عصر ارتباطات، سرنوشت زبان فارسی و مسؤلیت ما ـــ سعید عبداللهی

عصر ارتباطات، سرنوشت زبان فارسی و مسؤلیت ما

*

سعید عبداللهی

*

در سال‌های اخیر شاهدیم که زبان فارسی در معرض ورود انواع واژه‌های غیر فارسی به ساختار و صرف و نحو آن واقع شده است. ورود حجم قابل توجه واژگان انگلیسی به نوشتارها و گفتارها، اعلام خطر می‌کند که واژگان فارسی به حاشیه می‌رود، از گفتار با آن‌ها خودداری می‌شود و بانهایت تأسف، «زبان» به‌عنوان معیار هویت ملی‌مان آسیب‌های بسیار می‌بیند.

یکی از علل تهدید علیه زبان فارسی، وفور ارائه‌ی اطلاعات بر روی شبکه‌های اجتماعی از جانب میلیون‌ها کاربر با سطح بسیار متفاوت سواد و آگاهی، همراه با وفور استفاده از واژگان انگلیسی در لابه‌لای متون فارسی است. عامل مؤثر بر بروز این رویکرد، مبنای زبان انگلیسی در وسایل ارتباطی مثل کامپیوتر، موبایل و برنامه‌های کاربردی مثل تلگرام، فیس‌بوک، ایکس (توئیتر)، اینستاگرام و...هستند.

متأسفانه بسیاری منابع آموزشی بر روی اینترنت که با زبان فارسی ارائه می‌شوند، مخلوطی از فارسی ــ انگلیسی شده‌اند. میلیون‌ها کاربر مخاطب‌شان هم با همان فرهنگ و زبان، تولیدات خود را ترویج کرده و با همان فرهنگ و زبان، با دیگران گفت‌وگو می‌کنند و می‌نویسند؛ در حالی که واژگان یک‌یک نظیر آن‌ها در زبان فارسی وجود دارد.

بی‌توجهی در این مورد و اهمیت ندادن به یادآوری‌ها و تذکرات نگاهبانان زبان فارسی در عرصه‌ی پهناور اینترنت و روابط و مناسبات درونی، هشدار می‌دهد که «هویت ملی«مان دست‌خوش بی‌مبالاتی‌ها و سپس تسخیر زبان‌های غیر فارسی قرار گرفته است.

*

یادآوری یک تهدید و تجربه‌ی تاریخی

ما مردم ایران چگونه بر گرد زبان فارسی، «هویت مشترک ملی» یافته و وارث غنی‌ترین آثار فکری، فرهنگی، ادبی، شعری، هنری، فلسفی و علمی شده‌ایم؟ در تاریخ ایران چه بهایی برای آن پرداخته شده است؟ بی‌شک اشراف به این تاریخ و تحولات زبان فارسی، نقشی مؤثر بر جدیت نگاهبانی از «زبان»مان دارد.

یادآوری می‌شود که در حمله‌ی اعراب به ایران در قرن اول هجری خورشیدی، اعراب تمام فشار و تهدید و سعی‌شان را به‌کار بردند که «زبان فارسی» را براندازند تا ایران را «عرب» کنند. اما ایرانیان به‌قیمت بسا جان‌های گرامی در راه حفظ زبان فارسی، تسلیم تحمیل زبان عربی نشدند. اعراب همین کار را با مصریان کردند. آن‌ها بر زبان و هویت ملی خود نایستادند و عرب شدند.

*

اکنون در عصر ارتباطات هم که زبان انگلیسی زبان اصلی‌ِ استفاده از تکنولوژی‌های ارتباطی است، پس از قرن‌ها، چنان تهدیدی در کمین زبان فارسی نشسته است. این تهدید را جدی بگیریم.

ما می‌توانیم به‌راحتی از تمام دست‌آوردهای فناوری ارتباطی، با زبان فارسی استفاده کنیم و در نوشته‌ها و گفتارهای‌مان، مغلوب درهم‌آمیزی‌های نابخردانه‌ی «زبان»ها نشویم؛ تلفیقی که گاه کمبودهای محتوایی برخی را رنگ‌آمیزی می‌کند و نیز به‌طور عام ناشی از کمبود آگاهی درباره‌ی زبان زیبا، لطیف، پرشاخ‌وبرگ و فرهنگ‌مند فارسی می‌باشد.

عطف به اهمیت نکات فوق، ضروری است که در حفظ اصول، صرف و نحو، دستور زبان، واژگان و ادبیات فارسی به‌عنوان ظرف آفریدن میراث ملی و تاریخی در آثار فکری، سیاسی، فرهنگی، هنری، ادبی و علمی و معیار «هویت ملی»مان، کوشا و مسؤل باشیم.


برچسب‌ها: زبان فارسی, هویت ملی, پارسی‌گوی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۴

لينك مطلب

سیاست، فرهنگ، هدف‌مندی ـــ سعید عبداللهی

سیاست، فرهنگ، هدف‌مندی

*

سعید عبداللهی

*

از رفت و آمدهای سیاسی میان روزانه‌هایی که سرنوشت‌مان را میدان‌های سیاست و تبادل و تعادل‌های آن تعیین می‌کند، گریزی نداریم. چشم‌مان را هم که به‌روی سیاست ببندیم، سرمان را که زیر برف کنیم تا سیاست را نبینیم، خودمان را فریفته‌ و از واقعیت گریخته‌ایم.

این یک وجه اجتناب‌ناپذیر در زندگی اجتماعی و مشترک‌مان است و حرفی جدید یا مفهومی نو نیست.

مهم این است که در سیاست «الینه» نشویم. سیاست ما را از خودبیگانه نسازد. سیاست ما را از ضرورت‌های روزمره‌ی تغذیه‌ی انسانی‌مان دور نکند و غرق در آن نشویم. از سیاست نمی‌توانیم جدا بشویم، که اگر بشویم، خود را فریفته و میدان را باخته و عرصه را به کیش سیاست‌پیشه باخته‌ایم.

*

ضرورت‌های روزانه و هفتگیِ تغذیه‌ی روح و ضمیر و نهاد انسانی‌مان را زمین نگذاریم و فراموش نکنیم. حین نبرد هوشیارانه‌ی سیاسی با تضادها و موانع آزادی و دموکراسی و برابری، مجموعه‌ی تغذیه‌ی «عشق» را در خود و با خود داشته باشیم. مجموعه‌یی مرکب از دیدار یاران، گوش کردن به موسیقی روح‌نواز و اصالت‌پرور، مطالعه‌ی روزانه‌ی کتاب‌های راهنمای اندیشیدن و خردوزری و فرهنگ‌سازی، ورزش و کوه‌نوردی، گشت‌وگذار در کتابخانه‌ها حتی هفته‌یی ۱ ساعت، یادداشت خاطرات روزانه، یادداشت ایده‌ها و نظرات‌مان درباره‌ی آن‌چه که از آن‌ها تأثیر مثبت یا منفی پذیرفته‌ایم، به‌اشتراک‌گذاری مطالب فرهنگ‌ساز، خواندن شعر و تأمل حوصله‌وار در کشف معانی شعرها؛ چرا که رسوخ در شعرهایی که حقیقتاً شعرند، بی‌تردید فرهنگ‌ساز و تغییردهنده‌ی مثبت شخصیت هستند.

*

تجربه‌ی شخصی‌ام در فعالیت روی اینترنت در عصر شلوغ و مزدحم ارتباطات، به من گوشزد نمود که هدف‌مند به اینترنت بروم تا زمان و فرصت‌های نادر روزمره را قربانی گشت‌گذار تفننی و خودبه‌خودی و گاه بیهوده نکنم. برای فعالیت اینترنتی، لیست کار و موضوع و تعیین زمانبندی داشته باشم تا بتوانم راندمان مفید استخراج کنم.

ترکیب سیاست، فرهنگ‌سازی و هدف‌مندی، ضرورت اجتناب‌ناپذیر در عصر شلوغ جهانی‌شدن برای تغذیه‌ی مثبت روح و روان، استخراج خلاقیت و تضمین پیشرفت و موفقیت است.

۲۳ فروردین ۱۴۰۴


برچسب‌ها: سیاست, فرهنگ, هدف
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۴

لينك مطلب

بیا ره‌توشه برداریم... ـــ سعید عبداللهی

بیا ره‌توشه برداریم...

*

سعید عبداللهی

*

سال ۱۴۰۳ و سال‌های قبل را چطور دیدیم؟ از سال‌های گذشته و ۱۴۰۳ چطور عبور کردیم؟ آیا ره‌توشه‌یی یا به‌قول قدیمی‌ها زاد سفر داشتیم؟ منظور، زاد سفر معرفت به پشت سر و پیش رو است.

در میان همه‌ی موضوعات اجتماعی به‌عنوان عوامل اثرگذار بر زندگی روزانه‌ی ما، امر سیاست، پررنگ‌ترین و اثرگذارترین است. این البته پسند ما نیست، ولی واقعیتی انکارناپذیر است؛ پس باید بشناسیمش و در فعالیت‌های‌مان، خود را به سمت بلوغ سیاسی سوق دهیم.

بلوغ سیاسی از مهم‌ترین عوامل راه نجات ایران‌زمین از بلاهای موروثیِ جهل، خرافات، تعصب و مطلق‌گرایی و سلطه‌گری است.

می‌توان در دنیای سیاست با خبرهای روز و تحولات سیاسی رفت و روزها و هفته‌ها و ماه‌ها را گذراند و تغییری را در ذهن و نظرگاه خود نیافت. می‌توان روی خبرها و تحولات مکث کرد، اندیشید، به سابقه و روند رخ دادن تحولات فکر کرد تا نتیجه‌ی واقعی یا نزدیک به علمی گرفت. در فلسفه بسیار خوانده‌ایم که باید مدام به خود توقف داد و از خود پرسید من دارم چه می‌کنم؟

تردید نکنید که ما در ایران‌زمین به یک انقلاب فکری در امر فرهنگ اجتماعی و سیاسی نیازمندیم. رنسانس فکری، ضرورت و فوریت کشور ما است تا از تداوم تحمیل سیاسی و اجبارهای ناشی از آن خلاص شویم. این را هم باید تأکید نمود که دیکتاتوری هرگز بدون نیروی میدانیِ لمپن ــ چماقدار و متکی بر جهل و خرافات، کارش پیش نمی‌رود. رنسانس فکری در امر فرهنگ اجتماعی و سیاسی، پادزهر همه‌ی این‌هاست. کشور ما به این تحول انسانی و تاریخی نیازمند است.

تأکید مداوم در نوشته‌های مختلف بر «فرهنگ‌سازی»، همین هدف را دنبال کرده است؛ چرا که خود به فرهنگ‌سازی و تمرین مداوم آن بسیار نیازمندم.

در آغاز بهار خجسته و عبور از میمنت نوروز، برای همگی‌مان آرزوی تشنگیِ هرچه بیشتر به رنسانس فکری با شاخص فرهنگ‌سازی پیرامون آزادی، اندیشه‌ی دموکراتیک و برابری دارم تا تضمین نفی مطلق هرگونه اجبار مذهبی و سیاسی و بردگی فکری در کشورمان باشد.

مبارک بادت این سال و همه‌سال

همایون بادت این روز و همه‌روز

۵ فروردین ۱۴۰۴


برچسب‌ها: فرهنگ‌سازی, رنسانس ایرانی, شعور سیاسی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴

لينك مطلب

نوروز، انسان و استعاره‌ی تخت فیروزی ـــ سعید عبداللهی

نوروز، انسان و استعاره‌ی تخت فیروزی

*

سعید عبداللهی

*

نوروز همیشه با قافله‌ی گردش زمین، سر وعده می‌رسد و بر صحن زندگانی تخت فیروزی می‌نشاند. بدین سبب‌ همیشه پیروزش می‌خوانند. نوروز، ضد سکون و فرسودگی‌ست. از این‌رو با جوهر، نهاد و سرشت آدمی پیوندی ناگسستنی دارد.

آمد و شد زیبای طبیعت، عواطف و آرزومندی‌های مشترک ما انسان‌ها را پیوند می‌دهد و خجسته‌خواهی را زینت معاشرت نوروزی‌مان می‌کند.

*

انسان‌ها وقتی استعاره‌ی بهار و نوروز را جامه‌ی حیات اجتماعی‌شان می‌کنند، سمبل‌هایی چون بنفشه، لاله، شقایق، سرو، توفان و برف و...پا به زندگی بشری می‌نهند تا گردش فصل‌های آن را معنا و ترجمه‌یی اجتماعی کنند. در تاریخ پرکشاکش میان جبر و اختیار، اسارت و رهایی، خودکامه‌گی و آزادی، فاصله طبقاتی و عدالت اجتماعی همواره شاهد ورود و بروز تمثیل‌ها و نمادهای شاخص گردش طبیعت هستیم. انسان‌ها با تمثیل‌ها و نمادهای فصل‌ها، نبردشان با طبیعت و موانع پیشرفت‌شان را در ادبیات و هنر و سینما توصیف و ماندگار نموده‌اند. از این روی قرن‌هاست که هر نوروز یا عید، بازگشت پیوندهای آدمی با سمبل‌های معنادهنده به هستی‌اش هستند: لاله، شقایق، بنفشه، گل سرخ. این معنایابی آن‌قدر با چرخه‌ی زندگی آدمی عجین است که حتی بارآوری و بیداری طبیعت را سمبل عشق آدمی به رها شدن از قید بندگی می‌انگارد: «بخوان به‌نام گل سرخ / که باغ‌ها همه بیدار و بارور گردند / بخوان / دوباره بخوان / تا کبوتران سپید / به آشیانه‌ی خونین / دوباره برگردند».[۱]

*

بهار که سرآمد گردش فصل‌های طبیعت و اوج آن‌هاست، پیوندی مداوم با تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران دارد. این پیوند را وقتی ناگسستنی می‌یابیم که کلمه‌ی «آزادی» پا به عرصه‌ی زندگی اجتماعی و فرهنگی در ایران گذاشت؛ کلمه‌یی که نیاز مبرم سلسله‌ی نسل‌ها از مشروطیت به این سو شد. بهار با تمام نمادهای استعاره‌گونش، هاله‌یی بر گرد کلمه‌ی «آزادی» است. شرح نبرد مداوم بهار و زمستان که سمبل‌های نبرد انسان با موانع آزادی‌ست، پا به عرصه‌ی هنر، موسیقی، شعر و ادبیات ایران گذاشت. در دهه‌های گذشته تا آستانه‌ی سال ۱۴۰۴، کلمه‌ی «بهار» و عبارت «گل سرخ»، دو نماد پیشگامان راه و آرمان آزادی بوده‌اند و بیشترین آثار هنری و ادبی و موسیقایی ایران را در بر گرفته است.‌ گسترده بودن این فرهنگ و هنر، گویای ریشه‌داری تاریخی و مردمی آن در مقابل سلطه‌گران است. در آلبوم‌های آثار بالنده‌ی فرهنگی و اجتماعی ایران‌زمین، شاهد خجسته‌خواهی و شانه به شانه‌ی بهار بودن هستیم. برای این خجسته‌خواهی و هم‌شأن بهار بودن و ماندن ایران، از دهه‌های گذشته تا به امروز، بیشترین بهای قابل تصور در تسلیم نشدن به سلطه‌گریِ بدکیشان پرداخته شده است.

*

آن‌چه در گذر زمان و سیرورت مداوم بهار و گردش فصول، خجستگی‌اش را تداوم داده و ماندگار مانده، پیوند کاروان بهار و نمادها و استعاره‌هایش با ضمیر آزادی‌خواهی و روح توسعه‌خواهی فرهنگی در ایران‌زمین است. ضمیر و روحی که هرگز در هجوم تندبادهای برگ‌ریزان و تطاول اشغالگری در تاریخ ایران، سکون و سردی سکوت را برنتابیده است.

سرآغاز سال ۱۴۰۴ خورشیدی را در مسیر طلیعه‌ی بهار بزرگ آزادی و وصال‌های شوق‌آمیز ملی در چهارسوی ایران‌زمین، با عشق و وفاداری به آن سپیده‌دم بس‌بسیار آرزومند و زیبا گرامی می‌داریم. با پیوند با خاطره‌‌های فرخنده‌ی یاران محبوب و گل‌های سرخ و کبوترانی که از چهارسوی جهان به آشیانه برمی‌گردند؛ چونان بهار که هماره از نوروز می‌خواهد از سفر فلکیِ فصول باز‌گردد.

۲۸ اسفند ۱۴۰۳

*

پی‌نوشت ــــــــــــــــ

[۱] م. سرشک، «از بودن و سرودن»


برچسب‌ها: نوروز, تخت فیروزی, بهاران خجسته, سال ۱۴۰۴
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱ فروردین ۱۴۰۴

لينك مطلب

سیاست؛ شرمگین از فاصله‌ی جنسیتی و طبقاتی!

سیاست؛ شرمگین از فاصله‌ی جنسیتی و طبقاتی!

*

ریسنده و بافنده‌ی سرنوشت‌ها

«سیاست»، گسترده‌ترین ساحت رفت و آمد ناگزیر انسان‌ها در جهان ماست. کدام جزء زندگی را می‌توان اثرپذیر از ساحت سیاست ندانست؟ کدام انسان متظاهر به غیر سیاسی بودن هست که بخش عمده‌ی امورات زندگی‌اش متأثر از سیاست و کارکردهای سیاست‌مداران نباشد؟ آیا قابل تصور است که حتی آب و نان زندگانی، از چگونگیِ امر سیاسی مصون باشند؟ مالیات گرفتن از شهروندان بر اساس چه کارکردی یا ضرورتی صورت می‌گیرد؟ آیا جز از منظر سیاسی و برای چرخه‌ی کار یک دولت که اولین نشانه‌ی هویت‌اش، سیاسی بودن است؟

پس آب، نان، هوا و طبیعت در جهان ما، توسط سیاست محاصره شده‌اند. ساختار گردش کار روزمره‌ی دنیای زیست انسانی و حیوانی، عجین با سیاست‌های محلی، منطقه‌یی و جهانی‌ست. پس سیاست‌های جهانی، ریسنده و بافنده‌ی سرنوشت ملت‌ها و کشورها هستند.

*

نخ نبات سیاست

با چنین ساختاری متشکل از سیاست و اقتصاد و فرهنگ، نخ نبات مناسبات سیاسی میان کشورها و دولت‌ها چیست؟ از قرن‌ها پیش تا کنون، نخ نبات این رابطه، «منافع» بوده است. و اصل موضوع این است که باید دانست این «منافع» چقدر با زدوبند، خودپرستی، نفع فردی و نفع گروهی آغشته است. بهترین معیار تشخیص میزان آلودگیِ به عوامل فوق یا دور بودن از آن‌ها، مناسبات دولت‌ها با مردم است. حقوق مردم با آزادیِ اندیشه و بیان، دموکراسیِ اجتماعی و سیاسی، برابری جنسیتی و برخورداری از مواهب اقتصادی، شناخته می‌شود.

*

سرنوشت مردم در آینه‌ی سیاست

اشاره‌‌های فوق می‌گویند که سرنوشت بخش عمده‌یی از مردم جهان ما، آینه‌یی مقابل سیاست است. آینه‌یی که نشان می‌دهد درصد قابل توجهی از تصمیمات سیاسی، از منافع شخصی، اقتصادی، جنسیتی و در مواردی ایدئولوژیک ناشی شده‌اند. این امر باعث شده است که سیاست، به‌جای آن‌که بستری برای تحقق عدالت و صلح و فرهنگ‌سازی باشد، به میدان رقابت برای قدرت و ثروت تبدیل شده است. باوجود پیشرفت رعدآسای تکنولوژی و ارتباطات در جهان ما، متأسفانه شاهدیم که هنوز قربانیان صفوف مقدم سیاست رایج، زنان و کارگران هستند و دیگر اقشار نیز از آسیب‌های آن مصون نیستند.

*

جنگ‌ها از کجا می‌آیند؟

جنگ‌های خاورمیانه طی سه دهه‌ی گذشته، به‌وضوح نشان می‌دهند که منافع سیاسی، ایدئولوژیک و مذهبی حاکمیت‌ها، یک‌طرف اصلی و علت عمده‌ی وقوع آن‌ها بوده است. عواملی دیگر مثل منافع شرکت‌ها و صنایع تسلیحاتی، مکمل این جنگ‌افروزی بوده‌اند. تاریخ بیش از چهار دهه‌ی گذشته در ایران و منطقه نشان داده است که جنگ‌هایی که به آن‌ها مبادرت شده، به‌طور مطلق نه به‌دلیل دغدغه‌های انسانی، بلکه به‌علت ادامه‌ی سلطه‌ی سیاسی برای تأمین قدرت و ثروت بوده است. اگر قدرت، ثروت و توسعه‌طلبی، از انگیزه‌ی چاشنیِ جنگ‌ها گرفته شود، باروت آن‌ها هرگز مشتعل و منفجر نخواهد شد.

*

سیاست؛ شرمگین از فاصله‌ی جنسیتی و طبقاتی!

یکی از مهم‌ترین آثار آلودگیِ سیاست به منافع، فاصله‌ی گسترده‌ی جنسیتی و طبقاتی است. در این دو امر، جهان ما به‌نسبت پیشرفت علم، تمدن، تکنولوژی و ارتباطات، بسیار شرمگین می‌نماید. چنین می‌نماید که فرهنگ انسانی، قربانیِ مناسبات سیاسیِ متکی بر منافع‌گرایی شده است. افزایش فاصله‌ی بی‌اعتمادیِ مردم به عرصه‌ی حکمرانی‌ِ جنسیتی و طبقاتی، گویای این واقعیت نازیبنده‌ی شأن انسانی‌ست.

آیا این واقعیت اشاره به علت افزایش فساد، نابرابری اجتماعی و بحران‌های اقتصادی و انسانی ندارد؟ آیا ناگزیریِ وقوع انقلاب‌ها برای برابری ــ جنسیتی و طبقاتی ــ دلیلی روشن‌تر و ضروری‌تر از این واقعیت می‌خواهد؟

چه باید کرد؟

به همان میزانی که قدرت و ثروت در هیأت یک حاکمیت، تلاش دارد مردم را از تعیین سرنوشت خود دور نگه دارد، باید شفافیت و پاسخگویی در نظام‌های حکومتی افزایش یابد. باید رسانه‌های مستقل، بدون فشار و سانسور، گسترش یابند. باید زنان به‌طور خاص و دیگر اقشار به‌طور عام در عرصه‌ی اجتماعی و سیاسی فعال و پیشگام باشند. باید سازمان‌های بین‌المللیِ غیر دولتی در ایجاد و گسترش چنین سازوکارهایی کوشا باشند تا بر تصمیمات دولت‌ها تأثیر بگذارند.

تنها با مسؤلیت‌پذیریِ ملی در جهت افزایش نظارت بر شفافیت آزادی و برابری، می‌توان امید داشت که سیاست بین‌المللی از این آلودگی دور شود و به سمت تحقق عدالت، صلح و برابریِ واقعی و سعادت مشترک بشری پیش رود.

۱۷ اسفند ۱۴۰۳


برچسب‌ها: تضاد طبقاتی, اندیشه جنسیتی, استثمار
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۳

لينك مطلب

منصور یاقوتی؛ صدای محرومان و زحمتکشان ـــ م. وحیدی

منصور یاقوتی؛ صدای محرومان و زحمتکشان

م. وحیدی

*

«یاد بعضی نفرات

روشنم می‌دارد.

نام بعضی نفرات

رزق روحم شده‌ست

قوتم می‌بخشد.»

(نیمایوشیج)

*

هشتم دی‌ماه، نویسنده‌ی انسانگرا و سـوسیالیست، مـنصور یاقـوتی، براثر بیـماری درگذشت. او یـــکی از برجـسته‌ترین و مردمی‌ترین نویسندگان معاصر ایران بود؛ با صدایی پرطنین و واقـع‌گرا که در تاریک‌ترین دوران حاکمیت شاه و شیخ قلم زد و نوشت. او در سخت‌ترین شرایط اجتماعی و سیاسی، ازرویارویی و نبرد با دیکـتـاتوری و ارتـجاع بازنایستاد. چون چراغی برفراز شب‌ها درخشید و روح عفت، امید، شـهامت و راستی خود را در مردم، بیدار نگاه داشت و جاودانه شد.

منصور یاقوتی با ایمانی ژرف به توده‌ها، مطالعه‌ی دقیق و واقع‌بینانه‌ی جامعه و مضمون روابط اجتماعی و مقایسه‌ی آن با حرکت عینی تاریخ، شالوده‌ی داستان‌هایش را پی ‌می‌ریخت. او با برجسته‌کردن عنصررئالیسم درآثارش، آینده را ترسـیم می‌کرد. شـعر و داستان برای او، صحنه‌ی مبارزه وکشف حقیقت، امید، همزیستی و پیوند انسان‌ها و تجلی‌گاه زیباترین اندیشه‌ها و احساسات و آفـرینندگی بود. بنیان آثار او، عشق به مردم و سعادت آن‌ها و امید به تحول و دگرگونی بود.

منصور در سال ۱۳۲۷ در سنقر کرمانـشاه به دنیا آمد. زندگی پرفــراز و نشیبی داشت. معلم سپاهی دانش شد و سپس به استخدام وزارت اموزش وپرورش درآمد. در دوران آموزگاری، با کوله‌باری از رنـج و درد و آگاهی به روستاها رفت و به بچه‌ها درس مبارزه آموخت. از اوایل دهه‌ی ۴۰، شروع به نوشتـن داستان کوتاه کرد. سبک نوشتنش، مانند «صـمدبهرنگی» ــ و برخی گفتند چون چخوف ــ روان و واقـع‌گرا بود. او این‌چنین،‌ به‌گفته‌ی «سـارتر» با ادبـیات وارد میدان نبرد شد. علاوه برداستـان‌نویسی، دو مجمـوعه شعر، «اخگـری در مه» و«ماه و پرچین»در سال ۱۳۵۳ و ۱۳۹۴ منتشرکرد.

ســروده‌ها و نوشته‌های او،آیینه‌ای از زندگی، امیـدها وآرزوهـای مردم و عـرصه‌ی پیکارمنافع متضاد مادی جامعه‌اند. او در قــصه‌ها و رمان‌هایش خواننده را واداربه تفکر می‌کند و شخصیت‌های داسـتان‌هـایش را که از طبقات فرودست و محروم انتخاب می‌کرد، در مسیری قرار می‌دادکه دریابند اصلی‌ترین نیرو، و ســـازندگان محتوم تاریخ‌اند و هرگاه اراده کنند، قادر به تغییر محیط و زندگی‌شان خواهند بود. منصور انسان‌گرایی را با نبرد فداکارانه و همه‌جانبه برای آزادی پیوند می‌زند و با تفکر تاریـخ‌گرایی، مبارزه‌ی دائمی بـشر برای برابری و عدالت را برجسته نموده و نشان می‌دهد. همچنین با نشان دادن شکاف عمیق طـبقاتی و تـضادهای عینی و ملموس جامعه، دیالکتیک‌وار کمک به شناخت قوانین آن می‌کند و با چشمی تیزبین و هــــنرمندانه،‌ ویژگی‌ها و ابعاد مبارزه، اهمیت اتحاد و روحیه‌ی جمعی را به‌دوراز «تقدیرگرایی» و با تأکید بر واقعیات ــ چیزی که انگلس به آن نظر داشت ــ‌ به‌صورتی پرخون نشان می‌دهد.

انسان تاریخی او با واقعیات بیگانه نیست و با اراده وآگاهی و شـعور، همراه جریان تاریـخ حرکت می‌کند. او مفهوم رویارویی و مبارزه‌ی اجتماعی، اختــلافات و تضــادها را با مفاهیم و مضامین واقعیِ طبقاتی درهم می‌آمیزد، تا ژرفای شخصیت‌های داستان‌هایش فرومی‌رود و آن‌ها را صادقانه بیان می‌کند.

زبان نوشــته‌هایش سـاده و صـمیمی و به‌دور از پیچ وخم یا پرگـویی و فـارغ از تــصاویر نامتعارف و غیر ضروری‌ست. او علاوه بر آفریدن امید، احساسات خواننده را نیز برمی‌انگیزاند. او با برگزیدن شخصیت‌های خـود از میان مردم عادی و پیوندی حیاتی و عمیق باآن‌ها، توانایی‌هایی‌هایشان را می‌ستاید و آگاهی وآرمان آن‌ها را تقویت می‌کند. منصور عـشق به مــحرومان و آزادی را وظـــیفه‌ی ادبیات می‌دانست و همـواره بر مقاومت و عدالتخواهی تأکید می‌کرد. به این ترتیب، وی یکی از نویسندگان شاخص و متعهد می‌گردد که جایگاهی ویژه در ادبیات واقع‌گرا می‌یابد.

منصور یاقوتی دوبار در سـال‌های ۱۳۴۶ و ۵۶ دستگیر و زندانی شده ‌بود. بعد از قیام ضـد سلطنتی،‌ به‌خاطر دیدگاه‌ها و فعالیت سیاسی‌اش، از آموزش پرورش پاکسازی و خانه‌نشین‌اش کردند؛ اما او دست از نوشـتن برنداشت. بعداز ۳۰ ‌خرداد سال۱۳۶۰، با «چریک‌های فـدایی»(شـاخه‌ی اقلیت) ارتباط فعال‌تری برقرارکرد و تحت تعقیب قرار گرفت. سه سال مخفی و سپس دستگیر و زندانی شد. بعد از پنج سال آزاد گردید و به‌دنبال امرار معاش رفت. کارگری کرد، سرایدار ساختمان و نگـــهبان شد و در رنـج و سختی و تنگـنای مالی قرارگرفت؛ اما هیچ‌گاه سرخم نکرد و قلمش را زمین ‌نگذاشت. او سختی‌ها را با امیـد پشت سرگذاشت وآرمان قهرمانان داستان‌هایش را دنبال کرد.

«چـراغی بر فـراز مادیان کـوه»، «دهـقانان»، «پاجـوش»، «کـودکی من»، «گل خاص» و...«داستان‌های آهو دره»، از جمله آثار ارزشمند وی هستند. آثاری که همـواره ارزش خود را در فـرهنگ و ادبیــات ایران حفظ خواهند کرد. منصور یاقوتی علاوه بر داستان‌نویسی و شعر و مقاله، دست به پژوهش و تحقیقات فولکوریک و ترجمه و گردآوری و انتشار جنگ زده وآثاری خلق کرده ‌است. آخرین نوشته‌اش رمان«حماسه بابک خرمدین» است که درآن به شخصیت «بابک» و مبارزات او در برابر ظلم و استبداد می‌پردازد؛ رمانی که نشاندهنده‌ی تعهد او به تاریخ و آرمان آزادی ‌است. برخی نوشـته‌هایش هنوز چاپ نشده و یا ممنوع‌الانتشار باقی مانده‌اند.

منصور یاقوتی چندی دچـار بیـماری سرطان شد و پـس از نـبردی طـولانی با آن، در اوایـل دی ۱۴۰۳ درگذشت. مرگ او نه‌تنها فقدانی بزرگ برای ادبیات ایران، که یادآور دشواری‌های زندگی هنرمندانی‌ست که در راه آرمان‌هایشان، رنج‌های بسیار متحمل شده و می‌شوند. او با قلمش تاریخ زندگی پرمشقت مردم را به‌ثبت رساند و یادگارهایی از خود به‌جا گذاشت که برای نسل‌های آینده، الهام‌بخش خواهند شد.

یاد ونام منصور یاقوتی در قلب دوستداران ادبیات وآزادی زنده خواهد ماند.

با تعظیم به روان منصور یاقوتی

دی ۱۴۰۳


برچسب‌ها: منصور یاقوتی, قصه‌نویسی, ادبیات داستانی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳

لينك مطلب

«تجلی» در موسیقی فریدون شهبازیان ــ سعید عبداللهی

«تجلی» در موسیقی فریدون شهبازیان

*

سعید عبداللهی

*

اولین‌بار اسم استاد فریدون شهبازیان را بر روی جلد نوار کاست «رباعیات خیام» با دکلمه‌ی احمد شاملو دیدم. موزیک‌های بین دکلمه‌ها آن‌قدر نافذ و هم‌پیوند با مضمون شعر هستند که خودشان، هم آفریننده‌ی شعر هستند و هم توصیف‌گر مضمون و جان شعر.

یکی از علت‌های کشش من به «رباعیات خیام»، شنیدن موزیک آن بود. هنوز که هنوز است، پس از حدود ۴۸ سال آشناییِ اولیه با آثار شهبازیان، این آهنگ‌ها برایم جان‌بخش و روح‌انگیز هستند و شنیدن‌شان، برایم واجب.

در سال ۱۳۶۴ یا ۶۵ بود که آلبوم «میعاد» را در چهار نوار کاست دیدم. اسم شهبازیان کافی بود تا بی‌درنگ تهیه‌اش کنم و با شوق بشنومش. برخی قطعات «میعاد» همان موزیک متن «رباعیات خیام» بودند. «میعاد» هم در آلبوم موسیقی خانه‌مان و در زمزمه‌های من ــ و بعدها تمرین سنتور من ــ جای ویژه یافت.

پاییز سال ۱۳۵۹ در عظیمیه کرج نزد یکی از دوستانم بودم. بعد از ناهار با خانواده، رفتیم اتاقش. از روی میز،کتاب «بگذار سخن بگویم» را برداشتم و داشتم تورق می‌کردم. ناگهان از گوشه‌ی اتاق، نوای موزیکی بالا گرفت. کتاب روی دستم ثابت ماند و نوا، گوشم را ربود. گفتم: فریبرز! این چیه؟ گفت: گوش کن، دیوونت می‌کنه. موزیک داشت جانم را تسخیر می‌کرد که ناگهان شاملو سررسید: «هرگز از مرگ نهراسیده‌ام / اگرچه دستان‌اش از ابتذال شکننده‌تر بود. / هراس من / باری / همه از مردن در سرزمینی‌ست / که مزد گورکن / از آزادی آدمی افزون باشد.»

کتاب را گذاشتم روی میز، از فریبرز خواستم جلد نوار را بدهد. همیشه درباره‌ی شناسنامه‌ی نوارها و کتاب‌ها حساسیت داشتم و دارم. جلد نوار را داد دستم: «کاشفان فروتن شوکران»، شعر: احمد شاملو، موزیک: فریدون شهبازیان، انتشارات فرهنگی ـ هنری ابتکار.[انتشارات ابتکار را ابراهیم زالزاده مدیریت می‌کرد که در قتل‌های زنجیره‌یی دهه‌ی ۷۰، توسط اندیشه‌ستیزان ضد فرهنگ به‌قتل رسید.]

کاشفان فروتن شوکران هم با موزیک همیشه تازه و شورانگیزش در آلبوم خانه‌مان جا خوش کرد و هنوز هم دست از سر من برنمی‌دارد.

این‌روزها با مشغولیات چندگانه، کم‌تر فرصت می‌کنم سراغ اینترنت بروم. آخر شب، دوستی بین راه صدایم کرد. پرسید: فریدون شهبازیان را می‌شناسی؟ گفتم: آره، چطور؟ گفت: چند روز پیش درگذشت. هاج‌ و واج نگاهش کردم: مطمئنی؟

و شب با خیالش، با یک تاریخ یاد، با جاده‌هایی که موزیک‌هایش ما را از شهرها و دشت‌ها و کوه‌ها می‌گذراند و زمزمه‌ی قطعاتی از «میعاد»، سر بر بالین گذاشتم و چه اسم‌ها که به‌یادم نیامدند؛ هنگامه‌هایی که بین‌مان موزیک‌های فریدون شهبازیان حرف می‌زدند...

بعضی آثار فرهنگی، ادبی، موسیقایی و...به خاطره و فرهنگ ملت‌ها تبدیل می‌شوند؛ یعنی که این آثار فرهنگ‌سازند. یعنی «زوال» را می‌شکنند و «تجلی» را تا نهایت ‌«زمان» سیر می‌کنند...

۲۸ دی ۱۴۰۳

*

پیوست: زندگی هنری و برخی آثار فریدون شهبازیان

*

(خرداد ۱۳۲۱ ــ ۲۲ دی ۱۴۰۳)

موسیقی‌دان، آهنگ‌ساز، رهبر ارکستر

از شاگردان ابوالحسن صبا.

در ۱۷ سالگی به عضویت ارکستر سمفونیک تهران درآمد.

از همکاران اولیه‌ی ارکستر گل‌های رادیو.

عضویت در ارکستر بزرگ فرهنگ و هنر به رهبری حسین دهلوی.

از رهبران گروه کر و ارکستر سمفونیک رادیو.

*

آثار محبوب و معروف:

«جام تهی» (پر کن پیاله را) با صدای محمدرضا شجریان.

«کاشفان فروتن شوکران» با دکلمه احمد شاملو.

«رباعیات خیام» با دکلمه احمد شاملو.

«گل گلدون من» با صدای سیمین غانم.

«گریز» با صدای نادر گلچین.

«سفر برای وطن» با صدای محمد نوری.

آلبوم «چرخ گردون» با آهنگسازی علی تجویدی و صدای علی‌اصغر شاهزیدی.

*

موزیک برای فیلم همراه با چندین جایزه:

«آوار»، «شیر سنگی»، «پاییزان»، «در مسیر تندباد»، «لیلا»، «هیوا»، «شام آخر»، «خاموشی دریا»، «معصومیت از دست رفته»، «آوای فاخته» و «کلاه پهلوی».

*

موزیک برای مستند:

«سمفونی ایران»، «سرزمین گمشده».


برچسب‌ها: فریدون شهبازیان, رباعیات خیام, میعاد
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳

لينك مطلب

«یلدا»؛ فراتر از تقویم، تکامل در زمان ـــ سعید عبداللهی

«یلدا»؛ فراتر از تقویم، تکامل در زمان

*

سعید عبداللهی

*

«یلدا» از دیرینه‌ترین آیین‌های فرهنگی، تاریخی و ملی کشورمان است. عبور از طولانی‌ترین شب با شادی‌ِ گردهمایی‌ها، جشن‌های پیوندده مهربانی و نشاط رنگین برکت ضیافت‌هایش، شوق‌انگیز است؛ حتی اگر تبعیدها و دامن فقر نمی‌گذارد این آیین و جشن ملی، قواره‌ای یک‌پارچه و هم‌پیوند در سراسر ایران‌زمین داشته باشد.

*

تکامل واژه‌ی «یلدا»

هیمنه‌ی سنگین‌ و جزمیت تسلیم به یلداهای طولانی را با یک‌دست لاله و شقایق و یک‌دست شمع شب‌سوز شکستن، یعنی فضیلت روشنایی و حرمت عشق به طلوع آزادی را پاس داشتن.

در پشت سر، چه دهه‌ها تسلیم توالی بوران‌های استخوان‌سوز و یأس‌انگیز چله‌های سترون سرما نشدیم.

در پشت سر، همیشه از ارتفاع بلند یلداها، چشم به رویش بنفشه‌ها داشته‌ایم.

چه سال‌ها در توالیِ یلدا‌های مستولی بر حیات اجتماعی، شعله‌های گرمابخش زیبایی و پویایی زندگانی و امید به تغییر و شکوفایی را فروزان نگاه داشته‌ایم.

این‌گونه واژه‌ی «یلدا» را از قاب سنت و سررسید تقویم سال درآوردیم و در پیوند با سپیده‌خواهیِ سیاسی و اجتماعی‌مان، تکامل بخشیدیم. واژه‌ها را ما انسان‌ها رشد و تکامل می‌دهیم تا فقط مفاهیمی لغت‌نامه‌ای، تقویمی، مجرد و انتزاعی نباشند. آیا واژه‌ی «آزادی» در طول قرن‌ها از مفهومی ابتدایی و فردی به نیازی اجتماعی، تکامل و گسترش نیافته است؟ «یلدا» هم از آن واژه‌هایی‌ست که همواره با کیفیت حیات اجتماعی ما پیوند مستقیم داشته است و دارد. از این‌رو بیش از قدمت تاریخی‌اش، مفهوم اجتماعی یافته و معنای آن تکامل پیدا کرده است.

*

یلدا در سفر زمان

«یلدا» در تقویم زمان و مناسبت‌ها، چند وجه به‌هم پیوسته دارد؛

ــ گزیده‌ای از لغت‌نامه‌های دهخدا، معین، عمید و فرهنگ علوم اجتماعی: «آفتاب که به برج جْدُی تحویل می‌كند، در عهد قدیم، این رویداد را سخت شوم و نامبارك می‌انگاشتند. جْدُی یا رأس‌الجدی در اصطلاح علم هیئت یعنی هر وقت آفتاب در این نقطه باشد، نهایت دوری آن در طرف جنوب خط استوا و مطابق با اول زمستان است. این خط را مدار رأس‌الجدی می‌گویند. در مقابل رأس‌الجدی، رأس‌السرطان است. یعنی هر وقت آفتاب در این نقطه باشد، نهایت دوری آن در طرف شمال خط استوا و مطابق با اول تابستان است.»

ــ یلدا اسم و واژه‌ی وصف‌کننده‌ی تولد عیسی مسیح است.

ــ در قرن چهارم میلادی، در برگزاری آیین متیرا یا مهر، جشن یلدا از بزرگ‌ترین آیین‌های ساکنان خاور میانه شد.

ــ آیین یلدا در سفری بیش از دو هزار سال، با عبور از انبوه شداید یخین جنگ، رنج و تلخ‌کامی‌های طولانی، در ایران‌زمین همواره پیونددهنده‌ی امید مشترک در گذار از سرما و ظلام سلطه‌ی خودکامه‌گی‌ها بوده است.

ــ آیین ملی و مردمی «یلدا» در طول زمان به دنیای اجتماعیِ مردمان راه یافت. این دنیا، دنیای انسانی‌ست و دنیای انسانی با فرهنگ، ادبیات و هنر رابطه‌ای تنگاتنگ دارد. این‌گونه شد که «یلدا» به قصه، افسانه، شعر و موسیقی راه یافت. دیده‌ایم که در وصف‌اش چه‌ها نوشته و سروده‌اند.

ــ افسانه‌ها و قصه‌ها همیشه در بطن زندگی ساخته و تکثیر می‌شوند. قصه‌هایی كه از تاریكی‌ها شروع می‌شوند و در جست‌وجوی حقیقت و روشنایی‌، در فرجام خود، پیوند آرمانیِ سپیده‌ها و بامدادان را با فرهنگ مردم نشانی می‌دهند. فلسفه‌ی «یلدا» بیان‌ عبور از انجماد و ظلام به گشایش و روشنایی است.

*

شعر فارسی در نگاه به یلدا

صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی، بو که برآید (حافظ)

شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد

در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد (وحشی بافقی)

آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن

صد شب یلداست در هر گوشه‌ی زندان‌ ما (عرفی شیرازی)

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود (سعدی)

شب است و چهره‌ی میهن سیاهه

نشستن در سیاهی‌ها گناهه (اصلان اصلانیان)

۲۹ آذر ۱۴۰۳


برچسب‌ها: یلدا, شب چله, رشد واژه‌ها
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت‌برداری از کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» (۶)

یادداشت‌برداری از کتاب

انسان در جست‌وجوی معنا

نوشته‌ی: دکتر ویکتور فرانکل

ترجمه‌ی: دکتر نهصت صالحیان، مهین میلانی

انتشارات لیوسا، چاپ شصت‌وسوم، سال ۱۴۰۰

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ مرداد ۱۴۰۳

[رسم‌الخط یادداشت‌ها بر اساس اصل کتاب است.]

قسمت ششم

معنای عشق

عشق تنها شیوه‌ای است که با آن می‌توان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت. هیچکس توان آن را ندارد جز از راه عشق به جوهر وجود انسانی دیگر، آگاهی کامل یابد.

جنبه‌ی روحانی عشق است که ما را یاری می‌دهد تا صفات اصلی و ویژگی‌های واقعی محبوب را ببینیم و حتا آن‌چه را به‌طور بالقوه در اوست و باید شکوفا شود، درك کنیم. ص ۱۵۰

*

معنای رنج

وقتی انسان با وضعیتی اجتناب‌ناپذیر مواجه شود، یا با سرنوشتی تغییر‌ناپذیر روبه‌‌رو باشد، مانند مرضی درمان‌ناپذیر، این فرصت را یافته است تا به عالی‌ترین ارزش‌ها و ژرف‌ترین معنای زندگی یعنی رنج کشیدن دست یابد. درد و رنج بهترین جلوگاه ارزش وجود انسان است و آن‌چه که اهمیت بسیار دارد، شیوه و نگرش فرد نسبت به رنج است و شیوه‌ای که این رنج را به‌دوش می‌کشد. ص ۱۵۲

وقتی رنج معنا یابد، معنایی چون گذشت و فداکاری، دیگر آزاردهنده نیست. ص ۱۵۳

یکی از اصول اساسی لوگوتراپی این است که توجه انسان‌ها را به این مسئله جلب می‌کند که انگیزه‌ی اصلی و هدف زندگی، گریز از درد و لذت بردن نیست، بلکه معنی‌جویی در زندگی است که به زندگی مفهوم واقعی می‌بخشد. به‌همین دلیل انسان‌ها درد و رنجی را که معنی و هدفی دارد با میل تحمل می‌کنند. ص ۱۵۳

اندیشه‌ها و ایده‌ها چیزی نیست که تنها روی کاغذ آورده شود، بلکه باید با آن دست و پنجه نرم کرد و زیست. ص ۱۵۶

*

مسایل فوق بالینی

بسیاری از مراجعان کنونی روان‌پزشکان، کسانی هستند که سابقاً به علمای دینی و پدران روحانی مراجعه می‌کردند، ولی امروز دیگر میلی به این کار ندارند و از این‌رو است که روان‌پزشکان بیشتر با مسائل فلسفی مردم روبه‌رو هستند تا با تعارضات عاطفی و روحی آن‌ها. ص ۱۵۷

*

لوگودراما

آیا مطمئن هستید که جهان انسانی غایت و نهایت تکامل جهان هستی است؟ آیا ممکن نیست که ابعاد دیگری وجود داشته باشد، یا دنیایی ماورای دنیای انسان؛ جهانی که رنج‌های بشری پاسخ نهایی خود را در آن‌جا خواهد یافت؟ ص ۱۶۰

*

معانی مافوق

آن‌چه از انسان خواسته شده این نیست که بنا بر تعلیمات پاره‌ای از فلاسفه‌ی اگزیستانسیالیست پوچی زندگی را باید تحمل کرد، بلکه انسان باید ناتوانی خود را در درك «معنای» بی‌قید و شرط زندگی، از راه منطق بپذیرد؛ زیرا «معنا» از منطق ژرف‌تر است. ص ۱۶۱

*

انتقال و گذرایی زندگی

چنین به‌نظر می‌رسد که رنج و میرندگی و پریشانی و مرگ، معنی زندگی را می‌ربایند. اما من هرگز از گفتن این نکته خسته نخواهم شد که آن‌چه که واقعاً در زندگی از کف می‌رود امکانات و توانایی‌هاست. و لحظه‌ای که این امکانات و توانایی‌ها شکوفا شود، به واقعیت می‌پیوندند و جزء گنجینه‌های پربهای بشری به گذشته‌ی جاویدان تعلق پیدا می‌کنند؛ گذشته‌ای که هیچ‌چیز در آن گم نمی‌شود و همه‌چیز دست‌نخورده باقی می‌ماند. ص ۱۶۴

*

لوگوتراپی به‌عنوان یک روش

لوگوتراپی روش‌های ویژه‌ای را برای رویارویی با ترس از مرگ و ترس‌های عصبی ابداع کرده است. برای شناخت بهتر این روش و کاری که در روند لوگوتراپی صورت می‌پذیرد، از یک مورد بسیار رایج که پیوسته با آن روبه‌رو هستیم مثالی بیاورم و آن «اضطراب پیش‌بین» است. ص ۱۶۷

با در نظر گرفتن این نکته، می‌توان این گفته‌ی معروف را که «میل، پدر اندیشه است» به این جمله که «ترس، مادر واقعه است» تغییر داد. ص ۱۶۸

لذت باید محصول باشد نه هدف. و چون هدف قرار گرفت، بی‌ارزش و از بین رفته است. ص ۱۶۸

«اضطراب پیش‌بین» را باید با «قصد متضاد» خنثی کرد، «قصد مفرط» و «واکنش مفرط» را با تغییر اندیشه، و تغییر اندیشه نیز ممکن نیست مگر از راه بررسی مجدد هدف و رسالت فرد در زندگی.

این توجه عصبی به «خود» نیست که با تحقیر و سرزنش می‌تواند دور باطل زیان‌آور را متوقف کند؛ کلید بهبودی در «فراخودرونده» است.

پاورقی: از این عقیده، گوردن آلپورت حمایت كرده و نوشته است «وقتی توجه از اضطراب به هدف‌های عالی و غیر«خودی» متوجه گردد، زندگی به‌طور كلی سالم‌تر می‌شود، حتی اگر عصبیت به‌طور كامل هم از بین نرفته باشد. ص۱۷۶

*

عصبیت‌ها (نوروزهای) قومی

باید توجه داشت که خطری عظیم در آموزش این فرضیه وجود دارد که «انسان چیزی نیست مگر حاصل عوامل زیستی، روانی، اجتماعی»، یا انسان محصول توارث و محیط. ص ۱۷۷

*

انتقاد از جبرگرایی مطلق

انسان موجودی نیست مشروط که رفتارش قابل پیش بینی در قالب شرایط باشد، بلکه در هر لحظه تصمیم می‌گیرد که تسلیم شرایط بشود یا ایستادگی کند.

به‌عبارت دیگر انسان موجودی است که درنهایت، خود سرنوشت خویش را به‌دست می‌گیرد. انسان تنها زندگی نمی‌کند بلکه در هر لحظه تصمیم می‌گیرد و اراده می‌کند که چگونه زندگی کند و لحظه‌ای دیگر چگونه باشد. ص ۱۷۹

شما می‌توانید حرکات‌ یک آدم ماشینی یا یک دستگاه خودکار را پیش‌بینی کنید. بالاتر از این حتی ممکن است با سعی و کوشش بتوانید مکانیسم‌ها و «دینامیسم» روان انسانی را هم پیش‌بینی کنید، اما انسان چیزی است بیشتر از «روان».

«جبرگرایی مطلق» ظاهراً یک بیماری همه‌گیر است که مربیان و حتی بسیاری از پیروان مذاهب را نیز طعمه‌ی خود کرده است. معتقدان مذاهب نمی‌دانند که با این تفکر و نگرش، خود به آن‌چه که معتقدند پشت پا می‌زنند. چون ما یا باید بپذیریم که انسان آزاد است خدا را بپذیرد یا نه و هم اوست که آزاد است عقیده‌ای را قبول کند یا رد؛ یا در غیر این‌صورت مذهب، پنداری واهی می‌شود و آموزش و پرورش شرابی فریبنده.

پیش‌فرض این دو گروه (مربیان و روحانیان) باید اعتقاد بر اصل آزادی انسان در انتخاب باشد. در غیر این‌صورت هر دو سرگردانند و در اشتباه.

آزادی واپسین کلام نیست، بلکه تنها بخشی از داستان و نیمی از حقیقت است. آزادی تنها جنبه‌ی منفی کل این پدیده است که جنبه‌ی مثبت آن عبارت است از مسئولیت. و درواقع آزادی اگر در چهارچوب مسئولیت قرار نگیرد، در معرض انحطاط به حد دلخواه خواهد بود. کاری و استبداد است. به‌همین دلیل من توصیه می‌کنم که در برابر مجسمه‌ی آزادی در سواحل شرقی آمریکا[اشاره به مجسمه‌ی آزادی در نیویورک]، مجسمه‌ی مسئولیت نیز در سواحل غربی آن کشور نصب شود. صص ۱۸۱ و ۱۸۲

*

پسگفتار مترجمان

نه فرانکل تنها «روان درمانگر هستی‌گرا» است و نه لوگوتراپی تنها روش «هستی درمانی» ولی حرف فرانکل به این دلیل شنیدن دارد که مفاهیم او در کوره‌ی تجربیات سخت آبدیده شده. ص ۱۸۹

فرانکل کار خود را کوششی صادقانه در شناخت هرچه جامع‌تر انسان و مشکلات او معرفی می‌کند. فرانکل دانشجویان را نیز نسبت به خطر گرایش متعصبانه به هر مکتب و روش هشدار می‌دهد که ذکر این نکته توسط، مترجم، وظیفه‌ی شاگردی او و ادای حق استادی دکتر فرانکل است. ص ۱۹۰

تفاوت انسان عصر جدید، چه بهنجار و عادی و چه روان‌نژند و نابهنجار، در جدایی و بیگانگی از خود و جهان پیرامون خویش است.

به‌گفته‌ی فرانکل امروزه بیماران غالبا از بی‌معنایی و پوچی و بی‌هدفیِ زندگی شکایت دارند و در این «خلأ هستی» است که خستگی‌ها، بی‌حالی‌ها، افسردگی‌ها، ناامیدی‌ها و بی‌قراری ها ظاهر می‌شوند. این پدیده کاملاً طبیعی و فرایند زندگی عصر جدید است. ص ۱۹۲

پایان


برچسب‌ها: فرانکل, انسان در جستجوی معنا
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۳

لينك مطلب

جهان‌بینی شاعرانه چیست؟ ــ سعید عبداللهی

جهان‌بینی شاعرانه چیست؟

*

سعید عبداللهی

*

برخی شاعران دارای جهان‌بینی و شاعرانی فاقد جهان‌بینی هستند.

جهان‌بینی، جهان تفکر و نگرش را تاریخی و انسان‌شمول می‌کند. واژه‌ها و تصویرها از سرچشمه‌های این جهان می‌جوشند.

حلقه‌های متفاوت شعرهای متولدشده از جهان‌بینی را که به‌هم وصل کنیم، یک هدف متعالی و آرمان مشترک انسانی را ترسیم می‌کنند.

یک آرزوی بشری در چنین شعرهایی جریان مستمر دارد.

فراتر از شعر فردیت‌گرا و شخص‌محور هستند.

جامعه‌گرا هستند.

آرزویشان اجتماعی و انسانی است، نه فردی.

درد خصوصی و شخصی نیست که شعرشان را برمی‌انگیزد.

چنین شاعرانی جامعه و سیستم را نقد می‌کنند، نه فرد را.

همواره چنگ در چنگ ابتذال هستند و اصالت انسانی را ترویج می‌کنند.

از جهل، دود و دم‌منشی، بادسنجی و بازارگرمیِ کولی‌دهنده به جباران سلطه‌گر سیاسی و مذهبی، رنج می‌برند و شعر و قلم‌شان مشعل آگاهی‌افروز و افشاگر و روشنگر است.

شاعران دارای جهان‌بینی، از سیاست رایج و آثار جهانی و اقلیمی آن غافل نیستند. شعرشان مسؤلیت‌پذیر و اعتراضی است.

دنبال فرهنگ‌سازی هستند.

مثل ویکتور هوگو، حافظ، مولوی، گوته، نیمایوشیج، نزار قبانی، محمود درویش، پابلو نرودا، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخ‌زاد، شیرکو بیکس، محمد مختاری، هوشنگ ابتهاج، کاظم مصطفوی و...

در داستان و رمان مثل لئو تولستوی، فئودور داستایوفسکی، رومن رولان، صادق چوبک، آلبر کامو، صمد بهرنگی، گابریل گارسیا مارکز، غلامحسین ساعدی و...

در نقد ادبی مثل عبدالحسین زرین‌کوب، ژان پل سارتر، منوچهر هزارخانی، رضا براهنی، عبدالعلی دستغیب و...

*

۱۰ آبان ۱۴۰۳


برچسب‌ها: جهان‌بینی شعر, نقد ادبی, رسالت هنر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳

لينك مطلب

مطالعه‌ی مفید چیست و چه نیست؟ ـــ سعید عبداللهی

مطالعه‌ی مفید چیست و چه نیست؟

*

سعید عبداللهی

*

در عصر ارتباطات با وفور اطلاعات، کتاب، خبر و گزارش، خیلی عجیب می‌نماید که تهدید جدی، مطالعه نکردن و غرق شدن در سیر خودبه‌خودیِ رویدادها و جاذبه‌های گذرای مجازی است؛ آن‌قدر که روند بی‌سوادیِ تاریخی، فلسفی، سیاسی و فرهنگی، بر آگاهی و شناخت و باروریِ مغز غلبه می‌کند!

در چنین عصری، بدون داشتن برنامه‌ی منظم و هدف‌مند مطالعاتی، مغلوب هجوم واقعیت‌های ناگزیر روز، هفته، ماه و سال خواهیم شد.

در چنین عصری برای مطالعه‌ی روزانه باید زمان تعیین کرد. بدون تعیین زمان، شلوغیِ حجم داده‌های اینترنتی و زنجیر بودن واقعیت‌های کاری و شغلی، روز و شب را به‌مثابه ظرف و واحد زمان، می‌بلعند.

تجربه‌های عملی و رهنمود مدیریت‌های زمان، گوشزد می‌کنند که بهترین زمان‌های مطالعه به‌ترتیب اولویت، اول صبح پیش از شروع کار، قبل از شروع کار بعدازظهر و آخر شب هستند. در این سه زمانبندی، اول صبح تضمین‌دارتر و کارآمدتر است. کافی‌ست صبح قبل از شروع کار، نیم ساعت یا سه نوبت پانزده دقیقه‌یی در صبح و ظهر و شب مطالعه کرد. آیا می‌توانید تصور کنید که همین نیم ساعت یا چهل‌وپنج دقیقه‌ی روزانه ــ باسرعت متوسط ــ سالی ۷۵۰۰ تا ۹ هزار صفحه کتاب خواهد شد؟ آیا می‌دانید که میانگین سرانه‌ی مطالعه‌ی روزانه در کشورهای اتحادیه اروپا ۵۵ دقیقه و در ژاپن ۹۰ دقیقه است؟

موضوعات و کتاب‌های دلخواه‌تان را انتخاب نموده، در جدولی یا صفحه‌یی بنویسید و مطالعه‌تان را از اول صبح شروع کنید؛ به‌شرطی که در هر شرایطی به آن وفادار بمانید.

یادآوری: خواندن خبر و گزارش رویدادها که روزانه می‌آیند و می‌روند و همه‌شان ضرورت‌های کاری هستند، مطالعه‌ی منظم و هدف‌مند و ثمربخش محسوب نمی‌شود. عمر این‌گونه خواندنی‌ها یا شنیدنی‌ها و دیدنی‌ها، دو روز و چند روز بیشتر نیست و همراه با همان حوادثی که درباره‌شان خوانده یا دیده یا شنیده‌ایم، تمام می‌شوند. این‌ها پس از چند روز به پستوهای راکد در حافظه‌ی ما منتقل می‌شوند و به‌مرور زمان از بین می‌روند یا حداکثر با نمونه‌های مشابه‌شان جایگزین می‌شوند.

مطالعه آن است که موضوعی مشخص را ــ مثلاً تاریخ، فلسفه، ایدئولوژی، جامعه‌شناسی، ادبیات، موسیقی، شعر، سیاسی و... ــ انتخاب کنیم و آن را متمرکز، مستمر و هدف‌مند ــ و چه بهتر همراه با یادداشت‌برداری ــ تا انتها انجام دهیم.

مطالعه آن است که اطلاعات، شناخت، ثمر، نتیجه و سرمایه‌ی پویا و ماندگار بدهد و به فرهنگ‌سازی، تغییر و تقویت نگرش و تفکر و شکل‌گیری جهان‌بینی بینجامد.

مطالعه آن است که در مغز و حافظه‌ی ما، در قفسه‌ی خاص خودش قرار بگیرد، همواره تغذیه و افزوده شود و در زمینه‌ی موضوعیِ خودش کارآمد باشد و محصول مادی و عینیِ اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، علمی و تخصصی بدهد.

مطالعه آن است که در شاهراه سرمایه‌های فکری و تاریخی و علمیِ بشر سفر مداوم داشته باشیم تا این سرمایه‌ها به پرورش شخصیت و فرهنگ‌سازی در راستای عبور مداوم از جبر و جهل به اختیار و آگاهی و آزادی بینجامد.

۲۳ مهر ۱۴۰۳


برچسب‌ها: کتابخوانی, فرهنگسازی, سرانه مطالعه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۵ آبان ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت‌برداری از کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» (۴)

یادداشت‌برداری از کتاب

انسان در جست‌وجوی معنا

نوشته‌ی: دکتر ویکتور فرانکل

ترجمه‌ی: دکتر نهصت صالحیان، مهین میلانی

انتشارات لیوسا، چاپ شصت‌وسوم، سال ۱۴۰۰

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ مرداد ۱۴۰۳

[رسم‌الخط یادداشت‌ها بر اساس اصل کتاب است.]

قسمت چهارم

بخش دوم

*

معناجویی

تلاش در یافتن معنایی در زندگی، خود نیرویی اصیل و بنیادی است و نه توجیهی ثانویه از کشش‌های غریزی او. این معنی منحصر به فرد و ویژه خود اوست و از اینرو این اوست و تنها او که باید و قادر است به آن تحقق بخشد. و تنها در آن صورت است که معنی‌جویی او ارضا خواهد شد. پاره‌ای از صاحب‌نظران بر این باورند که معنی و ارزش‌ها چیزی نیستند مگر «مکانیسم‌های دفاعی، واکنش معکوس و به‌گرایی.»

اما من یکی حاضر نیستم که به‌خاطر «مکانیسم‌های دفاعی» زندگی کنم و یا به خاطر « واکنش معکوس» بمیرم. به‌نظر من انسان قادرست و می‌تواند به‌خاطر ایده‌ها و ارزش‌هایش زندگی کند و یا در این راه جان ببازد! ص ۱۲۷

مطالعات نشان داد که «معنی‌جویی» در اغلب انسان‌ها یک حقیقت است نه یک ایمان و عقیده.

پاورقی مترجم: به‌عقیده‌ی فرانکل معنی‌جویی، حقیقتی انکارناپذیر در زندگی انسان است و ماهیت اصلی هستیِ بشریت، همین حقیقت است که الهام‌بخش وجود انسانی می‌شود. این ویژگی اجتناب‌ناپذیر و ویژه‌ی انسان است و عقیده‌ای نیست که بدون آن هم بتوان به‌سلامت به‌زندگی ادامه داد. ص ۱۲۸

اگر معنایی که انسان درصدد تحقق بخشیدن آن است، تنها «نمود خود» یا فرافکنی اندیشه‌های آرزومندانه‌ی او بود، دیگر انسان خصلت مبارزه‌جویانه و زیاده‌خواهی نمی‌داشت و انگیزه‌ای نداشت که او را به پیش براند و یا به مطالعه‌ی چیزی وادارد. ص ۱۲۹

انسان هرگز به سوی رفتار اخلاقی سوق داده نمی‌شود ، بلکه تصمیم می‌گیرد که اخلاقی رفتار کند. او این کار را برای ارضای سائق اخلاقی و یا آسودگی وجدان انجام نمی‌دهد.، بلکه به‌دلیل و علتی که به آن پایبند و معتقد است، به خاطر کسی که دوستش دارد و یا برای خدای خویش انجام می‌دهد. اگر این کار را به‌منظور آسودگی وجدان می‌داد، چون فریسیان می‌شد و دیگر فردی به‌معنای واقعی اخلاقی نبود.

پاورقی مترجم: فریسیان، نام یکی از دو فرقه‌ی بزرگ مذهبی و سیاسی بهود که فرقه‌ی مخالف آن را صدوقیان می‌نامند. فریسیان در اجرای ظواهر آداب مذهبی یهود افراطی بودند. کنایه‌ای است بر توجه افراطی به ظواهر و ریاکاری درونی نسبت به اصول بینادی آداب و سنن الهی. ص ۱۳۱

*

ناکامی وجودی

معنا خواهی انسان ممکن است با ناکامی مواجه گردد، که لوگوتراپی آن را ناکامی وجودی می‌نامد. واژه‌ی وجود به سه صورت به‌کار برده می‌شود که عبارتند از:

۱ -خود وجود (به‌ویژه حالات وجودی انسان)

۲ -معنای وجود

۳ -کوشش برای یافتن معنای واقعی در زندگی شخصی، که همان «معنی‌خواهی» است.

باید توجه داشت که در لوگوتراپی، کلمه «روحانی» با معنای اخص آن در مذهب تفاوت دارد و به بْعد ویژه‌ای از انسان اطلاق می شود. صص ۱۳۲ و ۱۳۳

*

نوروزهای نئوژنیک یا اندیشه‌زاد

هر تحلیل و کنکاشی، حتی اگر به ابعاد روحانی و اندیشه‌زادی نیز توجهی نداشته باشد، با این حال در روند درمانی خود می‌کوشد بیمار را از آرزوهای واقعی که در ژرفای وجود اوست، آگاه سازد. اما فرق لوگوتراپی با روانکاوی در این است که لوگوتراپی انسان را موجودی می‌شناسد که توجه ویژه‌ای به یافتن معنی در زندگی و شکوفایی ارزش‌ها دارد. نه اینکه صرفاً به‌دنبال ارضای سائق‌ها و غرایز فطری یا خواسته‌ها و تعارضات «نهاد»، «خود» و «فراخود» و هماهنگی و انطباق با محیط و جامعه باشد. ص ۱۳۷

*

پویایی اندیشه‌ای

من به جرئت می‌گویم که در دنیا چیزی وجود ندارد که به انسان بیشتر از یافتن «معنی» وجودی خود در زندگی یاری کند. در این گفته‌ی نیچه حکمتی عظیم نهفته است که «کسی که چرایی زندگی را یافته است، با هر چگونگی خواهد ساخت.» این جمله باید به‌صورت شعاری در درمان بیماری‌های روانی مورد نظر قرار بگیرد.

در اردوگاه کار اجباری نازی‌ها ، این نکته به‌خوبی به‌اثبات رسید که همه‌ی کسانی که تصور می‌کردند کار و وظیفه‌ای در انتظارشان است، شانس بیشتری برای زنده ماندن داشتند. (این نکته بعدها توسط متخصصین امریکایی در ژاپن و کره نیز به‌اثبات رسید.) ص ۱۳۸

آنچه انسان لازم دارد تعادل و بی«تنشی» نیست، بلکه کوششی است که در راه رسیدن به هدفی شایسته درگیر آن می‌شود. آن‌چه انسان بدان نیاز دارد، تنها رهایی و دفع «تنش» نیست که به هر قیمتی شده درصدد انجام آن برآید، بلکه پاسخ به «معنی» بالقوه‌ای است، که در انتظار تحقق یافتن او را به سوی خود فرامی‌خواند. ص ۱۳۹

اکنون که تأثیر مثبت معنی‌جویی آشکار شد، باید به تأثیرات مخرب دردی بپردازم که امروزه بیماران بیشماری از آن شکوه می‌کنند و آن احساس کلی و غایی بی‌معناییِ زندگی است. این افراد عامل و معنایی را که به زندگی ارزش و تداوم می‌بخشند، نمی‌شناسند: آن‌ها طعمه‌ی خلاء درونی و پوچی زندگی شده‌اند و اسیر و گرفتار موقعیتی هستند که من آن را «خلأ وجودی» نامیده‌ام. ص ۱۴۰

ادامه دارد...


برچسب‌ها: فرانکل, انسان در جستجوی معنا
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳

لينك مطلب

قرن‌های غریبی‌ست نازنین! ـــ سعید عبداللهی

قرن‌های غریبی‌ست نازنین!

*

سعید عبداللهی

*

حوادث سیاسی منطقه و جهان، ما را مدام به تاریخ ارجاع می‌دهند. اگر به تاریخ نرویم و برگردیم، در هرآن‌چه می‌بینیم و می‌خوانیم و می‌شنویم، غرق می‌شویم و گاهی در مقابل حجم جنایت‌ها مغلوب و در شناخت‌مان دچار تردید می‌شویم.

جهان ما در امر سیاست و اقتصاد، با آزمایش ایدئولوژی‌ها و رهبران شناخته می‌شود. ما را از شناخت و درگیری با این جهان گریزی نیست. آثار و نتایج سیاست و اقتصاد، در سلول‌های زندگی ما رسوخ کرده‌اند. چگونگیِ زندگی ما هم نتیجه‌ی سیاست و اقتصاد است.

این جهان به ما می‌گوید بشریت تا وقتی به استقلال در اندیشه و اجتهاد در جهان‌بینی نرسیده باشد، ناگزیر از انتخاب دولت‌هاست. دولت‌ها را رهبران تشکیل می‌دهند. رهبران هستند که باید مدام آزمایش صلاحیت و مدیریت و انسانیت پس بدهند.

می‌بینید که جهان ما فعلاً چنین آزمایشگاهی‌ست، با تمام نتایج بیشتر بد و گاهی خوب آن.

از دورترین جا و زمان تاریخ که شروع کنیم، جابه‌جا می‌بینیم این رهبران بوده‌اند که سرنوشت ملت‌ها را رقم زده‌اند. پس هر دوره‌یی از تاریخ را باید زمانه‌ی آزمایش رهبران معاصر آن دانست. [و البته مردمانی که رهبران را انتخاب می‌کنند.]

با این نگرش، فوری‌تر و واجب‌تر از همیشه به ضرورت جهانیِ دخالت در سرنوشت خویش و جامعه‌ی خود فراخوانده می‌شویم؛ وگرنه دیکتاتورها کماکان با داس‌های‌شان، سرنوشت مردمان را درو می‌کنند؛ اگرچه این عرصه‌، آزمایش‌گاه رهبران ایدئولوژیک و سیاسی و اقتصادی باشد.

خاورمیانه‌ی ما هم‌اکنون عرصه‌ی چنین آزمایشی شده است.

تا وقتی نظاره‌گر و تماشاچی و بی‌تفاوت باشیم، این دیکتاتورها و معامله‌گران با آن‌ها و سودجویان جنایتگری‌هایند که به‌جای‌مان و برایمان تصمیم می‌گیرند. البته آن‌ها در یک روند تکراری در تاریخ، آزمایش خود را پس می‌دهند، ولی ما هم برگه‌ی امتحان خودمان را در زمانه‌مان پر می‌کنیم. این یک روند دیالکتیکی است که هنوز به سرانجام نهایی خود نرسیده است. این مسابقه‌یی است که فعلاً رهبران در قاطعیت تصمیم‌گیری‌ و اجرایی کردنش جلوتر از شاهدان و قربانیان هستند؛ اگرچه تلخی، داغ، رنج و مرارت‌اش نصیب ناظران بی‌قدرت می‌شود.

قرن‌های غریبی‌ست نازنین!

۲۸ مهر ۱۴۰۳


برچسب‌ها: روزگار غریبیست نازنین, جنگ و ملتها
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت‌برداری از کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» (۳)

یادداشت‌برداری از کتاب

انسان در جست‌وجوی معنا

نوشته‌ی: دکتر ویکتور فرانکل

ترجمه‌ی: دکتر نهصت صالحیان، مهین میلانی

انتشارات لیوسا، چاپ شصت‌وسوم، سال ۱۴۰۰

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ مرداد ۱۴۰۳

[رسم‌الخط یادداشت‌ها بر اساس اصل کتاب است.]

*

قسمت سوم

واقعیت این است که شمار کسانی که شایستگی رسیدن به معیارهای اخلاقی والایی را دارند انگشت‌شمار است. ص ۹۲

شاید پاره‌ای از جزئیات عظمت درونی فرد، مانند داستان زن جوانی باشد که من خود در اردوگاه کار اجباری شاهد مرگش بودم. این داستان برای من مانند شعر است. قهرمان داستان می‌دانست که ظرف چند روز آینده خواهد مرد. اما زمانی که من با او صحبت کردم، از روحیه خوبی برخوردار بود. این زن به من گفت: «از سرنوشتم سپاسگزارم که چنین ضربه‌ی سهمگینی بر من وارد آورد، زیرا در زندگی پیشینم زیاده‌خواه و از خود راضی بودم و کمال معنوی را جدی تلقی نمی‌کردم » صص ۹۳ و ۹۴

بررسی‌های روان‌شناسی از زندانیان نشان داده است که تنها مردانی سرانجام قربانی تاثیرات مخرب زندگی اردوگاهی شدند که اجازه دادند خوی معنوی و اخلاقی‌شان افت کند. ص ۹۴

باتوجه به «زندگی موقت‌مان» که خود یک زندگی غیرواقعی و عامل مهمی به‌شمار می‌رفت و می‌توانست موجب شود زندانی تعادل خود را از دست بدهد، به‌عبارتی همه‌چیز بی‌معنی می‌شد. این زندانیان فراموش می‌کردند که این‌گونه شرایط دشوار استثنایی اغلب فرصتی به انسان می‌دهد تا از نظر روحانی، فراسوی خود گام بگذارد. آن‌ها به‌جای اینکه دشواری‌های اردوگاه را سنگ محکی بدانند برای نیروی درونی خود، زندگی را جدی تلقی نمی‌کردند و آن را به‌عنوان چیزی که نتیجه‌ای در بر نداشت تحقیر می‌کردند و ترجیح می‌دادند چشم‌هایشان را ببندند و در گذشته زندگی کنند. البته زندگی برای چنین اشخاصی بی‌معنا نیز می‌شد. صص ۹۷ و ۹۸

مشکلاتم در اردوگا، انگیزه‌ی یک مطالعه‌ی روانی- علمی شد که خود به‌عهده داشتم. اسپینوزا[فیلسوف هلندی] در کتاب اخلاق خود می‌گوید به‌محض اینکه ما تصویر روشن و دقیقی از عواطف خود رسم می‌کنیم، عواطفٍ در حال رنج، از رنج کشیدن بازمی‌ایستند.

زندانیانی که امید به آینده‌ی خود را از دست می‌دادند، محکوم به فنا بود و با از دست دادن ایمان به آینده، دستاویز معنوی خود را نیز به‌یکباره از دست می‌دادند، آنان خود را محکوم به فروپاشیدن و پوسیدگی جسمانی و روانی می‌دیدند. معمولاً این فروپاشی به‌شکل یک بحران و کاملاً ناگهانی رخ می‌داد و زندانیان باتجربه‌ی اردوگاه با نشانه‌های آن آشنا بودند. ص ۱۰۰

مشاهدات من از یک مورد و نتایجی که از آن‌ها گرفتم با یافته‌ها و مشاهدات سرپزشک اردوگاه کاملاً مطابقت می‌کرد. وی می‌گفت میزان مرگ‌ومیر از کریسمس ۱۹۴۴ تا سال نو ۱۹۴۵ بسیار بیشتر از پیش بوده. این پزشک معتقد بود توجیهی که برای این قوس صعودی می‌توانیم بیابیم، شرایط سخت بیگاری یا رژیم بدتر غذایی، یا تغییر هوا یا شیوع بیماری‌های مسری نبود. بلکه تنها به این دلیل بود که اکثر زندانیان به این امید زنده بودند که فکر می‌کردند برای کریسمس به خانه‌ی خود بازخواهند گشت؛ و چون کریسمس نزدیک می‌شد و هیچ خبر امید‌بخشی دریافت نمی‌کردند، میل به زندگی در آنان کاهش می‌یافت و نومیدی بر وجودشان چیره می‌شد. این خود تأثیری بس خطرناک در نیروی مقاومت‌شان می‌گذاشت و شمار کثیری از آنان می‌مردند. ص ۱۰۲

نیچه می‌گوید «کسی که چرایی برای زیستن داشته باشد، از پس هر چگونه‌ای نیز بر می‌آید» ص ۱۰۳

آن‌چه اهمیت دارد این است که زندگی از ما چه می‌خواهد، نه این‌که ما از زندگی چه انتظاری داریم...زیرا زندگی نهایتاً به‌معنای مسؤل بودن برای یافتن پاسخ راستین به دشواری‌ها و مشکلات آن و انجام وظایفی است که پیوسته فرا راه هر فردی قرار می‌گیرد. صص ۱۰۳ و ۱۰۴

زندگی یعنی دست یافتن به هدفی از راه خلاقیت فعال. معنای ارزنده‌ی زندگی برای ما [در اردوگاه] دربرگیرنده‌ی دوره‌ای وسیع از زندگی و مرگ، رنج کشیدن و مردن بود. ص ۱۰۵

ما می‌کوشیدیم لحظات ضعف و اشک‌های پنهانی را به حداقل برسانیم. اما نیازی نبود از اشک‌های خود شرمنده باشیم، چه، این اشک‌ها خود شاهدی بر آن است که انسان دلاورانه و راست‌قامت، رنج‌ها را تحمل می‌کند. ص ۱۰۶

در آن ساعات دشوار و مرگبار، دوستی، همسری، یک مرده یا زنده یا خدا به ما چشم دوخته بود که ببیند ما با سر افراشته رنج می‌بریم، نه با بدبختی و خفت، و هنر مردن را آموخته‌ایم. ص ۱۱۱

زندگی در اردوگاه کار اجباری، زوایای روح انسان را می‌شکافد و ژرفای آن را نمایان می‌سازد. آیا شگفت‌انگیز است که در ژرفای روح انسانی بار دیگر تنها به خصوصیاتی از انسان برخوریم که طبیعتش آمیخته‌ای از خوب و بد باشد؟ شکافی که خوب را از بد جدا می‌سازد، از همه‌ی انسان‌ها می‌گذرد، به پایین‌ترین سطوح می‌رسد و حتی در ژرفای آن‌چه اردوگاه کار اجباری بنیان گذارده است، آشکار می‌شود. ص ۱۱۵

ادامه دارد...


برچسب‌ها: فرانکل, انسان در جستجوی معنا
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت‌برداری از کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» (۲)

یادداشت‌برداری از کتاب

انسان در جست‌وجوی معنا

نوشته‌ی: دکتر ویکتور فرانکل

ترجمه‌ی: دکتر نهصت صالحیان، مهین میلانی

انتشارات لیوسا، چاپ شصت‌وسوم، سال ۱۴۰۰

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ مرداد ۱۴۰۳

[رسم‌الخط یادداشت‌ها بر اساس اصل کتاب است.]

قسمت دوم

من تنها یک‌چیز را می‌دانستم که آن را در آن‌جا آموخته بودم و آن این بود که عشق از جسم معشوق هم بس فراتر می‌رود و معنای ژرف خود را در هستی معنوی شخص و در درون او می‌یابد. حال دیگر فرقی نمی‌کند که معشوق حاضر باشد یا نباشد، مرده باشد یا زنده، این دیگر اهمیتی ندارد. ص ۵۶

«مرا چون مهری بر قلبت بزن؛ عشق همان اندازه نیرومندست که مرگ.» ص ۵۷

تقویت زندگی درونی به زندانی کمک می‌کرد تا از خلأ، پریشانی و فقر روحی، از زمان حال بگریزد و به گذشته پناه ببرد. ص ۵۷

اگر انسان در اردوگاه کار اجباری با از بین رفتن ارزش‌هایش مبارزه نمی‌کرد و نمی‌کوشید عزت نفس خود را حفظ کند، احساس انسان بودن را ــ انسانی که دارای مغز است و از آزادی درونی و ارزشی شخصی برخوردار است ــ از دست می‌داد. و تنها بخشی می‌شد از توده‌ی عظیم مردم و هستی او تا حد زندگی حیوانی سقوط می‌کرد. ص ۷۱

اعتقاد به ارزش درونی بشر به زمینه‌های معنوی و والاتری بستگی دارد و زندگی اردوگاهی نمی‌تواند آن را از هم فروپاشد. اما آیا چه تعدادی از انسان‌های آزاد از این سیر و سلوك معنوی برخوردارند که ما از زندانیان انتظار داریم؟ ص ۸۶

آیا هیچگونه آزادی معنوی در رابطه با رفتار و واکنش در برابر محیط موجود، وجود ندارد؟ آیا این نظریه درست است که بشر چیزی جز محصول عوامل و شرایط محیطی، اعم از اینکه دارای طبیعت زیستی روانشناسی یا جامعه‌شناسی باشد، نیست؟ آیا بشر محصول تصادفی این عوامل است؟ مهم‌تر از همه اینکه، آیا واکنش‌های زندانی در برابر جهان واحد اردوگاه کار اجباری ثابت می‌کند که بشر نمی‌تواند از تأثیرات محیط خود بگریزد؟ آیا بشر در رویارویی با چنان شرایطی حق گزینش عمل ندارد؟

به این پرسش‌ها می‌توانیم به‌طور اصولی و از روی تجربه پاسخ دهیم. تجربه‌های اندوخته‌شده در زندگی اردوگاهی نشان می‌دهد که بشر حق گزینش عمل را دارد. نمونه‌هایی که اغلب دارای طبیعت قهرمانانه است وجود دارد، که ثابت می‌کند انسان می‌تواند بر بی‌احساسی چیره شود و تندخویی را نیز مهار کند. بشر می‌تواند حتی در چنین شرایط هولناك فشارهای روحی و جسمی، آزادی معنوی خود را حفظ کند.

ما که در اردوگاه کار اجباری زندگی می‌کردیم، به چشم می‌دیدیم مردانی را که به کلبه‌های دیگر می‌رفتند و دیگران را دلداری می‌دادند و آخرین تکه نان‌شان را هم به آنان می‌بخشیدند. درست است که شمار این مردان زیاد نبود، اما همین هم ثابت می‌کرد که همه‌چیز را می‌توان از یک انسان گرفت مگر یک چیز: آخرین آزادی بشر را در گزینش رفتار خود در هر شرایط موجود و گزینش راه خود. صص ۸۹ و ۹۰

گرچه شرایط نامناسب زندگی از قبیل کمبود خواب، غذای ناکافی و فشارهای روانی گوناگون موجب می‌شد زندانیان به‌شکلی از خود واکنش نشان دهند، ولی در تجزیه و تحلیل نهایی روشن می‌شود تغییر ماهیت زندانی نتیجه‌ی تصمیم درونی اوست، نه صرفاً نتیجه‌ی تأثیرات زندگی اردوگاهی. بنابراین، اصولاً هر مردی می‌تواند حتی در چنان شرایطی تصمیم بگیرد از نظر روحی و معنوی تغییر یابد. ص ۹۰

داستایوسکی می‌گوید: «من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن اینکه شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.» ص ۹۰

نوع پذیرش رنج و تحمل آن‌ها حکایت از یک عظمت درونی بکر داشت. و همین آزادی معنوی بود که هیچکس نمی‌توانست آن را از ما برباید و همین آزادی معنوی بود که زندگی را پرمعنا و با هدف می‌ساخت. ص ۹۱

اگر اصلاً زندگی دارای مفهومی باشد، پس باید رنج هم معنایی داشته باشد. رنج، بخش غیر قابل ریشه‌کن شدن زندگی است، گرچه به‌شکل سرنوشت و مرگ باشد. زندگی بشر بدون رنج و مرگ کامل نخواهد شد. به‌شیوه‌ای که انسان سرنوشت و همه رنج‌هایش را می‌پذیرد، به‌شیوه‌ای که صلیب خود را به‌دوش می‌کشد، فرصتی می‌یابد که حتی در دشوارترین شرایط، معنایی ژرف‌تر به زندگی‌اش ببخشد. چنین زندگی هماره قهرمانه و شرافتمندانه و آزاد خواهد درخشید و بودند کسانی هم که در مبارزه برای نجات جان، عظمت بشری خود را فراموش کرده و در زمره‌ی حیوانات درمی‌آمدند. و در اینجاست که یا بشر از فرصت‌ها برای رسیدن به ارزش‌های اخلاقی که موقعیت و شرایط دشوار در پیش راه او قرار می‌دهد، سود می‌جوید و یا از آن روی برمی‌گرداند. و همین گزینش است که مشخص می‌کند او ارزش رنج‌هایش را دارد یا خیر. صص ۹۱ و ۹۲

ادامه دارد...


برچسب‌ها: فرانکل, انسان در جستجوی معنا
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت‌برداری از کتاب «انسان در جست‌وجوی معنا» (۱)

یادداشت‌برداری از کتاب

انسان در جست‌وجوی معنا

نوشته‌ی: دکتر ویکتور فرانکل

ترجمه‌ی: دکتر نهصت صالحیان، مهین میلانی

انتشارات لیوسا، چاپ شصت‌وسوم، سال ۱۴۰۰

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ مرداد ۱۴۰۳

[رسم‌الخط یادداشت‌ها بر اساس اصل کتاب است.]

*

قسمت اول

پیشگفتار

در این کتاب، دکتر فرانکل تجربه‌ای را توضیح می‌دهد که به کشف «لوگوتراپی»(معنادرمانی) منجر شد. وی مدت زیادی در اردوگاه کار اجباری اسیر بود؛ تنها وجود برهنه‌اش برای او باقی ماند و بس. پدر، مادر، برادر و همسرش یا در اردوگاه‌ها جان سپردند یا به کوره‌های آدم‌سوزی سپرده شدند. خواهرش تنها بازمانده‌ی این خانواده بود که از اردوگاه‌های کار اجباری جان سالم به‌در برد.

پیام چنین روان‌کاوی که شخصاً با چنان شرایط خوفناکی مواجه بوده است، شنیدن دارد. اگر کسی بتواند به شرایط انسانی ما عاقلانه و از سر دلسوزی بنگرد، این شخص بی‌تردید دکتر فرانکل است.

واژه‌هایی که از قلب دکتر فرانکل برمی‌خیزد بر دل می‌نشیند، چون بر تجربه‌های بسیار ژرف استوار است.

داستان این کتاب بسیار هنرمندانه و گیراست...خواننده از همین زندگینامه‌ی دردناک بسیار چیزها می‌آموزد و فرامی‌گیرد که وقتی انسان به‌ناگهان احساس کند که چیزی برای از دست دادن به‌جز بدن برهنه‌‌اش ندارد، چه‌ها می‌کند. با توصیفی که فرانکل از آمیخته‌ی «هیجان» و «بی‌احساسی» به ما می‌دهد، روح انسان تسخیر می‌شود.

خواندن این کتاب را که واژه‌هایش چون گوهر می‌درخشد و بر ژرف‌ترین مشکلات بشر می‌تابد، از همگان خواستارم؛ زیرا کتابی است دارای ارزش ادبی و فلسفی و با گفتاری پرجذبه بر ارزنده‌ترین جنبش روان‌شناسی روزگار ما.

گردون و. آلپورت

ص ۵ تا ۹

*

بخش اول

*

تجاربی از اردوگاه کار اجباری

این کتاب تجاربی شخصی را منعکس می‌کند که میلیون‌ها انسان آن را لمس کرده و از آن رنج برده‌اند...تلاش ما در این داستان بر آن است به این پرسش پاسخ دهیم که زندگی روزانه در اردوگاه کار اجباری، در ذهن یک انسان معمولی چگونه بازتابی دارد؟ ص ۱۲

بی‌اعتنایی و سست شدن عواطف و احساسات به‌طوری که انسان دیگر به چیزی اهمیت ندهد، نشانه‌هایی بود که در مرحله‌ی دوم واکنش‌های روان‌شناختی زندانیان پدید می‌آمد و سرانجام او را در برابر شکنجه‌های لحظه‌ای و روزانه‌ی دیگران بی‌اعتنا می‌کرد. با همین سنگ شدن و بی‌تفاوت ماندن بود که زندانی خیلی زود تاری به دور خود می‌تنید. ص ۳۷

رنج روحیِ برخاسته از بی‌عدالتی و به‌طور کلی بی‌منطقی است که آزاردهنده است. ص ۳۸

مراد من از بیان این داستان، این است که نشان دهم لحظاتی پیش می‌آمد که خشم و نفرت می‌توانست حتی یک زندانی مسخ‌شده را نیز برانگیزاند؛ خشم و نفرت نه تنها از بی‌رحمی یا درد ناشی از آن، بلکه از تحقیر نهفته در آن. در آن لحظه خون به سرم دوید، زیرا باید به سخنان مردی گوش می‌دادم که در مورد من و زندگی من داوری می‌کرد بی‌آن‌که کوچک‌ترین چیزی از آن بداند. ص ۴۰

بی‌احساسی که مهم‌ترین نشانه مرضی مرحله دوم بود، ساختار ضروری «دفاع از خود» به‌شمار می‌رفت. رفته‌رفته واقعیت سست می‌شد و همه‌ی تلاش‌ها و همه‌ی عواطف و هیجانها، روی یک مسئله دور می‌زد: حفظ جان و حفظ سایر دوستان. ص ۴۳

اندیشه‌ای در من شکفت: برای نخستین‌بار در زندگی‌ام حقیقتی را که شعرای بسیاری به‌شکل ترانه سروده‌اند و اندیشمندان بسیار نیز آن را به‌عنوان حکمت نهایی بیان داشته‌اند، دیدم. این حقیقت که عشق عالی‌ترین و نهایی‌ترین هدفی است که بشر در آرزوی آن است. و در اینجا بود که به ‌عنای بزرگ‌ترین رازی که شعر بشر و اندیشه و باور بشر باید آشکار سازد، دست یافتم: رهایی بشر از راه عشق و در عشق است. پی بردم که چگونه بشری که دیگر همه‌چیزش را در این جهان از دست داده، هنوز می‌تواند به خوشبختی و عشق بیندیشد، ولو برای لحظه‌ای کوتاه به‌یاد معشوقش بیفتد. بشر در شرایطی که خلأ کامل را تجربه می‌کند و نمی ‌واند نیازهای درونی‌اش را به‌شکل عمل مثبتی ابراز کند تنها کاری که از او برمی‌آید این است که در حالی که رنج‌هایش را به شیوه‌ای راستین و شرافتمندانه تحمل می‌کند، می‌تواند از راه اندیشیدن درباره‌ی معشوق و تجسم خاطرات عاشقانه‌ای که از معشوقش دارد خود را خشنود گرداند. برای نخستین‌بار در زندگی‌ام بود که به‌معنای جمله‌ی «فرشتگان در اندیشه‌های شکوهمند ابدی و بی‌پایان غرقند» پی بردم. صص ۵۵ و ۵۶

ادامه دارد...


برچسب‌ها: فرانکل, انسان در جستجوی معنا
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۳

لينك مطلب

سلوک با کتاب ــ سعید عبداللهی(س. ع. نسیم)

معرفی کتاب جدید

سلوک با کتاب

یادداشت‌برداری از کتاب‌ها

جلد اول: ادبیات ــ ۱

گردآوری و تدوین: سعید عبداللهی

انتشار: مرداد ۱۴۰۳

*

لینک دریافت پی. دی. اف کتاب:

https://shorturl.at/JSkYu

مقدمه

کتابی را که می‌خوانید و صفحه‌ی آخر آن را می‌بندید، سرنوشت آن کتاب و حرف‌هایی که به شما گفت و ارتباط آن با شما چه می‌شوند؟

این پرسش حدود بیست سال پیش حین مطالعه‌ی کتابی که با مداد مشغول خط کشیدن در حاشیه‌‌ی برخی صفحاتش بودم، سراغم آمد. همان موقع‌ها لیستی از کتاب‌هایی را که خوانده بودم، تهیه و تکمیل می‌کردم. عناوین صدها کتاب زیر هم نوشته می‌شدند و من به‌ندرت تصویری روشن از محتوای بسیاری از آن‌ها در حافظه‌ام داشتم. این لحظه‌ی حسرت و شرم با انتقاد به خود، موجب انگیزه‌یی در من شد که دیگر کتابی را بدون تعیین تکلیف پیام اصلی و محتوای راهنمون آن، نبندم.

یادداشت‌برداری یا نشانه‌گذار‌یِ محتوای کتاب‌ها برای تضمین تداوم حرف و پیام آن‌ها در طول زمان، روش جاریِ مطالعه شد. یک‌بار نشانه‌گذاری، یک‌بار یادداشت‌برداری و یک‌بار ویرایش کافی بود تا بند‌بند یادداشت‌‌ها به‌هم حلقه و زنجیر شوند و وجودی تاریخی و همیشه حاضر بیابند. این‌طوری می‌توان همواره در طول زمان، تصویری از حرف‌ها و محتوای اصلیِ هر کتاب را تداعی نمود و سرِ وقت و هنگام ضرورت، سراغ گنجه و گنجینه‌ی یادد‌اشت‌ها رفت.

یادداشت‌برداری‌ها عمارت‌هایی از تجربه‌ها و اندیشه‌های گوناگون و متفاوت و گاه مکمل هم را به‌موازات هم در کاشانه‌ی حافظه‌مان بالا می‌برند و در بزنگاه‌های نیاز، چون پرتوی روشنگر، نشانیِ دقیق می‌دهند.

یادداشت‌برداری‌ها قدرشناسیِ نقد و حاضر و دم دست از فرهنگ‌سازان دنیای ما هستند؛ همان‌ها که ارزش‌های انسان‌ساز و فرهنگ‌پرور را با واژه‌ها و عبارت‌ها در ذهن و ضمیر ما و جهان ما ترویج می‌کنند؛ جهانی که مدام نیاز به تغییر و بهتر شدن دارد.

یادداشت‌های من از کتاب‌ها تلاش برای نگهداری و تداوم حرف و پیام اصلیِ آن‌ها است. تلاش کردم خلاصه و جوهر هر کتاب سرجمع شود. این‌ها چراغ راهنمای مطالعه‌ام هستند.

حرف و پیام اصلی هر کتاب چیست و چگونه تشخیص دهیم؟ همان‌طور که در یک عبارت، چندین واژه هست، ولی معمولاً یک یا دو واژه‌ نقش اصلیِ معنای آن عبارت را ایفا می‌کنند. بقیه‌ی واژه‌ها نقش رساندن معنای همان یک یا دو واژه را دارند. در یک کتاب هم فقط عبارت‌ها یا پاراگراف‌هایی جوهر و حرف و پیام اصلی کتاب را متجلی می‌کنند. بقیه‌ی عبارت‌ها، کمک‌رسانان فهم جمله‌های حاوی جوهر و حرف و پیام هستند. فکر راهنمای من در یادداشت‌برداری‌ها همین نکته و تشخیص آن‌ها بوده است.

لابه‌لای یادداشت‌ها، گاه‌گاهی جمله‌های قصار روشنگر یا عبارت‌ها و واژه‌های چشم‌گیر و استعاره‌گون هم توجهم را جلب کرده‌اند.

اما ویرایش و رسم‌الخط یادداشت‌ها؛ تلاش کردم ویراستاری و رسم‌الخط هر کتاب را به‌طور مستقل رعایت کنم، مگر مواردی که از اساس اشتباه بوده یا مربوط به دهه‌های خیلی دور بوده است. در یادداشت از تمامیِ کتاب‌ها، علامت جمع را جدا کرده‌ام و قیدهای مرکب چسبیده را با فاصله‌ی کوتاه نوشته‌ام؛ مثل: همان‌طور، این‌گونه و...

از لغزش‌های احتمالی در ویراستاری، رسم‌الخط و تایپ، پیشاپیش پوزش می‌خواهم.

نوع یادداشت‌برداری‌ در همه‌ی موارد «مستقیم» است.

ترتیب چیدن یادداشت‌برداری‌ها در قالب کتاب، بر اساس تاریخ یادداشت‌برداری‌ها تنظیم شده است، ولی در جلدهای بعدی بر اساس اشتراکات موضوعی تنظیم خواهد شد.

کتاب‌های یادداشت‌برداری‌شده که در جلدهای بعدی منتشر خواهند شد شامل تاریخ، جامعه‌شناسی، فلسفه، سیاسی، زبان‌شناسی، شعر، نویسندگی و فرهنگ و هنر می‌باشند. برخی موضوعات مثل ادبیات، تاریخ و سیاسی بیش از دو یا سه جلد هستند. این مجموعه شامل حدود ۱۱۶ تا ۱۲۰ کتاب و مقاله است.

در پایان این کتاب، جلدها‌ی بعدیِ یادداشت‌برداری‌ در موضوع ادبیات معرفی شده‌اند.

امیدوارم این مجموعه بتواند خدمتی به دوست‌داران و محققین این موضوعات، شناخت نسبی به آن‌ها، فرهنگ‌سازی در این موارد و نیز صرفه‌جوییِ وقت و انرژی برای مطالعه‌ی این کتاب‌ها ایفا کند.

تصور کن جهانی به از این را...

س. ع.


برچسب‌ها: معرفی کتاب, یادداشت‌برداری, فیش‌برداری
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۳

لينك مطلب

انسان‌ها در آینه‌ی فرهنگ‌ها و ارزش‌ها ــ سعید عبداللهی

انسان‌ها در آینه‌ی فرهنگ‌ها و ارزش‌ها

*

سعید عبداللهی

*

انسان‌ها جدای از اسم، چهره، شغل و تخصص‌شان، خود را با چه چیزهایی به پیرامون و به دیگران معرفی می‌کنند؟ با اندکی تأمل در تجربه‌ها و دیده‌هایمان، پاسخ خواهیم داد که عموم انسان‌ها خود را با دو چیز یا دو نمود یا دو عنصر به بیرون از خودشان معرفی می‌کنند: یکی فرهنگ، یکی ارزش‌ها. فرهنگ و ارزش مکمل هم هستند، اما ارزش را می‌شود زیربنا نامید و فرهنگ را روبنا.

ما انسان‌ها با راهنماییِ عواملی در ضمیر و ذهن‌مان، جاذبه‌ها و دافعه‌هایی داریم که تنظیم‌کننده‌ی نوع مثبت یا منفیِ رابطه‌هایمان با دیگران است. این تنظیم‌کننده، همان دستگاه ارزشیِ هر کدام از ماست؛ ارزشی که از طبقه، از خانواده و محل زندگی، از کیفیت رابطه با دیگران ــ مثلاً در مدرسه، دبیرستان، دانشگاه، محله و.. ــ و از جامعه و محیط مناسبات اجتماعی‌مان کسب کرده‌ایم.

در عین حال ما انسان‌ها با نوع سخن گفتن، نوع کلماتی که استفاده می‌کنیم، سطح نظم و انضباط در خانه یا محیط کار و به‌طور کلی رفتار فردی و اجتماعی‌مان، سطح فرهنگ‌مان را بروز می‌دهیم. پیداست که «فرهنگ» رابطه‌ی مستقیم با «ارزش‌ها» دارد و از آن تأثیر مثبت یا منفی می‌پذیرد.

بنابراین ارزش‌ها و فرهنگ‌ها، معرف همه‌ی انسان‌ها در مناسبات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تشکیلاتی و صنفی هستند. به‌تعبیر دیگر، ارزش‌ها و فرهنگ‌ها آینه‌های نشان‌دهنده‌ی تفاوت‌ها و شباهت‌های انسان‌ها در نوع رابطه‌ها و مناسبات‌شان می‌باشند.

حالا ببینیم «ارزش‌ها» چیست‌اند.

*

چیستیِ ارزش‌ها

ارزش‌ها والاترین معناها و مفاهیم هستند.

ارزش‌ها نگاهبانان حریم حقیقیِ «عشق» به‌معنی نثارکننده و بخشنده هستند. به مادران نگاه کنید؛ بی‌نظیرترین تجلیِ حریم حقیقیِ عشق‌ و تبلور والاترین ارزش‌های انسانی‌ا‌ند.

ارزش‌ها ستون‌های نگاه‌دارنده‌ی «انسانیت» ما هستند؛ به‌خصوص در دنیایی که گاهی شاهدیم بازار سلاخیِ منزلت انسان است.

ارزش‌ها لمس‌شدنی نیستند، اما با بیش‌ترین حساسیت، حس و فهمیده می‌شوند. ما همواره عملکرد ارزش‌ها را در روابط و مناسبات خودمان و دیگران می‌بینیم.

ارزش‌ها چراغ‌های راهنما و روشنگر رسالت و مسؤلیت انسان‌ها در قبال دیگران و سرنوشت آن‌ها هستند.

ارزش‌ها معانی و مفاهیم پیونددهنده‌ی وظیفه‌ی شخصی با مسؤلیت‌پذیریِ اجتماعی هستند.

ارزش‌ها بسیار شبیه بلورهای تاباننده‌ی پرتوهای انتخاب و تغییر برای غلبه بر ظلام بردگی و عادت هستند.

ارزش‌ها معیارهای تمیزدهنده‌ی اصالت از ابتذال هستند.

هنگامه‌هایی هستند که ما باشوق‌ به جانب مقصود و معبودمان ــ مثلاً آزادی، برابری، عدالت اجتماعی ــ می‌رویم و برایش مبارزه می‌کنیم، اما همیشه به «سرزنش‌های خار مغیلان») برمی‌خوریم. در این مواقع، ندایی مثل هاتفی ندیدنی از درون‌مان ما را به نشکستن و نگسستن فرامی‌خواند. نام این بانگٍ به‌ظاهر نهان و غایب و همیشه و همه‌جا آشکار و حاضر در وجود ما چیست؟ اسمش «ارزش‌ها»ست که ویژگی‌هایش را یادآور شدیم.

جهان و جامعه و کلاً هستی‌یی که ما در آن به سوی هدف‌مان فعالیت می‌کنیم، همواره چالش‌خیز است. گاهی در همین فعالیت‌ها به مصاف با دیکتاتوری‌ها می‌رویم. طبیعی است که در این نبرد، گاه با کشاکش بود و نبود مواجه می‌شویم. آن یار و یاری‌رسان که از اندیشه و ضمیرمان برمی‌خیزد و توان غلبه بر «نبود»ها را به تصمیم و اراده‌مان می‌بخشد، نامش «ارزش‌ها»ست.

وقتی این وجوه یا جنبه‌های مثبت و متعالیِ ارزش‌ها را برمی‌شمریم، تجربه‌ها و دیده‌هایمان در تاریخ جهان‌ می‌گویند همواره در مقابل این‌ها، ضد ارزش‌ها هم هستند. این درست است؛ چرا که اساساً درگیری‌ها، تصادم‌ها، اختلافات، زد و خوردها و جدایی‌ها و...همه و همه به‌‌خاطر تفاوت در ارزش‌ها یا ضد هم بودن ارزش‌هاست. مثلاً ارزش‌های یک نظام یا حکومت مستبد و یک تفکر استثمارگر با ارزش‌های یک فرد یا گروه آزادی‌خواه و ضد بهره‌کشی، زمین تا آسمان با هم متفاوت‌اند و همواره در نبرد و کشاکش. پس جهان ما صحنه‌ی نبرد ارزش‌های انسانی ــ متعالی و ضد ارزش‌های دیکتاتوری و استثماری است.

تصویری از «ارزش‌ها» و کارکردشان در مناسبات فردی و اجتماعیِ انسان‌ها نشان داده شد. مشخص شد که هیچ انسانی نیست که ارزشی یا ارزش‌‌هایی را از خود بروز ندهد و خود را با آن‌ها معرفی نکند. می‌توانیم از حیطه‌ی افراد فراتر برویم و بگوییم هیچ دولت و گروه و تشکلی نیست که خود و کارنامه‌اش را با چگونگیِ ارزش‌هایش معرفی نکند و نشناساند.

شهریور ۱۴۰۳

(۱) «در بیابان گر به‌شوق کعبه خواهی زد قدم ــ سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان، غم مخور» (حافظ)


برچسب‌ها: فرهنگ, ارزش, اصالت, اخلاق
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت از کتاب یک هفته با شاملو

یادداشت‌ از کتاب

یک هفته با شاملو [اتریش]

نوشته: مهدی اخوان لنگرودی

انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۲

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ـ تیر ۱۴۰۳

قسمت پنجم

ـ لنگرودی: آقای شاملو! چرا بچه‌های ما همان‌جور بومی باقی مانده‌اند؟ چرا جهانی نمی‌شوند؟ چرا مرزها به روی‌شان بسته است؟ چرا مثل شاعران و نویسندگان امریکای لاتین در جهان معرفی نمی‌شوند؟

شاملو: خودت قبلاً وقتی آن خانم روزنامه‌نگار اتریشی و بقیه خانم‌ها ذهن‌شان را می‌کاویدند که ببینند لیلیان هالمن و داشیل هامت را می‌شناسند یا نه، به‌شان گفتی اروپا خودش را چنان در فرهنگ خودش محاصره کرده که تازه‌تازه دارد نام‌هایی از آمریکای لاتین را کشف می‌کند که ما [در ایران] سی چهل سال پیش می‌شناخته‌ایم.

لنگرودی: قبول. ولی باوجود گمرک شدیدی که احساسات اروسانتریسم یا «اروپامحوری» در مرزهای فرهنگی این قاره برقرار کرده، باز کسانی مثل آستوریاس و گارسیا مارکز توانسته‌اند کالای‌شان را به بازارهای قاره برسانند.

شاملو: لااقل آقای آستوریاس یکی از آن کسانی است که اگر قاچاقچیان از داخل اروپا کمکش نمی‌کردند شخصاً برای عبور از این گمرک استطاعتی نداشت. این یکی از آن آقاهای درجه اولی است که باید ته‌وتویش را درآورد که ویزایش را از چه راهی به‌دست آورده. منظورم داوران جایزة نوبل‌اند. وگرنه آستوریاس ویزای ورودش را با چه استطاعتی گیر آورده؟ به‌عقیدة من برای دریافت جایزة نوبل استحقاق نویسندة متوسط‌الحالی مثل گراهام گرین خیلی بیشتر از آستوریاس بود. آخر «آقای رئیس جمهور» هم شد کتاب؟ از اکتاویو پاز اسم نمی‌برم که داوران نوبل فقط به این دلیل جایزة پارسال را به او دادند که یک‌جوری اعتبار به‌کلی مخدوش و مشکوک این بنیاد را ترمیم کنند. پاز که مردی هوشمند است چرا باید از این جمع بدسابقه رودست خورده باشد؟ جایزة نوبل چی به شخصیت او افزود که خود از پیش نداشت؟

آیدا: آدم آن‌قدر نمیرد تا از طرف دفتر مرکزی اتحادیة مرده‌شورها برایش کارت دعوت بفرستند. صص ۱۳۲ و ۱۳۳

ـ لنگرودی: تکلیف شعر معاصر ما چه می‌شود؟ خیلی‌ها با من متفق‌اند که شعر ما امروز زبان قدرتمند بیان حال انسان جهان محروم است. این شعر تا کی باید غریب و غایب و «بومی» باقی بماند؟

شاملو: اگر چیزی ارزشمند در جایی وجود دارد که کسی به سراغش نمی‌رود باید علتش را در جایی دیگر جست. شعر کالا نیست که نیازی به تبلیغ داشته باشد. ناشناخته ماندنش هم چیزی از ارزشش کم نمی‌کند. ص ۱۳۳

ـ لنگرودی: خانم آیدا! اگر دوباره متولد بشوی حاضری تجربة زندگی با شاملو را تکرار کنی؟

آیدا: حتا اگر امکان داشت که هزاربار دیگر از نو متولد شد.

شاملو سر تکان داد و گفت: زنی است با طاقتی استثنایی که همه‌چیزش منحصر به‌خودش است. آدم را از رو می‌برد. فکر کن بیست سال چوب‌بست پرطاقت تاک شکسته‌یی باشی که در شکسته بودن آن هیچ‌گناهی متوجه تو نیست...ده سال اول زندگی مشترک‌مان سراسر در فقر و استیصال مطلق گذشت...چه می‌دانستم پس از آن ده سال جهنمی فقر و گرسنگی، من ناگهان به این شکل دردناک ازپا درمی‌آیم؟ اوایل خیال می‌کردم انگیزة تحملش فقط حس شدید ترحم و انسانیتی است که میراث اخلاقی پدر و مادرش است، اما او تنها به فرمان عشقی عمل می‌کرد که فقط «می‌بخشید» و در عوض آن توقع هیچ پاداشی نداشت...هفت سال پیش از آن‌که این بیماری سمج گریبانم را بگیرد، در شعر از قول او ــ از قول آیدا ــ نوشته بودم:

اینک دریای ابرهاست...

اگر عشق نیست

هرگز هیچ آدمیزاده را

تاب سفری این‌چنین

نیست!

*

چنین گفتی

با لبانی که مدام

پنداری

نام گلی را

تکرار می‌کنند. («سفر» از «ققنوس در باران»)

شاعر در شعری که توش دخالت عمدی نکرده باشد جادوگر و پیشگو هم هست. گیرم که خودش متوجه نباشد. من، هم فرارسیدن ابرهای سیاهی را که باعث گم کردن راه می‌شود پیش‌بینی کرده بودم هم این حقیقت محض را که فقط عشق می‌تواند کشتی را از آن ورطة بلا به‌سلامت بگذراند. صص ۱۶۶، ۱۶۷، ۱۶۸

***

ـ دسته‌جمعی رسیدیم کنار دری که می‌بایست به‌روی یک هفتة پرخاطرة زندگی من بسته شود.

آیدا با همة‌ محبتش همراهان را وداع کرد. بدرقه‌کنندگان پیاپی سر شاملو را می‌بوسیدند و عکس یادگاری می‌گرفتند. مرد اتریشی بی‌معطلی شاملو را از ما قاپید و از دروازه گذشت.

قیافة معلم‌مان آقای کیامنش جلو چشمم آمد که آخرهای شعر «عمو صحرا» با صدای گرم بغض‌گرفته برای ما می‌خواند:

نه ستاره، نه سرود

زیر این طاق کبود

جز خدا هیچی نبود

جز خدا

هیچی

نبود!

*

وین

دوشنبه ۱ تیر ۱۳۷۰ / ۲۲ ژوئن ۱۹۹۱

*

پایان


برچسب‌ها: یک هفته با شاملو, الف, بامداد, اخوان لنگرودی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت از کتاب یک هفته با شاملو

یادداشت‌ از کتاب

یک هفته با شاملو [اتریش]

نوشته: مهدی اخوان لنگرودی

انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۲

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ـ تیر ۱۴۰۳

قسمت چهارم

ـ لنگرودی: آقای بامداد! اگر در پیرامون شاعر یک گل یا یک پرنده یا یک دیوار یا یک تکه سنگ بر احساسات زیبایی‌شناسانة او اثر بگذارد، حق دارد از احساسش در مورد آن، چیزی بنویسد؟

شاملو: لازمة کار شاعر داشتن بینش شاعرانه است. وقتی این بود، همه‌چیز می‌تواند به‌صورت شعری درآید. وقتی دیدت شاعرانه باشد نمی‌نشینی راجع به ساقة علفی شعر ببافی، خود آن ساقة علف را شعر می‌بینی...معنی سؤالت این می‌شود که تو شعر را فقط محصول شناخت زیبایی می‌دانی. در صورتی که مطلقاً چنین نیست. من اصلاً به مقوله‌یی موسوم به «زیبایی‌شناسی» معتقد نیستم. درک زیبایی موضوعی است محصول انواع و اقسام چیزهای مختلف که گاه هیچ ربطی با هم ندارند؛ مثلاً تربیت ذهنی، برداشت شخصی یا علمی از تناسب، داشتن شناخت کافی از جهان برای بالا بردن امکان مقایسه و انتخاب، عادت، سلیقه و چیزهای دیگر باشدت و ضعف‌های مختلف... نکتة دوم که دغدغة مداوم و بی‌امان شب و روز من است مسألة آزادی است.

شعر

رهایی‌ست

نجات است و آزادی.

.........................

و قاطعیت

چارپایه‌ایست

به‌هنگامی که سرانجام

از زیر پا

به کنار افتد

تا بار جسم

زیر فشار تمامی حجم خویش

درهم شکند،

اگر آزادی جان را

این

راه آخرین است. (از کتاب «مرثیه‌های خاک»)

صص ۹۶ و ۹۷

*

ـ لنگرودی: نمی‌خواهید کمی از حافظ برای ما بگویید؟

شاملو: «کمی» از حافظ سخن‌گفتن غیر ممکن است. کمی درخصوص شاعری که هفتصد سال حضور مداوم داشته و هنوز شناخته نشده.

نریمان: با وجود این‌که مدام درباره‌اش می‌گویند و می‌نویسند.

شاملو: چه می‌نویسند؟ یارو یک‌بند کاغذ را حرام می‌کند که ثابت کند حافظ شیعه بوده یا سنی. پس از هفت قرن هنوز نتوانسته‌اند حرف طرف را بفهمند. حافظ‌شناسی شده این‌که کشتی‌نشستگانیم یا کشتی‌شکستگانیم.

آیدا: آخر شنیدن حرف هم به‌قدر گفتنش جرأت لازم دارد.

شاملو: یک عده طاقت شنیدن حرفش را ندارند و یک عده درکش را. یک‌عدة بیشتری هم این میان هستند که موضوع را درک می‌کنند اما به‌صرفه نمی‌بینند به‌روی مبارک خودشان بیاورند و نتیجة کار این می‌شود که میان این چهارصد پانصدتا غزل دنبال چیزی بگردند که اصلاً وجود خارجی ندارد. صص ۹۹ و ۱۰۰

*

ـ لنگرودی: از نیما به این‌طرف در شعر چه کسی را تأیید می‌کنید؟

شاملو: برای پاسخگویی به این سؤال حضور ذهن کامل لازم است که الآن ندارم،

ولی گمان کنم بتوانم نصرت رحمانی را نام ببرم...شعر معاصر ما پر از نام‌های درخشان است و این‌که تنها از چند تن نام می‌برند اگر دلیلش مشخص نشود نشانة ناسالم بودن نقد شعر معاصر یا وجود کاسه‌یی زیر این نیم‌کاسه است. چطور می‌شود نامی از خیلی‌ها به میان نیاورد و در عوض کسانی را نام برد که هنر بزرگ‌شان تقلب و بامبول زدن به خود و به دیگران است. این‌قدر که «شعر جوان شعر جوان»، «نسل سوم نسل سوم» و «موج سوم موج سوم» کردند و راجع به هر رطب و یابسی «نقد» نوشتند، شما جایی دیدید از دفتر «تجربه‌های خام زیستن»[کتاب شعر ندا آبکاری، انتشارات ابتکار، ۱۳۶۵] نامی به‌میان بیارند؟ شما پشت آن سکوت، توطئه‌یی به‌گندگی فیل ندیدید؟ خیلی از جوان‌هایی که امید شعر آیندة ما هستند درست به‌همین دلیل از چاپ آثارشان خودداری می‌کنند. صص ۱۰۰ و ۱۰۱

ادامه دارد...


برچسب‌ها: یک هفته با شاملو, الف, بامداد, اخوان لنگرودی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت از کتاب یک هفته با شاملو

یادداشت‌ از کتاب

یک هفته با شاملو [اتریش]

نوشته: مهدی اخوان لنگرودی

انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۲

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ـ تیر ۱۴۰۳

*

قسمت سوم

*

ـ حرف‌های شاملو دربارة فیلم «دیکتاتور بزرگ» چارلی چاپلین من را به‌یاد سفر چند سال قبل او به وین انداخت. شب در رستورانی که شام می‌خوردیم وقتی از دستشویی برگشت خیلی جدی گفت: «به یک کشف مهم تاریخی موفق شدم.» پرسیدیم: «چه کشفی؟» گفت: «اهل تاریخ بر این عقیده‌اند که هیتلر پس از تصاحب اتریش، تنها به وین آمده بود،‌ مگر نه؟» گفتیم همین‌طور است. گفت: «امکان ندارد! بوگند آمونیاکی که از دستشویی رستوران بلند است ثابت می‌کند موسولینی هم همراهش بوده. این‌همه گندوبو در جهان نمی‌تواند کار یک دیکتاتور باشد؛ هرچند اگر از خودشان بپرسی می‌بینی معتقدند یک‌تنه می‌توانند کهکشانی را به گند بکشند». صص ۸۶ و ۸۷

ـ لنگرودی: بی‌شک نفرت از دیکتاتورها منفجرش می‌کرد، اما «خودکسی‌بینیِ» خودکامگان واقعیتی عینی است و جهان پر است از دیوانگانی چون بوکاساها و چائوشسکوها.

شاملو: هیچ دقت کرده‌اید که این‌ها غالباً چه‌قدر شبیه هم‌اند؟ مثلاً آن یارو ایدی امین که مخالفانش را تناول می‌فرمود و موسا چومبه و موسولینی و گورینگه که پارکابی هیتلر بود در نظر بگیرید ببینید چه شباهت عجیبی به‌هم داشتند! ...من واقعاً از برخورد با بعضی‌ها که فقط به شنیدن اسم این شپشک‌ها رنگ و روی‌شان را می‌بازند تعجب می‌کنم. دربار قرن ما پر از این دلقک‌هاست. فقط کافی‌ست نشان بدهی به‌جای ترساندن تو، خنده‌ات می‌اندازند. صدای شاه که آن لحظات آخر عقل و فعلش قاتی شده بود و گریان و عرق‌ریزان نطق می‌فرمود که «ندای انقلاب‌تان را شنیدم» یادمان هست. این‌ها آن‌قدر ابلهند که از سرنوشت مضحک همدیگر هم متنبه نمی‌شوند. صص ۸۷ و ۸۸

ـ لنگرودی: سبک شاعران پس از نیما را می‌توانیم با هم مقایسه کنیم؟

شاملو: سبک شاعران معاصر، پس از نیما و حتا در همان زمان حیات او، به‌سرعت مشخص شد. مثلاً اخوان ثالث می‌آید پیشنهاد نیما را در مورد وزن می‌پذیرد بدون این‌که «شعر خالص» را از او بیاموزد، و به‌سخن دیگر: می‌شود «نظامی معاصر». به‌عقیدة من در شعر روایی که نیما موفق نیست، توفیق با اخوان است. اما فروغ التزام وزن را چندان‌که باید یا نباید جدی نمی‌گیرد و این امتیاز او است بر اخوان و بر خود نیما...سپهری هم از لحاظ وزن مثل فروغ است، گیرم حرف سپهری حرفی دیگر است. انگار صدایش از دنیایی می‌آید که در آن پل‌پوت و مارکوس و آپارتاید وجود ندارد...من فرمان صادر نمی‌کنم که «آن که می‌خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است»(برتولت برشت)، چون به این اعتقاد رسیده‌ام که جنایتکاران و خونخواران از میان کسانی بیرون می‌آیند که از نعمت خندیدن بی‌بهره‌اند و «با یاس‌ها به داس سخن می‌گویند». (از شعر «آخر بازی» از کتاب «ترانه‌های کوچک غربت».) قیافة عبوس آغامحمدخان قجر و ریخت منحوس نادرشاه افشار را جلو نظرت مجسم کن تا به عرضم برسی. آن که خنده و یاس را می‌شناسد چه‌طور ممکن است به‌ سخافت فرمان برکندن چشم‌های اهالی شهری پی نبرد یا از برپا کردن کله‌منار بر سر راهی که از آن گذشته شرم نکند؟

این شعر را یک دختر بچة کودکستانی سروده:

این گلِ رنگ است

شکفته تا جهان را بیاراید

قانونی هست که چیدن آن را منع می‌کند

ورنه، دیگر جهان سحرانگیز نخواهد بود

و دوباره سپید و سیاه خواهد شد. (Genevieve Gerst ساکن میل‌ولی کالفرنیا.)

من یقین دارم دست‌های این کودک در هیچ شرایطی به‌خون آغشته نخواهد شد، چون حرمت و فضیلت زیبایی را درک کرده است. من شعر این دخترک پنج شش ساله را درک می‌کنم و شعر سپهری را نه.

شعر باید مشکلی را حل کند یا انسان را به خودش بشناساند یا نشان بدهد که جهان با این‌همه زباله، شایستة شأن آدمی نیست. صص ۹۱، ۹۲، ۹۴، ۹۵

ادامه دارد...


برچسب‌ها: یک هفته با شاملو, الف, بامداد, اخوان لنگرودی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت از کتاب یک هفته با شاملو

یادداشت‌برداری از کتاب

یک هفته با شاملو [اتریش]

نوشته: مهدی اخوان لنگرودی

انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۲

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ـ تیر ۱۴۰۳

قسمت دوم

*

ـ اخوان لنگرودی: دیروز سر صبحانه یک‌چیزی به‌شوخی گفتید و گذشتید. یک قانونی را اسمش را گذاشتید NBR، اما من نمی‌دانم توی لحن‌تان چی بود که مهرة پشت من را لرزاند.

شاملو: فقط یک‌چیز می‌تواند مهرة پشت آدم‌هایی از قوم و قبیلة ما را بلرزاند.

آیدا: آن چیز اسمش «حقیقت» است.

لنگرودی: پس درست فهمیدم. شما با آن شوخی، حقیقتی را عنوان کردید.

شاملو: اگر زمین را به‌صورت یک کل نگاه کنی موضوع واقعاً ساده می‌شود. یک وقتی به زمین می‌گفتیم «جهان». جهانی که حد و حدود مشخصی نداشت و مسطح بود و هفت کاسة بلوری وارونه هم آسمانش بود و بالاش قرار داشت و بدجوری هم مقدس بود. بعد، هی علم جلوتر رفت و هی زمین کوچک‌تر شد و هی بخش متحجر جامعة بشری ناراضی و ناراضی‌تر. یادمان که نرفته وقتی گالیله گفت زمین می‌چرخد چه رسوایی وحشتناکی راه افتاد! تازه بعد از مسافرت انسان به فضا بود که ــ همین بیست‌وچند سال پیش ــ تتمة آبروی زمین هم به‌باد رفت و کاشف عمل آمد که زمین سرتا ته فقط یک سیارة متوسط است که رو لبة کهکشان متوسط دور یک خورشید متوسط چرخک می‌خورد...خب، واقعاً تکلیف آدمیزاد با یک همچین سیاره‌یی چی می‌تواند باشد؟ حقیقت این است که اگر از یک خرده آن‌طرف‌تر نگاه کنیم زمین را مثل پرتقالی می‌بینیم که بعضی جاهای پوستش کپک زده. کپک چیست؟ کپک اجتماع پرازدحامی است از میلیاردها موجود میکروسکوپی...باید در نظر داشته باشیم که منابع کرة زمین به‌شدت محدود است. ...بگذار فقط به مسألة تغذیه نگاه کنیم؛ برای محاسبة این محدودیت ناچاریم دو موضوع را در نظر بگیریم و تعریف کنیم: یکی تولید علمی خواربار، یکی توزیع علمی‌اش. تولید علمی یعنی این‌که از منابع آب و خاک سیارة ما با شیوه‌های صحیح علمی استفاده کنیم. محاسبه کرده‌اند که اگر همة منابع زمین را در تولید علمی به‌کار بگیریم زمین قادر است به بیست میلیارد نفر غذا برساند. این یک حد. و یادمان نرود که شرط دومش توزیع علمی بود، به این معنی که بشود به هر انسانی دست کم سه‌چهارم از دو تا سه کیلو کالری مورد نیازش را رساند. دیشب سر میز شام مواظب بودم که ته‌ماندة سبزی پلو راهی سطل زباله شد. آن دانه‌های برنجی که برای هر کدامش چه‌قدر منابع طبیعی و مصنوعی مصرف شده و سر حمل و نقلش چه‌قدر گازوئیل سوخته و چه‌قدر دود به هوا رفته و چه‌قدر آلودگی محیط به‌وجود آورده. همین حرام کردن‌ها دایرة آن محدودیت را چه‌قدر تنگ‌تر می‌کند. هندوها به‌دلیل منع مذهبی که به‌شان اجازه نمی‌دهد جانداران را بکشند به موش‌ها اجازه داده‌اند رقم عظیم حیرت‌آوری از محصولات کشاورزی‌شان را نفله کنند. من نمی‌دانم منع کشتن حیوان خوب است یا نه، اما قرار نیست من از گشنگی بمیرم تا آقاموشه احساسات مذهبی‌ام را جریحه‌دار نکند. یا مثلاً آن‌همه باقی‌ماندة بیفتک که توی آمریکا به سطل زباله ریخته می‌شود. متخصص‌های تغذیه حسابش را کرده‌اند و رقمی درآورده‌اند که واقعاً خنده‌دار است: استفادة مفیدشان از موادی که برای بلع آماده می‌کنند فقط سی‌درصد است. باور می‌کنی؟ بگذار کاری به کار گرسنه‌های بیافرا نداشته باشیم اما این‌ور، توی بازار مشترک اروپا، سطح تولید آن‌قدر بالا است که مجبور می‌شود کرة حیوانی را تبدیل به گریس کند بزند به ماشینش و گندم بسوزاند یا بریزد به دریا. اصلاً چرا راه دور برویم، نارنگی باغ یکی از دوستان من دارد روی درخت می‌گندد چون ظاهراً ارزش ریالی‌اش خیلی از مزد چیدنش کم‌تر است. این یعنی پایین آوردن ماحصل تولید که با توزیع علمی محصول باید به‌مقدار چشم‌گیری بالا برود. البته استفادة صددرصد از مواد غذایی حرف مفت است و امکان ندارد ولی با تولید و توزیع علمی، حداکثر قابل دسترسی برای توان غذارسانی بیست میلیارد نفر است. اصلاً صحبت این درکار نیست که مثلاً کویرها را برای کشت آماده کنیم، بلکه صحبت هرجور و هرجا که بشود زراعت کردن در میان است. حالا بیا آن‌طرف قضیه را نگاه کنیم: کم از صد سال و اگر رقم درستش را بخواهی دور و بر شصت سال دیگر جمعیت سیاره از بیست میلیارد نفر تجاوز می‌کند. یعنی شصت سال دیگر سیارة ما عین قایقی است که اضافه بر ظرفیت سوار کرده. سؤال این است که باید گذاشت قایق غرق بشود یا باید اجازه داد آن‌هایی که هم دلش را دارند هم وسیله‌اش را، ترتیب آن «زیادی‌ها» را بدهند؟ در یک چنین شرایطی آیا قانون NBR در نظر بعضی از قدرت‌ها مشروعیت وجودی پیدا نمی‌کند؟ آن بابایی که درست وقتی دعوا دارد تمام می‌شود برای امتحان قدرت کشتاریِ بمبش دوتا شهر را از لوح زمین پاک می‌کند، در شرایطی که آن زورق کذائی دارد غرق می‌شود آیا دست و دلش می‌لرزد از این‌که توی چلیک آب آشامیدنی مسافرها یک مشت سیانور بریزد؟ اگر با دیدی ایده‌آلیستی یا رمانتیک به قضایا نگاه کنی، بله، می‌شود از دور عاشق همة انسان‌ها بود، اما تو باید اولاً جای حشره‌یی مثل ترومن باشی و ثانیاً غیر خودی‌ها را نه از دور بلکه درست بغل دستت ببینی. حالا آن آدم بخشِ پیشرفتة دنیا گور پدرش، همین تو که شاعری و عطوفتت جای حرف ندارد، اگر ببینی یک مشت کوروکچل زردزخمیِ بی‌چهره ریخته‌اند این شهر[اتریش] آبرومند پاکیزه را که سرشار از فرهنگ و هنر است از بین ببرند و موزه‌هایش را تبدیل به طویله کنند، چه عکس‌العملی از خودت نشان می‌دهی؟ آن چیزی که الآن ته ذهنت می‌گذرد چیزی است که عملاً دارد اتفاق می‌افتد. تمام مؤسسات عظیمی که ظاهراً دارو می‌سازند با بودجه‌های سرسام‌آور و طرح‌های عظیم تحقیقاتی دارند دنبال آن کپسوله می‌گردند. نمونه می‌خواهی؟ توی همین جنگ، آن وسایل کشتار جمعی را ندیدی؟ یا مثلاً آن انفجار توی آن مملکت که کافی است اسمش را ببری تا مشاوران حقوقی کارخانه، ماستخورت را بچسبند زندگی‌ات را سیاه کنند. فکر کن کارخانه‌یی که فلان مادة‌ بسیار خطرناک شیمیایی را تولید می‌کند و حق ندارد به مناطق مسکونی نزدیک باشد، توی یک منطقة پرجمعیت منفجر می‌شود. کی؟ وسط روز در ساعت کار. ولی توی حادثة انفجارش حتا یک نفر از گروه مهندس‌ها و مدیرهای انگلیسی ـ امریکایی‌اش صدمه نمی‌بینند. این کارهایی که دارد توی مهندسیِ ژنتیک اتفاق می‌افتد از جنس «ساینس فیکشن» به‌نظر می‌آید ولی یک‌میلیونیومش هم ساینس فیکشن نیست. همین ایدز یک‌هو از کجا پیداش شد؟ از یکی از همان لابراتورها به بیرون نشت کرد. یعنی قبل از آن‌که توانسته باشند مصونیت خودشان را در برابرش تضمین کنند. همان اولی که سروکله‌اش پیدا شد همه‌جا گفتند و نوشتند که ظرف ده سال هشتاد درصد افریقایی‌ها به این مرض گرفتار می‌شوند، که همین حالاش هم شده‌اند. مرضی که از ابتدا هم برای افریقا اختراع شده بود و گفتند از مجامعت با میمون پیدا می‌شود. خب، میمون کجاست؟ توی افریقا! درواقع سیستمی که باید برای اجرای NBR پیدا کنند حتماً باید ظاهری طبیعی داشته باشد که البته یک اپیدمی آسان‌کش، بهترینش است. جنگ‌ها و بمب‌ها و این‌چیزها دیگر برای حذف فیزیکی کوروکچل‌ها جواب نمی‌دهد. جنگ راه می‌اندازی، دو میلیون نفر را می‌کشی اما جمعیت دوبرابر می‌شود. باید یک‌چیزی پیدا کنند مثل والیوم، گردش را از آن بالا بپاشند و کار تمام. وگرنه شصت سال دیگر جمعیت می‌زند بالای بیست میلیارد! افسانه نمی‌گویم، همین الآنش قادر به تغذیة پنج میلیارد هم نیست! صص ۷۴ تا ۷۹

ادامه دارد...


برچسب‌ها: یک هفته با شاملو, الف, بامداد, اخوان لنگرودی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۲ مرداد ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت از کتاب یک هفته با شاملو

یادداشت‌ از کتاب

یک هفته با شاملو [اتریش]

نوشته: مهدی اخوان لنگرودی

انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۲

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ـ تیر ۱۴۰۳

قسمت اول

*

چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۷۰ / ۲۹ می ۱۹۹۱

ساعت نه و سی دقیقه شب

ـ روی صندلی چرخدار نشسته بود و مرد اتریشی حرکتش می‌داد. موهایش نقره‌یی بود. مثل شب‌های مهتابی که ماه نورش را بر آب می‌ریزد...با شوق به پیشوازش رفتم. اول آیدا با مهربانی پذیرایم شد و بعد شاملو. دوستان چمدان‌ها را جلوتر می‌بردند...آیدا کمکش کرد که جلو ماشین بنشیند و خود در صندلی عقب نشست...آغوش آپارتمان من به روی شاعر بلندآوازة سرزمینم گشود شد. خودش را روی کاناپه رها کرد، کفش‌هایش را با آهی طولانی درآورد...شب به نیمه رسید. سخن را به زبان فارسی و نفوذ بسیاری از لغت‌های بیگانه در زبان فارسی کشاندم.

شاملو: به‌عقیدة‌ من در این مورد زبان فارسی است که کلمات عربی را به‌تسخیر خودش درآورده. برای زبان عرب امکان ندارد زبان فارسی یا هر زبان دیگر را به خودش راه بدهد. پارسی زبانی است ترکیبی و پیشاوندی پساوندی. در صورتی که عربی زبان اعراب‌ها است. عربی در پارسی وارد شد اما پارسی، پارسی ماند. مشتی مفهوم را که لازم داشت از زبان عربی به‌نفع خودش مصادره کرد، اما ساختارش را از دست نداد. صص ۱۴، ۱۵، ۱۶

*

ـ لنگرودی: آقای شاملو! آن‌طور که من شنیده‌ام شما کاندیدای جایزة نوبل هستید. راست است؟

شاملو: خود من هم شش سال پیش از طریق خبرگزاری‌های بین‌المللی شنیدم، ولی چند ماه پیش بنیاد «آزادی بیان» که بنیان‌گذارانش داشیل هامت و لیلیان هالمان هستند، جایزة بین‌المللی‌اش را به من داد.

لنگرودی: حاضران ذهن‌شان را می‌کاویدند ببینند آیا این دو نویسنده را می‌شناسند یا نه، که من خیال‌شان را راحت کردم: خیلی از شاعران و نویسندگان هستند که هنوز آثارشان به اروپا نرسیده است. مثلاً نویسندگان و شاعران امریکای لاتین ده سالی بیشتر نیست که در اروپا شناخته شده‌اند، در صورتی که شعرهای اکتاویو پاز حدود سال ۱۹۷۲ میلادی در ایران ترجمه شد و «سنگ آفتاب» او را همة اهل کتاب از همان سال‌ها می‌شناختند. از امریکای لاتین فقط «صد سال تنهایی» مارکز در اتریش جان گرفت، در صورتی که کارلوس فوئنتس و خوزه سلا و پابلو نرودا از سال‌ها پیش در ایران برای خود مقام‌های شایسته داشته‌اند. دعوت ادبیات جهان به کشور ما، رسمی است که دست‌کم از ۱۹۵۰ به این‌طرف با سرعت و شتاب روزافزونی انجام می‌شود. هرچند در دادگاه‌های نظامی بسیاری اشخاص به اتهام داشتن کتاب به حبس‌های درازمدت محکوم شده‌اند. من از روشنفکران غرب واقعاً تعجب می‌کنم با این‌که آزادی بیان و قلم مرزی نمی‌شناسد چه‌طور خودشان را تنها در محدودة جغرافیایی سیاسی‌شان محبوس کرده‌اند و از آن چه در آسیا و افریقا و امریکای لاتین می‌گذرد تقریباً ب‌ خبر مانده‌اند. صص ۶۷ و ۶۸

ـ لنگرودی: دربارة شعر «مرگ ناصری» و بحث مفصل آقای ع. پاشایی نظرش را پرسیدم.

شاملو: ع. پاشایی در نقد شعر درکی استثنایی دارد. مایة کارش فقط یک شعور وسیع نیست، چیزی از مقولة کشف و شهود است. شعر را فقط نمی‌خواند، آن را تماشا می‌کند، آن را می‌شنود، آن را لمس می‌کند، آن را می‌چشد، آن را بو می‌کند.

بگذار از او برای‌تان خاطره‌یی نقل کنم: اواخر سال ۵۷ که من تنها به ایران برگشتم مدتی را در خانة او ماندم. یک روز در اوایل اردیبهشت ۵۸، پیش از روشن شدن هوا چند لحظه‌یی باران درشتی بارید که صدای برخورد قطره‌های پراکنده‌اش رو شیروانی خانة‌ مجاور مرا با شعری از خواب پراند. چراغ کنار تختخواب را روشن کردم و شعر را در یک لحظه نوشتم. پاشایی که در اتاق مجاور خوابیده بود با روشن شدن چراغ پاشد و به‌تصور این‌که شاید من احتیاج به چیزی داشته باشم خودش را رساند و درست لحظه‌یی رسید که من تاریخ شعر را می‌نوشتم: ۲ اردیبهشت ۵۸. پاشایی نشست شعر را از دست من گرفت خواند. آن‌وقت می‌دانی چه شد؟ تا نزدیک ظهر دربارة آن با من گفت‌وگو کرد. شعر سرتاپا حدود چهل‌و‌پنج کلمه بود در نوزده سطر! ...و اما دربارة نقد شعر «مرگ ناصری»، به‌عقیدة من این مقاله یک نظریه‌پردازی فوق‌العاده است که متأسفانه فقط تعداد کمی توانستند به عمقش توجه کنند، چون نتوانستند «دریافت موسیقایی موضوع» و «بیان موزون مطلب» را از هم تفکیک کنند. صص ۸۳ و ۸۴

ادامه دارد...


برچسب‌ها: یک هفته با شاملو, الف, بامداد, اخوان لنگرودی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳

لينك مطلب

هماره بر آستان «بامداد»

هماره بر آستان «بامداد»

سعید عبداللهی

درد کشدار و عشق وفادار

احمد شاملو از نادر شاعران ایران است که بیشترین مخاطب را در میان چندین نسل از دهه‌ی ۵۰ تا کنون داشته و نیز در زمره‌ی شاعرانی‌ست که بیشترین نقدها و تحلیل‌ها بر شعر او نوشته شده است. علت این میزان از مطلوب بودن و نقد شدن را در چه عامل یا عواملی باید دید و شناخت؟

بی‌شک زمینه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ ایران در یک قرن گذشته، از مهم‌ترین عواملی هستند که هم مردم و جامعه‌ی ایران و هم شاعرانی چون احمد شاملو، در آن‌ها «درد مشترک» داشته‌اند. زیر و بم‌های جای پای قلم و زندگی سیاسی شاملو از دهه‌ی ۳۰ به‌بعد گواهیِ این دغدغه و درد، و در آن‌سوی‌شان، عشق مشترک او و مردم ایران هستند. شاملو در یکی از آخرین گفتارهایش، درد کشدار و عشق وفادار دیرینه‌اش را در یک عبارت کوتاه خلاصه نموده است:

«دغدغه‌ی مداوم و بی‌امان شب و روز من مسأله‌ی آزادی است». (کتاب «یک هفته با شاملو»، ص ۹۶)

*

یک بینش و جهان‌بینی

همین یک عبارت کافی‌ست تا مخاطب قلم شاملو با پرتو آن، به بازخوانی کتاب‌های شاملو بپردازد و علت موفقیت او را میان نسل‌اندرنسل این شش دهه دریابد؛ نسل‌هایی که پی‌درپی گرفتار ضد آزادی، سرکوب و سانسور توسط شاه و شیخ بوده‌اند و زبان بیان درد و عشق‌شان را در آینه‌ی آثار شاعران و نویسندگانی چون شاملو می‌یابند.

نگرش شاملو به شعر، یک بینش و جهان‌بینی است و نه صرفاً قابی از زیور واژه‌ها. همین عامل هم پلی میان او و نسل مشتاق شعر مفهومی و عجین با رنج و عشق انسانی برقرار می‌کند:

«هدف شعر، تغییر بنیادی جهان است. آرمان هنر، عروج انسان است.» (از یادداشت‌ها و نامه‌ها به شاعران جوان)

«شعر باید مشکلی را حل کند یا انسان را به خودش بشناساند یا نشان بدهد که جهان با این‌همه زباله، شایستة شأن آدمی نیست.» (یک هفته با شاملو، ص ۹۵)

«زباله»! آیا منظور شاملو جز دیکتاتورها در انواع سیاسی و سالوسی و مذهبی آن است که آرزوها، رؤیاها، زندگی و هستیِ «آدمی» را گروگان قدرت‌پرستی و ثروت‌اندوزی خود گرفته‌اند؟ دیکتاتورها در منظر نگاه و قلم شاملو بسیار شبیه نقش آن‌ها در نگاه و منظر پابلو نرودا [شاعر شهیر شیلیایی، ملقب به وجدان قاره] هستند. شاملو هم‌چون نرودا در «تعجب» است که چرا از این‌ها باید ترسید؟ کسانی که موجوداتی «مضحک»، «شپشک»، «ابله» و «دلقک»‌اند:

«من واقعاً از برخورد با بعضی‌ها که فقط به شنیدن اسم این شپشک‌ها رنگ و روی‌شان را می‌بازند تعجب می‌کنم. دربار قرن ما پر از این دلقک‌هاست. فقط کافی‌ست نشان بدهی به‌جای ترساندن تو، خنده‌ات می‌اندازند. صدای شاه که آن لحظات آخر عقل و فعلش قاتی شده بود و گریان و عرق‌ریزان نطق می‌فرمود که «ندای انقلاب‌تان را شنیدم» یادمان هست. این‌ها آن‌قدر ابلهند که از سرنوشت مضحک همدیگر هم متنبه نمی‌شوند.» (همان، ص ۸۸)

همین بینش و جهان‌بینیِ شاعرانه است که احمد شاملو را با نوشته‌هايي چون آينه در برابر زندگی و جهان ما قرار می‌دهد. از این‌رو شعر او، «حنجرهيي‌ست پرخنجر» با فريادي بر قلعه‌هاي فراعنه‌ي تاجدار و دستاربند. قلم او با شعر و ادبيات، نوري بر ويرانه‌هاي برهم انباشته‌ي ميهن و جهانش انداخته است. او با «كاشفان فروتن شوكران»، «ترانه‌هاي كوچك غربت» و «در اين بن‌بست»، مانيفست شعر پيشرو سياسي، ضد ارتجاع، آزاديخواه و نبرد با ديكتاتوري را از دهه‌ي ۳۰ تا هم‌اکنون ماندگار نموده است.

*

آفریدن یک «زبان»

شاملو پس از رنسانس نيمايي، با پشتكار و سماجتي ادبی ــ هنری، يك «زبـان» آفريد. او خامه‌ي معنا را در اين زبان ريخت و با اين زبان، معناهايش را جلا داد و به زبان فارسی و هویت ملی مردم‌اش بخشيد. وفور معناها در شعر شاملو، صداي زمانه‌ي جامعه‌اش و پاسخ به سفارش‌هاي زندگي انسان معترض معاصرش هستند:

«بيشتر قطعه‌هاي دفترهاي شعر شاملو از فلسفه‌ي زندگاني و هيجان‌ها و تشويش‌هاي انسان امروز حكايت دارد...شعرش بازگو كننده‌ي انديشه و احساس انسان جديد است...او از انسان مي‌گفت. از انسان شكنجه ديده‌ي اين قرن كه خدايان او را لعنت كرده بودند و او نيز خدايان را. از انسان‌هايي كه خاك با آن‌ها دشمن بود و با اين‌همه بر خاك خفتند، از سنگرفش‌هاي خونين. و از اين رو شعرش اجتماعي‌ترين شعر امروز ايران شد و نجواهاي آرام و خفه را به فريادي رسا بدل كرد.» (عبدالعلي دستغيب، نقد آثار احمد شاملو، صص ۱۶، ۸۸ و ۱۲۸)

*

«مرا فریاد کن!»

آلبوم شعر شاملو را که دست می‌گیریم، با سفرنامه‌ی آزادي همراه می‌شویم و در آن، حکایات آرزومندیِ خود را می‌خوانیم؛ آرزوهاي مشترک گمشده در بي‌نهايت‌هاي يك هستي، سرود لبان و «شكوفه‌ي سرخ پيراهن» نسل مكرر جهان سوم و حلقه‌ي مفقود حياتي شايسته‌ي انسان. شاملو با «يقين بازيافته»، رنج و شادي انسان را در دوري از آن و وصل به آن وصف مي‌كند:

«آه

اگر آزادي سرودي مي‌خواند

كوچك

هم‌چون گلوگاه پرنده‌يي

هيچ‌كجا ديواري فروريخته بر جاي نمي‌ماند.

آه اگر آزادي سرودي مي‌خواند

كوچك

كوچك‌تر حتا

از گلوگاه يكي پرنده.»

دانه‌هاي اين معناها، مهجوريِ انسان را در از خودبيگانگي ـ كه محصول ديكتاتوري، استبداد، ارتجاع، استعمار و جهل است ــ به «فریاد مشترک» فرامی‌خوانند: «من درد مشترکم / مرا فریاد کن!»

*

شرافت تاریخی و اجتماعیِ شعر

«چراغي به دستم / چراغي در برابرم / من به جنگ سياهي مي‌روم.»

اين استعاره‌ها، جامه‌هاي واژه‌هاي سوگند قلم احمد شاملو هستند. واژه‌هايي كه او را در برابر تاجداران و عمامه‌داران آزاديكش، مصون نگاه داشتند تا در عصر روز ۳۱ تير ۱۳۵۸ با شعر «در اين بنبست»، درخششی صاعقه‌وار یابد. زمانه، روزگار تعادل برتر «ابليسِ» مسلط و »پيروزْمست» بود. گروه‌هاي شعبان بيمخ در كوي و خيابان و ميدانها شلاق مي‌زدند، اجتماع قانوني گروه‌ها را به‌هم مي‌زدند، كتاب‌ها و مجله‌ها و روزنامه‌ها مي‌سوزاند، چاقو مي‌كشيدند و هر جنايتي را عليه شهروندان و فعالان سیاسی و فرهنگی مرتكب مي‌شدند و زنان را بي‌شرمانه در معابر عمومي شلاق مي‌زدند. روزگار ابليس مسلط بود!

در اين هواي نفس‌گير، شاملو شرافت تاریخی و اجتماعیِ شعر را برابر همگان نهاد و آينه‌يي برابر تحولات و سفارش روز جامعه‌اش گذاشت:

«روزگار غريبي‌ست، نازنين!

آن كه بر در مي‌كوبد شباهنگام

به كشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد.

آنك قصابانند

بر گذرگاه‌ها مستقر

با كنده و ساطوري خونالود.

روزگار غريبي‌ست، نازنين!

تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌كنند

و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد.

كباب قناري

بر آتش سوسن و ياس

روزگار غريبي‌ست، نازنين!

ابليسِ پيروزْمست

سور عزاي ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد.» ـ ۳۱ تير ۱۳۵۸

*

گلچینی از فرهنگ انسانی

احمد شاملو بيست‌وهفت سال با همياري آيدا و دوستانش، فرهنگ عظيم «كتاب كوچه» را ــ كه ناتمام ماند ــ گردآوري و تدوين كرد. «كتاب كوچه» اقيانوسي از واژه و مثل بر گرداگرد پهناوري زبان دلاويز فارسي‌ست. او گلچيني از فرهنگ انساني و بالنده‌ي جهاني را با ياري دوستانش ترجمه كرد، بازسازي نمود، صدا گذاشت ــ با صدايي كه طنين و آوايش، خود، موسيقي‌ست ــ و آلبومي رنگارنگ و زيبا از شعر و ادبيات انسانی و مترقي جهان را در سراسر ايران تكثير كرد و خاطره ساخت.

*

کشف آب و نان جاودانگی

روز ۲ مرداد ۱۳۷۹ يكي از آفرينندگان فلسفي‌ترين شعر پيشرو و مترقي فارسي درگذشت؛ كسي كه پنجاه سال عمر خود را پاي زبان‌شناسي در شعر و نثر و ادبيات توده گذاشت. پس از آن، سنگ مزار شاملو را عمله‌ی لمپن ـ چماقدار بارها شکسته‌اند و مانع برگزاری رسمیِ یادبودهای پرمخاطب او طی سالیان شده‌اند. همین‌ها آدرس شلیک دقیق شاملو به ارتجاع و استبداد و استعمار هستند.

بعضی جان‌ها هستند که جاودانگی در آن‌ها خانه می‌کند و آن‌ها با یادگارهایشان، جاودانگی را آب و نان می‌دهند. حافظ با افشای روی و ریا و سالوس دجالان و محتسبان، هزاران سال است خود را در نسل‌های مردم ایران آب و نان می‌دهد. احمد شاملو در پیوند دادن شعور سیاسی و حافظه‌ی تاریخی با شعر و ادبیات، به سرچشمه‌ی درد و عشق مشترک ایران و ایرانی رسید و همینش، هماره بر آستان «بامداد»، آب و نان جاودانگیِ ستایش‌آمیزش بخشیده است.

۳۰ تیر ۱۴۰۳


برچسب‌ها: احمد شاملو, نقد ادبی, شعر سپید
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳

لينك مطلب

وظیفه ادبیات

ـ انسان از آن زمان انسان شد كه به آفرینش آغاز كرد. انسان آن زمان انسان‌تر خواهد شد كه بتواند عمل آفرینش خود را آزادانه‌تر بروز دهد. در زندگی جامعه‌ی ما، این اصل آفرینندگی هر روز منزلتی والاتر به‌دست می‌آورد، هر دم دایره‌ی وسیعتری از مردم را در بر می‌گیرد. بشر آفرینشگر ــ اعم از دانشمند و كارگر و مادر و خلبان ــ جهان و آینده را به گونه‌یی دیگر می‌بیند. ص ۹۴

*

ـ ملت ما، دوستان ما كار می‌كنند، مبارزه می‌كنند، دوست می‌دارند، نفرت می‌ورزند و ما در مقام نویسندگی خود نمی‌توانیم نسبت به این مبارزة پی‌گیر و بی‌امان بی‌اعتنا باشیم. مسائلی جدی در كار است. من آرزوی نوشتن رمان‌هایی را دارم كه مردم را به اندیشیدن، به اندیشیدن و بنابراین به عمل كردن برانگیزد و كاری كند كه آن‌ها فقط مصرف كننده نباشند، بلكه آفرینندة زندگی باشند. ص ۹۷

*

از کتاب: وظیفه ادبیات [۲۴ سخنرانی از ۲۰ نویسنده جهان]

گردآوری، تدوین و ترجمه: ابوالحسن نجفی

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی


برچسب‌ها: وظیفه ادبیات, ادبیات چیست, ابوالحسن نجفی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۳

لينك مطلب

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۵)

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۵)

تهیه، تدوین و تولید: سعید عبداللهی

*

چهره‌ها: نصرت رحمانی، هوارد فاست، سهراب سپهری

*

چهره‌ها: ماریو بارگاس یوسا، توماس مان، یاشار کمال، الیف شافاک، عزیز نسین

*

چهره‌ها: بهمن فرزانه، محمد قاضی، صادق هدایت، ابراهیم یونسی

*

چهره‌ها: صمد بهرنگی، بزرگ علوی، محمدتقی بهار، سیمون دوبوار، پابلو نرودا

پایان


برچسب‌ها: ادبیات, ادبیات چیست, نقد ادبی, فرهنگ و هنر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

لينك مطلب

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۴)

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ )

تهیه، تدوین و تولید: سعید عبداللهی

*

چهره‌ها: امیرحسین آریان‌پور، نزار قبانی، ارنست همینگوی

*

چهره‌ها: بهرام صادقی، تظاهرات وال استریت

*

چهره‌ها: نیکوس کازانتزاکیس، احمد محمود،

عبدالحسین زرین‌کوب، خورخه لوئیس بورخس

*

چهره‌ها: بهرام بیضایی، رحیم معینی کرمانشاهی، حمید مصدق،


ایرج جنتی عطایی، پل الوار، هوشنگ ابتهاج
*
ادامه دارد...


برچسب‌ها: ادبیات, ادبیات چیست, نقد ادبی, فرهنگ و هنر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

لينك مطلب

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۳)

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۳)

تهیه، تدوین و تولید: سعید عبداللهی

*

چهره‌ها: محمد فرخی یزدی، بیژن ترقی، سعید سلطانپور

*

چهره‌ها: زری اصفهانی، مهدی حسین‌پور(بهداد)، عزیزالله صناعی(پدر شریف)،

غادة السمان، آنا آخماتوا، اوریانا فالاچی

*

چهره‌ها: ناظم حکمت، ماکسیم گورکی، حمید اسدیان(کاظم مصطفوی)، اکتاویو پاز

*

چهره‌ها: طاهره(فاطمه) قرة‌العین، سیمین بهبهانی

*

ادامه دارد...


برچسب‌ها: ادبیات, ادبیات چیست, نقد ادبی, فرهنگ و هنر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

لينك مطلب

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۲)

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۲)

تهیه، تدوین و تولید: سعید عبداللهی

*

چهره‌ها: پروین اعتصامی، ژاله اصفهانی، غزاله علیزاده، نیمایوشیج

*

چهره‌ها: فدریکو گارسیا لورکا، گابریل گارسیا مارکز، اونورو دو بالزاک، نجیب محفوظ، لئو تولستوی

*

چهره‌ها: غلامحسین ساعدی، صادق چوبک، پرویز ناتل خانلری، جمال میرصادقی، سیمین دانشور، رضا براهنی

*

چهره‌ها: بیژن مفید، علی‌اشرف درویشیان، محمد دبیرسیاقی، ابوالحسن نجفی

*

چهره‌ها: دنیس ریسوس، فئودور داستایوفسکی، آنتوان چخوف، ژان پل سارتر، میخائیل شولوخف، امه سزر

ادامه دارد...


برچسب‌ها: ادبیات, ادبیات چیست, نقد ادبی, فرهنگ و هنر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

لينك مطلب

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۱)

ادبیات چیست؟ از ادبیات چه می‌آموزیم؟ (۱)

تهیه، تدوین و تولید: سعید عبداللهی

*

چهره‌ها: جبران خلیل جبران، برتولت برشت، ابوالقاسم فردوسی، فروغ فرخ‌زاد، پابلو نرودا،

محمدرضا شفیعی کدکنی، احمد شاملو

ویلیام شکسپیر، پروین اعتصامی، رومن رولان، محمود درویش.

*

چهره‌ها: علی‌اکبر دهخدا، حسن عمید، محمد معین.

*

چهره‌ها: رضا سیدحسینی، هوشنگ گلشیری، لنگستن هیوز، محمدعلی جمالزاده، شیرکو بیکس.

*

ادامه دارد...


برچسب‌ها: ادبیات, ادبیات چیست, نقد ادبی, فرهنگ و هنر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳

لينك مطلب

تکامل ۸ مارس؛ پیش به سوی عصر خجسته‌ی برابری!

تکامل ۸ مارس؛ پیش به سوی عصر خجسته‌ی برابری!

*

تکامل وقایع و واژه‌ها

وقایع ماندگار و تاریخی، مانند واژه‌ها در مسیر زمان رشد می‌کنند. چه کسی تصور می‌کرد واژه‌ی «آزادی» از مبارزات اولیه‌ی بشر برای تأمین مایحتاج زندگی، به مبارزه برای حق تعیین سرنوشت و تعالی اندیشه و روان انسان بالغ شود و عمومیت اجتماعی بیابد؟ واقعه‌ی ۸ مارس هم چنین مسیری را در تکامل معنای مبارزات زنان و خواسته‌های صنفی، اجتماعی، حقوقی و سیاسی‌شان طی نموده است.

*

سپیده‌دم یک مسیر تا ۸ مارس

روز ۸ مارس ۱۸۵۷ میلادی در شیکاگو و نیویورک، زنان کارگر کارگاه‌های پارچه‌‌بافی و لباس‌دوزی به خیابان‌ها هجوم آوردند تا «افزایش دستمزد، کاهش ساعت کار و بهبود محیط و شرایط کار» را طلب کنند. این سپیده‌دم طلوع مسیر مبارزات نسل به نسل زنان جهان تا هم‌اکنون شد. سرکوب و ضرب و شتم پلیس، اولین پاسخ نظمی استثمارگر بود. زنان در نخستین طلیعه‌ی خروش علیه استثمار، به خواسته‌هایشان نرسیدند؛ اما دانه و بذر رشدیابنده‌ی یک واقعه [روز جهانی زن] تکثیر شد و تکامل تدریجیِ یک آرمان بالنده[آزادی و برابری] در دفتر زمانه‌ها ثبت گردید و تا هم‌اکنون در پیشروی بوده است.

گرامی‌داشت آن بذری که سال ۱۸۵۷ با رنج و شکنج زنان افشانده شد، سال ۱۹۰۷ با تظاهرات عظیم زنان، به روز ثابت یادآور‌یِ رهایی از استثمار طبقاتی و جنسی بالغ گشت؛ روزی که نسل‌های جدید زنان در طول زمان، آن را رشد داده‌ و از مطالبات صنفی، به خواسته‌های حقوقی و اجتماعی و سیاسی تکامل بخشیده‌اند.

*

۸ مارس؛ یک زنگ بیداری، یک ناقوس هشدار

اینک سالی و روزی نو در نکوداشت «روز جهانی زن» فرامی‌رسد. نکوداشت یک آرزوی مشترک برای پایان بخشیدن به یک رنج مشترک. روز ۸ مارس، همیشه یک زنگ بیداری توأم با ناقوس هشدار است. یک ایستگاه برای توقف و تفکر: چرا نابرابری؟ چه باید کرد؟ مسؤلیت انسانی و اجتماعیِ ما با توجه به شناخت این مسیر طولانی، چیست؟

*

گره خوردن سرنوشت زنان با سیاست

نخست این ناقوس هشدار را بشنویم که در جامعه‌یی که برابری زنان و مردان محقق نگشته، دم زدن از آزادی، جز زینت بخشیدن و رنگ و لعاب دادن زنجیرهای نابرابری، سرکوب، تبعیض و بهره‌کشی نیست. آزادی، یک جامعیت انسانی و اجتماعی‌ست؛ بی‌هیچ استثنائی.

بنابراین سرنوشت زنان با سیاست ــ اصلی‌ترین چالش آزادی و برابری و دموکراسی ــ گره خورده است. چرا؟ زیرا عرصه‌ی سیاست، پهناوریِ کشاکش منافع دولت‌ها، قدرت‌های سیاسی و کارتل‌های اقتصادی‌ست. زیرا یکی از موانع اصلی آزادی و برابری و دموکراسی، سلطه‌گری و تمامیت‌خواهیِ دیکتاتوری‌هاست.

*

۸ مارس؛‌ مشت افشاگر و روشنگر بر دیوارهای قدرت و استثمار

موارد فوق موانع‌اند و این موانع همواره ترجیح داده‌اند و هنوز برایشان مرجح است که:

دیکتاتوری‌های پشتاپشت برای مردمان، تکلیف و سرنوشت تعیین کنند،

ناآگاهی به حقوق بنیادین صنفی، اجتماعی، سیاسی و منشور حقوق بشر استمرار یابد،

فقر، مستمندی و مسکنت، شیره‌ی جان زنان و مردان را بگیرد تا توان، انرژی، استعداد و فکر آنان را به زنجیر بکشند،

سلطه‌ی مردسالاری و اندیشه‌ی بهره‌کشیِ جنسیتی، تضمین تداوم قدرت‌های سیاسی و مراکز تصمیم‌گیری برای چگونگیِ زندگی زنان باشد؛

و با همه‌ی این‌ها انگیزه‌ی برهم زدن نظم ارتجاعی و استثماری و شورش و قیام و انقلاب را به محاق ببرند و تن دادن ناگزیر به رضا و تسلیم را تحمیل کنند.

چنین است مشخصات دیوارهایی که زنان جهان نسل به نسل و پیوسته در قرن‌های متمادی، بر آن‌ها مشت افشاگری و روشنگری کوبیده‌اند و می‌کوبند.

*

۸ مارس؛ زنان و دیکتاتوری‌ها در ایران

طی سده‌ها و دهه‌های متمادیِ سلطه‌ی دیکتاتوری‌ها در ایران، دربارها و آپارتاید مذهبی ـ جنسیتی، اصلی‌ترین نقش را در به‌پای داشتن دیوار مانع آزادی و برابری و دموکراسی داشته‌ و دارند.

بیشترین ضریب ترک تحصیل بین دختران ایرانی، محصول سلطه‌ی این دیکتاتوری‌هاست. خشونت نهادینه شده علیه زنان در ایران، باعث ایجاد بحرانی‌ترین وضعیت زیستی و حقوقیِ زنان در جهان شده است. این وضعیت انفجاری، موجب بالاترین رقم خودکشی زنان ایرانی در جهان شده است. هنوز در قرن بیست‌ویکم، تمامیت‌خواهان مذهبی، به زنان ایران اجازه‌ی برگزاری تجمع مستقل ۸ مارس را نمی‌دهد. زنان ایران از امتیازات و حقوق برابر با مردان در تمام زمینه‌های صنفی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی محروم هستند و بالاترین امتیاز ــ و حتا هویت انسانی‌شان ــ خانه‌داری، فرزندپروری و همسرداری محسوب می‌شود!

این‌گونه است که تداوم چنین وضعیتی، پرتگاه ارزش‌های انسانی و سقوط جلوه‌های امیدبخش زندگی در پیشگاه زنان و مردان و فرزندان ایران‌زمین شده است.

*

با ۸ مارس؛ قدم‌به‌قدم به سوی تشکل‌گرایی

تحقیقات آموزشی و بررسی‌های اجتماعیِ‌ دو دهه‌ی اخیر گواهی می‌دهند که زنان ایران به‌دلیل تسلیم نشدن به حاکمیتی زن‌ستیز و قرون وسطایی، به سطح بالایی از آگاهی دست یافته‌اند. این سطح از آگاهی و پیشرفت، همواره با بن‌بست‌های تشرع و قانون و دیوارهای سرکوب و استثمار روبه‌رو می‌شود و به تغییر کلان اجتماعی و سیاسی نمی‌انجامد. تداوم این کشاکش همواره به رنج بیشتر زنان از یک‌طرف و به عزم جزم و اراده‌ی آنان برای برداشتن دیوار‌های بن‌بست و سرکوب از طرف دیگر منجر شده است.

از این‌رو مبارزات زنان ایران از مشروطیت به این‌سو، قدم‌به‌قدم به تشکل‌گرایی صنفی و سپس هدف‌مندی اجتماعی و سیاسی در نفی دیکتاتوری‌های سلطانی، سلطنتی و مذهبی روی آورده است.

*

خجسته‌باد روز جهانی زن در آستانه‌ی ‌عصر نو

اکنون زنان ایران و جهان از تاریخ وقایع‌نگاری ۸ مارس گذشته‌اند و به تاریخ اندیشنده‌گی و مسؤلیت‌پذیری برای پالایش جهان از تفکر جنسیتی به‌مثابه ضرورت بنیادین و مبنای تغییر به‌جانب آزادی و برابری رسیده‌اند. مبارزات و پایداری و روشنگریِ آنان، جهان ما را به سوی عصر خجسته‌ی دگرگونیِ عظیم تاریخی در امر برابری سوق داده است. به‌راستی بازنده‌گان چنین جهش تکاملی، کدامین نهادهای سیاسی ــ عقیدتیِ قدرت و استثمار هستند؟

۱۵ اسفند ۱۴۰۲

*

پیوست -----------------

شمایی از تاریخچه‌ی روز جهانی زن و موقعیت کنونی زنان

روز ۱۹ مارس ۱۹۱۱ شهرهای آلمان، اتریش، سوییس و دانمارک مملو از زنان شد. آنان با نواختن مارش، این شهرها را به لرزه درآوردند و مطالبات زنان در ۸ مارس ۱۸۵۷ را فریاد زدند. این تظاهرات رویدادهای سیاسی و اجتماعی اروپا را تحت‌الشعاع قرار داد و موجب برگزاری کنفرانس‌های متعدد پیرامون مسأله‌ی زنان شد. دو سال طول کشید تا دبیرخانه‌ی بین‌المللی زنان ــ یکی از نهادهای انترناسیونال دوم ــ روز ۸ مارس را به‌عنوان روز جهانی زن تصویب و اعلام نمود؛ اما هنوز این مراسم و مصوبات آن جهانی نشد.

مبارزات زنان قریب ۶۰ سال با برگزاری تظاهرات و کنفرانس‌های متعدد ادامه یافت. این مبارزات از دو جنگ جهانی در ۱۹۱۸ و ۱۹۴۵ هم عبور کردند تا سازمان ملل متحد در سال ۱۹۷۵ روز ۸ مارس را به‌عنوان «روز جهانی زن» تصویب کرد. این مصوبه تمام دنیا را مخاطب این روز قرار داد تا هر دولت و ملتی مسؤلیت و نقش خود را برای تحقق آزادی و برابری ایفا نماید.

از سه دهه‌ی پیش تا کنون که ارتباطات، شبکه‌یی جهانی شده، مبارزات زنان نیز شتاب گرفته و همبستگی زنان برای رهایی و برابری، جبهه‌یی به وسعت کره‌ی زمین را در بر گرفته است. اکنون هزاران تشکل و جامعه‌ی مستقل زنان در برابر دولت‌ها و نهادهای قدرت و استثمار، صف‌آرایی کرده و به موقعیت‌های سیاسی، حقوقی، علمی، فرهنگی، ادبی و تصمیم‌گیری دست یافته‌اند. اکنون زنان، نویددهنده‌گان تصدی قدرت سیاسی و اجتماعی برای تغییر جهان شده‌اند.


برچسب‌ها: ۸ مارس, روز جهانی زن, برابری
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۸ اسفند ۱۴۰۲

لينك مطلب

به داد «را»‌ برسیم! ــ سعید عبداللهی

دستور زبان و ویراستاری ـ شماره ۱

به داد «را»‌ برسیم!

سعید عبداللهی

*

مدت‌ها با جست‌وجو در مقاله‌ها و گفتارها بر روی اینترنت، شاهد وفور اشتباهات در کاربرد حرف «را» در انواع جمله‌ها و عبارت‌ها از جانب نویسندگان کتاب‌ها و مقاله‌ها و گویندگان تلویزیون‌های فارسی بودم. پرداختن به این مقاله، با چنین مشاهدات و نمونه‌برداری‌هایی ضرورت یافت.

*

هر زبانی بر روی هماهنگیِ صرف[تجزیه] و نحو[ترکیب] و قواعد دستوری‌اش برپا و استوار می‌ماند. این‌ها نقش ایجاد ارتباط درست و انتقال صحیح معنا را از متن و گفتار به مخاطبان دارند.

یکی از عرصه‌های زبان‌پریشی که سال به سال شاهد گسترش آن علیه «زبان» هستیم، میدان پردامنه‌ی اینترنت است. این یادداشت اما قصدش پرداختن به زبان‌پریشیِ رایج بر روی اینترنت نیست.

*

در این یادداشت می‌خواهم به آسیبی به‌ظاهر ساده ــ اما کلان و وسیع ــ به ساختار جمله در زبان فارسی اشاره کنم. آسیبی که حتا قبل از ظهور اینترنت هم به‌وفور در گفتارها و متون فارسی وجود داشته است. اکنون اما در شاهراه‌های اینترنت، به آسیبی جاری تبدیل شده است و رواج کلان دارد: کندن حرف «را» از جای اصلی‌اش و آواره کردنش در جمله‌ها!

*

ما با جست‌وجو در مقاله‌ها و گفتارها بر روی اینترنت، خواهیم دید که حرف «را» در تمام سایت‌ها و تلویزیون‌های فارسی، سر جای خودش به‌عنوان «نشانه‌ی مفعولی» نیست. تعجب و حیرت از این است که حرف «را» در بیشتر این نوشتارها و گفتارها، به‌وفور بعد از «فعل» آورده می‌شود!

[من هم در برخی از نوشته‌هایم، اگر آن‌ها را بازبینی نکنم، بر اثر عادت رایج، چنین اشتباهی دارم.]

*

نخست به نمونه‌های برگزیده شده از چندین مقاله، سخنرانی و گفتارهای تلویزیونی، همراه با نشان دادن نقش «را» توجه کنید.

*

توضیح:

الف ـ «را» نشانه‌ی مفعولی است و همواره باید جلو کلمه‌ی دارای نقش مفعول قرار بگیرد.

ب ـ مفعول همیشه قبل از متمم می‌آید. نشانه‌ی متمم، حروف اضافه مثل «در، به، از، با، برای» هستند. هر کلمه‌ی بعد از حروف اضافه، نقش متمم دارد.

نمونه‌های اشتباه همراه با نشان دادن کلمه‌ی دارای نقش مفعول:

۱ـ هرگز تأثیری که ممکن است بر دیگران بگذارید را دست کم نگیرید.

اشتباه: «را» بعد از فعل آمده است.

درست: ... تأثیری را که ...

۲ـ اجازه دهید نام برخی از بنیانگذاران شجاع جنبش مقاومت، زنان و مردان راست‌قامتی که در شب تلخ اشغال، نگذاشتند امید به امکان وقوع «معجزه در نیمه شب» در نهاد انسان بمیرد را با هم تکرار کنیم.

[دقت کنید که در این جمله‌ی بلند، شنونده یا خواننده اصلاً متوجه نمی‌شود که «مفعول» چی بود و کی بود!]

اشتباه: «را»‌ در آخر جمله بعد از فعل آمده است.

درست: اجازه دهید نام برخی از بنیانگذاران شجاع جنبش مقاومت، زنان و مردان راست‌قامتی را که ...

۳ ـ کشورهای حوزه خلیج‌فارس اجلاس خود در مورد اوضاع افغانستان را آغاز کردند.

اشتباه: «را» بعد از متمم آمده است.

درست: ...اجلاس خود را...

۴ ـ باشگاه بایرن مونیخ به‌خاطر درگذشت گرد مولر، لوگوی خود در شبکه‌های اجتماعی را به رنگ مشکی تغییر داد.

اشتباه: «را» بین دو متمم آمده است.

درست: ...لوگوی خود را...

۵ ـ ترکیه ورود کامیونهای ایران به این کشور را ممنوع کرد.

اشتباه: «را» بعد از متمم آمده است.

درست: ...کامیون‌های ایران را...

۶ ـ صدراعظم آلمان وعده داد که تمام تلاش خود برای حمایت از افرادی که قصد ترک افغانستان را دارند، انجام دهد.

اشتباه: فاعل اول و اصلی جمله، صدر اعظم آلمان است، اما مفعول آن «را» ندارد و «را»ی مفعول دوم جمله[افغانستان] برای قسمت اول نوشته شده است.

درست: ...تلاش خود را...

۷ ـ شماره صفحه‌یی که این مطلب نوشته شده را بگویید.

دو اشتباه: «را» بعد از فعل مجهول آمده است. / حرف نشانه‌ی متمم نوشته نشده است.

درست: شماره صفحه‌یی را که این مطلب در آن نوشته شده است، بگویید.

*

استثنا: متمم در مفعول

گاهی در عبارت‌های گفتاری یا نوشتاری به جمله‌یی برمی‌خوریم که بدون گفتن یا نوشتن «متمم»، «مفعول» ناقص است. در این نمونه‌ها متمم جزئی از مفعول است، اما نقش خودش را به‌طور مستقل دارد. به دو نمونه توجه کنید:

۱ ـ من این حقیقت از شرح آنان را دارای اهمیت نمونه می‌دانم.

در این جمله، «شرح آنان» نقش متمم دارد، اما جزئی جدایی‌ناپذیر از مفعول یعنی «حقیقت» است؛ طوری که اگر متمم را جدای از مفعول بنویسیم، ساختار و معنای جمله به‌هم می‌ریزد. دقت کنید:

من این حقیقت را از شرح آنان دارای اهمیت نمونه می‌دانم.

حالا جمله را بدون متمم می‌نویسیم:

من این حقیقت را دارای اهمیت نمونه می‌دانم.

در این‌جا معنا و ساختار درست است، اما شنونده یا خواننده منتظر است که چگونگی یا وجه حقیقت را بداند. بنابراین «شرح آنان»، وجه حقیقت [یعنی مفعول] را تمام و کامل می‌کند.

۲ ـ مگر می‌شود کسی گلایه‌های مردم ایران در شبکه‌های اجتماعی را رصد نکند؟

«گلایه‌های مردم ایران» نقش مفعول و «شبکه‌های اجتماعی» نقش متمم دارند. نکته‌ی ظریف در این است که اگر حرف «را» بعد از مفعول بیاید، گویی همیشه کسی در شبکه‌های مجازی هست که گلایه‌های مردم ایران را رصد می‌کند. در حالی که شبکه‌های مجازی محیط و ظرف بیان این گلایه‌ها هستند و اصل رصد شدن هم خود شبکه‌های مجازی‌اند. بنابراین در جمله‌ی فوق، «شبکه‌های مجازی» با حفظ نقش متمم، جزئی از مفعول است.

این‌ها نمونه‌ها‌یی از یک نقش ساده در ساختار زبان فارسی هستند. نمونه‌های قابل توجهی از نقش‌های برجسته‌تر هستند که مشمول این موضوع نمی‌شوند.

با امید به بازبینی و بازویرایش نوشته‌هایمان در رسانه‌های متنی، تصویری و خبری، با هدف نگاهبانی از ساختار زبان فارسی به‌عنوان هویت ملی‌ و نگاه‌دارنده‌ی تاریخ، فرهنگ و ادبیات مشترک‌مان.


برچسب‌ها: دستور زبان, ویراستاری, ویرایش, رسم‌الخط
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲

لينك مطلب

نقش روشنفکر(۸) ــ ادوارد سعید

نقش روشنفکر

نوشته: ادوارد سعید

برگردان: دکتر حمید عضدانلو

انتشارات آموزش

چاپ اول، ۱۳۷۷

۱۷۵ صفحه

......................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ آذر ۱۴۰۲

قسمت هشتم

خدایان همواره ناکام

ــ قهرمان‌پرستی، و حتا اندیشه‌ی قهرمانی، وقتی در مورد بیشتر رهبران سیاسی به‌کار می‌رود، همیشه دلسرد‌کننده است. ص ۱۵۶

ــ تأکید من بر همه‌ی آن‌چه که در این خطابه‌ها نوشته و اهمیت آن‌ها را به روشنفکر گوشزد کرده‌ام، درگیری و تعهدی عاشقانه، خطرپذیری، افشا، پای‌بندی به اصول، آسیب‌پذیری در مناظره‌ها و درگیری با اهداف دنیوی است. ص ۱۵۸

ــ روشنفکر، بنا بر ماهیتش در روند زمان به سوی حوزه‌ی سیاست، چرخش می‌کند. برخی از دلایل این چرخش به این قرارند که برخلاف قلمروهای دانشگاهی و آزمایشگاهی، دست‌مایه‌ی حوزه‌ی سیاست ملاحظات قدرت و خواسته‌های مشخصی است که کل یک جامعه یا ملت را به حرکت درمی‌آورد، که بنا به گفته‌ی مارکس، روشنفکر را به‌طور نسبی از تعبیر و تفسیر پرسش‌های ناپیوسته به پرداختن به مسائل بسیار مهم‌تر تغییرات و دگرگونی اجتماعی می‌کشاند. ص ۱۵۸

ــ همان لحظه‌یی که مقاله یا رساله‌یی را در جامعه‌یی منتشر کردید، به حیات سیاسی آن جامعه وارد شده‌اید؛ بنابراین اگر نمی‌خواهید موجودی سیاسی باشید، نه بنویسید و نه سخنرانی کنید. ص ۱۵۹

ــ تمام نظام‌های گفتمانی، از مکتب به‌اصطلاح عمل‌گرای پایان ایدئولوژی گرفته تا وارثان فانی و زودگذر چند سال اخیر آن، یعنی مکتب پایان تاریخ، از کمونیسم‌ستیزی مایه گرفته بودند. به‌دور از دفاعی منفعل از آزادی، کمونیسم‌ستیزی متشکل در ایالات متحده، به حمایت پنهان و تهاجمی CIA از گروه‌هایی انجامید که آن‌طور که باید و شاید غیر استثنایی نبودند. ص ۱۶۱

ــ نقش روشنفکر ــ جریانی که او نماینده‌اش است و چگونگیِ ارائه دادن ایده‌هایش به مخاطبین ــ همواره باید جزء زنده‌یی از تجربیاتٍ در جریان حرکت جامعه و به آن پیوسته باشد. این معنا درباره‌ی فقرا، محرومین، خاموشان، افراد فاقد نماینده، ناتوانان و بی‌قدرتان، مصداق پیدا می‌کند. ص ۱۶۲

ــ آن‌چه را که روشنفکر گیتی‌باور نمی‌پذیرد و آن را تجاوز ناخوشایند یک قلمرو به قلمرو دیگر می‌پندارد، زمانی است که نظامی به تمام معنی جزم‌اندیش، به جای فرایند بده و بستان و تبادل نظر حیاتی می‌نشیند، که در آن نظام، یک‌طرف معصومانه نیک و طرف دیگر، بی‌کم‌وکاست، شرور و شیطانی تلقی شود. سیاست به تعصبی دینی تبدیل می‌شود که ثمره‌اش تصفیه‌های قومی، قتل عام توده‌ها و کشاکش پایان‌ناپذیری است که ژرف‌اندیشی درباره‌ی آن‌ها، ابعادی هراسناک پیدا می‌کند. صص ۱۶۲ و ۱۶۳

ــ در جایی که فرهنگ‌ها مورد نظرند، باور یک‌سویه به‌شدت اشکال‌برانگیز است؛ زیرا اکثر فرهنگ‌ها جعبه‌های کوچک غیر قابل نفوذ همگن نیستند، که همگی یا خوب باشند یا بد. اما اگر چشمتان ناظر به ولی‌نعمت خود باشد، فقط می‌توانید به‌مثابه یک مرید یا دستیار، و نه چونان یک روشنفکر، بیندیشید. در پس ذهن شما فقط اندیشه‌ی خشنود کردن جای دارد. ص ۱۶۹

ــ روشنفکر راستین، یک گیتی‌باور است. ص ۱۶۹

ــ خدایانی که همواره ناکامیابند، مآلاً از روشنفکر یقینی نامشروط و دیدگاهی کلی و یک‌پارچه از واقعیت را طلب می‌کنند، که فقط پیروان یا دشمنان را تشخیص دهد. ص ۱۷۹

ــ نظام اخلاقی و اصول اخلاقی روشنفکر نباید از نوعی جعبه ابزار مهرشده تشکیل شده باشد که یک‌سویه می‌گذرد و عمل می‌کند، و موتوری آن را تقویت می‌کند که فقط یک تک‌منبع سوخت دارد. روشنفکر باید به سیر و سلوک بپردازد، باید فضایی در اختیار داشته باشد که در آن بایستد و به آمریت پاسخ دهد، زیرا اطاعت بی‌چون و چرا، در دنیای امروز، یکی از بزرگ‌ترین تهدیدها برای یک زندگی روشنفکرانه‌ی اثربخش و اخلاقی به‌شمار می‌آید. ص ۱۷۰

ــ مدام به خود یادآور شوید که به‌عنوان روشنفکر، فردی هستید که در بالاترین حد توان خود می‌توانید مابین بیان فعال حقیقت و تن سپردن منفعل به یک ولی‌نعمت یا آمریت، برای رهبری‌تان، از حق انتخاب برخوردار باشید. در برابر روشنفکر گیتی‌باور، آن خدایان همواره ناکامیابند. ص ۱۷۱

پایان


برچسب‌ها: نقش روشنفکر, روشنفکران, آزادی قلم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲

لينك مطلب

نقش روشنفکر(۷) ــ ادوارد سعید

نقش روشنفکر

نوشته: ادوارد سعید

برگردان: دکتر حمید عضدانلو

انتشارات آموزش

چاپ اول، ۱۳۷۷

۱۷۵ صفحه

......................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ آذر ۱۴۰۲

قسمت هفتم

حقیقت‌گویی به قدرت

ــ روشنفکر آن کارمند یا کارگزاری نیست که خود را تسلیم اهداف سیاسی یک حکومت یا تشکیلاتی بزرگ یا حتا صنفی کند که ذهنیت حرفه‌یی مشابهی دارد. در چنین موقعیتی وسوسه‌هایی از قبیل انحراف از اصول اخلاقی، تفکر از درون یک رشته یا فن ویژه یا تقلیل شکاکیت تحت نام همسانی و همنوایی، بسیار بزرگ‌تر از آنند که بتوان به آن‌ها اعتماد کرد. بسیاری از روشنفکران در برابر چنین وسوسه‌هایی کاملاً سر فرود می‌آورند و تا حدودی همه‌ی ما همین کار را می‌کنیم. هیچ‌کس، حتا دریادل‌ترین آزادگان، کاملاً متکی به خود نیست. ص ۱۳۱

ــ روشنفکر باید مادام‌العمر درگیر جدالی با همه‌ی اولیاء بصیرت یا کتاب‌های مقدسی باشد که چپاول‌گری آن‌ها بیش از اندازه بود و استبدادگرایی‌شان تحمل هیچ مخالفت و یقیناً هیچ نوع تنوع و گوناگونی را برنمی‌تابد. آزادایِ مصالحه‌ناپذیر عقیده و ابراز آن، سنگر اصلی روشنفکر است. ص ۱۳۳

ــ برای روشنفکر، جست‌وجوی مناظره‌ی سخت و دشوار، هسته‌ی اصلی عمل است. ص ‍۳۴

ــ یکی از رذیلانه‌ترین حیله‌های روشنفکر، فضل‌فروشی پیرامون تجاوز به حقوق در جامعه‌یی دیگر و تبرئه‌ی همان اعمال در جامعه‌ی خودی است. ص ۱۳۷

ــ تا آن‌جا که به ایالات متحده مربوط می‌شود، مسأله‌ی واقعی در خلیج فارس، اصولی نبودند که حکومت بوش مدعی آن‌ها بود، بلکه مسأله‌ی اساسی را نفت و قدرت استراتژیک تشکیل می‌داد؛ اما آن‌چه باعث سازش بحث‌انگیز روشنفکری در سراسر کشور شد، در تکرار ناروا بودن اشغال سرزمینی که از راه زور یک‌جانبه به‌دست آمده، فقدان کاربرد همان ایده‌ی جهان‌شمول بود. به‌نظر می‌رسید که آن‌چه هرگز برای بسیاری از روشنفکران آمریکایی حامی جنگ معنا و مفهومی نداشت، این بود که خود ایالات متحده همین اواخر به دولت مستقل پاناما تجاوز کرده و برای مدتی آن‌جا را به اشغال خود درآورده بود. صص ۱۴۰ و ۱۴۱

ــ یکی دیگر از متحدان ایالات متحده، اندونزی، در یک هجوم غیر قانونی در اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰ به‌معنی واقعی کلمه، هزاران تن از اهالی تیمور را قتل عام کرد. شواهدی در دست است که نشان می‌دهد ایالات متحده در مورد ترس و وحشت موجود در جنگ تیمور شرقی اطلاع داشته و از آن حمایت می‌کرده، اما فقط تعداد اندکی از روشنفکران در ایالات متحده، که مانند همیشه سرگرم بحث درباره‌ی جنایات شوروی بودند، در این‌باره صحبت کردند...این است روش‌های سیاسیِ غیر آرمانی و مبتنی بر قدرت. صص ۱۴۱ و ۱۴۲

ــ در جامعه‌یی توده‌وار و بسیار کنترل‌شده، هدف از گفتن حقیت، طرح‌ریزی برای بهبود موقعیت و شرایطی است که با یک رشته اخلاقیِ قابل اجرا [صلح، آشتی، کاهش رنج] هم‌خوانی داشته باشد... هدف فرد از نوشتن و صحبت کردن این نیست که به همه نشان دهد تا چه حد راست می‌گوید، بلکه در دگرگون کردن جو اخلاقی موجودی تلاش می‌کند که به واسطه‌ی آن چنین تجاوزهایی صورت می‌گیرد؛ او سعی می‌کند تا از تنبیه ناعادلانه‌ی مردم یا افراد جلوگیری کند یا آن را از میان بردارد؛ او سعی می‌کند تا آزادی‌های دموکراتیک را برای همگان ــ و نه به‌صورتی نفرت‌انگیز برای اقلیتی برگزیده ــ شناسایی و برقرار کند. ص ۱۴۵

ــ هیچ‌چیز بیشتر از آن عادات ذهنی روشنفکر که او را وادار به طفره رفتن یا کناره‌گیری می‌کند، قابل سرزنش نیست؛ آن خصلتی که شما را از جایگاه صعب‌الحصولی که بنیادش بر اصول اخلاقی بوده و شما می‌دانید که راه درستی است، منحرف کرده و شما تصمیم می‌گیرید که آن راه را نپیمایید...می‌خواهید شهرت خود را به‌عنوان آدمی متعادل، عینی‌نگر و میانه‌رو حفظ کنید...روزی این امید را دارید که درجه‌ی افتخاری، جایزه‌یی بزرگ و شاید حتا یک مقام سفارت به شما اعطا شود. ص ۱۴۶

ــ آوای روشنفکر تنها و بی‌کس، طنین‌افکن است؛ فقط به این دلیل که خود را آزادانه به واقعیت یک جنبش، به آرزوهای یک ملت و به پیگرد همگانی یک آرمان مشترک پیوند می‌زند. ص ‍۱۴۷

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نقش روشنفکر, روشنفکران, آزادی قلم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲

لينك مطلب

نقش روشنفکر(۶) ــ ادوارد سعید

نقش روشنفکر

نوشته: ادوارد سعید

برگردان: دکتر حمید عضدانلو

انتشارات آموزش

چاپ اول، ۱۳۷۷

۱۷۵ صفحه

......................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ آذر ۱۴۰۲

قسمت ششم

حرفه‌یی‌ها و آماتورها

ــ اگر فرد روشنفکر را یک آرمان‌گرای کامل، سلحشوری تابنده، بسی بی‌آلایش و آزاده تصور کنیم که از هرگونه خواسته‌های مادی به‌دور و نسبت به آن‌ها بدگمان است، موضوع را جدی نگرفته‌ایم. هیچ‌کس نمی‌تواند از چنین آزمونی سرافراز بیرون بیاید. ص ۱۰۹

ــ همه‌ی انسان‌ها را جامعه احاطه کرده است؛ فرق نمی‌کند آن جامعه چقدر باز و آزاد است و آن فرد تا چه حد برخلاف مسیر شنا می‌کند. ص ۱۱۰

ــ روشنفکر بودن هیچ تناقضی با آکادمیک بودن یا نوازنده‌ی پیانو بودن ندارد...این امر در مورد روشنفکران آکادمیک، مثلاً تاریخ‌نگاران نیز صادق است: آن‌ها کلاً به تفکر تاریخ‌نویسی، تداوم سنت‌ها و نقش زبان در جامعه شکل تازه‌یی بخشیده‌اند...هرچند که کار آن‌ها بیشتر در محیط آکادمیک نشو و نما کرده است، در ورای دنیای آکادمیک اشاعه و انتشار می‌یابد. صص ۱۱۳ و ۱۱۴

ــ روشنفکر نمونه‌ی یک تمثال تندیس‌گونه نیست، بلکه یک حرفه، انرژی و نیروی سرسخت و خودسر فردی است که هم‌چون پژواکی قابل تشخیص و متعهد، در زبان و در جامعه، همراه با مباحث فراوانی که جملگی آن‌ها در نهایت با ترکیبی از روشنگری، رهایی و آزادی در ارتباط‌‌اند، درگیر است. ص ۱۱۴

ــ نظر «کارشناسی» مآلاً با علم ارتباط چندانی ندارد. بعضی مطالبی که نوآم چامسکی در مورد جنگ ویتنام عرضه کرده، از هر نظر[دامنه و دقت بحث] غنی‌تر از نوشته‌های مشابهی است که کارشناسان تأیید‌شده ارائه کرده‌اند. در حقیقت آن‌جا که چامسکی در ورای تصورات میهن‌پرستانه‌ی مرسوم[که شامل این ایده بود که «ما» برای کمک به متحدان خود می‌آییم یا این‌که «ما» در حال دفاع از آزادی علیه تجاوزهای ملهم از مسکو و پکن بودیم] حرکت کرده و به انگیزه‌های واقعی تعیین‌کننده‌ی رفتار آمریکا می‌پرداخت، کارشناسان رسمی در پی آن بودند که مجدداً از سوی وزارت امور خارجه برای مشاوره یا صحبت دعوت شوند. ص ۱۲۱

ــ روشنفکر امروز باید آماتور باشد؛ کسی که باور دارد برای عضو اندیش‌مند و دلسوز بودن یک جامعه، موظف است مسائل اخلاقی را حتا در قلب تکنیکی‌ترین و حرفه‌یی‌ترین عملی که کشورش درگیر آن است[در ارتباط با قدرت، شیوه‌ی کنش متقابل با شهروندان و هم‌چنین ارتباط با جوامع دیگر] مطرح کند. علاوه بر این، روح روشنفکر به‌عنوان یک آماتور، می‌تواند در یکنواختی حرفه‌یی محضی که بیشتر ما درگیر آن هستیم، دخالت کند و آن را به چیزی زنده‌تر و بنیادی‌تر تغییر دهد. ص ۱۲۵

ــ رویکرد روشنفکر به آمریت، چگونه رویکردی است: به‌عنوان حرفه‌یی ملتمس و متضرع یا به‌مثابه وجدان آماتوری که انتظار دریافت هیچ پاداشی را ندارد؟ ص ۱۲۵

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نقش روشنفکر, روشنفکران, آزادی قلم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲

لينك مطلب

نقش روشنفکر(۵) ــ ادوارد سعید

نقش روشنفکر

نوشته: ادوارد سعید

برگردان: دکتر حمید عضدانلو

انتشارات آموزش

چاپ اول، ۱۳۷۷

۱۷۵ صفحه

......................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ آذر ۱۴۰۲

قسمت پنجم

ــ در هیچ کشوری بیش از ژاپنِ مدرن، ارتباط و اثر متقابل میان مقتضیات همگانی و صف‌بندی روشنفکری به‌صورتی تراژیک مشکل‌ساز و آزاردهنده نبوده است. به‌دنبال استقرار مجدد می‌جی در ۱۸۶۸ که امپراتور را بازگرداند، فئودالبزم الغاء‌شده و دوره‌ی سازندگی آگاهانه‌ی یک ایدئولوژی مرکب آغاز شد. این خود به‌صورت مصیبت‌باری به بسط و گسترش نظامی فاشیست و تباهی‌یی ملی منجر شد که در اوج خود به شکست امپراتوری ژاپن در ۱۹۴۵ انجامید. ایدئولوژی امپراتوری مخلوق روشنفکران دوره‌ی می‌جی بود؛ از آن‌جا که منبع اصلی آن از جانب یک احساس تدافعی ملی، آن هم در سطحی مادون، تغذیه شده بود، در ۱۹۱۵ به ملی‌گرایی تمام‌عیاری تبدیل شد که در عین حال می‌توانست به نظامی‌گری افراطی، تقدیس امپراتور و گونه‌یی بوم‌پرستی تبدیل شود که فرد را مطیع حکومت کند. این ایدئولوژی هم‌چنین باعث بدنامی سایر نژادها تا حدی شد که در دهه‌ی ۱۹۳۰ برایشان این امکان را آفرید که تحت نام برتری نژاد ژاپنی، تعمداً دست به کشتار فجیع چینی‌ها بزنند.

یکی از شرم‌آورترین حوادث در تاریخ مدرن روشنفکری، زمانی رخ داد که روشنفکران ژاپنی و آمریکایی، در جریان جنگ دوم جهانی، در مقیاسی وسیع در نبرد ملی و نژادیِ بدنام کردن و در نهایت پست و خوار شمردن یکدیگر شرکت کردند. صص ۷۶ و ۷۷

ــ هم‌وطنان روشنفکر، در دوران‌های تاریک از او انتظار دارند تا صادقانه نماینده‌ی آن‌ها باشد و دردها و رنج‌های ملی‌شان را بیان کند. ص ۷۸

ــ در کارهای هنری، بسیاری از رمان‌نویسان، نقاشان و شاعران مانند پیکاسو و نرودا تجسم تجربیات تاریخی مردم خود بودند که در جای خود به‌عنوان شاهکارهایی بزرگ به‌رسمیت شناخته شدند. وظیفه‌ی یک روشنفکر این است که آشکارا به بحران، یک ویژگی جهان‌شمول بدهد، مقیاس انسانی بزرگ‌تری را برای رنج‌های یک نژاد یا ملت مشخص قائل شود و این تجربه را با رنج‌های دیگران پیوند دهد. صص ۷۸ و ۷۹

ــ یک روشنفکر باید علیه گروه‌گرایی‌ها فریاد بزند و بداند که بهایی را که پرداخت می‌کند، چیزی جز لعن و نفرین‌شدن نیست. ص ۸۰

*

روشنفکر در تبعید: طردشدگان و در حاشیه قرارگرفتگان

ــ تبعید یکی از غم‌انگیزترین سرنوشت‌هاست. تبعید، قبل از دوران مدرن مجازات وحشتناکی به‌شمار می‌رفت؛ زیرا نه تنها به‌معنی سال‌ها سرگردانی بی‌هدف و دوری از زاد و بوم و مکان‌های مأنوس تلقی می‌شد، بلکه به‌معنی تبدیل شدن به کسی بود که هرگز احساس در خانه بودن را نداشته، همواره نسبت به محیطش احساس غربت می‌کرده، نسبت به گذشته تسلی‌ناپذیر بوده و در مورد حال و آینده نیز دل‌سرد بوده است. در قرن بیستم، تبعید از یک حالت سخت و گاه منحصر به فرد، به مجازات ظالمانه‌ی کل یک اجتماع و مردم تبدیل شده است. این حالت اغلب ثمره‌ی جنگ، گرسنگی و بیماری است. صص ۸۳ و ۸۴

ــ برای من تبعید در عین این‌که یک حالت «واقعی» است، یک حالت «استعاره‌یی» نیز هست. برداشت من از روشنفکر در تبعید از تاریخ اجتماعی و سیاسی جابه‌جایی و مهاجرتی مایه گرفته است. به‌عبارتی روشنفکرانی که برای مدتی طولانی عضو یک جامعه هستند، می‌توانند به محرم‌ها و نامحرم‌ها تقسیم شوند: از یک‌طرف کسانی هستند که به جامعه، به همان صورتی که هست تعلق دارند، از طرف دیگر مخالفان یا نه گویان قرار دارند؛ افرادی که با جامعه‌ی خود در تضادند و از این‌رو، تا آن‌جا که به رجحان‌ها، قدرت‌ها و امتیازات ویژه مربوط می‌شود، نامحرمان و تبعیدی‌های آن جامعه به‌شمار می‌آیند. صص ۸۹ و ۹۰

ــ به‌قول آدورنو «آرزوی روشنفکر این نیست که تأثیری بر جهان بگذارد، بلکه می‌خواهد روزی و در جایی، فردی یافت شود که آن‌چه را او نوشته، همان‌گونه بخواند که وی نوشته است». ص ۹۴

ــ آدورنو: «جست‌‌وجو و کاوش شکاکانه همیشه سودمند است»، خصوصاً آن‌جا که مربوط به نوشتار روشنفکر باشد. ص ۹۶

ــ روشنفکر همواره در پیرامون دانش و آزادی پرسه می‌زند. در عین حال این دو حوزه معنای انتزاعی بودن را نمی‌دهند...مانند مارکوپولو که به اعتبار حس تشخیص حیرت‌آورش هرگز درمانده نمی‌شود؛ کسی که همیشه رهنورد و مهمانی گذراست، نه طفیلی، کشورگشا یا مهاجم. ص ۹۷

ــ بهترین راه برای پی بردن به واقعیت اجتماعی درک آن هم‌چون فرایندی است که از لحظه‌ی آغاز پدید آمده و انسان همیشه می‌تواند آن را در شرایطی متعارف و معمولی تعیین کند. ص ۹۹

ــ نگاه شما به بزرگ‌ترین قدرت‌ها برحسب نقطه‌ی شروع و جایی است که آن‌ها ممکن است به سویش حرکت کنند. شخصیت‌های برجسته یا نهادهای مجلل و باشکوه شما را به هراس نمی‌اندازد. بومیان صرفاً شکوه و عظمت را می‌بینند[و از این‌رو آن را کرنش می‌کنند] و غالباً در برابر آن ناگزیر به سکوت و چاپلوسی بهت‌آوری می‌شوند و لزوماً از پی بردن به منشأ آن که همانا انسان باشد، غافل می‌مانند. روشنفکر در تبعید ضرورتاً طعنه‌زن، شکاک و حتا بازیگوش، اما نه کلبی‌مسلک است. صص ۹۹ و ۱۰۰

ــ روشنفکر تبعیدی پاسخگوی منطق سنت مرسوم نیست، بلکه پاسخگوی جسارت مبادرت ورزیدن به کاری است دلیرانه، ارائه‌دهنده‌ی دگرگونی و حرکت است، نه وقفه و سکون. ص ۱۰۲

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نقش روشنفکر, روشنفکران, آزادی قلم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲

لينك مطلب

نقش روشنفکر(۴) ــ ادوارد سعید

نقش روشنفکر

نوشته: ادوارد سعید

برگردان: دکتر حمید عضدانلو

انتشارات آموزش

چاپ اول، ۱۳۷۷

۱۷۵ صفحه

......................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ آذر ۱۴۰۲

قسمت چهارم

در استیصال نگه‌داشتن ملت‌ها و سنت‌ها

ــ اروپا و غرب دیگر شاخص‌های معیار چالش‌ناپذیر برای بقیه‌ی جهان نیستند. فروپاشی امپراطوری‌های مستعمره بعد از جنگ جهانی دوم، دامنه‌ی توانایی اروپا را برای پرتوافشانی روشنفکری و سیاسی بر مناطقی که قبلاً مکان‌های تاریک کره‌ی ارض نامیده می‌شد، کاهش داد. ص ۵۹

ــ مشکل خاص روشنفکر این است که در هر جامعه‌یی یک اجتماع زبانی(Language Community) وجود دارد که تابع عادات شیوه‌ی گفتاری است که از قبل وجود داشته است. یکی از کاردکردهای اصلی این اجتماع زبانی حفظ وضعیت موجود و اطمینان از این است که کارها آرام، پایدار و چالش‌ناپذیر پیش بروند. جورج اورول در رساله خود تحت عنوان «سیاست و زبان انگلیسی» درباره‌ی این مسأله به‌صورتی بسیار قانع‌کننده صحبت می‌کند. به‌عقیده‌ی او عبارت‌های پیش پا افتاده، استعاره‌های فرسوده و منسوخ و نوشتارهای سست، نمونه‌های «پوسیدگی و زوال زبان» هستند. در نتیجه ذهن کرخ و بی‌حس می‌شود و غیر فعال می‌ماند. مادام که زبان، اثر موسیقی متن در یک فروشگاه بزرگ را داشته باشد، آگاهی از میان رفته و ذهن برای قبول انفعالی ایده‌ها و احساسات ناآزموده مهیا می‌شود. ص ۶۲

ــ نگرانی جورج اورول در این رساله ــ که در سال ۱۹۴۶ نوشته شده ــ تجاوزی بود تدریجی که از جانب سیاست‌مداران عوام‌فریب به فکر و ذهن انگلیسیان تحمیل شده بود. به‌عقیده‌ی او «زبان سیاسی برای راست جلوه دادن دروغ‌ها، محترم شمردن آدم‌کشی‌ها و در ظاهر منسجم نشان دادن نابسامانی‌ها طرح‌ریزی شده است. این مسأله با تفاوت‌هایی، در مورد همه‌ی احزاب سیاسی، از محافظه‌کاران گرفته تا آنارشیست‌ها نیز صادق است». ص ۶۲

ــ روزنامه‌نگاری فقط تشریح‌کننده و تداوم‌بخش چیزی است که به‌طور ضمنی در هستی یک زبان ملی ــ مانند انگلیسی و...ــ یعنی یک اجتماعی ملی، یک هویت یا شخصیت ملی وجود دارد. ص ۶۳

ــ نقش روشنفکران باید کمک کردن به یک اجتماع ملی برای ترفیع احساس یک هویت مشترکٍ برجسته و متعالی باشند. ص ۶۴

ــ همیشه ساختاری از قدرت و نفوذ وجود دارد؛ همیشه تاریخ انبوهی از ارزش‌ها و ایده‌های از پیش تبیین شده موجودند؛ و هم‌چنین در زیر همه‌ی این‌ها و از همه مهم‌تر برای فرد روشنفکر، ایده‌ها، ارزش‌ها و مردمی هستند که اطاقی شخصی به آن‌ها داده نشده است. به‌قول والتر بنیامین: «هر کس تا امروز ظفرمند ظاهر شده، در حرکت پیروزمندانه‌یی سهیم است که در آن فرمانروایان امروزی درماندگان و بیچاره‌گان را لگدکوب می‌کنند». این تصور دراماتیک از تاریخ با تصور گرامشی هم‌نوا است؛ کسی که در نظرش خود واقعیت اجتماعی بین فرمانروایان و فرمانبرداران تقسیم شده است. ص ۷۰

ــ یکی از تعاریف استاندارد از روشنفکر مدرن تعریفی است که ادوارد شیلز[جامعه‌شناس][Edward Shils] به‌دست داده است: «در همه‌ی جوامع افرادی با حساسیتی غیر عادی نسبت به مقدسات، با بازتابی غیر متداول درباره‌ی طبیعت جهان خود و قوانین حاکم بر جامعه‌ی آن‌ها یافت می‌شود. در همه‌ی جوامع، اقلیتی از افراد وجود دارند که بیشتر از افراد عادی جامعه‌ی خود جویا و مشتاق مشارک مکرر با نمادهایی‌اند که از شرایط آنی ملموس و عینی روزمره جامع‌ترند و در ارجاعات خود اهمیت چندانی به زمان و مکان نمی‌دهند. در این اقلیت، نیازی وجود دارد برای بروز تحقیق و طلب در گفتمان شفاهی و کتبی، در تجلی شاعرانه یا قالب‌پذیر، در یادداشت‌ها یا نوشتارهای تاریخی و در به‌جا آوردن مراسم مذهبی ــ سنتی و آیین‌های نیایش. این نیاز درونی برای رخنه کردن در آن سوی شبکه‌ی تجربه‌ی آنی ملموس و عینی، نشانه‌ی وجود روشنفکر در همه‌ی جوامع است». ص ۷۱

ــ روشنفکر باید از رهبری انتقاد کند و در کنار ستیز اصلی، جایگزین‌هایی را معرفی کند که اغلب در حاشیه بوده یا به‌عنوان مسائل غیر مقتضی کنار گذاشته شده‌اند...روشنفکرانی مانند تاگور در هند و خوزه مارتی در کوبا نمونه‌هایی از این دست بودند که هرگز به‌خاطر ناسیونالیسم، دست از انتقاد نکشیدند، اگرچه خود ناسیونالیست باقی ماندند. ص ۷۶

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نقش روشنفکر, روشنفکران, آزادی قلم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۴۰۲

لينك مطلب

نقش روشنفکر(۳) ــ ادوارد سعید

نقش روشنفکر

نوشته: ادوارد سعید

برگردان: دکتر حمید عضدانلو

انتشارات آموزش

چاپ اول، ۱۳۷۷

۱۷۵ صفحه

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ آذر ۱۴۰۲

قسمت سوم

ــ ایزایا برلین تا حدی تحت نفوذ رومانتیسم آلمان، می‌گوید که مخاطبان نویسندگان قرن نوزدهم روسیه «تصور می‌کردند که روشنفکر در یک صحنه‌ی اجتماعی در حال شهادت دادن است». ص ۴۵

ــ روشنفکران نه فقط نماینده‌ی بعضی جنبش‌های بزرگ اجتماعی یا زیرزمینی هستند، بلکه به‌خصوص سایندگان شیوه‌ی زندگی و ایفاگر نقش‌هایی اجتماعی نیز به‌شمار می‌آیند که منحصر به خود آن‌هاست. ص ۴۶

ــ هدف عمل روشنفکری ترفیع و ترقی آزادی و معرفت آدمی است...این هدف هم‌چنان محور اصلی کار روشنفکری به‌شمار می‌رود. ص ۵۰

ــ همکاری روشنفکران با قدرت و به خدمت درآوردن‌شان توسط قدرت هنوز می‌تواند آوای آن‌ها را خاموش کند و انحراف روشنفکران از حرفه‌ی اصلی خود، هنوز از مسائل اساسی به‌شمار می‌آید. ص ۵۰

ــ نقش روشنفکر، تبیین‌ها، اهداف یا ایده‌های او برای جامعه، عمدتاً به‌معنی تقویت امیال نفسانی یا تجلیل موقعیت و مقام نیست. قصد آن‌ها عمدتاً خدمت کردن در دامنه‌ی بورورکراسی‌های قدرت‌مند و استقرار در کنار کارفرمایان سخاوت‌مند نیست. ص ۵۲

ــ اگر مالکیت «ابزار مبادله‌ی مؤثر» که سرمایه‌ی روشنفکر است، از او سلب شود، متفکر مستقل با یک وظیفه‌ی اصلی تنها می‌ماند. ص ۵۳

ــ سی. رایت میلز[روشنفکری به‌غایت مستقل، با دید اجتماعی برانگیزنده و ظرفیتی قابل توجه برای مبادله‌ی ایده‌های خود] این مسأله را چنین بیان می‌کند: «هنرمند و روشنفکر مستقل از جمله‌ی شخصیت‌های انگشت‌شمار باقی‌مانده‌یی‌اند که برای مقاومت و جنگیدن با رفتارهای قالبی و پیامد آن، که مرگ چیزهایی است که مغرورانه زندگی می‌کنند، مسلح‌اند. اینک درکی تازه برای نقاب از چهره برداشتن و خردکردن تصور و خردی قالبی لازم است که ارتباط‌های نوین[یعنی نظام‌های کنشی مدرن] ما را در باتلاق آن فرو برده است. جهان‌های هنر و تفکر انبوه به‌نحو روزافزونی با خواسته‌های سیاست همنوا می‌شوند. به همین دلیل است که انسجام و تلاش روشنفکری باید در سیاست نقش محور بیابد. اگر متفکری در روند تلاش سیاسی، خود را در مقایسه با ارزش حقیقت بازگو نکند، نمی‌تواند مسؤلانه از عهده‌ی همه‌ی مشکلات تجربی برآید. صص ۵۳ و ۵۴

ــ سیاست در همه‌جا حضور دارد و هیچ راه فراری به قلمروهای هنر و تفکر ناب ما، به این وسیله، به قلمرو بی‌طرفی در مقابل واقعیت یا نظریه‌ی فراگذرنده وجود ندارد. روشنفکران در زمان خود به‌سر می‌برند و کنش‌های انبوه سیاسی توسط کارخانه خبرسازی یا رسانه‌های خبر با پندارها، روایات رسمی و توجیهات قدرتی که به‌وسیله‌ی رسانه‌ی قدرت‌مندی منتشر شده، قادر به مقاومت در برابر این کنش‌ها هستند. ص ۵۴

ــ روشنفکر همیشه مابین تنهایی و وابستگی ایستاده است. در جریان جنگ خلیج فارس، علیه عراق، چقدر مشکل بود که به شهروندان آمریکایی بفهمانیم که ایالات متحده آمریکا نه یک قدرت بی‌گناه و بی‌طرف بوده و نه از طرف کسی جز خودش به ژاندارمی جهان منصوب شده است. ص ۵۵

ــ روشنفکر کسی است که همه‌ی هستی‌اش به یک تشخیص و تمیز انتقادی موکول است؛ تشخیص و تمیزی که حاضر به قبول فرمول‌های ساده، عبارت‌های پیش پا افتاده یا یکنواخت و درواقع همسازی با آن چیزی نیست که قدرت یا سنت باید بگوید و انجام دهد. این صرفاً یک عدم پذیرش کنش‌ناپذیر نیست، بلکه روشنفکر فعالانه به بیان آن در انظار تمایل دارد.

حرفه‌ی روشنفکری را باید به‌عنوان حرفه‌یی تلقی کرد که دائماً خود را هوشیار نگه می‌دارد و مدام خواهان آن است که اجازه ندهد فقط نیمی از حقایق و ایده‌های قابل قبول راهنمایش باشند. انجام چنین وظیفه‌یی نیاز به یک واقع‌گرایی ثابت و استوار، تا حدودی یک انرژی نیرومند معقول و هم‌چنین تلاش سخت و پیچیده‌یی برای برقرار کردن موازنه میان مشکلات فردی در مقابل وظایف ترویج و فاش کردن حقایق در قلمرو عمومی دارد. صص ۵۵ و ۵۶

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نقش روشنفکر, روشنفکران, آزادی قلم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۷ بهمن ۱۴۰۲

لينك مطلب

نقش روشنفکر(۲) ــ ادوارد سعید

نقش روشنفکر

نوشته: ادوارد سعید

برگردان: دکتر حمید عضدانلو

انتشارات آموزش

چاپ اول، ۱۳۷۷

۱۷۵ صفحه

......................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ آذر ۱۴۰۲

قسمت دوم

پیشگفتار مؤلف

ــ یکی از وظایف روشنفکر، تلاش برای شکستن قالب‌های ذهنی و مقولات تقلیل‌پذیری است که محدود‌کننده‌ی تفکر و ارتباط‌های بشری‌اند. ص ۲۵ ــ فرهنگ‌ها بیش از آن با هم درآمیخته و مضامین و تاریخ‌شان بیش از آن به‌هم پیوند خورده و وابسته‌اند که بتوان آن‌ها را با یک عمل جراحی به‌صورت گروه‌های مخالف بزرگ و بیشتر ایدئولوژیک مانند «شرق» و «غرب» از هم جدا کرد. ص ۲۶

ــ تلاش من این است که روشنفکران را دقیقاً چهره‌هایی معرفی کنم که نه می‌توان کارهایی را که به جامعه ارائه می‌کنند پیش‌بینی کرد و نه می‌توان آن‌ها را به شعار، خط مشی حزبی راست‌آیین یا جزم‌گرایی تغییرناپذیر تبدیل کرد. ص ۲۷

ــ روشنفکران باید افرادی باشند که امتیاز ناسیونالیسم میهن‌پرستانه، تفکر جمعی و حس طبقاتی، نژادی یا جنسی را به زیر سؤال بکشند.

جهان‌شمول بودن یعنی پذیرش خطر برای فراتر رفتن از یقین‌های ساده‌یی که پیشینه، زبان و ملیت برای ما فراهم آورده‌اند و در بسیاری موارد مانع درک حقیقت دیگران می‌شوند. جهان‌شمول بودن هم‌چنین زمانی که مباحث سیاست خارجی و اجتماعی مطرح می‌شوند، معنی جست‌وجو و حمایت‌ کردن از یک معیار منحصر به‌فرد برای رفتار انسان را می‌رساند.

برای روشنفکر گیتی‌باور راستین، بتی وجود ندارد که پرستش کند و از او انتظار یک راهنمایی تزلزل‌ناپذیر داشته باشد. ص ۲۸

ــ چهان بیش از همیشه از حرفه‌یی‌ها، کارشناسان، مشاوران و در یک کلام از روشنفکرانی که نقش اصلی‌شان خدمت به آمریت است و در عین حال سود فراوانی هم به کف می‌آورند، سرشار شده است. ص ۲۹

ــ ویژه‌گی‌هایی را که من برای روشنفکر برمی‌شمرم، عبارت‌اند از: در تبعید و در حاشیه، آماتور و مؤلف زبانی که سعی می‌کند حقیقت را به قدرت بگوید. ص ۳۰

ــ آمریت‌ها امکانات نایل شدن به هر تعبیری را از میان برده‌اند. وابسته نبودن تعمدی و آزادانه به این آمریت‌ها، از بسیاری جهات، یعنی ناتوانی اثرگذاری مستقیم در تغییر و دگرگونی؛ و متأسفانه حتا در مواقعی یعنی ظاهر شدن در نقش نظاره‌گری که شاهد شکنجه و آزاری است که در غیر این‌صورت به فراموشی سپرده می‌شود. ص ۳۱

*

نقش روشنفکر

ــ آنتونیو گرامشی مارکسیست، عمل‌گرا، روزنامه‌نگار و یکی از فیلسوفان ارزشمند سیاسی ایتالیایی، بین سال‌های ۱۹۲۶ و ۱۹۳۷ در زندان موسولینی، در «یادداشت‌های زندان» ‌خود می‌نویسد: «بنابراین می‌توان گفت که جمله‌ی آدم‌ها روشنفکرند، ولی همه‌ی آن‌ها نقش روشنفکر را در جامعه ایفا نمی‌کنند». ص ۳۵

ــ روشنفکران واقعی فقط زمانی خودشان را می‌یابند که به ترغیب و تحریک احساسات تند و شاید متافیزیکی و اصول بی‌غرضانه‌ی عدالت و حقیقت‌جویی درصدد انکار فساد، دفاع از ناتوانان و ستمبران و مبارزه با قدرت نامشروع و ستم‌پیشه برآیند. ص ۳۸

ــ می‌توان چهره‌ی روشنفکر را به‌عنوان چهره‌یی مشخص یافت؛ کسی که قادر است در برابر قدرت حقیقت را به زبان بیاورد. ترشرویی سخنور و به‌نحو خارق‌العاده‌یی با جرأت و برآشفته که هیچ قدرت دنیوی در نزد وی آن‌قدر بزرگ و با نفوذ نیست که نتوان آن را مؤاخذه کرد و به انتقادش دست زد. ص ۴۰

ــ هیچ انقلاب عظیمی در تاریخ معاصر بدون حضور روشنفکران به‌وقوع نپیوسته؛ هم‌چنین هیچ جنبش ضد انقلابی نیز بدون حضور روشنفکران پا نگرفته است. روشنفکران پدران و مادران و البته پسران، دختران و حتا برادرزادگان جنبش‌ها هستند. ص ۴۲

ــ روشنفکر فردی است با یک قوه‌ی ذهنی وقف شده برای فهماندن، مجسم کردن و تبیین یک پیام، یک نظریه، یک رویه، فلسفه یا اندیشه ــ هم برای همگان و هم به همگان. چنین نقشی لبه‌ی تیزی هم دارد و روشنفکر، بدون آن‌که مولد پرسش‌های گیج‌کننده باشد، نمی‌تواند این نقش را بازی کند. در ارائه‌ی چنین نقشی، روشنفکر[به‌جای تولید آن‌ها] قطعاً با راست‌کیشی و جزم‌گرایی روبه‌رو خواهد شد. او نمی‌تواند چنین نقشی را بازی کند مگر آن‌که حکومت‌ها و مؤسسات نتوانند همکاری او را به‌آسانی جلب کنند. روشنفکر فردی است که علیت وجودی‌اش بازی کردن نقش نمایندگی همه‌ی آن مردم و موضوعاتی است که در جریان عادی، یا فراموشی‌شده یا مخفی نگه‌داشته شده‌اند. ص ۴۳

ــ روشنفکر چهره‌یی متجلی است؛ کسی است که آشکارا نماینده‌ی نوعی دیدگاه است، کسی که علی‌رغم انواع موانع، خالق تجسم‌هایی ماهرانه برای اجتماع خود است. بحث من این است که روشنفکران افرادی‌اند با حرفه‌یی مربوط به هنر تجسم، خواه این هنر صحبت کردن باشد، خواه نوشتن، تدریس کردن و یا ظاهر شدن در صفحه‌ی تلویزیون. اهمیت چنین حرفه‌یی چندان است که از یک‌سو همگان آن را تشخیص می‌دهند و از سوی دیگر، هم تعهد و خطر و هم جسارت و آسیب‌پذیری را در بر می‌گیرد. صص ۴۴ و ۴۵

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نقش روشنفکر, روشنفکران, آزادی قلم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲

لينك مطلب

نقش روشنفکر(۱) ــ ادوارد سعید

نقش روشنفکر

نوشته: ادوارد سعید

برگردان: دکتر حمید عضدانلو

انتشارات آموزش

چاپ اول، ۱۳۷۷

۱۷۵ صفحه

......................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ آذر ۱۴۰۲

*

قسمت اول

سخن مترجم، به بهانه‌ی پیشگفتار

ــ آناتول فرانس یکی از نخستین تعریف‌ها را از روشنفکران به‌دست داد. در نزد وی «روشنفکران آن گروه از فرهیختگان جامعه‌اند که بی‌آن‌که تکلیفی سیاسی ــ ورای فعالیت در محدوده‌ی حرفه ایشان ــ به آن‌ها واگذار شده باشد، در اموری نیز دخالت می‌کنند و نسبت به آن‌ها واکنش نشان می‌دهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد». ص ۲

ــ چیزی به‌نام روشنفکر خصوصی وجود ندارد؛ «چرا که شما از همان لحظه که کلمات را بر روی کاغذ می‌نشانید و سپس به چاپ می‌رسانید، به جهانی همگانی گام نهاده‌اید.» ص ۵

ــ «به‌نظر من هیچ چیز بیشتر از آن عادات ذهنی روشنفکر که او را وادار به طفره رفتن یا کناره‌گیری می‌کند قابل سرزنش نیست؛ آن خصلتی که شما را از جایگاه صعب‌الحصولی که بنیادش بر اصول اخلاقی بوده و شما می‌دانید که راه درستی است، منحرف کرده و شما تصمییم می‌گیرید که آن راه را نپیمایید.» ص۶

ــ کار روشنفکر فقط تأمل و تعمق در گذشته و پرداختن به جنبه‌های صرفاً زیباشنختی در ادبیات نیست. روشنفکر باید فعالانه وضع موجود را به‌نقد بکشد، در اصلاح آن بکوشید و برای سازندگی فردا به مسائل و مشکلات بپردازد. ص ۱۰

ــ ادوارد سعید: «به روشنفکری که مدعی است فقط برای خود یا برای آموزش محض یا فقط به‌خاطر علم مجرد می‌نویسد، نه می‌شود و نه باید باور داشت...مبادا از بازبینی و وارسی مدام جهان‌بینی خود و ــ در صورت لزوم ــ از تصحیح و ترمیم آن غافل شوید.» ص ۱۰

ــ وقتی روشنفکری جزم‌اندیش شد، سیاست در نزد وی به تعصبی دینی تبدیل می‌شود که همراه‌اش تصفیه‌های قومی، قتل عام و کشاکش پایان‌ناپذیری است که ژرف‌اندیشی درباره‌ی آن‌ها ابعاد هراسناکی پیدا می‌کند. صص ۱۰ و ۱۱

ــ «روشنفکر حرفه‌یی» فاقد استقلال فکری است و آن چیزی را می‌نویسد یا می‌گوید که اربابانش از او خواسته‌اند. ص ۱۱

ــ اکثریت منتقدان و هنرمندان، به‌صورتی رسمی در دانشگاه‌ها و مؤسسات دولتی و غیر دولتی مستقر، و مزدبگیر آمرینی شده‌اند که استقلال فکری آنان را اگر هنوز نکشته باشند، به‌سختی مجروح کرده‌اند. «روشنفکران» برای اشاعه‌ی افکار خود چاره‌یی ندارند جز آن‌که در راستای خواست‌های صاحبان مؤسسات انتشاراتی و سردبیران نشریاتی گام بردارند که در نزد اکثرشان دانش و علم به کالایی سودآور تبدیل شده است. این‌که چه کتابی به چاپ برسد یا چه مقاله‌یی منتشر شود، دیگر چندان به نظر صاحب اندیشه بستگی ندارد. این صاحبان بنگاه‌های انتشاراتی و سردبیران‌اند که از طرق انتخاب موضوع و حتا اعمال سانسور، دانشی را نشر می‌کنند که به‌جرأت می‌توان در بسیاری موارد با دانش آفریده‌ی صاحب اصلی اندیشه تفاوت فاحشی دارد. ص ۱۲

ــ ادوارد سعید: «روشنفکر فردی است با یک قوه‌ی ذهنی وقف‌شده برای فهماندن، مجسم کردن و تبیین یک پیام، یک نظریه، یک رویه، فلسفه یا اندیشه، هم برای همگان و هم به همگان.» ص ۱۳

ــ گفتمان‌ها در نزد فوکو، بیانگر ایدئولوژیکی جایگاه‌های طبقاتی نست، بلکه کنش‌های قدرتی است که فعالانه به زندگی مردم شکل می‌دهد. ص ۱۴

ــ میشل فوکو به‌صراحت به ما می‌گوید: «نقش روشنفکر دیگر این نیست که خود را جلوتر یا در حاشیه قرار دهد تا از آن طریق حقیقت ناگفته را بیان کند. در عوض، روشنفکر باید علیه اشکال مختلف قدرتی مبارزه کند که خود او نیز هم موضوع و هم ابزار آن است». ص ۱۴

ــ مارسل پروست از خوانندگان خود خواسته بود: «کتاب مرا عینکی تلقی کنید که از پشت آن به بیرون می‌نگرید، و اگر این عینک به چشم‌تان نخورد، عینک دیگری برگزینید». ص ۱۷

ــ واقعیت برای روشنفکر شامل سیاست به‌معنای رقابت و توزیع آمریت نیست: آن چیزی که نمایندگی نامیده می‌شود، چه از جانب حزب باشد، چه از طریق اتحادیه‌های کارگری و چه توسط هر نهاد دیگری. ص ۱۸

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نقش روشنفکر, روشنفکران, آزادی قلم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲

لينك مطلب

عبور از یلدا؛ چه آیین فلسفیِ زیبایی!

عبور از یلدا؛ چه آیین فلسفیِ زیبایی!

*

یکی از دیرینه‌ترین آیین‌های فرهنگی، تاریخی و ملی کشورمان را گرامی داشتیم؛ عبور از طولانی‌ترین شب، با شادی‌ِ گردهمایی‌ها و جشن‌های پیوندده مهربانی و نشاط رنگین برکت ضیافت‌هایش. اگرچه دامن فقر بر ردای یلدا، در بسیاری خانه‌های میهن، نگذاشت این آیین و جشن ملی، قواره‌یی یک‌پارچه و هم‌پیوند در سراسر ایران‌زمین داشته باشد.

*

یلدا را در تقویم‌ها و نگاره‌های تاریخی، سالیان طولانی سفر کرده و شناخته‌ایم؛

می‌سناسیمش که اسم و واژه‌ی وصف‌کننده‌ی تولد عیسی مسیح بوده است.

شناختیمش که در قرن چهارم میلادی، در برگزاری آیین متیرا یا مهر، جشن یلدا از بزرگ‌ترین آیین‌های ساکنان خاور میانه شده است.

می‌شناسیمش که بعد از حمله‌ی اعراب در قرن اول هجری شمسی به ایران، چه تلاش‌ها شد که برگزاری این آیین ملی را محدود کنند، ولی ایرانیان حتا مخفیانه هم شده، یلدا را در خانه‌ها و زیرزمین‌ها برگزار می‌کردند.

شناختیمش که در آغاز قرن سوم هجری شمسی، وقتی که صفاریان موفق به رسمی کردن «زبان فارسی» به‌جای «عربی» شدند، مهرگان و سده، یلدا، چهارشنبه‌سوری و نورور، مهم‌ترین آیین‌های ملی و مشترک تمام ایرانیان با اقوام و ملیت‌های گوناگون شدند.

می‌شناسیمش که به قصه، افسانه، روایت و ادبیات فارسی راه یافت. دیده‌ایم که چه‌ها در وصف‌اش، در شعر و داستان و ترانه نیافریده‌اند.

*

شرح یلدا در تمامی قصه‌ها، افسانه‌ها، شعرها، ترانه‌ها و نقالی‌ها، سفر از طولانی‌ترین تاریکی به سوی گرامی‌ترین روشنایی‌ها در زندگی فردی و اجتماعی‌مان است. به‌راستی که چه آیین فلسفیِ زیبایی را در تبیین حیات اجتماعی‌مان گرامی‌ می‌داریم. بی‌سبب نیست که آیین یلدا در سفر طولانیِ بیش از دو هزار ساله‌اش، در عبور از انبوه شداید یخین جنگ و رنج و تلخ‌کامی‌های طولانی حیات بشر، در خطه‌یی از گهواره‌ی زمین، همواره پیوندگاه امید مشترک و گذار از سرمای سخت‌سر و ظلام سلطه‌ی خودکامه‌گی‌ها بوده است.

*

حکایت پایداری‌ها و ماندگاری‌ها در این گذار طولانی، شایان جشن ملی ــ حتا در هر خانه و محله‌یی ــ است.

حکایت امیدآفرینی‌ها برای عبور نسل به نسل ایرانیان از طولانی‌ترین ادوار تاریکی‌های سیاسی و اجتماعی ــ که دیکتاتوری‌های موروثی، سمبل و نماینده‌ی آن‌هایند ــ شایستگی تداوم سپاس‌گزاری ملی در جشنواره‌ی دنباله‌دار یلدا است.

یلدا، گرامی‌داشت پیروزی تبار روشنایی‌اندیشی بر کیش تاریک‌اندیش و فیروزی سپیده‌آفرینی بر ظلام‌گستری است.

«ای مهربان‌تر از برگ

در بوسه‌های باران

بیداری ستاره

در چشم جویباران.» ــ فریدون مشیری

*

در یک‌سده‌ی پشت سر و خاصه در چهار دهه‌‌ی اخیر، هیمنه‌ و جزمیت چه یلداهای متمادی را با یک‌دست لاله و شقایق بر کف و یک‌دست شمع شب‌سوز، شکستیم تا فضیلت روشنایی و حرمت خرد را پاس داریم.

توالیِ «خانه‌ی ابری» میهن را با «خیال روزهای روشن» تاب آوردیم و تسلیم بوران‌های استخوان‌سوز و یأس‌انگیز چله‌هایش نشدیم.

همیشه از ارتفاع مهابت یلداها، چشم به رویش بنفشه‌ها داشته‌ایم و برای دیدار و پیشواز بهاری‌اش، بذرهای لاله و شقایق افشاندیم.

یلدا را از قاب سنت و سررسید تقویم سال درآوردیم، اسم جاریِ عبور به سوی طلیعه‌ی آرزوی مشترک ملی کردیم. چه از این گرامی‌تر در پیوند یافتن باآیین فلسفیِ زیبا در تبیین حیات اجتماعی‌مان؟

۳۰ آذر ۱۴۰۲


برچسب‌ها: یلدا, جشنهای ایرانی, مهرگان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲ دی ۱۴۰۲

لينك مطلب

ابتذال ــ سعید عبداللهی

ابتذال

*

سعید عبداللهی
*

. ابتذال در کلیتش، عادت کردن به هرچه که هست، هر وضعی که هست و تن دادن به وضع موجود تا حد عادت به زندگی گیاهی است. این عادت و تن دادن یا تسلیم شدن و زندگی با آن تا جایی پیش می‌رود که «آشنا»ی سایه‌به‌سایه‌ می‌شود. به‌همین خاطر، آشنازدایی از این عادت و تسلیم[ابتذال]، کاری بس سخت برای یک روشنفکر متعهد است؛ سخت‌تر از درافتادن با یک دیکتاتور که خودش مروج و وظیفه‌خور ابتذال است.

ابتذال، پهنه‌یی وسیع دارد. از دروغ و شارلاتانیسم و لمپنیسم ضد اخلاق به‌عنوان یک فرهنگ گرفته تا بت‌پرستی، نژادپرستی، جنسیت‌پرستی، خان‌پرستی، شاه‌پرستی و رهبرپرستی که همگی آدمی را از آزادی و استقلال در اختیار، انتخاب و آگاهی تهی می‌کنند.

روی دیگر این ابتذال، عوام‌زدگی و افتادن دنبال هیاهوهای پوچ و میان‌تهی است که معمولاً بساطش را دولت‌ها و نفع‌برندگان از این هیاهو پهن می‌کنند.

روی دیگر این ابتذال، بی‌سوادی را سرمایه کردن و از آن نان خوردن است.

روی دیگر این ابتذال ــ که ظاهر شیکی هم می‌تواند داشته باشد ــ این است که آدمی هویت انسانی‌اش را در موقعیت و مقام و کرسی و جاه‌طلبی می‌بیند. تو را به خدا به تاریخ پشت سرمان و همین الآن‌مان نگاه کن، ببین چقدر جنایت و آدم‌کشی و تباهی و استثمار و نابودی زندگی به‌خاطر ابتذال مقام و جاه‌طلبی رخ داده است!

روی دیگر این ابتذال ــ که از مهم‌ترین‌ها است ــ سلسله‌ی دیکتاتوری و اثرات آن بر ریز و درشت زندگی مردم است. باید بدانیم که اصلاً منشأ و سرچشمه‌ی ابتذال، دیکتاتوری است؛ چه سیاسی‌اش، چه مذهبی‌اش، چه ایدئولوژیکش. مبتذل اعظم این است. به‌اینجا که رسیدیم، این را هم اضافه کنم که بازیگران روی صحنه‌ و زمین این مبتذل اعظم و شرکت در سیرک‌ها و نمایشات آن، از قضا متهم‌ترین مروجان ابتذال هستند.

می‌بینی که جنگ با ابتذال، چه پهنه‌ی وسیعی دارد. به‌خاطر همین است که کار این جماعتی که اسم‌شان را جنگاوران فرهنگ گذاشته‌ایم، خیلی سخت است. سخت ولی به‌نظر من شکوه‌مند، ستایش‌انگیز.

*

افزوده‌شده به سلسله مقاله‌ی «جنگاوران فرهنگ انسانی»


برچسب‌ها: فرهنگ‌سازی, فرهنگ آزادی, انواع ابتذال
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳ آذر ۱۴۰۲

لينك مطلب

کوروش کبیر؛ فرزند تاریخ

کوروش کبیر؛ فرزند تاریخ

*

«کوروش بانهایت دقت به دین بابلی احترام می‌گذارد؛ معابد را تعمیر کرد و مجسمه‌های معبود شهرهای مختلف را که نبونیدوس به بابل آورده بود، به جاهای خود بازگردانید. و نیز خدایان آشور و شوش را به محل‌های خود فرستاد و اجازه داد که یهودیانی که بخت‌النصر از فلسطین کوچ داده بود، به زادگاه خود بازگردند. و دستورهایی برای تجدید بنای بیت‌المقدس صادر کرد.

کوروش سردار و سیاست‌مداری برجسته بود و یادگاری از عدالت و رأفت، پس از خود باقی گذاشت.»

(از دائره‌المعارف غلامحسین مصاحب، صص ۲۳۰۱ و ۲۳۰۲)

«او سلطه‌ی مهر و انسانیت را بر انتقام و تحکیم قدرتش خوش‌تر می‌داشت. کوروش حتا حاکم مجروحی را که در حمله‌ی وی شکست خورده بود، مداوا نمود و او را به مشاورت خویش خواند».

(ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد اول؛ مشرق‌زمین گهواره‌ی تمدن)

۷ آبان روز گرامی‌داشت یک سنت نامتعارف در تاریخ و زمانه‌هایی است که «قدرت» و سیطره‌ی آن، بیشتر جباریت و جنایت را مهر کرده تا کرامت و رأفت را.

*

تحول نگرش به قدرت و سیاست

سنت غلبه‌ی رأفت و بزرگواری بر قدرت و جباریت، گرامی‌داشت کوروش بزرگ را به توقف برای بازبینی نوعی سیاست‌مداری در تاریخ جهان و خاصه تاریخ ایران تبدیل نموده است.

سیر در آثار نگاشته‌شده در کتیبه‌ها و اسناد مکتوبِ نزدیک به تاریخ حیات کوروش، وی را بنیانگذار مبانی حقوق بشر در ایران و بخش وسیعی از جهان معرفی می‌کند. این اسناد گواهی می‌دهند که اصول سیاست‌مداری و مملکت‌داری و حتا قوانین جنگی که کوروش واضع و مجری آن‌ها بود، تمام قوانین مرسوم اعصار کهن و ماقبل تاریخ را نفی می‌کرد. گواهی این اسناد چنین است که کوروش با سنت‌شکنی در امور جنگ و اسلوب نو در سیاست‌مداری، کیفیت رویکرد و نوع نگرش به قدرت سیاسی را متحول کرده است.

*

رایت و درفش ملی مقابل دیکتاتوری‌های موروثی

با چنین تابلو وکارنامه‌یی، گرامی داشتن چنین جایگاهی از اعتبار سیاسی و تاریخی، موجب مباهات ایرانیان و نیز مرجعی برای همبستگی ملی آنان پیرامون هویت ملی، تاریخی و فرهنگی‌شان است. این کارنامه را می‌توان به‌عنوان رایت و درفش ملی ایران در مقابل دیکتاتوری‌های موروثی شاهی و شیخی برافراشت؛ چرا که منشور و منش کوروش، باطل‌السحر حکومت‌هایی است که باورهای اقتدارگرایی، مذهبی و شخصی‌ را منشأ قدرت سیاسی و اعتبار و مشروعیت اقتدارشان بر مردم قرار داده‌ و می‌دهند.

آن‌چه از نگرش و نقد تاریخ بر دفتر و کارنامه‌ی کوروش به‌جای مانده است برتری انسانیت، مهر، عشق و حقوق بشر بر فردگراییِ سلطه‌گر، تمام‌خواهی سیاسی و مذهبی و قدرت‌جوییِ فرعون‌صفتانه است؛ چرا که قدرت‌پرستان مذهبی و غیرمذهبی تحت عناوین قانون، سایه‌ی خدا، نایب امام، تشرع، نژاد و جنسیت، منافع شخصی و حکومتی خود را بر مردم تحمیل کرده و برای تحکیم این تحمیل، به انواع دسیسه، ریا و جنایت متوسل می‌شوند.

*

وارث کوروش چیست و کیست؟

منشور و منش کوروش، پذیرنده‌ی باورهای متعدد با ظرفیتی دربرگیرنده‌ی تنوع آن‌هاست. محور این منشور و منش، اصول بنیادین حقوق بشر است.

تاریخ سیاسی و اجتماعیِ ایران در سده‌های گذشته نشان داده است که تا به حال هیچ حکومت‌مداری ــ که همگی سلطان و شاه و شیخ بوده‌اند ــ پذیرنده‌ی باورهای متعدد به‌معنی آزادی اندیشه و اعتقاد و آزادی بیان و قلم نبوده است. عبارت معروف «کوروش آسوده بخواب که ما بیداریم»، فقط یک ابتذال سیاسی ــ تبلیغی از جانب صاحب حاکمیتی‌ استبدادی‌ست که در هیچ‌یک از امور مملکت‌داری، کوچک‌ترین شباهت و انسی با منش و منشور کوروش نداشته است.

در عبور از دیکتاتوری‌های موروثی در ایران، وارث حقیقی کوروش پا به میدان آزمایش بر سر منشور آزادی و برابری و حقوق بشر خواهد گذاشت.

*

تعارض پیوند ملی و تاریخی با اشغال‌گری

سال‌های اخیر شاهد استقبال گسترده‌ی ایرانیان داخل و خارج کشور از گرامی‌داشت روز کوروش هستیم. این استقبال گسترده‌، در نهاد و هدف خود، نفی نظام سلطه و شکست پروژه‌ی چندین دهه‌ی قلب و تحریف تاریخ و فرهنگ ایران بوده است. به‌همین روی، تنها اشغال‌گران ایران که هیچ سنخیت و مؤانستی با فرهنگ و اصالت‌های تاریخی ایران ندارند، گرامی‌داشت روز کوروش را برنمی‌تابند.

در سال‌های گذشته هم‌وطنان مشتاق، کوه‌ها و روستاها و دره‌ها را دور زدند و مراسم ۷ آبان را در جوار مقبره‌ی کوروش برگزار نمودند. توالیِ این مقاومت و پایداری، موجب شد که روز ۷ آبان، روز ایرانیان نامیده شود.

*

فرزندان تاریخ کیست‌اند؟

سخن در باب کوروش بنیان‌گذار سلسله‌ی هخامنشیان و بانی اتحاد میان اقوام ایرانی، سخن از زاده‌گان تاریخ و نافیان توسط تاریخ است. تاریخ، فرزندان‌اش را شناخته است؛ آنان را که از تاریخ، کلاس آزمایش انسانیت، معرفت، کرامت و خدمت به بشریت ساخته‌اند. باقی، به‌زبان ساده‌ی مردمان کوچه و بازار، مهر «باطل شد» خورده‌اند.

سلطان محمود غزنوی یکی از شاهان با انبان‌هایی از زر، طلا، ثروت، هیمنه‌ی هزاران نفره از ارتش و حشم، ملازم و خدمتگزار دیوانی و بیش از ۴۰۰ شاعر درباری و مدح‌پرداز و نان‌خور داشت. محمود غزنوی تا فتح نیمی از جهان زمان خود پیش رفت ولی اکنون در افغانستان، هیچ اثری از آن کاخ‌ها و باروها و انبان‌ها و هیمنه و مداحان او برجای نمانده است و یک ورثه هم در یاد نیک تاریخ ندارد. تاریخ، غاصبان عرصه‌ی کلاس و فلسفه‌اش را این‌گونه در ذهن و ضمیر نسل به نسل بشری، مکافات می‌دهد.

تاریخ، کوروش کبیر را فرزند خیر، نیک، برکت، مهر و منشور حقوق بشر، پاس داشته است. گویی گوهر انسانی و سرشت نیک‌نهادش، بر سر در ورودی کلاس تاریخ حک شده است و تنها اینان را در شناسنامه‌ی فرزندان خود ثبت می‌کند.


برچسب‌ها: کوروش کبیر, پاسارگاد, منشور, حقوق بشر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

لينك مطلب

مرضیه و هنر درک زمانه ـــ سعید عبداللهی

مرضیه و هنر درک زمانه

*

سعید عبداللهی

*

«بهترین چیز

رسیدن به نگاهی‌ست

كه از حادثه‌ی عشق

تَـر است.»

(سهراب سپهری، شعر «شب تنهایی خوب»)

*

مرضیه، صمیمیت نافذ سرشتی‌ شد که برگ‌برگ کتاب زندگی‌اش را با «حادثه‌ی عشق» نوشت. صدایی شد مأنوس فرهنگ ایران. نوایی شد که شصت سال از حیات مردم ایران را آلبوم تصنیف و خاطره كرد. وجودی با ظرافت‌های روح‌انگیز و دلنواز و كمال‌خواه هنر. شخصیتی اجتماعی که با فرهنگ پیشرو جامعه‌اش آمیخت و زندگی‌اش را با ارزش‌هایی كه همواره در نغمه و نوایش مترنم بود، معنا کرد و در دفتر زمانه‌ها قوام بخشید.

*

نواگر طبیعت و انسان

خاطرات چندین نسل در صدای مرضیه جاری شد و ماند. خاطراتی كه با بلند آبشاران بر شانه‌های سحرگاهان و شامگاهان، گیسو افشانند و با جریان بی‌مرگ جلوه‌ها و تجلّی‌های نیرومند زندگی عجین و در جویبار شعر و ترانه و فرهنگ زمانه، جاری. در پیوند با چنین فرهنگ اصیل و غنی انسانی، مرضیه نوای سوك و سور مردم سرزمینش گشت. زنـی كه صدایش ترنم جلوه‌های متنوع زندگی در پیوند با طبیعت و انسان شد.

*

ریشه‌دواندن در فرهنگ و تاریخ

دلنوازی‌های چهار فصلِ «گل‌های تازه»، «گل‌های رنگارنگ» و «گل‌های صحرایی»، ضیافت‌های منادیان شعر بالنده و موسیقی ماندگار ایران بود. مرضیه، بنان، شجریان و قوامی از شمع‌های فروزان این ضیافت‌ها بودند. روح‌الله خالقی، نورعلی برومند، خوانساری، همایون خرم، ابوالحسن صبا، رهی معیری، نواب صفا، علی‌اكبر شیدا، عارف قزوینی، مرتضی و منوچهر محجوبی، احمد عبادی، حسن كسایی، فرامرز پایور، داریوش صفوت، جواد معروفی، تورج نگهبان، معینی کرمانشاهی و...سال‌هاسال سرآمدان ترانه‌سرا و آهنگساز این بوم و بر، در هاله‌ی آوای فریبای مرضیه گرد آمدند. این همه، با رسولان زبان فارسی و فرهنگ ایران و تاریخ آزادی‌خواهی‌اش به هم آمیختند. همان آمیختگی كه نحله‌ی ارتجاع انسان‌ستیز، هرگز نتوانست این پیوند تاریخی ـ فرهنگی ـ انسانی را بگسلد. قدمت این آمیختگی و همبستگی، ریشه‌های محکم در تاریخی دارد که كمرِ نیزهی اسكندر و تبرزین مغول و... را در طول زمان شكست.

*

با کاروان هزاره‌های صدا

مرضیه هزار سال شعر فارسی را در صدایش طنین داد. از رودكی در قرن چهارم تا سعدی و مولوی در قرن هفتم، حافط در قرن هشتم و تا لشكری از طبع روان شعر و نغمه‌های ایرانزمین از مشروطیت تا كنون.

در فصل خاطره‌آشوب پاییز و سال‌های غیاب ستاره‌ی درخشانی از كاروان هزاره‌های نغمه و نوا، در پیاپیِ ظهور و غروب افق‌ها‌ و شفق‌های ارغوانی، نسیم مغرور هنر بالنده و ملی و ماندگار، گیسوان سالکان جاودانه‌ی فرهنگ ایران را شانه می‌كند؛ اگرچه در گذار فلق‌ها و شفق‌هایش، گاه‌گاهی:

«دلتنگی‌های آدمی را

باد

ترانه‌یی می‌خواند».(۱)

*

هنر درک زمانه

مرضیه با هوشیاری ناشی از یك ضمیر روشن و بینا، ظرافت‌های هنرش را درك نمود و با آن‌ها همیشه در حشمت و شوكت زیست. بدین سبب، آلبوم تصنیف‌های مرضیه پاسخ رنج‌ها، شادی‌ها، نیازهای عاطفی و سفارش‌های اجتماعی مردم شد.

مرضیه با چنین سرمایه‌هایی همیشه خود را در اوج نگه داشت. هرگز نگذاشت حرمت این غرور دلپذیر انسانی، در پای زرق و برق ناپایدار و گذرا و پیش پای سفلگان زمانه لكّه‌دار شود. او ابتذالی را كه چون گرگی گرسنه به كمین سرمایهی هنر می‌نشیند، به خوبی شناخت و با آن حدگذاری و مرزبندی داشت.

مرضیه هرگز به «هنر اطو كشیده و وظیفهخور حاكم»(۲) تن نداد. این سرمایه‌ها، به او زیبایی شكوه‌واری ‌بخشیدند. اینگونه، کشتی عمر خویش را در امواج متلاطم زمان، هوش‌مندانه سازمان و نظم داد. اینگونه، صمیمیت نافذ سرشت بی‌آلایش خویش را با تارهای عشق و آزادی سرشت. این‌چنین با درک زمانه‌اش و پاسخ به ضرورت‌های اجتماعی و انسانیِ آن، خاطره و هنرش را در آسمان فرهنگ ملت و جامعه‌اش، جامه‌ی فاخر پوشاند تا «جاودانگی / رازش را / با او در میان نهاد». (۳)

آن‌جا كه سپهر عشق را پرده نبود

نجوای شبِ ستارگان را كه سرود؟

پروین به نوا و بانگ «ماهور»ی خواند:

تا هستم و هست, بر لبم هست درود...

*

۱۹ مهر ۱۴۰۲

*

پانوشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. از آلبوم «سکوت سرشار از ناگفته‌هاست»، سروده‌ی مارگوت بیكل، برگردان احمد شاملو

۲. از مقدمه‌ی «جهانی‌بینی ماهی سیاه کوچولو»، نوشته‌ی دکتر منوچهر هزارخانی

۳. از شعر «مرثیه»، احمد شاملو


برچسب‌ها: مرضیه بانوی آواز, برنامه گلها, چی بگم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲

لينك مطلب

«شعور سیاسی» چیست؟ ــ سعید عبداللهی

«شعور سیاسی» چیست؟

*

سعید عبداللهی

*

سه معیار رقم خوردن سرنوشتی نیک یا بد

تجربیات تاریخی در علل تداوم دیکتاتوری‌های موروثی در ایران،‌ تأکید می‌کنند که مبنای «شعور سیاسی» می‌تواند شامل چنین مفاهیمی باشد:

۱ ــ تشخیص «منافع ملی» شامل: هویت ملی / تمامیت ارضی / نفی سلطه‌ی یک گروه بر آحاد مردم / فرصت‌های برابر سیاسی، اقتصادی، آموزشی، فرهنگی، علمی و ورزشی برای همگان / برابری زن و مرد / پاس‌داشتن زبان / حفظ میراث ملی و تاریخی / دوری جستن از تعرض سیاسی و جغرافیایی به ملک و اقلیم و سرزمینی دیگر.

۲ ــ تشخیص تضاد اصلی سیاسی ــ اجتماعی ــ فرهنگی که مانع عمده‌ی تأمین منافع ملی است.

۳ ــ تشخیص ضرورت آزادی، دموکراسی و برابری و تقدم آن‌ها بر هرگونه گرایش مذهبی و غیر مذهبی و منافع شخصی، گروهی و دولتی.

*

دانای کل یا هوشمند؟

آیا داشتن این سه شاخص «شعور سیاسی»، الزاماً دانش فراوان آکادمیک و کلاسیک و رسانه‌یی می‌‌خواهد؟

فرق اسپارتاکوس با کراسوس چه بود؟

فرق امیرکبیر و ستارخان با پادشاهان قاجار و ملازمان دربارشان چه بود؟

از این نمونه‌ها در تاریخ جهان و ایران و هم‌اکنون بسیار است.

*

چند ویژگی «شعور سیاسی»

دارنده‌ی «شعور سیاسی» ابن‌الوقت نیست. با جریان تبلیغات چشم‌پرکن مجازی، سرد و گرم نمی‌شود. اهل ابتذال پوپولیسم فالووری نیست.

دارنده‌ی «شعور سیاسی» برگ‌های بازی اتاق فکر دیکتاتور را تشخیص می‌دهد و هرگز روی میز آن بازی نمی‌کند. با طولانی شدن مبارزه و پیچ‌وخم‌های ناگزیرِ درگیر شدن با دسیسه‌های پیش رو، هوشمندتر می‌شود.

دارنده‌ی «شعور سیاسی» همواره جریانات امروز را با چشم‌انداز و نتایج احتمالی آن‌ها در آینده، می‌سنجد. در این سنجش، همواره «منافع ملی ایران» را مد نظر دارد.

دارنده‌ی «شعور سیاسی» می‌خواهد شناسنامه‌ی سرنوشت ایران را از امضاگذاری چرخه‌ی فاسد دیکتاتوری‌های موروثی به‌درآورد تا کلمات آزاد شوند، فکرها بالغ شوند، دیدگان بینا گردند، سیاست در ایران «باشعور» شود تا ایرانی از لای چرخ‌دنده‌های سده‌ها و دهه‌ها چرخه‌ی فاسد دیکتاتوری خلاص شود، نفس تازه کند، خود را بیابد که ایران، ایران گردد.


برچسب‌ها: شعور سیاسی, فرهنگ‌سازی, آزادی, توتالیتاریسم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲

لينك مطلب

یادداشت از کتاب « تراژدی قدرت در شاهنامه» ـــ سعید عبداللهی

یادداشت‌برداری از کتاب:

تراژدی قدرت در شاهنامه

نوشته: مصطفی رحیمی

انتشارات نیلوفر

چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹

..............................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲

قسمت دهم

تجسم خرد

ــ رستم و خاندان او مأمورند که پلیدی و خوی اهریمنی را از شاهان دور دارند و آنان را به راه اهورایی هدایت کنند. تفاوت میان رستم و فلان پهلوان درباری[که به طمع آب و نان، خود را به دستگاه قدرت وابسته کرده است] تفاوت میان فردوسی و آن چهارصد شاعری است که از سلطان غارت‌گری چون محمود غزنوی «یمین دولت و دین» ساخته بودند و هرگونه هوس‌بازی او را می‌ستودند و حتا از چاپلوسی نسبت به ایاز باک نداشتند و در وصف تاب زلف او شعر می‌سرودند. ص ۲۵۰

ــ رسالت رستم نگاهداشتن قدرت در چارچوب قوانین اهورایی است. اگر رستم به کاووس تمکین می‌کند وسیله‌یی دیگر برای برپاماندن قوانین اهورایی در ایران نمی‌یابد. درست کاری که امیرکبیر می‌کند. برای امیرکبیر یک راه وجود داشت و آن این‌که از شاه، انسانی بسازد در خدمت وطن. صص ۲۵۰ و ۲۵۱

ــ در تراژدی رستم و اسفندیار آن‌چه به خطر می‌افتد آزادی فردی رستم است و در این‌جا آزادی کشوری بالتمام. در داستان نخست، رستم وظیفه‌یی فردی داشت ولی در این‌جا تکلیفی اجتماعی دارد. ص ۲۵۱

ــ اگر رستم به‌دست سهراب شاه شود، شاه واقعی ایران سهراب است، نه رستم. وانگهی سهراب بی‌آن‌که نامی از توران ببرد خود را بالطبع شاه آن دیار می‌داند.

تراژدی سهراب، تراژدی آرزوهای دیریاب است. ص ۲۵۲

ــ رستم قدرت را برای حفظ ایران و بزرگداشت داد و مردمی می‌خواهد و سهراب برای نفس قدرت. چیزی که برای رستم وسیله است، برای پسر هدف. یک‌بار دیگر طرح او را در نبرد آخر از نظر بگذرانیم:

بگیرم سر تخت افراسیاب سر نیزه بگذارم از آفتاب

آن که با کار قدرت آشناست می‌داند «در ارتفاع، هوای دیگری استنشاق می‌شود». «سر نیزه‌ی من از خورشید بگذرد.»

ادامه می‌دهد:

چو رستم پدر باشد و من پسر نباید به گیتی کسی تاجور

چو روشن بود روی خورشید و ماه ستاره چرا برفرازد کلاه؟

پس مسأله این است که چرا «کلاه» [نشانه‌ی قدرت] بر سر ستاره است و بر سر خورشید و ماه نیست.

فردوسی شرح نمی‌دهد که سهراب با این قدرت چه خواهد کرد. بعدها حافظ این جای خالی را پر می‌کند:

عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی.

تا هنگامی که بشر تغییر فرهنگی نیابد، همین آش است و همین کاسه.

چنین است که فردوسی بزرگ نه به راه سهراب‌ها که به راه انسان‌سازی می‌رود که: مدادالعلماء افضل من دماءالشهدا. ص ۲۵۳

*

تا پیام نو

ــ سهراب نمی‌خواهد «نظام» ار دیگرگون کند؛ می‌خواهد پدرش را به‌جای کاووس بنشاند.

سهراب کارکرد قدرت را نمی‌بیند، مظاهرش را می‌بیند. تا هنگامی که کارکرد قدرت شکافته نشود، به‌گفته‌ی جرج اورول مستبدی جای مستبد اول را خواهد گرفت.

سهراب نمی‌خواهد اندیشه‌اش در برخورد با اندیشه‌ی دیگری ــ حتا رستم ــ غنی شود و پرورش یابد. ص ۲۵۵

ــ خمیرمایه‌ی تراژدی‌ها یکی است: اعراض از حقیقت. منتها در یکی سازنده‌ی تراژدی، حب جاه است و در دیگری حب مال. ص ۲۶۰

*

مکمل‌ها یا سازش معارض‌ها

ــ خوبان نباید با هم بجنگند. در داستان رستم و اسفندیار و رستم و سهراب، نتیجه‌گیریِ معقول جز این نیست:

ما بدو محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود.

ــ خرد تجربه‌اندوز اگر در برابر شور طغیان قرار نگیرد، به وادی محافظه‌کاری می‌افتد. همه‌ی نوآوری‌ها در شور جوانی است و اگر این شور نبود، بشر هنوز در برابر نخستین نهاد اجتماعی سر خم کرده بود و از آن دایره پای بیرون نگذاشته بود. خرد، چشم به گذشته دارد و شور، دیده به آینده.

عقل‌های مصلحت‌اندیش با بد خو می‌گیرند. استبداد چون دیر بماند امری عادی می‌شود. مردمان می‌پندارند که ستم از آسمان می‌رسد. «عادت» حکم می‌کند که هرچه نیکوست و اگر نیکو نیست، باری جبر است:

آن چیز که هست آن چنان می‌باید آن چیز که آن‌چنان نمی‌باید نیست (منسوب به خیام)

ص ۲۶۱

ــ سهراب‌ها نمی‌خواهند زیر دست کاووس‌ها و افراسیاب‌ها باشند. این فضیلت، به‌خودی خود کم نیست. در هر حال شور محرک عمل است و جامعه‌ی بی‌عمل جامعه‌یی است مرده.

برتراند راسل در کتاب قدرت، ص ۳۶۸ می‌نویسد: «عقل ممکن است راهنمای انسان باشد، اما آن نیرویی که برای عمل لازم است از عقل برنمی‌خیزد. این نیرو را باید از عواطف به‌دست آورد». ص ۲۶۲

ــ از بین بردن «خرد» و «شور»، تراژدی به‌بار می‌آورد. انسان هم به خرد گذشته‌گر نیاز دارد، هم به شور آینده‌نگر. ص ۲۶۳

ــ پل فولیکه در کتاب دیالکتیک، ص ۱۲۱ می‌نویسد: «در دیالکتیک علمی، برنهاد و برابرنهاد[ تز و آنتی‌تز] به تناوب اثبات می‌شوند؛ اما همدیگر را نفی نمی‌کنند و به یک هم‌نهاد[سنتز] روشن نیز نمی‌رسند. یعنی به فرمولی که حقیقت هر دو امر را در یک جا جمع کند. این هر دو همدیگر را تکمیل می‌کنند». ص ۲۶۳

*

نوشدارو

ــ نوشدارو نشانه‌ی اختیار و فرمانروایی است که آن را حاکمیت نیز می‌گویند. ص ۲۶۷

ــ نوشدارو ــ درمان هر درد ــ در اختیار کاووس است.[اختیار و فرمانروایی.] همه محتاج این درند، حتا رستم نیرومندترین انسان‌ها در عرصه‌ی پهلوانی و معنویت.

سهراب به مرگ طبیعی نمی‌میرد. کشنده‌ی او رستم نیست، کاووس است. ص ۲۶۸

ــ قدرت، به‌طور طبیعی ایجاد ضد قدرت می‌کند. «اطاعت محض یا بردگی به‌بار می‌آورد یا شورشی می‌سازد.» (راسل، قدرت، ص ۳۶۲)

اکثریت، برده بارمی‌آیند و گاه که استثنایی پیدا می‌شود طغیانگر است و شورشی. ص ۲۶۹

ــ بنا به تعریف آلبر کامو از تراژدی و درام، داستان رستم و سهراب تراژدی است و رستم و اسفندیار، درام. وی می‌گوید:

«در تراژدی نیروهایی که به مقابله‌ی هم می‌آیند به یک نسبت مشروع و برحق‌اند. برعکس در درام تنها یکی از نیروها مشروع است. به‌عبارت دیگر تراژدی دو پهلوست و درام ساده‌گیر. در تراژدی هر نیرو در عین حال، هم خوب است و هم بد. در دومی خوبی و بدی در برابر هم قرار می‌گیرند». ص ۲۶۹

ــ صورتی دیگر از ضد قدرت هم هست:

آن‌گاه که به تسلط عرب، سیطره‌ی ترکان غزنوی افزوده شد،

آن‌گاه که سلطان محمود غزنوی مجموعه‌یی از ریا و سالوس را نیز به خصوصیات قدرت افزود،

آن‌گاه که ابر ظلمت از همه‌سو آسمان ایران را پوشانده بود،

آن‌گاه که چهارصد شاعر به رسالت هنر و اندیشه پشت کردند،

آن‌گاه فردوسی پدید آمد و شاهنامه پدید آمد.

ص ۲۷۱

پایان


برچسب‌ها: شاهنامه, تراژدی قدرت, دایره قدرت, فرهنگ‌سازی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۰ شهریور ۱۴۰۲

لينك مطلب

یادداشت از کتاب « تراژدی قدرت در شاهنامه» ـــ سعید عبداللهی

یادداشت‌برداری از کتاب:

تراژدی قدرت در شاهنامه

نوشته: مصطفی رحیمی

انتشارات نیلوفر

چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹

..............................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲

قسمت نهم

جنگ قدرت

ــ دیدن و شناختن پدر تحت‌الشعاع مسأله‌ی پرماجرای قدرت است...اما دردرون رستم توفانی‌ برپاست؛ چگونه به جنگ فرزند خود برود؟

رستم دارای سه قدرت است: قدرت پهلوانی، قدرت اندیشه و خرد، قدرت دیوانی.

دو قدرت اول را از «طبیعت» دارد. قدرت دیوانی او، بزرگی و سروری و فرمانروایی نیمروز است. این قدرت، اجتماعی و قراردادی است. صص ۲۲۶ و ۲۲۷

ــ رستم برای حفظ قدرت دیوانی خود «مجبور» است با سهراب بستیزد. این همان آزی است که فردوسی بدان اشاره می‌کند. در سراسر داستان، رستم سهراب را نمی‌شناسد ولی همه‌ی قرائن حاکی است که «می‌خواهد پسر را نشناسد». ص ۲۲۷

ــ سهراب چنان در میان «ترکان» شاخص است که هر کس با او روبه‌رو می‌شود درمی‌یابد که از آنان نیست. رستم ۹ ماه پیش از تولد سهراب، پیش‌بینی کرده بود که پسرش مانند سام خواهد شد.

گژدهم پدر گردآفرید در نامه‌یی به کاووس، سهراب را چنین وصف می‌کند و هشدار می‌دهد:

سواران ترکان بسی دیده‌ام عنان‌پیچ، زین‌گونه نشنیده‌ام

عنان‌دار چون او ندیده‌ست کس تو گویی که سام سوار است و بس.

ص ۲۲۸

ــ کاووس نامه‌یی به رستم می‌نویسد:

بدان کز ره ترک زی ما سری یکی تاختن کرد با لشکری

سواری از ایشان پدید آمده‌ست هماننده‌ی سام گویند هست

پس از رسیدن نامه به رستم:

تهمتن چو بشنید و نامه بخواند بخندید زان کار و خیره بماند

از آزادگان این نباشد شگفت ز ترکان چنین یاد نتوان گرفت

پس طبیعی‌ترین چیز به خاطر رستم می‌رسد: این نورسیده فرزند اوست:

من از دخت شاه سمنگان یکی پسر دارم و باشد او کودکی

نشانی‌های این نوجوان نشانی‌های سام است. بلافاصله خودفریبی سراغ رستم می‌آید[که از خصوصیات بارز قدرت است]. پس آن اندیشه‌ی درست را واپس می‌زند:

هنوز آن گرامی نداند که جنگ توان کرد باید گه نام و ننگ

ص ۲۲۹

ــ تا این‌جا رستم حقیقت را بر خود پوشیده داشته است. سهراب ولی برای شناختن رستم هرچه توانسته کرده است. هجیر را به‌اسارت برده تا در شناسایی رستم مدد کند. هجیر برای نرسیدن گزند به رستم، راستی را پنهان می‌دارد.

در نخستین مواجهه‌ی پدر و پسر، سهراب به حریف می‌گوید:

من ایدون گمانم که تو رستمی

رستم انکار می‌کند و حتا به‌دروغ خود را از «کهتران» می‌داند:

که او پهلوان است و من کهترم. ص ۲۳۵

ــ سهراب پس از یک روز زورآزمایی با رستم، مهر او را در دل می‌گیرد.

روز دوم به‌جای جنگ، از پدر احوال می‌پرسد:

که شب چون بدت؟ روز چون خاستی؟ ز پیکار بر دل چه آراستی؟

چیزی در ضمیر سهراب هشدار می‌دهد که با این حریف نباید بجنگد:

ز کف بفکن این گرز و شمشیر کین بزن جنگ و بیداد را بر زمین

همان تا کسی دیگر آید به رزم تو با من بساز و بیارای بزم

و سرانجام علت این مهربانی شگفت را می‌گوید:

دل من همی با تو مهر آورد همی آب شرمم به چهر آورد

جنگ راستان و پاکان سراپا شوم است. صص ۲۳۵ و ۲۳۶

ــ سهراب در آخرین لحظه‌ها خود را به رستم می‌شناساند. هنوز یک فرصت دیگر باقی‌ست: نوش‌دارو. نوش‌دارو نزد کاووس است. رستم آن را از کاووس می‌خواهد و کاووس از دادنش سر بازمی‌زند. ص ۲۳۸

ــ سهراب زخم‌خورده به رستم می‌گوید:

ز هرگونه‌یی بودمت رهنمای نجنبید یک ذره مهرت ز جای

در توفان اندوه، رستم دست به خودکشی هم می‌زند، اما سرداران ایران خنجر را از او می‌گیرند. ص ۲۳۹

ــ چهار روز باده‌گساری رستم در زابلستان جز کشمکش شدید درونی، هیچ تأویلی نمی‌تواند داشته باشد.

فردوسی ــ گزارشگر بزرگ داستان ــ صریحاً فاجعه را فاجعه‌ی «آز» و «بیش‌جویی» می‌داند. ص ۲۴۱

ــ چرا رستم نمی‌تواند واقعیت سهراب را بپذیرد؟ پاسخ این است که سهراب طرحی دارد دگرگون‌کننده. به‌هم ریختن نظام توران و ایران کاری کوچک نیست. رستم این را برنمی‌تابد. رستم در دوران نظام خاصی قهرمان ملی است و می‌خواهد این نظام را نگه دارد. افراسیاب، سیاوش بی‌گناه را می‌کشد یا اسفندیار می‌خواهد بی‌سبب دست رستم را ببندد. در واقع این دو می‌خواهند ارزش‌های همین نظام را مخدوش کنند. لاجرم بازوی رستم به‌کار می‌افتد. اما سهراب طالب نظام نو و بالنتیجه ارزش‌های نو است. ص ۲۴۱

ــ می‌دانیم هر بخششی متضمن برتری بخشنده است و کهتری بخشش‌پذیر: آفریدگار به آفریننده می‌بخشد، ارباب به برده، بزرگ به کوچک و پدر به پسر.

سهراب این آیین را نیز واژگون می‌خواهد. در نظام آرمانی سهراب، مقام رستم از آن‌چه اکنون هست بالاتر می‌رود و تا حد کاووس ارتقا می‌یابد، اما این مقام را رستم از «پسر» دارد نه از خود. رستم نمی‌خواهد این «بخشش» را بپذیرد، چه او تا کنون بخشنده ــ به‌مفهوم قدرت‌بخش ــ بوده است. ص ۲۴۲

ــ در این بن‌بستی که پسر برای پدر آفریده، راهی به‌نظر رستم می‌رسد: انکار واقعیت. می‌خواهد به خود بقبولاند که این «نوجوان» پسر او نیست. «بیگانه»یی‌ست که دعوی‌هایی دارد و باید هرچه زودتر کارش را ساخت. پیروزی مسلم نیست، اما جنگ یگانه راه است. ص ۲۴۳

ــ جنگ‌های تعرضی همه نابخردانه است، اما نابخردانه‌تر از همه جنگی است که قدرت‌مندان در تنگنای نومیدی می‌کنند. نومیدی دو حال متصاد می‌آفریند: یکی تسلیم مطلق[در اشخاص زبون یا با خود بیگانه، جمعی که «اکثریت خاموش» را تشکیل می‌دهند] و دیگر، تعرضی خشونت‌بار [در «قدرت‌مندان»]. نیروی این تعرض از آن‌جاست که همه‌ی حصارهای خرد و اخلاق را درهم می‌شکند و چون نیروی هسته‌یی «آزاد» می‌شود، در نتیجه به قدرتی بدل می‌گردد که همه‌ی حساب‌ها را به‌هم می‌ریزد.

شاید بتوان زیاد شدن نیروی رستم را در روز دوم نبرد، گذشته از کار تصادف، اشاره‌یی به همین نکته دانست. صص ۲۴۳ و ۲۴۴

ــ درباره‌ی تعرض ناشی از نومیدی، «امثال و حکم» شاهدی دارد:

ندانی که چون گریه عاجز شود برآرد به چنگال، چشم پلنگ

ص ۲۴۴

ــ در تراژی «رستم و سهراب» قهرمان اثر، سهراب است: برای آرمان بزرگی به‌پاخاسته است، آرمان او تنها «میهنی» نیست، جهان‌شمول است. می‌خواهد میان ایران و توران با آوردن آیینی نو صلح برقرار کند و آن دو جهان مجزا را یگانه گرداند. نکته‌ی مهم آن‌که برعکس همه‌ی قهرمان‌ها نمی‌خواهد همه‌ی قدرت‌ها را به‌تنهایی قبضه کند. می‌خواهد انسان والای دیگری را هم در این کار شریک گرداند. ص ۲۴۵

ــ رستم با آن مقام برین، در مسأله‌ی قدرت، کسی است مانند دیگر قدرت‌مندان. آیا این اشاره بدان نیست که شکست حصار قدرت، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین پیروزی‌های بشری است؟ ص ۲۴۵

ادامه دارد...


برچسب‌ها: شاهنامه, تراژدی قدرت, دایره قدرت, فرهنگ‌سازی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲

لينك مطلب

میراث‌بران دو جبهه از ۲۸ مرداد

میراث‌بران دو جبهه از ۲۸ مرداد

**

روی تخته‌سیاه ۷۰ سال تاریخ ایران

تا کی باید کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را بازخوانی نمود؟

ارجاع‌های مداوم به این واقعه که نسل به نسل ایرانیان به آن مبادرت می‌کنند، از چه ضرورتی ناشی شده است؟

مگر چه پیامی در این رخداد نهفته است که با هر قیام کوچک و بزرگ در ایران، تجارب آن کودتای ارتجاعی ـ درباری ـ استعماری، درس‌‌آموز قیام‌آفرینان می‌شود؟

چرا در هر قیامی که در ایران شعله‌ور می‌شود، بی‌استثناء نمادهای مجسم آزادی‌خواهی و استقلال‌خواهی که در آن کودتا سرکوب شدند، بالای دست تظاهرکنندگان است و آن‌ها را شاخص مرزبندی با ارتجاع آخوندی و سلطنت شاهی می‌دانند؟

این‌همه شعر، ترانه، سرود و کتاب درباره‌ی ضربه‌یی که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به مسیر آینده‌ی ایران زد، از چیست و از کدام زخم ضمیر و چکاد آرزوی ایرانی حرف می‌زنند؟

چرا گروه‌های سیاسی مترقی که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در صحنه‌ی سیاسی ایران ظهور نمودند، مسیری اساساً متفاوت از گروه‌های پیشین، پیشه کردند؟

مگر دکتر محمد مصدق هم یکی از صدها سیاسیون تاریخ ایران نیست که دوره‌یی می‌آیند، سپس با کودتا یا با توطئه یا با برکناری رقابتی در دایره‌ی قدرت یا با انتخابات از صحنه کنار می‌روند؟ مگر او نمی‌خواست قدری جلوتر از امیرکبیر، حتا شاه هم باشد ولی نه فراتر از قانون؟ پس چرا «مصدق» به یک «فکر»، به یک «مسیر»، به یک «سیاست» و به یک «پدیده‌ی نو» در یک سرفصل تاریخ ایران تبدیل شده است؟

چرا در ۷۰ سالی که از آن کودتا گذشته است، در هر سرفصل سیاسی و اجتماعی در این ۷۰ سال، بانیان استعماری و درباریان دخیل در آن کودتا، شاه‌پرستان، خمینی و ارتجاع آخوندی مواضعی مشترک و هم‌سو به‌نفع آن کودتا، علیه مصدق و علیه وارثان سیاسی مصدق دارند؟

چرا ورثه‌ی شاه و مدافعان کودتای ۲۸ مرداد، در قیام ۱۴۰۱ درست مطابق با خواسته و هدف اتاق فکر نظام ولایی، تمام تلاش داخلی و خاصه بین‌المللی‌شان را کردند تا سر آن قیام را کج کنند و به ناکجاآباد تفرق و یأس و شکست بکشانند؟

در موافقت و مخالفت با کودتای ۲۸ مرداد، چه امر بنیادین و مهمی نهفته است که رخدادهای مشابه‌اش در تاریخ معاصر ایران همواره ربط مستقیم با سرنوشت و آینده‌ی ایران داشته‌اند؟

*

رابطه‌ی متقابل کیفیت نیروهای سیاسی با سرنوشت ایران

اصل مطلب در پاسخ به پرسش‌های فوق از همین‌ پرسش آخر شروع می‌شود: چگونگی رقم خوردن سرنوشت و آینده‌ی ایران و کیفیت نیروهای دخیل در آن. غیر ممکن است لایه‌به‌لایه‌ی تاریخ ۱۲۰ سال گذشته‌ی ایران را وارسی و بررسی کنیم و همواره به این دو عامل اثرگذار بر هم ــ رابطه‌ی متقابل کیفیت نیروهای سیاسی و کیفیت سرنوشت ایران ــ برنخوریم.

در این بحث، ماده‌ و محصول مشخص کودتای ۲۸ مرداد چه بود و بر سرنوشت و آینده‌ی ایران چه تأثیری گذاشت؟ این پرسش از دل تاریخ معاصر ایران درمی‌آید که میراث سیاسیِ دو جبهه‌ی مقابل هم همواره چه بوده است و الآن نقداً چه داریم؟

تا وقتی که هماوردیِ جبهه‌ی ارتجاع شاهی و شیخی و استعمار با جبهه‌ی آزادی و برابری استقلال حقیقیِ ایران وجود دارد، همواره باید رخداد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را بازخوانی نمود و درس‌هایش را چونان تلنگری بر حافظه‌ی تاریخیِ مردم ایران و مسؤلیت‌شناسی‌شان در تعیین سرنوشت خود و کشورشان نواخت.

*

پدیده‌ی تاریخیِ مصدق چیست؟

تاریخ ایران جا به‌ جا از پادشاهان همه‌کاره و صاحب زر و زور و سلطه‌گریِ بی‌پاسخگو، نشانی‌ها داده است. امیرکبیر اولین‌بار خواست با استفاده از پادشاه و حضور در دربار او، به ترمیم دایره‌ی قدرت سیاسی و به‌خدمت گرفتن آن در جهت پیشرفت علمی و فرهنگی و ترقی سیاسی ایران گام بردارد. ملازمان چاکرمنش استعمارگران و نان‌خورهای ریز و درشت فاسد دربار، پاپوش تدارک دیدند و امیرکبیر را از سر راه نفوذ استعمار و سلطه‌ی مطلق ارتجاع سلطنتی برداشتند.

مصدق یک گام فراتر از امیرکبیر برداشت. خواست پادشاه را با حفظ مقام، مشروط به قانون در چهارچوب قانون اساسی و نیز ملزم به آزادی، دموکراسی و استقلال ایران کند. این اولین‌بار در تاریخ ایران بود که تلاش می‌شد پادشاه و دربار وی، دیگر حیطه‌ی بی‌دروپیکر سیاسی نداشته باشند و نیز چپاول سرمایه‌‌های ایران توسط استعمارگران وقت از طریق پادشاه و دربارش، محدود شود. یک تفاوت دیگر مصدق با امیرکبیر این بود که مصدق تمام امیدش را به دربار شاه و شخص شاه گره نزد. به‌همین دلیل حکومت او اهرمی برای تمرین دموکراسی در ایران بود. به این خاطر هم بود که برای اولین‌بار در تاریخ ایران، جمعیتی میلیونی از مردم و بسیاری روشنفکران زمانه، به‌حمایت از مصدق برخاستند و در تعیین سرنوشت خودشان و کشورشان شرکت کردند. از این رو بی‌سبب نیست که سلطنت‌طلبان شاه‌پرست و حامیان کودتای ۲۸ مرداد، این‌قدر از مردمان و روشنفکران و گروه‌های سیاسیِ حامی راه مصدق کینه به‌دل دارند و با ادبیات مبتذل لمپنی، به این جبهه تهاجم می‌کنند.

اگر به تعادل قوای سیاسیِ منطقه‌یی و جهانیِ آن زمان مراجعه کنیم، هدفی که مصدق در سر داشت، در زمانه‌ی خودش یک انقلاب عظیم سیاسی و فرهنگی می‌شد.

به‌همین دلیل مصدق، ادامه‌ی جبهه‌ی آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی ایران از بابک خرم‌دین، سربه‌داران، مشروطیت و نهضت جنگل تا اواخر دهه‌ی ۲۰ قرن ۱۴ خورشیدی شد. حتا آثار فکری و سیاسی مصدق به کشورهای دیگر در قاره‌های آسیا و آفریقا بسط یافت.

*

بازخوانیِ نخبه‌کشی در ۲۸ مرداد

۲۸ مرداد علاوه بر اتحاد استعمار و ارتجاع در رقم زدن‌اش، تکرار یک دریغ تلخ بود. دریغی که ایستگاه‌های تاریخ ایران را با سلسله‌یی از نخبه‌کشی، یادآور می‌شوند!

نخبه‌کشی در ایران در هر دوره‌یی با زعامت استعمار خارجی، دیکتاتوری‌های موروثی و خودکامگیِ ارتجاع داخلی صورت گرفته است. نخبه‌کشی در ایران همواره از طریق معامله‌گری دیکتاتوری با مهره‌های نشان‌دار در هیأت چماقداران و قداره‌بندان انجام شده است. محصول این نخبه‌کشی‌ها، سربریدن سمبل‌ها و نمادهای آرزوی دیرین ایران‌زمین برای رسیدن به آزادی و پیشرفت و ترقی بوده است.

از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا هم‌اکنون چه صاعقه‌ها و لحظات تاریخی داشته‌ایم. در این سیر و گذار چه حماسه‌های عظیم، رشادت‌های اعجاب‌انگیز، فداهای بیکران و نخبه‌های لایق و نادر در مصاف با ارتجاع سلطنتی و بوف کور آخوندیسم توتالیتر داشته‌ایم! چه سپهری از جان‌های گرامی و آرزوهای آرمانی نثار گردش خورشید آزادی گشت که به‌راستی در هیأت اجتماعی‌شان، همگی نخبه‌گان تاریخ اخیر ایران بوده‌اند.

پیام هشداردهنده‌ی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هنوز یک صاعقه‌ی زنده و جاری و لحظه‌ی تاریخیِ پویا پیش روی نسل‌های کنونی جامعه‌ی ایران است. جامعه‌یی که تکان عظیم فرهنگی ــ سیاسی را در تقدیر خود دارد.

*

یک‌عمر پاک کردن افق‌های ایران!

مصدق امیدی نو در افق آینده ایران بود. او و نحله‌ی همراه و هم‌فکرش می‌توانستند تابلوهای تکراری نقش و نگار یافته با امیران و سلاطین جامعه‌ی سنتی ما را برگردانند تا این ملت روی دیگری از تابلو حیات خود را تجربه کند. آمریکا با همراهی و سعایت ارتجاع داخلی، در اولین پله‌ی مماشات با حاکمان بر ملت ایران، آن افق در انتظار را تا چند صباحی پاک کرد و بوف کورهای در کمین بامدادان استقلال و آزادیِ ایران‌زمین را بر لب بام این کشور از ۲۸ مرداد تا ۱۳۵۷ نگهداشت. در این ۴۵ سال نیز مماشات با ارتجاع به‌نفع حفظ این حاکمیت ادامه داشته است؛ طوری که بی‌هیچ تردیدی از پس چندین قیام بزرگ در ایران، با قاطعیت می‌توان گفت که ارتجاع حاکم را فقط و فقط مماشات‌گران بین‌المللیِ با آن سر پا نگه‌داشته‌اند.

*

قیام ۱۴۰۱؛ مرزبندی با وارثان کودتای ۲۸ مرداد

آری، چنین مسیری طی شده است که در این ۷۰ سال هر قیامی کوچک و بزرگ در ایران، مصدق را نمادی از آرزوهای تاریخی اما سرکوب‌شده‌ی میهن‌مان گرامی می‌دارند. بدین علت است فواران این همه شعر و ترانه و کتاب در وصف کاری که مصدق کرد و نگذاشتند به ثمر برسد.

چنین است زیرساخت‌های تاریخیِ دو جبهه‌ در ایران‌زمین که یکی از برجسته‌ترین نبردهای این دو جبهه را در قیام ۱۴۰۱ شاهد بوده‌ایم.

قیام سال ۱۴۰۱ یکی از عرصه‌های مهم تعیین دو جبهه‌ی راهیان هدف و آرمان مصدق و بانیان، سبب‌سازان، آمران، عاملان و حامیان کودتای ارتجاعی ــ استعماریِ ۲۸ مرداد ۳۲ همراه با بازی‌گری‌های سیاسیِ ارتجاع حاکم بر ایران شده بود. آن‌چه در کف خیابان‌های ایران طی قیام ۱۴۰۱ محقق شد، شکست پروژه‌ی شاهی ــ شیخی در مخدوش کردن مرزبندی با دیکتاتوری‌های حاکم بر ایران و از طرفی تعمیق مرزبندی به‌نفع مونیستی شدن نفی هرگونه دیکتاتوری در قیام‌ها برای تعیین سرنوشت ایران است.

گشایش چشم‌های ایران و جهان به سه واقعیت

اکنون در نیمه‌ی سال ۱۴۰۲ برآیند تحولاتی را پیرامون ایران‌زمین شاهدیم که از سال ۱۳۳۲ تاکنون کفه‌ی نفی هرگونه دیکتاتوری شاهی و شیخی و سلطانی و استعمارگرا را به‌نفع آزادی و برابری و دموکراسی و حقوق بشر سنگین و سنگین‌تر نموده است.

اعتراف کنیم که پایداری در ۴۵ سال گذشته چهره‌ی واقعیِ تمامیت حاکمیت ارتجاع با باندها و دسته‌جاتش را در منظر جهان افشا نموده و نیز چشم میلیون‌ها ایرانی را به سه واقعیت باز کرده است:

واقعیت گسترده شدن استقلال و اصالت مبارزه برای آزادی همراه با پرداخت کهکشانی از شهیدان و دل کندن از بسیاری تعلقات شخصی جهت نجات مردم و میهن از ستم و تبه‌کاری نظام و ایدئولوژی فاسد و انسان‌ستیز حاکم است.

واقعیت اصلاح‌ناپذیری مطلق ارتجاع حاکم و اتفاق نظر اکثریت قاطع مردم ایران در نفی و طرد آن.

واقعیت بازگشت‌ناپذیریِ هرگونه دیکتاتوری با هر نقاب و نشان و لعاب و رنگ‌ و عقیده‌یی در ایران آینده.

۲۷ مرداد ۱۴۰۲


برچسب‌ها: مصدق, ۲۸ مرداد, کودتا, نخبه‌کشی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۲

لينك مطلب

یادداشت از کتاب « تراژدی قدرت در شاهنامه» ـــ سعید عبداللهی

یادداشت‌برداری از کتاب:

تراژدی قدرت در شاهنامه

نوشته: مصطفی رحیمی

انتشارات نیلوفر

چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹

..............................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲

قسمت هشتم

ــ رستم در سیستان، زاده‌ی اسفندیار [بهمن] را پرورش می‌دهد. پس از چندی، گشتاسب بهمن را به پایتخت می‌خواند...همین بهمن پس از رسیدن به پادشاهی برای انتقام گرفتن از رستمی که دیگر در جهان نیست به زابل‌ستان لشکر می‌کشد. جایی را که در آن پرورده‌شده به تاراج می‌دهد، زال پیر را به بند می‌کشد و فرامرز گرد را می‌کشد. قدرت، حق‌نشناس است. ص ۲۰۳

*

برداشت‌ها

ــ در اسفندیار به‌گفته‌ی شاهرخ مسکوب در مقدمه‌یی بر رستم و اسفندیار ص ۴۲: «فرمانروای زندگی، قلب است نه مغز، احساس است نه اندیشه». ص ۲۰۴

ــ [در تراژدی] نکته در نبرد یک اهورایی با اهورایی دیگر است و همین است که فاجعه را می‌سازد. جنگ خوبان، پیروزمند ندارد و اگر دارد اهریمن است که به فاجعه قهقهه می‌زند. ص ۲۰۵

ــ رستم با مقاومت در برابر دستور نابخرانه‌ی پادشاه، مقام معنوی خود را بالاتر از او قرار می‌دهد. در واقع می‌گوید تو حق نداری دستی را به ناروا ببندی و اکنون که تو خود نخواسته‌یی مجری این قانون اهورایی شوی، من مقام بلندی را که تو خالی گذاشته‌یی پر می‌کنم. بدین‌گونه رسالت این صاحب‌مقامان بزرگ است. صص ۲۰۶ و ۲۰۷

ــ معمولاً پیرامونیان پادشاه چه کسانی هستند؟ مشتی چاپلوس که معایب را می‌پوشانند و محسنات نبودی را در بوق و کرنا می‌دمند.

طبع بشر اصولاً تأیید را دوست دارد. چنین است که چاپلوسان و مداحان بی‌هنر همیشه پیرامون صاحب قدرت بوده‌اند که او را در خواب غرور بیشتر فروبرده و به جنون عظمت‌طلبی‌اش افزوده‌اند. و هم از این راه نان خورده‌اند. تاریخ شرق از این کسان بسیار می‌شناسد. ص ۲۰۷

ــ افسانه می‌خواهد در برابر کانون ناپاک، جایگاهی بسازد بلند، دور از امیال پست و مجمع بزرگ‌ترین فضیلت‌های آدمی. اگر این افسانه‌ها نبود چه بسا که قائم‌مقام و امیرکبیر و مصدق را نداشتیم. ص ۲۰۷

ــ انتقادپذیری مستلزم تربیت روح است، چیزی که از قدرت‌پرستی فاصله دارد. و چون چنین است، قدرت‌پرست در ته دل مخالفت با رأی خود را خوش ندارد. پس مسؤلیت اطرافیان بسیار زیاد است. صص ۲۰۷ و ۲۰۸

ــ تفاوت میان ایران زمان امیرکبیر و ایران زمان میرزاآقاخان به‌اندازه‌ی فاصله‌ی جوانمردی و نامردی است، با این‌که هر دو در زمان یک سلطان بوده‌اند. ص ۲۰۸

ــ اگر جنگ برای اسفندیار شکست است برای رستم ــ فاتح ظاهری ــ نیز فاجعه است تا نشان داده شود که دفاع از آزادی تا چه حد کار سنگینی است و با همه‌ی سنگینی خود، لازم. گویی حافظ درست در این مورد سروده است که:

در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است

تا نگویی که چو عمرم به‌سر آمد، رستم.

و داستان، اگر تراژدی قدرت است، حماسه‌ی حفظ آزادی نیز هست. ص ۲۰۹

*

بخش سوم: رستم و سهراب

*

درآمد

ــ داستان رستم و سهراب در عین سادگی، پیچیده است. چرا پدر و پسر قصد جان یکدیگر می‌کنند؟ دعوا بر سر چیست؟

فردوسی که گویی متوجه این مشکل بوده، در آغاز داستان کلید حل معما را به‌دست می‌دهد:

همه تا در آز رفته فراز به کس برنشد این در راز باز

نداند همی مردم از رنج آز یکی دشمنی را ز فرزند باز

همه تلخی از بهر بیشی بود مبادا که با آز خویشی بود

صص ۲۱۲ و ۲۱۳

ــ «آز» را در این‌جا به‌معنای طمع مال نمی‌توان گرفت. چنین چیزی اصولاً در داستان [رستم و سهراب] مطرح نیست. آز در گذشته معنای دیگری داشته است. در ادبیات مزدیسنا، آز آفریده‌ی دیو فزون‌خواهی است. در کلیله و دمنه نیز مسأله‌ی جاه‌طلبی و نزدیک شدن به قدرت مطرح است.

پس از دسترسی به این کلید، از رستم و سهراب کدام قدرت‌طلب‌اند و کدام مقصر؟ ص ۲۱۴

*

از جدایی‌ها

ــ در تراژدی‌های شاهنامه نیز مانند تراژدی‌های مشهور جهان، اساسی‌ترین دشواری‌های آدمی مطرح است. بخشی از این مسائل را در داستان رستم و اسفندیار دیدیم و بخشی دیگر را در این داستان می‌بینیم. ص ۲۱۶

ــ جدایی مرزها موجب جدایی دو همسر[تهمینه و رستم] می‌شود و سپس موجب می‌گردد که پدر و پسر همدیگر را نبینند و هم را نشناسند. همین پایه‌ی تراژدی است: نشناختن. و نشناختن، همیشه موجب فریاد یا ناله‌ی شاعران و اندیشمندان بوده است. ص ۲۱۸

*

آتشفشان شور

ــ سهراب جوان است و جویای نام آمده است؛ نه به تن خود، که با لشکری به ایران می‌تازد. چرا تاختن؟

نیت‌اش می‌گوید:

کنون من ز ترکان و جنگاوران فراز آورم لشکری بی‌کران

برانگیزم از گاه، کاووس را از ایران ببرم پی طوس را

به رستم دهم تخت و گرز و کلاه نشانمش بر گاه کاووس‌شاه

بگیرم سر تخت افراسیاب سر نیزه بگذارم از آفتاب

چو رستم پدر باشد و من پسر نباید به گیتی کسی تاجور

چو روشن بود روی خورشید و ماه ستاره چرا برفرازد کلاه؟

می‌بینیم که طرحی بسیار جاه‌طلبانه است. ص ۲۱۹

ــ در مورد سهراب، نکته در سه چیز است:

قدرت خود را افزون تصور کردن، همة دشواری‌ها را در سایة قدرت قابل حل دانستن، سازندگی جهان نو را دست کم گرفتن. ص ۲۲۰

ــ روح بشر صد پیچ و خم دارد. انبوه بدی‌ها را نمی‌توان با لگد قدرت از میان برداشت. هزار نکته باریک‌تر ز مو این‌جاست. ص ۲۲۱

ــ سهراب می‌پندارد چون او و رستم قدرت را به‌دست گیرند دوزخ تبدیل به فرودس خواهد شد. در این خیال، لشکری تدارک می‌بیند. پای قدرت به ‌میان آمده است. ص ۲۲۱

ــ جوهر تراژدی سهراب در این است که چنان غرق آرزو و آرمان خود است که واقعیت را نمی‌بیند. اصلاح واقعیت رسالت هر بشر اندیشمند و چاره‌گری است، اما اگر این دگرگونی با رؤیاهای انجام‌نشدنی درآمیزد پایانش تراژدی است. در این‌جا با «تراژدی خیال» سر و کار داریم. در خیال جوان، آرمانی نقش بسته است و جوان چنان فریفتة خیال خود است که دیگر هیچ‌چیز را نمی‌بیند... به‌گفتة شاهرخ مسکوب چه فاصلة عظیمی است میان سر و دست. ص ۲۲۳

ادامه دارد...


برچسب‌ها: شاهنامه, تراژدی قدرت, دایره قدرت, فرهنگ‌سازی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲

لينك مطلب

یادداشت از کتاب « تراژدی قدرت در شاهنامه» ـــ سعید عبداللهی

یادداشت‌برداری از کتاب:

تراژدی قدرت در شاهنامه

نوشته: مصطفی رحیمی

انتشارات نیلوفر

چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹

..............................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲

قسمت هفتم

ــ انسان‌های با فرهنگ پرورش‌یافته با لذات ــ کسانی چون رستم و اسفندیار ــ جنگ‌طلب و ماجراجو نیستند، بلکه بالعرص چنین‌اند...اگر این مایه عظمت در فرهنگ نبود، انسان بر حیوان برتری نداشت. ص ۱۶۴

[عرص: درخشندگی. بالعرص: به‌طور ذاتی درخشنده بودن.]

ــ اگر انسانیت در وجود قدرت‌طلبان گر بگیرد، دریغا که زود فرو می‌نشیند. ص ۱۶۵

ــ دنیا در افسانه و واقعیت است. به‌جای نفرین و ناله، باید شناختش. ص ۱۶۶

ــ ماران ضحاک، اشاره‌ی گویایی‌ست: برای این‌که قدرت سیر شود باید هر روز و هر روز آزادی‌های بیشتری را سلب کند. ص ۱۶۷

ــ ایران زمان مصدق با چه کشوری سر جنگ داشت؟ مگر پرداخت همه‌ی خسارت‌های کمپانی معروف را تقبل نکرده بود؟‌آن که سوسیالیستش بود، طلبش را نداد و آن که «پشتیبان آزادی جهانی» بود گفت یا تابع ما شو یا ۲۸ مرداد...

چنین است خواست قدرت. ص ۱۶۷

ــ اگر ماران ضحاک از مغز سر جوانان تغذیه می‌کردند، قدرت از گران‌بهاترین موهبت‌های بشری تغذیه می‌کند: آزادی، آزادی ای خجسته آزادی! همان موهبتی که به گفته‌ی فردوسی، روشنایی جان آدم بدوست. ص ۱۶۷

ــ آن که آزادی شما را گرفت، نان شما را هم خواهد گرفت. ص ۱۶۷

ــ چاپلوسی و تملق، صاحب قدرت را بیشتر در کام خودبزرگ‌بینی غرقه می‌کند. ص۱۷۱

ــ اسفندیار باز به‌یاد فرمان شاه می‌افتد، اما رستم ناگهان به ریشه می‌زند: شاه اگر کارش اهورایی باشد شاه است وگرنه کسی است که قدرت را غصب کرده است: چه نازی بدین تاج گشتاسبی؟ ص ۱۷۲

ــ کار حماسه مبنی بر جبر است. بودنی‌ها می‌بایست بوده باشد و شدنی‌ها می‌شود. «که این آسمان بودنی کار بود»، اما در شاهنامه جای‌جای پرتو اختیار نمایان است. آخر پهلوانی‌ها اگر نبرد با تقدیر کور نباشد، خود چیست؟ ۱۷۸

ــ رستم می‌اندیشد اگر اسفندیار از اوج آسمان جاه‌طلبی فرود آید درود من نثار او باد. اگر در رزم اصرار ورزد از عواقب مرگش مترس، او را نخواهم کشت:

ز باره به آغوش بردارمش به شاهی به گشتاسب بگذارمش.

اسفندیار شاه خواهدشد و من در خدمتش خواهم بود. ص ۱۸۰

ــ همیشه رؤیای درخشان فردا رزمندگان را فریب داده است. رستم خردمند، آینده‌ی خوشی در خواب می‌بیند و مشکلات کارزار را آسان می‌نگرد. رؤیای درخشان دل‌ها را به شور می‌آورد و دشواری‌ها را می‌پوشاند و آدمیان را به فداکاری وامی‌دارد. این است که بیشتر آیین‌ها این فردای پیروز را پیش چشم آدمیان می‌گذارند تا کار دشوار را بر او سهل کنند و ناخواستنی را از او بخواهند. صص ۱۸۰ و ۱۸۱

ــ در جنگ ــ که مامردمی‌ترین محیط‌هاست ــ داشتن هر فضیلتی به بهای جان انسان تمام می‌شود. راستی، برترین زینت‌هاست ولی آیا در جنگ می‌شود به دشمن راست گفت؟ سهراب و اسفندیار نیز در محیط واژگونه بزرگواری می‌کنند و بهای این بزرگواری را گران می‌پردازند. جنگ دوزخی است که چون دوزخ دانته بر بالای آن نوشته‌اند «ای کسی که وارد می‌شوی، دست از هر فضیلت بشوی»! ص ۱۸۷

­­ــ شاید گفته شود سهراب و اسفندیار نه به‌سبب بزرگواری،‌ که به‌سبب سادگی چنین کرده‌اند. سادگی و خوبی توأمان‌اند و تنها در دنیای پرنیرنگ و پرترفند است که انسان می‌آموزد ساده نباشد. جهان افسانه ــ جهان آرمانی ــ جهان سادگی هم هست. رستم با همه‌ی تجربه‌اندوزی‌ها و چاره‌سازی‌ها به‌سبب داشتن همین خصلت، به دام شغاد دام‌گستر می‌افتد. ص ۱۸۷

ــ شاهنامه با این‌که حماسه است، آدمیان را سیاه سیاه و سپید سپید تصویر نمی‌کند و مردم را یا ابلیس یا قدیس نمی‌شناسد. این کار زشت بعدها مرسوم می‌شود، به زمان بازار مدیحه‌سرایی و چاپلوسی.

فردوسی به‌گفته‌ی خود پایبند است که: «سخن را چنین خوارمایه مدار ». صص ۱۹۱ و ۱۹۲

ــ اسفندیار لجوجانه داستان بند را تجدید می‌کند و بدتر از همه، آشتی‌جویی را کاری ناپسند می‌شمرد و به رستم می‌گوید:

اگر زنده خواهی که مانی به جای نخستین سخن، بند بر نه به پای.

بانگ صلح‌جویانه‌ی رستم در هوا می‌پیچید:

دگر باره رستم زبان برگشاد مکن شهریارا ز بیداد یاد

ز دل دور کن شهریارا تو کین مکن دیو را با خرد همنشین

که از بند تا جاودان نام بد بماند به من وز تو انجام بد.

صص ۱۹۷ و ۱۹۸

ــ بزرگ‌ترین خطر قدرت آن است که سخن منطقی در برابرش ناچیز می‌نماید. ما این را به‌عیان در داستان می‌بینیم. آن‌چه نمی‌بینیم این است که چون سخن خردمندانه ناچیز است ناچار تملق و مداهنه جایگزین حق می‌شود. دور باطل همه‌جا را فرامی‌گیرد. ص ۱۹۸

ــ رستم پیش از آن‌که ضربه‌ی نهایی را فرود آورد، خدا را گواه می‌گیرد که: پروردگارا! من همه‌ی درهای آشتی را کوبیدم. تو می‌دانی که او [اسفندیار] به بیداد می‌کوشد و جنگ و پهلوانی به من می‌فروشد.

اسفندیار از درنگ رستم در راز و نیاز با خدا استفاده می‌کند و او را هدف تیر قرار می‌دهد. رستم به ناچار

بزد تیر بر چشم اسفندیار سیه شد جهان پیش آن نامدار

صص ۱۹۸ و ۱۹۹

ــ چگونه می‌توان فرود آمدن جهان‌پهلوان را از اوج سربلندی بهتر از این توصیف کرد:

خم آورد بالای سر و سهی از او دور شد دانش و فرهی

نگون شد سر شاه یزدان‌پرست بیفتاد چاچی‌کمانش ز دست

گرفته بش و یال اسب سیاه ز خون لعل شد خاک آوردگاه

ص ۱۹۹

ــ پرده‌یی که رؤیای شیرین پادشاهی فردا بر خرد اسفندیار کشیده بود، اینک با نزدیک شدن مرگ برکنار زده می‌شود. اسفندیار سرانجام مسبب مرگ خود را می‌شناسد. به رستم می‌گوید: بدی از تو نبود . گشتاسب برای آن‌که تخت و تاج، او را بماند، چنین دسیسه‌یی چید:

چنین گفت با رستم اسفندیار که از تو ندیدم بد روزگار

که این کرد گشتاسب با من چنین برو برنخوانم ز جان آفرین

بکوشید تا لشکر و تاج و گنج بدو ماند و من بمانم به رنج

ص ۲۰۰

ــ با کشته شدن اسفندیار، پرجمدار دلیر و شایسته‌ی «دین بهی» از دست می‌رود و این درفش در کف نابکاری چون گشتاسب باقی می‌ماند. ص ۲۰۱

ــ چون جسد اسفندیار به بارگاه گشتاسب می‌رسد غوغایی درمی‌گیرد:

بزرگان ایران گرفتند خشم ز آزرم گشتاسب شستند دست

به آواز گفتند کای شوربخت چو اسفندیاری تو از بهر تخت،

سرت را ز تاج کیان شرم باد به رفتن پی اخترت نرم باد

بزرگان واقعی نزد صاحب قدرت چنین از حقیقت دفاع می‌کردند و بزرگی به اینها بود نه به «تصدق خاک پای جواهرآسا رفتن» و سرش را به‌مجامله و فریب پوشاندن.

پس از این سخنان، بزرگان، بارگاه گشتاسب را به‌قهر ترک می‌کنند:

برفتند یک‌سر ز ایوان او پر از خاک شد کاخ و ایوان او

گشتاسب بر تخت‌ مانده، بی‌اسفندیار وجودی حقیر است.

صص ۲۰۱ و ۲۰۲

ادامه دارد...


برچسب‌ها: شاهنامه, تراژدی قدرت, دایره قدرت, فرهنگ‌سازی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲

لينك مطلب