یادداشت از کتاب یک هفته با شاملو

یادداشت‌ از کتاب

یک هفته با شاملو [اتریش]

نوشته: مهدی اخوان لنگرودی

انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۷۲

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ـ تیر ۱۴۰۳

*

قسمت سوم

*

ـ حرف‌های شاملو دربارة فیلم «دیکتاتور بزرگ» چارلی چاپلین من را به‌یاد سفر چند سال قبل او به وین انداخت. شب در رستورانی که شام می‌خوردیم وقتی از دستشویی برگشت خیلی جدی گفت: «به یک کشف مهم تاریخی موفق شدم.» پرسیدیم: «چه کشفی؟» گفت: «اهل تاریخ بر این عقیده‌اند که هیتلر پس از تصاحب اتریش، تنها به وین آمده بود،‌ مگر نه؟» گفتیم همین‌طور است. گفت: «امکان ندارد! بوگند آمونیاکی که از دستشویی رستوران بلند است ثابت می‌کند موسولینی هم همراهش بوده. این‌همه گندوبو در جهان نمی‌تواند کار یک دیکتاتور باشد؛ هرچند اگر از خودشان بپرسی می‌بینی معتقدند یک‌تنه می‌توانند کهکشانی را به گند بکشند». صص ۸۶ و ۸۷

ـ لنگرودی: بی‌شک نفرت از دیکتاتورها منفجرش می‌کرد، اما «خودکسی‌بینیِ» خودکامگان واقعیتی عینی است و جهان پر است از دیوانگانی چون بوکاساها و چائوشسکوها.

شاملو: هیچ دقت کرده‌اید که این‌ها غالباً چه‌قدر شبیه هم‌اند؟ مثلاً آن یارو ایدی امین که مخالفانش را تناول می‌فرمود و موسا چومبه و موسولینی و گورینگه که پارکابی هیتلر بود در نظر بگیرید ببینید چه شباهت عجیبی به‌هم داشتند! ...من واقعاً از برخورد با بعضی‌ها که فقط به شنیدن اسم این شپشک‌ها رنگ و روی‌شان را می‌بازند تعجب می‌کنم. دربار قرن ما پر از این دلقک‌هاست. فقط کافی‌ست نشان بدهی به‌جای ترساندن تو، خنده‌ات می‌اندازند. صدای شاه که آن لحظات آخر عقل و فعلش قاتی شده بود و گریان و عرق‌ریزان نطق می‌فرمود که «ندای انقلاب‌تان را شنیدم» یادمان هست. این‌ها آن‌قدر ابلهند که از سرنوشت مضحک همدیگر هم متنبه نمی‌شوند. صص ۸۷ و ۸۸

ـ لنگرودی: سبک شاعران پس از نیما را می‌توانیم با هم مقایسه کنیم؟

شاملو: سبک شاعران معاصر، پس از نیما و حتا در همان زمان حیات او، به‌سرعت مشخص شد. مثلاً اخوان ثالث می‌آید پیشنهاد نیما را در مورد وزن می‌پذیرد بدون این‌که «شعر خالص» را از او بیاموزد، و به‌سخن دیگر: می‌شود «نظامی معاصر». به‌عقیدة من در شعر روایی که نیما موفق نیست، توفیق با اخوان است. اما فروغ التزام وزن را چندان‌که باید یا نباید جدی نمی‌گیرد و این امتیاز او است بر اخوان و بر خود نیما...سپهری هم از لحاظ وزن مثل فروغ است، گیرم حرف سپهری حرفی دیگر است. انگار صدایش از دنیایی می‌آید که در آن پل‌پوت و مارکوس و آپارتاید وجود ندارد...من فرمان صادر نمی‌کنم که «آن که می‌خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است»(برتولت برشت)، چون به این اعتقاد رسیده‌ام که جنایتکاران و خونخواران از میان کسانی بیرون می‌آیند که از نعمت خندیدن بی‌بهره‌اند و «با یاس‌ها به داس سخن می‌گویند». (از شعر «آخر بازی» از کتاب «ترانه‌های کوچک غربت».) قیافة عبوس آغامحمدخان قجر و ریخت منحوس نادرشاه افشار را جلو نظرت مجسم کن تا به عرضم برسی. آن که خنده و یاس را می‌شناسد چه‌طور ممکن است به‌ سخافت فرمان برکندن چشم‌های اهالی شهری پی نبرد یا از برپا کردن کله‌منار بر سر راهی که از آن گذشته شرم نکند؟

این شعر را یک دختر بچة کودکستانی سروده:

این گلِ رنگ است

شکفته تا جهان را بیاراید

قانونی هست که چیدن آن را منع می‌کند

ورنه، دیگر جهان سحرانگیز نخواهد بود

و دوباره سپید و سیاه خواهد شد. (Genevieve Gerst ساکن میل‌ولی کالفرنیا.)

من یقین دارم دست‌های این کودک در هیچ شرایطی به‌خون آغشته نخواهد شد، چون حرمت و فضیلت زیبایی را درک کرده است. من شعر این دخترک پنج شش ساله را درک می‌کنم و شعر سپهری را نه.

شعر باید مشکلی را حل کند یا انسان را به خودش بشناساند یا نشان بدهد که جهان با این‌همه زباله، شایستة شأن آدمی نیست. صص ۹۱، ۹۲، ۹۴، ۹۵

ادامه دارد...


برچسب‌ها: یک هفته با شاملو, الف, بامداد, اخوان لنگرودی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳

لينك مطلب