یادداشت از کتاب یک هفته با شاملو
یادداشت از کتاب
یک هفته با شاملو [اتریش]
نوشته: مهدی اخوان لنگرودی
انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۲
*
یادداشتبرداری: سعید عبداللهی ـ تیر ۱۴۰۳
قسمت پنجم
ـ لنگرودی: آقای شاملو! چرا بچههای ما همانجور بومی باقی ماندهاند؟ چرا جهانی نمیشوند؟ چرا مرزها به رویشان بسته است؟ چرا مثل شاعران و نویسندگان امریکای لاتین در جهان معرفی نمیشوند؟
شاملو: خودت قبلاً وقتی آن خانم روزنامهنگار اتریشی و بقیه خانمها ذهنشان را میکاویدند که ببینند لیلیان هالمن و داشیل هامت را میشناسند یا نه، بهشان گفتی اروپا خودش را چنان در فرهنگ خودش محاصره کرده که تازهتازه دارد نامهایی از آمریکای لاتین را کشف میکند که ما [در ایران] سی چهل سال پیش میشناختهایم.
لنگرودی: قبول. ولی باوجود گمرک شدیدی که احساسات اروسانتریسم یا «اروپامحوری» در مرزهای فرهنگی این قاره برقرار کرده، باز کسانی مثل آستوریاس و گارسیا مارکز توانستهاند کالایشان را به بازارهای قاره برسانند.
شاملو: لااقل آقای آستوریاس یکی از آن کسانی است که اگر قاچاقچیان از داخل اروپا کمکش نمیکردند شخصاً برای عبور از این گمرک استطاعتی نداشت. این یکی از آن آقاهای درجه اولی است که باید تهوتویش را درآورد که ویزایش را از چه راهی بهدست آورده. منظورم داوران جایزة نوبلاند. وگرنه آستوریاس ویزای ورودش را با چه استطاعتی گیر آورده؟ بهعقیدة من برای دریافت جایزة نوبل استحقاق نویسندة متوسطالحالی مثل گراهام گرین خیلی بیشتر از آستوریاس بود. آخر «آقای رئیس جمهور» هم شد کتاب؟ از اکتاویو پاز اسم نمیبرم که داوران نوبل فقط به این دلیل جایزة پارسال را به او دادند که یکجوری اعتبار بهکلی مخدوش و مشکوک این بنیاد را ترمیم کنند. پاز که مردی هوشمند است چرا باید از این جمع بدسابقه رودست خورده باشد؟ جایزة نوبل چی به شخصیت او افزود که خود از پیش نداشت؟
آیدا: آدم آنقدر نمیرد تا از طرف دفتر مرکزی اتحادیة مردهشورها برایش کارت دعوت بفرستند. صص ۱۳۲ و ۱۳۳
ـ لنگرودی: تکلیف شعر معاصر ما چه میشود؟ خیلیها با من متفقاند که شعر ما امروز زبان قدرتمند بیان حال انسان جهان محروم است. این شعر تا کی باید غریب و غایب و «بومی» باقی بماند؟
شاملو: اگر چیزی ارزشمند در جایی وجود دارد که کسی به سراغش نمیرود باید علتش را در جایی دیگر جست. شعر کالا نیست که نیازی به تبلیغ داشته باشد. ناشناخته ماندنش هم چیزی از ارزشش کم نمیکند. ص ۱۳۳
ـ لنگرودی: خانم آیدا! اگر دوباره متولد بشوی حاضری تجربة زندگی با شاملو را تکرار کنی؟
آیدا: حتا اگر امکان داشت که هزاربار دیگر از نو متولد شد.
شاملو سر تکان داد و گفت: زنی است با طاقتی استثنایی که همهچیزش منحصر بهخودش است. آدم را از رو میبرد. فکر کن بیست سال چوببست پرطاقت تاک شکستهیی باشی که در شکسته بودن آن هیچگناهی متوجه تو نیست...ده سال اول زندگی مشترکمان سراسر در فقر و استیصال مطلق گذشت...چه میدانستم پس از آن ده سال جهنمی فقر و گرسنگی، من ناگهان به این شکل دردناک ازپا درمیآیم؟ اوایل خیال میکردم انگیزة تحملش فقط حس شدید ترحم و انسانیتی است که میراث اخلاقی پدر و مادرش است، اما او تنها به فرمان عشقی عمل میکرد که فقط «میبخشید» و در عوض آن توقع هیچ پاداشی نداشت...هفت سال پیش از آنکه این بیماری سمج گریبانم را بگیرد، در شعر از قول او ــ از قول آیدا ــ نوشته بودم:
اینک دریای ابرهاست...
اگر عشق نیست
هرگز هیچ آدمیزاده را
تاب سفری اینچنین
نیست!
*
چنین گفتی
با لبانی که مدام
پنداری
نام گلی را
تکرار میکنند. («سفر» از «ققنوس در باران»)
شاعر در شعری که توش دخالت عمدی نکرده باشد جادوگر و پیشگو هم هست. گیرم که خودش متوجه نباشد. من، هم فرارسیدن ابرهای سیاهی را که باعث گم کردن راه میشود پیشبینی کرده بودم هم این حقیقت محض را که فقط عشق میتواند کشتی را از آن ورطة بلا بهسلامت بگذراند. صص ۱۶۶، ۱۶۷، ۱۶۸
***
ـ دستهجمعی رسیدیم کنار دری که میبایست بهروی یک هفتة پرخاطرة زندگی من بسته شود.
آیدا با همة محبتش همراهان را وداع کرد. بدرقهکنندگان پیاپی سر شاملو را میبوسیدند و عکس یادگاری میگرفتند. مرد اتریشی بیمعطلی شاملو را از ما قاپید و از دروازه گذشت.
قیافة معلممان آقای کیامنش جلو چشمم آمد که آخرهای شعر «عمو صحرا» با صدای گرم بغضگرفته برای ما میخواند:
نه ستاره، نه سرود
زیر این طاق کبود
جز خدا هیچی نبود
جز خدا
هیچی
نبود!
*
وین
دوشنبه ۱ تیر ۱۳۷۰ / ۲۲ ژوئن ۱۹۹۱
*
پایان
برچسبها: یک هفته با شاملو, الف, بامداد, اخوان لنگرودی