یادداشت از کتاب یک هفته با شاملو

یادداشت‌ از کتاب

یک هفته با شاملو [اتریش]

نوشته: مهدی اخوان لنگرودی

انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۲

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ـ تیر ۱۴۰۳

قسمت اول

*

چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۷۰ / ۲۹ می ۱۹۹۱

ساعت نه و سی دقیقه شب

ـ روی صندلی چرخدار نشسته بود و مرد اتریشی حرکتش می‌داد. موهایش نقره‌یی بود. مثل شب‌های مهتابی که ماه نورش را بر آب می‌ریزد...با شوق به پیشوازش رفتم. اول آیدا با مهربانی پذیرایم شد و بعد شاملو. دوستان چمدان‌ها را جلوتر می‌بردند...آیدا کمکش کرد که جلو ماشین بنشیند و خود در صندلی عقب نشست...آغوش آپارتمان من به روی شاعر بلندآوازة سرزمینم گشود شد. خودش را روی کاناپه رها کرد، کفش‌هایش را با آهی طولانی درآورد...شب به نیمه رسید. سخن را به زبان فارسی و نفوذ بسیاری از لغت‌های بیگانه در زبان فارسی کشاندم.

شاملو: به‌عقیدة‌ من در این مورد زبان فارسی است که کلمات عربی را به‌تسخیر خودش درآورده. برای زبان عرب امکان ندارد زبان فارسی یا هر زبان دیگر را به خودش راه بدهد. پارسی زبانی است ترکیبی و پیشاوندی پساوندی. در صورتی که عربی زبان اعراب‌ها است. عربی در پارسی وارد شد اما پارسی، پارسی ماند. مشتی مفهوم را که لازم داشت از زبان عربی به‌نفع خودش مصادره کرد، اما ساختارش را از دست نداد. صص ۱۴، ۱۵، ۱۶

*

ـ لنگرودی: آقای شاملو! آن‌طور که من شنیده‌ام شما کاندیدای جایزة نوبل هستید. راست است؟

شاملو: خود من هم شش سال پیش از طریق خبرگزاری‌های بین‌المللی شنیدم، ولی چند ماه پیش بنیاد «آزادی بیان» که بنیان‌گذارانش داشیل هامت و لیلیان هالمان هستند، جایزة بین‌المللی‌اش را به من داد.

لنگرودی: حاضران ذهن‌شان را می‌کاویدند ببینند آیا این دو نویسنده را می‌شناسند یا نه، که من خیال‌شان را راحت کردم: خیلی از شاعران و نویسندگان هستند که هنوز آثارشان به اروپا نرسیده است. مثلاً نویسندگان و شاعران امریکای لاتین ده سالی بیشتر نیست که در اروپا شناخته شده‌اند، در صورتی که شعرهای اکتاویو پاز حدود سال ۱۹۷۲ میلادی در ایران ترجمه شد و «سنگ آفتاب» او را همة اهل کتاب از همان سال‌ها می‌شناختند. از امریکای لاتین فقط «صد سال تنهایی» مارکز در اتریش جان گرفت، در صورتی که کارلوس فوئنتس و خوزه سلا و پابلو نرودا از سال‌ها پیش در ایران برای خود مقام‌های شایسته داشته‌اند. دعوت ادبیات جهان به کشور ما، رسمی است که دست‌کم از ۱۹۵۰ به این‌طرف با سرعت و شتاب روزافزونی انجام می‌شود. هرچند در دادگاه‌های نظامی بسیاری اشخاص به اتهام داشتن کتاب به حبس‌های درازمدت محکوم شده‌اند. من از روشنفکران غرب واقعاً تعجب می‌کنم با این‌که آزادی بیان و قلم مرزی نمی‌شناسد چه‌طور خودشان را تنها در محدودة جغرافیایی سیاسی‌شان محبوس کرده‌اند و از آن چه در آسیا و افریقا و امریکای لاتین می‌گذرد تقریباً ب‌ خبر مانده‌اند. صص ۶۷ و ۶۸

ـ لنگرودی: دربارة شعر «مرگ ناصری» و بحث مفصل آقای ع. پاشایی نظرش را پرسیدم.

شاملو: ع. پاشایی در نقد شعر درکی استثنایی دارد. مایة کارش فقط یک شعور وسیع نیست، چیزی از مقولة کشف و شهود است. شعر را فقط نمی‌خواند، آن را تماشا می‌کند، آن را می‌شنود، آن را لمس می‌کند، آن را می‌چشد، آن را بو می‌کند.

بگذار از او برای‌تان خاطره‌یی نقل کنم: اواخر سال ۵۷ که من تنها به ایران برگشتم مدتی را در خانة او ماندم. یک روز در اوایل اردیبهشت ۵۸، پیش از روشن شدن هوا چند لحظه‌یی باران درشتی بارید که صدای برخورد قطره‌های پراکنده‌اش رو شیروانی خانة‌ مجاور مرا با شعری از خواب پراند. چراغ کنار تختخواب را روشن کردم و شعر را در یک لحظه نوشتم. پاشایی که در اتاق مجاور خوابیده بود با روشن شدن چراغ پاشد و به‌تصور این‌که شاید من احتیاج به چیزی داشته باشم خودش را رساند و درست لحظه‌یی رسید که من تاریخ شعر را می‌نوشتم: ۲ اردیبهشت ۵۸. پاشایی نشست شعر را از دست من گرفت خواند. آن‌وقت می‌دانی چه شد؟ تا نزدیک ظهر دربارة آن با من گفت‌وگو کرد. شعر سرتاپا حدود چهل‌و‌پنج کلمه بود در نوزده سطر! ...و اما دربارة نقد شعر «مرگ ناصری»، به‌عقیدة من این مقاله یک نظریه‌پردازی فوق‌العاده است که متأسفانه فقط تعداد کمی توانستند به عمقش توجه کنند، چون نتوانستند «دریافت موسیقایی موضوع» و «بیان موزون مطلب» را از هم تفکیک کنند. صص ۸۳ و ۸۴

ادامه دارد...


برچسب‌ها: یک هفته با شاملو, الف, بامداد, اخوان لنگرودی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳

لينك مطلب