یادداشت از کتاب « تراژدی قدرت در شاهنامه» ـــ سعید عبداللهی

یادداشت‌برداری از کتاب:

تراژدی قدرت در شاهنامه

نوشته: مصطفی رحیمی

انتشارات نیلوفر

چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹

..............................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲

قسمت سوم

قدرت و آرمان

ــ قدرت‌پرستان از نظری «حسن نیت» دارند؛ استالین واقعاً معتقد بود ــ البته به‌غلط ــ که در «مسیر تاریخ» گام برمی‌دارد. هیتلر می‌پنداشت که به ملت آلمان خدمت می‌کند. منتها قدرت، از خود بیگانگی و در نتیجه غفلت شگفتی در قدرت‌پرست به‌وجود می‌آورد که وی یکسره از خود و دیگران دور می‌افتد. محمدرضا شاه واله‌ی امر موهومی به‌نام «تمدن بزرگ» بود.

بدین‌گونه آرمان در وجود قدرت‌پرست به‌صورت «ضد آرمان» درمی‌آید. درواقع قدرت‌پرست عاشق توهم خود است، از آن نظر که متعلق به اوست. از این‌جاست که ویلیام هریست می‌گوید: «عشق به قدرت، در واقع عشق به خود است».[از کتاب کالبدشکافی قدرت،‌ ص ۱۹]

و ناپلئون می‌گوید: «انقلاب تمام شده و اصولش در شخص من متبلور شده و بر جای مانده است. حکومت من نماینده‌ی ملت حاکم بر خود است. در مقابل این حاکمیت، مخالفت معنی ندارد». [از همان کتاب، ص ۲۷۷] ص ۴۷

ــ قدرت‌گرا در واقع می‌گوید: آرمان یعنی من. بدا به حال کسی که آرمان‌پرست نباشد. «از این رو شهریاری که بخواهد شهریاری را از کف ندهد می‌باید شیوه‌های ناپرهیزگاری را بیاموزد و هرجا که نیاز باشد به‌کار بندد.» ص ۴۸

*

لوازم قدرت

ــ دروغ، کار قدرت‌پرست را به ریاکاری می‌کشاند: استالین به سال ۱۹۳۶ برای شوروی قانون اساسی جدیدی نوشت، بسیار دموکراتیک. پهلوی‌ها قانون اساسی را لغو نکردند ولی هیچ‌گاه آن را اجرا نکردند. ص ۴۹

ــ یکی دیگر از تجلیات قدرت، تملق‌دوستی است. چاپلوسان سلطه‌گر را در بی‌خبری خود باقی می‌گذارند و مدام در گوش او می‌خوانند که آن‌قدر صفت خوب و فوق‌العاده در او هست که به وی حق دهد از تابعان،‌توقع اطاعت کورکورانه داشته باشد. ص ۴۹

ــ بسیاری از کسان که در برابر طلا چون پولاد مقاومت می‌کنند در برابر تملق‌گویی ناتوان و زبون‌اند. سلطه‌گر به مداح و ستایشگر نیاز مبرم دارد. آن‌همه قصاید مدحیه در ادبیات ما پاسخ به چنین نیازی اهریمنی است. ص ۵۰

ــ رابطه‌ی قدرت‌مند و اطرافیان رابطه‌یی‌ست قابل بررسی. مشاوران قدرت‌مند بر اثر کارکرد قدرت، به افرادی دروغ‌گو، نان به نرخ روزخور و متملق درمی‌آیند و صاحب مقام را بیشتر در جهالت و غرور خود غرق می‌سازند. پادشاه نیز به‌جای برگزیدن مشاورانی صاحب شخصیت و خردمند[که ناچار با راستگویی خود خاطرش را از تلخی حقیقت رنجه می‌دارند]، به ستایشگرانی بی‌مغز رو می‌کند که با مداهنه و چرب‌زبانی، گردش روزگار را بر او شیرین سازند. ص ۵۰ و ۵۱

ــ هشدار نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت، ص ۳۲۸: «این‌ها گرد تو می‌گردند با وزوز زنبورها. تو را چون یزدان یا هم‌چون اهریمن نیایش می‌کنند. به ایشان منگر. اینان جز چاپلوسی و ضجه و مویه نمی‌شناسند». ص ۵۱

ــ از کلیله و دمنه ص ۹۲: «علما گویند که در قعر دریا با بند غوطه خوردن و در مستی، لب مار دم‌بریده مکیدن خطر است و از آن هایل تر و مخوف‌تر، خدمت و قربت سلاطین». ص ۵۱

ــ چنین است که جمع اطرافیان قدرت‌مند به‌جای آن‌که کانون صلاح‌اندیشی و رایزنی برای کشور باشند، مرکزی می‌شود برای نمامی و فساد و پاپوش‌دوزی و طرد فردوسی و قائم‌مقام و امیرکبیرها و ترقی چرب‌زبانان و چاپلوسان و تهی‌مغزان. ص ۵۲

ــ جرج اورول به نکته‌ی مهمی اشاره می‌کند: «تا از سویی یک تغییر اساسی و معنوی در دل‌ها به‌وقوع نپیوندد و از سوی دیگر به یک نتیجه‌ی اساسی درباره‌ی خصوصیات و کارکر قدرت نرسیم، همه‌ی انقلاب‌ها به انحراف کشیده می‌شود». ص ۵۳

ــ رشد نکردن معنویت و اخلاق، علل متعدد دارد ولی مسلماً پرورش کانون‌های قدرت از علل مهم آن است. معنویت نیز چون همه‌ی قضایل دیگر با آزادی می‌شکفد و با اختناقِ حاصل از قدرت، می‌میرد. ص۵۳

ــ درباره‌ی تسلط اسکندر به ایران، افسانه‌یی هست که مسلماً حقیقت تاریخی ندارد ولی مانند هر افسانه‌ی ماندگاری، حاوی حقیقتی است.

می‌گویند چون اسکندر بر ایران مسلط شد، نامه‌یی به استاد خود ارسطو نوشت که بر کشوری بزرگ چیره شده‌ام که اداره‌کردنش از عهده‌ی من ساخته نیست. قصد دارم کار این کشور را به مردمش بسپارم. ارسطو در پاسخ نوشت که برعکس تصور تو، اداره‌ی چنین کشورهایی بسیار آسان است: کار را به اراذل بسپار. اینان برای حفظ مقامی که شایستگی احرازش را نداشته‌اند، در جهت تقرب به تو خدماتی به تو خواهند کرد که تصورش محال است و اما آنان که شایستگی احراز مقامات را دارند به‌دست این اوباش نابود خواهند شد یا در کنج انزوا دق خواهند کرد. ص ۵۴

*

تسلیم شدن به قدرت

ــ قدرت دو رو دارد: یک‌سو سلطه‌جویی است و سوی دیگر اطاعت و تسلیم. اطاعت دارای چنان اهمیتی است که متفکری گفته است: «خودکامه وجود ندارد، تنها بردگان وجود دارند». تسلیم‌طلبان نیز قدرت‌طلب‌اند، متها از جنبه‌ی منفی امر. ص ۵۶

ظریقی گفته است: «دیکتاتور نمی‌تواند جز بر دیکتاتورها مسلط شود»، یعنی جز بر آن‌ها که داوطلبانه از آزادی خویش گذشته‌اند. ص ۵۶

ــ داستایوسکی در برادران کارامازوف می‌گوید: «آن‌چه مردم را بیش از همه به وحشت می‌اندازد آزادی گزینش است. وحشت از این‌که تنهایشان بگذارند تا کورمال کورمال راه خود را در تاریکی برگزینند». صص ۵۷ و ۵۸

ــ آیزیا برلین می‌گوید: «شکی نیست که آزادی، مستلزم مسؤلیت است و بسیاری از مردم از خدا می‌خواهند که بتوانند از زیر بار هر دو دربروند». ص ۵۸

ــ با نهایت تأسف باید گفت که آزادی شعاری نیست که توده‌ها را تجهیز کند. از این رو اولاً بار خردمندان و روشنگران سنگین می‌شود. اینان باید بیشتر بکوشند و بدانند که آزادی آخرین چیزی است که شعله‌اش در دل توده‌های مردم روشن می‌شود. از این رو در میتینگ‌ها همواره کسانی که مار را می‌کشند بر کسانی که مار را می‌نویسند، به‌گونه‌یی تفوق دارند.

پس شک، تنهایی و ناتوانی موجب تسلیم به قدرت می‌گردد. ص ۶۲

ــ یکی از کسانی که در «روان‌شناسی توده‌ها» صاحب آثار و آرای گران‌بهایی است ویلهلم رایش است. وی یکی از علل تسلیم شدن به قدرت را استبداد کهن‌سال می‌داند: «توده‌های انسانی بر اثر فشارهای هزار ساله بی‌اراده، زودباور و مطیع بار آمده‌اند. چنین است که چندین میلیارد انسان نمی‌توانند از چنگ مشتی زورگو برهند.». «غفلت از «طبیعت انسانی» و عدم توجه کافی به علوم انسانی، دلیل اوج گرفتن قدرت در قرن بیستم است». صص ۶۴ و ۶۵

ــ رایش این «طبیعت» را ذاتاً فاسد نمی‌داند و می‌نویسد: «دیکتاتورهای فاشیست می‌گویند که توده‌های انسانی از نظر زیستی معیوب‌اند و تشنه‌ی زور و بنابراین بردگانی مادرزاد»! ص ۶۵

ــ رایش به نتیجه‌یی هشداردهنده و بیدارکننده می‌رسد: «گوشزد کردن خطا و مسؤلیت کامل توده‌های بشری، یعنی جدی گرفتن آن‌ها.

دلسوزی به‌حال مردمان و گفتن این‌که آنان قربانیان بیچاره‌یی هستند، یعنی آنان را کودکان نامسؤل و ناتوان پنداشتن.

مبارزان حقیقی راه اول را برمی‌گزینند. سیاست‌بازان راه دوم را. ص ۶۹

ــ آلبرکامو: سیاست‌مداران یا به توده‌های انسانی توهین می‌کنند یا به تملق‌گویی از آنان می‌پردازند. ص ۶۹

ــ رایش نارسایی‌های توده‌ها را قابل علاج می‌داند: «باید به توده‌های ناآگاه، به‌منظور تحصیل آزادی، قدرت اجتماعی داد، قدرتی که در پرتو آن بتوانند قابلیت آزادی و استقرار آزادی را در خود به‌وجود آوردند». ص ۶۹

ــ اگر در توده‌ها عطش آزادی به‌اندازه‌ی شوق رفاه بود، کار آسان بود، اما دشواری آن‌جاست که طبیعت بشری خصوصیتی متعارض دارد.

«رایش تأکید می‌کند که: «مشخصه‌ی ساخت بشری تعارض میان خواست آزادی و فرار از آزادی است». ص ۷۰

رایش خلأ بزرگ نهضت سوسیالیستی را بی‌توجهی به مسأله‌ی قدرت می‌داند: «جامعه‌شناسی علمی مارکس که شرایط اقتصادی آزادی و اجتماعی را کشف کرد، نسبت به «دولت» [به‌مثابه هدف آزادی سوسیالیستی] بیگانه بود...پس استقرار آزادی به‌عهده‌ی دولت گذاشته شد. آری، به‌عهده‌ی دولت و نه به‌عهده‌ی توده‌های انسانی». ص ۷۰

ادامه دارد...


برچسب‌ها: شاهنامه, تراژدی قدرت, دایره قدرت, فرهنگ‌سازی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

 یادداشت از کتاب تراژدی قدرت در شاهنامه ـــ سعید عبداللهی

یادداشت‌برداری از کتاب:

تراژدی قدرت در شاهنامه

نوشته: مصطفی رحیمی

انتشارات نیلوفر

چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹

..............................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی

قسمت دوم

ــ فیخته در «چهار مقاله درباره‌ی آزادی» ص ۲۷۵ می‌نویسد: آدمی از این‌که ذهنیت خویش را در فرمان قوانین عقل قرار دهد بیم دارد و وسعت یا تحکم را ترجیح می‌دهد.

برتراند راسل در «قدرت» ص ۲۳ می‌نویسد: خشاریارشاه وقتی به آتن لشکر کشید نه خوراک کم داشت، نه پوشاک، نه زن. هدف، ارضای تمایل قدرت‌طلبی بود. ص ۲۵

ــ محمود عنایت در «وحشت‌آباد جورج اورول» نقل می‌کند: در آینده هیچ نوع وفاداری جز وفاداری به حزب و هیچ نوع عشقی جز عشق به برادر بزرگ[دیکتاتور] وجود نخواهد داشت. وقتی قدرت به سرحد کمال برسد دیگر نیازی به علم نخواهد داشت. آن روز تمامی لذات از میان خواهد رفت. [پاورقی: این تخیل نیست. کسانی که در انقلاب فرانسه لاوازیه را اعدام کردند استدلال‌شان این بود.] ص ۲۶

ــ اشتریر در نقد و تحلیل جباریت ص ۳۹ از قول ناپلئون نقل می‌کند: اشتیاق تسلط بر روح دیگران قوی‌ترین امیال است. ص ۲۶

ــ اوکتاویو پاز شاعر و نویسنده و متفکر مکزیکی در Edi folio ص ۱۸۷ می‌نویسد: نوسازی امریکای لاتین راهش مردمی کردن سیاسی است. برای نوساختن امور اجتماعی و سیاسی، ابتدا باید قدرت سیاسی را نوساخت. یعنی مردم‌سالاری بیشتری لازم است. من نظام دیگری را نمی‌شناسم. ص ۲۷

ــ پاورقی ص ۲۸: در حقیقت روان‌شناسی دوران «فئودالیته» در کسب افتخار خلاصه می‌شود. تمام هم و غم پهلوانان شاهنامه جست‌وجوی نام است: مرا نام باید که تن مرگ راست.

ــ سیاست‌مداران کشورهای امریکای لاتین هرچه کوشیدند با حفظ دیکتاتوریِ معهود، وضع اقتصادی را سروسامانی بدهند، میسر نشد. عاقبت مجبور شدند ابتدا آزادی‌هایی به مردم بدهند تا بعد بتوانند به وضع نابسامان اقتصادی سروصورتی ببخشند. ص ۳۰

ــ حکایتی از ادبیات فرانسه در صفحات ۳۰ و ۳۱ مطالعه شود.

ــ شخص سلطه‌جو معمولاً راهی پیش پای مردم می‌گذارد که ظاهراً به مقصد معقولی می‌رود. چنین است که به احساسات و هیجانات مردم متوسل می‌شود؛ یعنی ریشه‌ی اندیشه و اندیشمند را می‌خشکاند. هیتلر بنای کارش بر سخنرانی‌های هیجان‌انگیز و عملیات نمایشی بود. در میتینگ‌ها فقط بر احساسات خام و شورهای سطحی توده تکیه می‌شد. مخاطب خرد و شعور مردمان نبود. می‌بایستی مرتباً از افتخارات سخن گفته شود و به گفته‌ی بزرگی: «ملت از افتخارات سرمست است، خداحافظ آزادی». این افتخار با قدرت نسبتی نزدیک دارد.

موسولینی می‌خواست افتخارات دولت روم را زنده کند. و راه این کار افزودن بر قدرت بود. ص ۳۴

*

توجیه قدرت

ــ به‌گفته‌ی اریک فروم در گریز از آزادی صص ۱۵۰ و ۱۵۱، منطق سلطه‌گرایی می‌گوید: «من بر تو حکم می‌رانم چون مصلحت تو را تشخیص می‌دهم و نفع تو در آن است که بدون مخالفت از من پیروی کنی».

*

قدرت و خرافات

ــ «خرافات دایه‌ی قدرت است.»

ــ نویسنده‌ی کتاب «سالکان ظلمات» در ص ۸۴ می‌نویسد: «هیتلر در حدود سال ۱۹۱۲ توشه‌ی گرانی از علوم خفیه بر پایه‌ی ادبیات اساطیری برگرفته بود».

ــ هیتلر مدعی بود که چیزی آورده است فوق مذاهب: «ناسیونال سوسیالیسم، برترین شکل مذهب است. هرگز چیزی برتر از آن نیامده است». یا در ص ۲۱۶ همان کتاب می‌خوانیم: «کسی که ناسیونال‌سوسیالیسم را تنها جنبشی سیاسی می‌شمارد، از آن چیز زیادی نمی‌داند. ناسیونال‌سوسیالیسم چیزی بیش از یک مذهب است؛ یعنی اراده‌یی برای آفرینش ابرمرد». صص ۴۱ و ۴۲

ــ محمدرضا شاه نیز معنقد بود که دستی غیبی چندبار به کمک او آمده، یک‌بار در سقوط از هواپیما او را از خطر نجات داده و یک‌بار در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ [و مصدق در پاسخش خوب می‌گوید که این دست آخری از غیب نبود، از آیزنهاور بود که با نقشه‌ی کودتا موافقت کرد]. ص ۴۲

ــ می‌توان اعتقاد خطاناپذیر بودن حزب را یکی از صورت‌های مهم رابطه‌ی قدرت و خرافات در قرن بیستم دانست. ص ۴۲

ــ اشتباه در تشخیص منبع اصلی قدرت،‌کار را به خرافه‌پرستی می‌کشاند. باید گفت مردم وطن ما در قرن اخیر دچار چنین وضعی هستند. بدیهی است که در ترکیب قدرت‌ها، همیشه سیاست خارجی یکی از منابع قدرت بوده است و خواهد بود.

ــ اگر در سال ۱۲۹۹ سردار سپه به ایران تحمیل شد و اگر در مرداد ۱۳۳۲ کودتا موفق گردید، دلیل آن قدرت «فوق‌العاده‌ی» بیگانگان نبود، توفیق آنان دقیقاً به‌دلیل ضعف ما بود.[ضعفی که چاره‌پذیر است و تقدیری و تحمیلی نیست.] ص ۴۳

ــ تا هنگامی که از این‌گونه خرافات منزه نشویم نخواهیم توانست به نیروی واقعی خود پی ببریم. ص ۴۴

ادامه دارد...


برچسب‌ها: شاهنامه, تراژدی قدرت, دایره قدرت, فرهنگ‌سازی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

یادداشت از کتاب تراژدی قدرت در شاهنامه ــ سعید عبداللهی

یادداشت‌برداری از کتاب:

تراژدی قدرت در شاهنامه

نوشته: مصطفی رحیمی

انتشارات نیلوفر

چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹

..............................

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی

قسمت اول

۱

مسأله‌ی قدرت در ایران به‌گونه‌یی اسف‌انگیز ناشناخته است. مجموع کتاب‌هایی که در این‌باره ترجمه شده است، حتا به شماره‌ی انگشتان دست هم نمی‌رسد: فقط سه کتاب! [قدرت اثر برتراند راسل، کالبدشکافی قدرت نوشته گالبرایت، قدرت سیاسی اثر لاپیری.]

کتاب دوم و سوم هیچ بحثی را در مطبوعات برنینگیخت و کتاب اول هم چهار سال پس از نگارش انتشار یافت. این در حالی‌ست که به‌گفته‌ی گالبرایت نویسنده‌ی کتاب کالبدشکافی قدرت، در زبان انگلیسی درباره‌ی قدرت آن‌قدر کتاب نوشته شده است که عمر یک محقق برای خواندن آن‌ها کافی نیست. صص ۹ و ۱۰

*

بخش اول:

قدرت چیست؟

ــ آدم و آدمی فزون‌طلب‌اند. چه چیز او را زودتر و بهتر از همه‌چیز وسوسه می‌کند؟ جاودانگی و پادشاهیِ تباهی‌ناپذیر.

پس طلب قدرت مهم‌تر از رفع گرسنگی و برهنگی است و آدمی برای آن، روضة‌ دارالسلام را از کف می‌نهد. ص ۱۲

ــ زمانی که اندیشه‌ی مارکس نضج می‌گرفت زمان پدید آمدن زشت‌ترین و هولناک‌ترین چهره‌های سرمایه‌داری بود: در کارخانه‌هایی که غالباً فاقد وسایل بهداشتی بود،‌ در فضایی تاریک و خفقان‌آور روستاییانی که از روستاها زانده شده بودند به بدترین وضع ممکن در خدمت ماشین درآمده بودند. ص ۱۳

ــ بزرگ‌ترین آرزو ــ و لاجرم بزرگ‌ترین غریزه‌ی ــ آن کارگران نگون‌بخت دسترسی به وضعی بوده که آنان را از این وضع مرگ‌بار رهایی دهد. بازتاب این بیداد در ذهن کسی چون مارکس چه چیزی جز این می‌تواند باشد: «اساس کار، مبارزه‌ی طبقاتی است». یعنی جنگ بر سر ثروت است. در حالی که اگر عمیق نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که تاریخ، تاریخ مبارزه برای کسب قدرت است. ص ۱۴

ــ نباید فراموش کرد که در زمان مارکس، دوران قدرقدرتی شاهان در اروپا به‌سر آمده بود و این متفکر، استبداد کهن را در پیش چشم نداشت تا درباره‌ی قدرت سیاسی قضاوتی درست داشته باشد. ص ۱۵

ــ امروزه کتاب‌های نخستین مارکس از قبیل «دست‌نوشته‌ی ۱۸۴۸» ثابت می‌کند که مارکس ــ برعکس آن‌چه بسیاری از پیروان او [که دسترسی به این آثار نداشته‌اند] گفته‌اند ــ طرف‌دار «اومانیسم» بوده است. ص ۱۳

ــ عمل پرولتاریا باید بیشتر اقتصادی باشد یا سیاسی؟ چیزی که سرنوشت مسأله را تعیین می‌کند عمل سیاسی است نه اقتصادی. پس قدرت سیاسی مقدم بر عامل اقتصادی است. ص ۱۶

ــ اصولاً انقلابی بودن جز این معنی ندارد که در طریق کسب قدرت باید جهان را تغییر داد. بدین‌گونه انقلابی بودن با اعتقاد به «دترمینیسم» تناقض آشکار دارد. دترمینیسم دعوت به جبر می‌کند و انقلابی بودن مبلغ اصالت اراده [ولونتاریسم] است. ص ۱۷

ــ در کشمکش قدرت و ثروت، تقدم با قدرت است. صاحب قدرت، صاحب ثروت نیز هست ولی عکس آن صادق نیست. ص ۱۷

*

خواست قدرت

ــ خواست قدرت مهم‌ترین انگیزه‌ی روان بشری است. کی‌یر گگور درباره‌ی طبیعت بشری، بیان ظریفی می‌آورد:

«وقتی که پا به سن گذاشتم، چشمم باز شد و حقیقت را مشاهده کردم. از مشاهده‌اش خنده‌ام گرفت؛ دیدم که معنای زندگی در تلاش معاش و حب جاه خلاصه شده است». ص ۱۸

مالکیت از آن رو به قدرت وابسته است که لذت بردن از مالکیت، لذت بردن از قدرت است. ص ۲۰

ــ ویل دورانت از زبان روسو می‌آورد:

«اولین بشری که با محصور کردن یک قطعه زمین گفت: این مال من است، و کسانی را یافت که آن‌قدر ساده بودند که حرف او را باور کنند، بانی واقعی جامعه‌ی مدنی بود. صص ۲۱ و ۲۲

ــ مالکیت زیر حمایت قدرت به‌وجود آمده و لاجرم آن‌چه اصالت دارد قدرت است نه مالکیت. آن‌جا که قدرت سیاسی نباشد، مالکیت بی‌معنی است. ص ۲۲

ــ قدرت‌طلبی هم از خصوصیات فرد است و هم از خصوصیات اجتماع[در صورتی که ثروت‌طلبیِ جمع، معنی ندارد].

چنین است که اگر وطن‌پرستی زیر نظارت خرد نباشد به «شووینیسم» و قدرت‌طلبی منتهی می‌گردد. در طول تاریخ چه جنگ‌ها و چه کشتارهایی که به سائقه‌ی این تمایل صورت نگرفته است. اگر هیتلر توانست به‌آسانی نیروی ملت آلمان را تحت اراده‌ی خود درآورد از آن رو بود که تمایل قدرت‌طلبیِ آنان را ارضا کرد. ص ۲۳

ــ تاریخ معمولاً شرح اعمال قدرت است: قدرت امپراتوران، شاهان، کلیسا، دیکتاتورها، سرداران، سرمایه‌داران، شرکت‌ها. قدرت نیرومندترین، ریشه‌دارترین و اصیل‌ترین تمایلات درونی را ارضا می‌کند...انسان سالمی که قدرت را به‌دست آورد، بدان عشق می‌ورزد. ص ۲۴

ادامه دارد...


برچسب‌ها: شاهنامه, تراژدی قدرت, دایره قدرت
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

سخنی خودمانی درباره‌ی جایگاه «نقد» سیاسی در ایران ـــ سعید عبداللهی

سخنی خودمانی درباره‌ی جایگاه «نقد» سیاسی در ایران

*

سعید عبداللهی

*

آیا تا به‌حال با خود فکر کرده‌اید که چرا بخش عمده‌یی از ایرانیان همدیگر را «نقد» نمی‌کنند و به‌جای به‌کارگیری خرد، منطق و اندیشه در نقد تفاوت‌هایشان، عمری‌ست گرفتار فحش و ناسزا و رفتارها و گفتارهای لمپنیستی ــ آن هم با غلظت ادبیات جنسی ــ هستند؟

به‌راستی علت اساسی و بنیادین تسلسل دیکتاتوری، تحمل دیکتاتور و زیستن در سایه‌ی استبداد چیست؟

به‌راستی ریشه‌ی پانگرفتن اتحادهای سیاسی بر مبنای دیکتاتوری‌زداییِ بنیادین در تاریخ کشور ما در کجاست؟

چرا پوپولیسم فالووری در میان ایرانیان، یک شاخص اعتبار اجتماعی یا وزنه‌ی سیاسی شده است؟

چرا بیشتر خردمندان، اندیشه‌ورزان، روشنفکران متعهد و واضعان ارزش‌های انسانی، مبارزاتی و ضد استثماری و فرهنگ‌سازان جامعه‌ی ما، مخاطبان گسترده‌ی اجتماعی در فضای اینترنت ندارند؟

علت بی‌حوصله‌‌گی در «پژوهش» و رسوخ در «معنا»ها و از طرفی مجذوب بادهای سمیِ خردگریز شدن در چیست؟

بحث در این باب، هم دامنه دارد هم ژرفا.

چکیده‌ی حرف این است که در میان بخش عمده‌ی ایرانیان، میدان تبلیغات و هیاهوی میان‌تهی از «نقد» گسترده‌تر است! نقد یعنی چه؟ نقد یعنی اندازه‌گذاریِ ارزش‌ها با داده‌های هر پدیده در هستیِ طبیعی و هستیِ انسانی. چکیده‌ترش می‌شود تعیین حد درست و غلط ارزش‌ها.

حالا این پرسش پیش می‌آید که چرا «نقد» نداریم؟ پاسخ در دو مؤلفه یا گزاره است. نخستین علت اصلی در نداشتن «نقد»، فقدان «فلسفه» در بینش و تفکر است. دومین علت در کم بودن عرض شناخت تاریخیِ متکی بر مطالعه و آگاهی است.

وقتی بینش و تفکر فلسفی نیست، ریشه‌ها در جای محکم قرار ندارند و سرگردانند. سرگردانیِ ریشه‌های یک جامعه، موجب سلطه‌ی بادها و توفان‌ها بر شاخساران فکر و نظر و درک عناصر آن جامعه می‌شود. چنین ساختار اجتماعی همواره مهیای دیکتاتوری‌پذیری است. از قضا استعمارگران هوشیار به شکار برخی از همین جوامع آمده‌اند و تخم استثمار و بردگی فکری را برای تضمین و تداوم منافع خودشان، کشت کرده‌اند.

وضعیت کنونی ایران ما بسیار شبیه اروپای قرون وسطا است. آن‌ها با چنین وضعیتی چه کردند؟ اندیشمندان پیشرو، در همان دوران قرون وسطا به بسط تفکر فلسفی و علمی روی آوردند. از همین رو هم بود که به رنسانس یعنی نوزایی اندیشه رسیدند. پیام رنسانس در اواخر قرن پانزدهم، بازگشتن به فلسفه‌ی یونان در قرن چهارم بود. دوباره به تکیه‌گاه اندیشه‌شان دست یافتند. از آن پس بود که شاهد ظهور انواع فلسفه و فیلسوف در اروپا شدیم.

تاریخ ایران مملو از دیکتاتوری و جهل ناشی از سلطه‌ی آنان است. اندک فیلسوفانی هم که سربرآوردند، هیچ میدان عرضه و حضور و فعالیت و اقبال نیافتند. بدین سبب است که اساساً «تفکر»، «منطق»، «خرد» و «فرهنگ آزادی» در میهن ما رشد لازم را نداشته است. بدین سبب است که با این‌همه جنبش سیاسی پیشرو و مترقی و آزادی‌خواه در طول تاریخ‌مان، همه‌شان بدون پشتوانه‌ی اکثریت یک جامعه، توسط دیکتاتورها سرکوب شده‌اند. بدین سبب بوده است که «آزادی» آواره‌ترین پرنده حتی در آسمان ایران بوده است.

آیا جامعه‌یی که دیکتاتورها نگذاشته‌اند سرانه‌ی مطالعه‌ی روزانه‌اش از ۱۲ تا ۱۵ دقیقه بالاتر برود، توان تکیه بر باورهای محکم فلسفی، خردگرایی، منطق و استدلال برایش باقی می‌ماند؟

در گشت‌وگذار سیاسی و اجتماعی بر روی اینترنت، شاهد فقر تاریخیِ اندوهبار «نقد» و «فلسفه» هستیم. فقری که دودمان دیکتاتوری‌ها، گوساله‌ی سامری‌اش را به‌ارث گذاشته‌اند و دنباله‌روهای بی‌مغزِ فاقد «نقد» و «فلسفه» هم پشت سرش صف می‌کشند. این میانه، باز هم دیکتاتورها بوده‌ و هستند که از این بساط، سود ادامه‌ی سلطه و چپاول و سرکوب را تضمین تداوم عمرشان کرده‌اند.

باوجود بسیاری جنبش بزرگ سیاسی و اجتماعی که آثارشان قدم‌هایی در عبور از این وضعیت برداشته‌اند، اما واقعیت‌ها گواهی می‌دهند که هنوز با جامعه‌یی «منتقد» با تکیه‌گاه «فلسفی» و مسلح به «فرهنگ آزادی» فاصله داریم. هنوز بسیاربسیار کم می‌دانیم، کم هوشیاریم، شاقول تشخیص ماهیت‌های منطبق یا نامنطبق بر منافع ملی ایران را نداریم یا کم داریم و زود به دام بازی‌های رنگارنگ دیکتاتورها می‌افتیم.

در جامعه‌یی با سلطه‌ی وارثان تفکر دیکتاتوری، هوشیاری در «نقد سیاسی» با شاخص «فرهنگ آزادی»، نشانه‌ی عبور از جهالت به شناخت و عبور از عقب‌ماندگی به مدرنیت واقعی است. شاخص مدرن، تفکر و فرهنگ است.


برچسب‌ها: نخبه‌کشی, نقد تاریخی, نقد سیاسی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

جایگاه تاریخی، ادبی و سیاسی کتاب «با چراغ و آینه» ــ سعید عبداللهی

جایگاه تاریخی، ادبی و سیاسی کتاب «با چراغ و آینه»

*

سعید عبداللهی

*

پس از یک دوره‌ی تقریباً چهار ماهه، یادداشت‌برداری از کتاب حجیم «با چراغ و آینه» [۷۶۰ صفحه] نوشته شفیعی کدکنی به‌پایان رسید.

شاید در عصر بی‌حوصله‌ی پسامدرن، تمرکز بر مطالعه‌ی معناها و رسوخ در تاروپود متن‌های بلند، تابوشکنی باشد!

بیش از یک‌پنجم کتاب یادداشت‌برداری شد. تلاش شد جوهر اصلی همه‌ی مباحث کتاب، استخراج شود. بسیاری جاهای این کتاب، شرح تاریخ سیاسی و چگونگی دنیای سیاست در ایران است. از این رو، مخاطب کتاب، فراگیر است.

اما نظر من درباره این کتاب:

کتابی چکیده‌ی عمر فیزیکی و فکری شفیعی کدکنی.

تابلویی از سیر تفکرات او از نوجوانی تا دهه‌ی ۹۰ خورشیدی.

یکی از بهترین منابع برای شناخت روش‌ها و اصول نقد شعر و نقد ادبی.

چندین پاسخ به یک پرسش تکراری در ادوار پیاپی: شعر چیست؟

بررسی علل بیماری‌های دوره‌یی جامعه‌ی ایران و بیماری ادبیات و شعر آن.

تا به‌حال، جوهر سیاست در ایران چه بوده است؟ [پاسخ به این تناقض که علت دوری شفیعی کدکنی از فضای سیاسی ایران چیست.]

در این کتاب شاید برای نخستین بار متوجه می‌شویم شفیعی کدکنی یک سیاست‌شناس ماهر و یک تاریخ‌شناس کم‌نظیر در بین شاعران معاصر ایران است.

خواننده در این کتاب متوجه می‌شود که ایران ما فلسفه ندارد و به چه آسیب‌های پیاپی از این کمبود دچار شده‌ایم و هستیم.

تشریح بیماری استعاره‌های تجریدی که دشمن خلاقیت فرهنگی و ادبی هستند. به این عبارات توجه کنید: «در یک جامعه‌ی بیمار که با یک مویز نقد مدرن، گرمش می‌شود و با یک غوره‌ی رئالیسم سوسیالیستی سردی‌اش می‌کند، چگونه می‌توان در باب پروین و جایگاه او سخن گفت؟...انبوه استعاره‌های هرز و پا در هوای شعر عصر صفوی را از یاد نبریم که در هر گوشه‌ی دیوان‌های هر یک از ایشان، صدها و هزارها استعاره‌ی تجریدی پا در هوا، بر روی هم خوابیده و در حال پوسیدن است». ص ۴۶۳

شعاع مطالعاتی هر انسانی چقدر می‌تواند باشد؟ در این کتاب با نویسنده‌یی همراه می‌شویم که تاریخ سیاسی، تاریخ ادبیات، تاریخ شعر، موضوعات مبتلابه دوره‌های زیستیِ مردم ایران، تقریباً تمام دیوان‌‌های شعر قدیم و میانه و جدید فارسی و آثار نویسندگان معروف جهان را در شعاع دایره‌ی دانسته‌هایش دارد.

این کتاب، نقدی جامع و دفاعیه‌یی موفق از «جان نجیب هنرمندان بزرگ» ایران است.

این یادداشت‌برداری را تقدیم‌تان خواهم کرد؛ به‌خصوص که می‌تواند منبع مراجعه و استناد برای نوشته‌هایتان باشد.

می‌ماند قدرشناسی و سپاس بی‌اندازه از همراهان گرامی که این کتاب را در اختیارم گذاشتند.


برچسب‌ها: با چراغ و آینه, نقد ادبی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

روایت ـــ سعید عبداللهی (س. ع. نسیم)

روایت

*

س. ع. نسیم

*

روایت کن! که رقص گیسوی باد

به هامون گلوی شعر افتاد

*

روایت کن همان لحظه که پرواز

گرفته زیر بال عشق آواز

*

روایت کن نگاه کاروان‌ را

به آونگ هزاران «دار»بان‌ را

*

روایت کن پل عشقی که نگسست

روایت کن حضوری را که نشکست

*

روایت کن سکوتی که به تو ‌گفت

«نخسبد خون من»!یادت اگر خفت

*

روایت کن پریدن از لب خواب

دویدن با ستاره تا لب آب

*

روایت کن قلم در وقت سوگند

رگش را زد که خونش واژه افکند

*

روایت کن که واژه رفت بر «دار»

روایت را به خون واژه‌ بسپار...!


برچسب‌ها: غزل‌مثنوی, عاشقانه, شقایق آی شقایق
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

می‌نویسم نامه‌یی از یک دیار بی‌سپیده ـــ س. ع. نسیم

می‌نویسم نامه‌یی از یک دیار بی‌سپیده

*

پشت پنجره نشسته شب تیرکمان کشیده

می‌نویسم نامه‌یی از یک دیار بی‌سپیده:

«خبر بزرگ هر روز: قتل «معصومانه‌ی عشق»

آسمانخراش آتش، سوختن پروانه‌ی عشق

يك جهان لهيب جهل و يك جهان فرش جنايت

يك جهان گم شده معنا زير سايه‌ی سياست

يك جهان جاه و جنایت در حريم و عرش قدرت

می‌شكنه حرمت انسان زير قانون شقاوت

گرگ‌های رعشه‌ی فقر بر سماط خالی از نان

روی نقشه‌ی ولايت می‌شکنه غرور انسان

سکه‌ی فریب و اعجاز با لوای دین و مذهب

کشتن سپیده‌ی مهر زیر چکمه‌های این شب

نه سکندر و نه چنگیز نه نژاد هون و نازی

نه چنین تباه حرث و نه چنین تباه‌سازی

آیه‌های مرگ چیده خاطرات کودک من

شرح این قصه که خوانده از کتاب ماهک من؟

ماه دلتنگ وطن را چشمه‌ها دارن می‌بینن

رد چند هزار ستاره باید از نگاش بگیرن...؟»

پشت پنجره نشسته شب تیرکمان کشیده

دنبال ستاره‌هاتم در دیار بی‌سپیده

عمریه دلم نشسته پای لحظه‌های عشقت

گندم و ترانه کاشته واسه سبزه‌های عشقت...

*

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: غزل‌مثنوی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

رباعی ـــ س. ع. نسیم

رباعی

*

از عشق بسی گفت و شنیدم، محبوب!

شاید که دگر تو را ندیدم، محبوب!

یک عمر به سنگ این جهان مشت زدم

این سنگ بماند و من پریدم، محبوب!

*

روزی به سپیده‌یی تو را خواهم دید

هنگام شکوفه‌یی تو را خواهم دید

مست از دو نگاه می‌شویم و مدهوش

در خواب دو دیده‌یی تو را خواهم دید

*

س. ع. نسیم

۲ تیر ۱۴۰۲


برچسب‌ها: رباعی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب