و ریا و سالوس دجالان و محتسبان، هزاران سال است خود را در نسلهای مردم ایران آب و نان میدهد. احمد شاملو در پیوند دادن شعور سیاسی و حافظهی تاریخی با شعر و ادبیات، به سرچشمهی درد و عشق مشترک ایران و ایرانی رسید و همینش، هماره بر آستان «بامداد»، آب و نان جاودانگیِ ستایشآمیزش بخشیده است.
۳۰ تیر ۱۴۰۳
برچسبها: احمد شاملو, نقد ادبی, شعر سپید



