
یادداشتبرداری از کتاب:
تراژدی قدرت در شاهنامه
نوشته: مصطفی رحیمی
انتشارات نیلوفر
چاپ اول: پاییز ۱۳۶۹
..............................
یادداشتبرداری: سعید عبداللهی ــ تیر ۱۴۰۲
قسمت هفتم
ــ انسانهای با فرهنگ پرورشیافته با لذات ــ کسانی چون رستم و اسفندیار ــ جنگطلب و ماجراجو نیستند، بلکه بالعرص چنیناند...اگر این مایه عظمت در فرهنگ نبود، انسان بر حیوان برتری نداشت. ص ۱۶۴
[عرص: درخشندگی. بالعرص: بهطور ذاتی درخشنده بودن.]
ــ اگر انسانیت در وجود قدرتطلبان گر بگیرد، دریغا که زود فرو مینشیند. ص ۱۶۵
ــ دنیا در افسانه و واقعیت است. بهجای نفرین و ناله، باید شناختش. ص ۱۶۶
ــ ماران ضحاک، اشارهی گویاییست: برای اینکه قدرت سیر شود باید هر روز و هر روز آزادیهای بیشتری را سلب کند. ص ۱۶۷
ــ ایران زمان مصدق با چه کشوری سر جنگ داشت؟ مگر پرداخت همهی خسارتهای کمپانی معروف را تقبل نکرده بود؟آن که سوسیالیستش بود، طلبش را نداد و آن که «پشتیبان آزادی جهانی» بود گفت یا تابع ما شو یا ۲۸ مرداد...
چنین است خواست قدرت. ص ۱۶۷
ــ اگر ماران ضحاک از مغز سر جوانان تغذیه میکردند، قدرت از گرانبهاترین موهبتهای بشری تغذیه میکند: آزادی، آزادی ای خجسته آزادی! همان موهبتی که به گفتهی فردوسی، روشنایی جان آدم بدوست. ص ۱۶۷
ــ آن که آزادی شما را گرفت، نان شما را هم خواهد گرفت. ص ۱۶۷
ــ چاپلوسی و تملق، صاحب قدرت را بیشتر در کام خودبزرگبینی غرقه میکند. ص۱۷۱
ــ اسفندیار باز بهیاد فرمان شاه میافتد، اما رستم ناگهان به ریشه میزند: شاه اگر کارش اهورایی باشد شاه است وگرنه کسی است که قدرت را غصب کرده است: چه نازی بدین تاج گشتاسبی؟ ص ۱۷۲
ــ کار حماسه مبنی بر جبر است. بودنیها میبایست بوده باشد و شدنیها میشود. «که این آسمان بودنی کار بود»، اما در شاهنامه جایجای پرتو اختیار نمایان است. آخر پهلوانیها اگر نبرد با تقدیر کور نباشد، خود چیست؟ ۱۷۸
ــ رستم میاندیشد اگر اسفندیار از اوج آسمان جاهطلبی فرود آید درود من نثار او باد. اگر در رزم اصرار ورزد از عواقب مرگش مترس، او را نخواهم کشت:
ز باره به آغوش بردارمش به شاهی به گشتاسب بگذارمش.
اسفندیار شاه خواهدشد و من در خدمتش خواهم بود. ص ۱۸۰
ــ همیشه رؤیای درخشان فردا رزمندگان را فریب داده است. رستم خردمند، آیندهی خوشی در خواب میبیند و مشکلات کارزار را آسان مینگرد. رؤیای درخشان دلها را به شور میآورد و دشواریها را میپوشاند و آدمیان را به فداکاری وامیدارد. این است که بیشتر آیینها این فردای پیروز را پیش چشم آدمیان میگذارند تا کار دشوار را بر او سهل کنند و ناخواستنی را از او بخواهند. صص ۱۸۰ و ۱۸۱
ــ در جنگ ــ که مامردمیترین محیطهاست ــ داشتن هر فضیلتی به بهای جان انسان تمام میشود. راستی، برترین زینتهاست ولی آیا در جنگ میشود به دشمن راست گفت؟ سهراب و اسفندیار نیز در محیط واژگونه بزرگواری میکنند و بهای این بزرگواری را گران میپردازند. جنگ دوزخی است که چون دوزخ دانته بر بالای آن نوشتهاند «ای کسی که وارد میشوی، دست از هر فضیلت بشوی»! ص ۱۸۷
ــ شاید گفته شود سهراب و اسفندیار نه بهسبب بزرگواری، که بهسبب سادگی چنین کردهاند. سادگی و خوبی توأماناند و تنها در دنیای پرنیرنگ و پرترفند است که انسان میآموزد ساده نباشد. جهان افسانه ــ جهان آرمانی ــ جهان سادگی هم هست. رستم با همهی تجربهاندوزیها و چارهسازیها بهسبب داشتن همین خصلت، به دام شغاد دامگستر میافتد. ص ۱۸۷
ــ شاهنامه با اینکه حماسه است، آدمیان را سیاه سیاه و سپید سپید تصویر نمیکند و مردم را یا ابلیس یا قدیس نمیشناسد. این کار زشت بعدها مرسوم میشود، به زمان بازار مدیحهسرایی و چاپلوسی.
فردوسی بهگفتهی خود پایبند است که: «سخن را چنین خوارمایه مدار ». صص ۱۹۱ و ۱۹۲
ــ اسفندیار لجوجانه داستان بند را تجدید میکند و بدتر از همه، آشتیجویی را کاری ناپسند میشمرد و به رستم میگوید:
اگر زنده خواهی که مانی به جای نخستین سخن، بند بر نه به پای.
بانگ صلحجویانهی رستم در هوا میپیچید:
دگر باره رستم زبان برگشاد مکن شهریارا ز بیداد یاد
ز دل دور کن شهریارا تو کین مکن دیو را با خرد همنشین
که از بند تا جاودان نام بد بماند به من وز تو انجام بد.
صص ۱۹۷ و ۱۹۸
ــ بزرگترین خطر قدرت آن است که سخن منطقی در برابرش ناچیز مینماید. ما این را بهعیان در داستان میبینیم. آنچه نمیبینیم این است که چون سخن خردمندانه ناچیز است ناچار تملق و مداهنه جایگزین حق میشود. دور باطل همهجا را فرامیگیرد. ص ۱۹۸
ــ رستم پیش از آنکه ضربهی نهایی را فرود آورد، خدا را گواه میگیرد که: پروردگارا! من همهی درهای آشتی را کوبیدم. تو میدانی که او [اسفندیار] به بیداد میکوشد و جنگ و پهلوانی به من میفروشد.
اسفندیار از درنگ رستم در راز و نیاز با خدا استفاده میکند و او را هدف تیر قرار میدهد. رستم به ناچار
بزد تیر بر چشم اسفندیار سیه شد جهان پیش آن نامدار
صص ۱۹۸ و ۱۹۹
ــ چگونه میتوان فرود آمدن جهانپهلوان را از اوج سربلندی بهتر از این توصیف کرد:
خم آورد بالای سر و سهی از او دور شد دانش و فرهی
نگون شد سر شاه یزدانپرست بیفتاد چاچیکمانش ز دست
گرفته بش و یال اسب سیاه ز خون لعل شد خاک آوردگاه
ص ۱۹۹
ــ پردهیی که رؤیای شیرین پادشاهی فردا بر خرد اسفندیار کشیده بود، اینک با نزدیک شدن مرگ برکنار زده میشود. اسفندیار سرانجام مسبب مرگ خود را میشناسد. به رستم میگوید: بدی از تو نبود . گشتاسب برای آنکه تخت و تاج، او را بماند، چنین دسیسهیی چید:
چنین گفت با رستم اسفندیار که از تو ندیدم بد روزگار
که این کرد گشتاسب با من چنین برو برنخوانم ز جان آفرین
بکوشید تا لشکر و تاج و گنج بدو ماند و من بمانم به رنج
ص ۲۰۰
ــ با کشته شدن اسفندیار، پرجمدار دلیر و شایستهی «دین بهی» از دست میرود و این درفش در کف نابکاری چون گشتاسب باقی میماند. ص ۲۰۱
ــ چون جسد اسفندیار به بارگاه گشتاسب میرسد غوغایی درمیگیرد:
بزرگان ایران گرفتند خشم ز آزرم گشتاسب شستند دست
به آواز گفتند کای شوربخت چو اسفندیاری تو از بهر تخت،
سرت را ز تاج کیان شرم باد به رفتن پی اخترت نرم باد
بزرگان واقعی نزد صاحب قدرت چنین از حقیقت دفاع میکردند و بزرگی به اینها بود نه به «تصدق خاک پای جواهرآسا رفتن» و سرش را بهمجامله و فریب پوشاندن.
پس از این سخنان، بزرگان، بارگاه گشتاسب را بهقهر ترک میکنند:
برفتند یکسر ز ایوان او پر از خاک شد کاخ و ایوان او
گشتاسب بر تخت مانده، بیاسفندیار وجودی حقیر است.
صص ۲۰۱ و ۲۰۲
ادامه دارد...
برچسبها:
شاهنامه,
تراژدی قدرت,
دایره قدرت,
فرهنگسازی