عارف قزوینی پدر تصنیف نوین ایران و مونس وفادار آزادی

سعید عبداللهی
پدر تصنیف نوین ایران
اگر بخواهیم در تاریخ ایران تلفیقی از هنر، شعر، موسیقی، سیاست و تجددخواهی را بیابیم، در جستوجو و کنکاشمان بیشک به عارف قزوینی میرسیم. در پیجویی خود باز خواهیم دید عارف اولین هنرمندی است که مسائل مبتلابه زندگی و مردمان را وارد ادبیات و شعر و ترانه کرد. او از بنیانگذاران تصنیف و ترانه در ایران است.
به عارف قزوینی در سه چهار سال پس از مشروطه برمیخوریم. مشروطهای که مبدأ تاریخ نوین ایران شد. مشروطهای که تحول بزرگش باعث بیرون آمدن هنر و هنرمند از دربار و آمدنشان میان مردم کوچه و بازار گشت. مشروطهای که روزنامه و کتاب را هم از دربار به سوی مردم سوق داد تا زبان حال مردم باشند و بیچیزان و تنگدستان هم در روزنامهها و مجلهها سری برآرند. مشروطهای که نخستین رایت برافراشتهاش «آزادی» و مهار «دایره قدرت» بود:
«هزار پرده ز ایران درید استبداد
هزار شکر که مشروطه پردهپوش آمد
ز خاک پاک شهیدان راه آزادی
ببین که خون سیاوش چهسان به جوش آمد» (از غزل «پیام آزادی» عارف)
صید آزادی
بر چنین زمینهای عارف قزوینی ـ که در ۱۲۵۹ بهدنیا آمده بود ـ در جوانی به آرمان مشروطیت پیوست و «آزادی» با جان و ضمیر و هنرش آمیخت؛ و این، نخستین آثار جوهر حیات او را بر شناسنامهی معرف وجود عارف قزوینی نگاشت. باقی سیر عمر را در وصف نیاز و شوق وصال این نگار طی نمود. گذاری گاه دلتنگانه، گاه شوقآمیز، گاه مأیوسانه و گاه با گامهای بلند امیدهای آمیخته با سرنوشت ایران.
زندگی عارف از کاشانهی متعارف عامگرایانه جدا شد. این کاری است که نگار «آزادی» با دلدارانش میکند. تور و دامی که عشقهای بزرگ اجتماعی و انسانی بر سر راه صید محبوبشان مینهند:
«آن صبح خجستهفام آزادی کو؟
آن شوق جهان بهنام آزادی کو؟
آن دم که نهد صید به راه من و تو
افتیم به تور و دام آزادی، کو؟»
ساده نویس پر معنا
اینگونه بود که عارف قزوینی پنجرهی نگاهش را با کانون چنین مردمکی به روی ایران و مردم و سرنوشتش گشود. در وصف خاستگاه و جوهر هنر و قلمهایی بسان عارف باید گفت شاعر و نویسندهای که به غنای معنا، گسترهی محتوا و نقش و نفوذ زبان میرسد، سادهنویسِ پر شاخ و برگ با فوران استعارهها و بینیاز از رسمیت یافتن و جاه و نام و مقام میشود. از این نمونهها در دنیای ادبیات و شعر و ترانهسرایی کم نداریم: بالزاک، تولستوی، محمدعلی جمالزاده، صمد بهرنگی، فروغ فرخزاد، عارف قزوینی، فدریکو گارسیا لورکا، پابلو نرودا، رهی معیری، بیژن ترقی و...
صفای خاطر و ضمیر روشن
عارف را با آنکه در شعر و ترانه نامش عامتر از نویسندگی است، یک بیوگرافینویس موفق نامیدهاند. علت این موفقیت را بهطور عجیبی صداقت و یگانگی او در بیان واقعیتهای زندگیاش دانستهاند. او بیپرده و صمیمی و روان از کاستیها و کمبودهایش نوشته است. او حتی بیپرده و صمیمی از مردمانی که تن به استبداد میدهند، گله میکند و این سکوت و تن دادن را نکوهیده و درک آن برایش عجیب مینماید.
عارف بیتعارف بود؛ صریح و یگانه و وفادار به آنچه که به آن یقین و باور داشت. گاه آنچنان در مقابل چهرهنگاری ریایی و یا مصلحتگرایی منفعتطلبان برمیافروخت که موجب دوری برخی دوستانش هم میشد. وقتی دیوان عارف را با حدود ۱۲۴ غزل، قصیده و مثنوی و ۲۸ تصنیف ورق میزنیم، انگار داریم پردهای را کنار میزنیم که ما را به منظری از صفای خاطر، ضمیر روشن و پردیسی از آرزوهای پاکسرشت بشری میبرد.
خالق زیباترین استعارههای گل سرخ ایران
در پهنهی شعر و ترانه، کیست که جاودانههای عارف قزوینی را برای میهن محبوب و شقایقهای همیشه شاهدش نشنیده و زمزمهی آنها را بر زخمهی سازها، نغمهی نواها، لبان خوانندهگان و نجوای مردمان ننیوشیده باشد؟ در یکی از اینها عارف در رثای گل سرخ نمادینی که در زندگی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران همیشه اسیر سیاهچالهای خفقان، بالای «دار»ها، آماج میدانهای تیرباران و سالنهای قتل عام بوده است، دست در ضمیر و جان و رگهای عواطف همهی انسانها برده است تا آگاهی و عشق و سوز بشریت را به سخن آورد: «از خون جوانان وطن لاله دمیده... اشک همه (را) روی زمین، زیر و زبر کن...».
عارف پس از فتح تهران، به یاد اولین قربانیان راه آزادی، تصنیفی با زبباترین استعارهها ساخت که با اجرای آن، غوغا و شوری وصفناپذیر بهپا کرد. این شعر و تصنیف از مشروطیت راه افتاد و آمد و آمد و هنوز که هنوز است در خفقان قرون وسطایی و جنایات پلیدترین نحلهی ارتجاعی تاریخ ایران، در جویبار زبان مردم جاری و روان است:
«از خون جوانان وطن لاله دمیده از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه گل، بلبل از این غصه خزیده گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتاری ای چرخ ، چه بدکرداری ای چرخ ، سر کین داری ای چرخ
نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
خوابند وکیلان و خرابند وزیران بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانه ویران یارب بستان داد فقیران ز امیران
چه کج رفتاری ای چرخ...
از اشک همه روی زمین زبر و زبر کن مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن
چه کج رفتاری ای چرخ...».
مقبول عموم و شیفتهی محبوب
در تاریخ موسیقی ایران کمتر سراغ داریم که آثار خوانندگان ۵ و ۶ دههی پیش را بازخوانی کرده باشند؛ اما تصنیفهای عارف هنوز توسط نسل جدید خوانندهگان ایران بازخوانی میشوند و اقبال عمومی مییابند. برخی بیتها یا جملات عارف بدل به گزیدهجمله و عبارتهای قصار بر سر زبانهاست:
«میان اهل دل و اهل ریا همین فرق است / که داغ ماست به دل / داغ او به پیشانی!»
«خوابند وکیلان و خرابند وزیران بردند به سرقت همه سیم و زر ایران»
عارف در میان مبارزان زمانهی خود، علاقه و شیفتهگی خاصی به شخصیت کلنل محمدتقیخان پسیان داشت و در وی راه نجاتی برای نابسامانیهای سنتی ایران میدید. کلنل پسیان هم که از این پسند عارف باخبر بود، او را به خراسان دعوت کرد و برای وی یک کنسرت تدارک دید. ورود عارف به خراسان و اجرای برنامهاش بسیار مورد اقبال واقع شد و شور و ولولهای در شهر افکند.
در ادامهی «کجرفتاری و بدکرداری و کینداری چرخ» که در ایران همواره با مساعدت ارتجاع و استعمار عجین بوده است، کلنل محبوب عارف هم قربانی اتحاد ارتجاع و استعمار میشود. نیزهی زهرآگین این خیانت و جنایت گویی به قلب عارف هم نشست. در وصف کلنل نوشت:
«این سر که نشان سر پرستیست
امروز رها ز قید هستیست...
کاین عاقبت وطنپرستیست»
«غمی در نهانخانهی دل»
«بیآیینیِ چرخ» در حق خود عارف، گذران سالهای پایانی زندگی پر ابتلای عارف در روستایی در همدان است. برخی منابع نوشتهاند که خودش به آنجا رفت و برخی آوردهاند که عارف را حکومت مرکزی تبعید کرد. آنچه اما در آن روستای تقریباً خالی از سکنه روی داد، تنهایی عارف بود با یک مونس پیرسال. مدتی دو سگ داشت که اسمشان را «مینا و مینو» گذاشته بود و همیشه در ایوان خانهاش بودند. سگهایش را تنزهطلبان ریاکار که همیشه دنبال مکروه و نجس دیگران میگردند، کشتند. عارف هم سگ دیگری آورد و اسمش را گذاشت «ژیان». روزی به ژیان گفت:
«ژیان! هاف کن، سینه صاف کن ببینم
نجس است شیخ الحق یا تو اینجا؟
قضاوت از روی انصاف کن ببینم»!
پاک در پردیس خاک
در همدان گرگ فقر هم سفره و گنجهی عارف را پوزار کشید و بیچیز و بیمعیشتش کرد. کمکم بیماری هم مجال از او گرفت. عاقبت در ۵۴ سالگی، صبح دوشنبهای که اول یا دوم بهمن ۱۳۱۲ بود، عارف به یاری پیر مونسش تا لب پنجرهی اتاق میرود. صبح زود بود و پرندهی زرین آسمان در افق بال گشوده بود. عارف دست بر لبهی پنجره تکیه داد و زندگی عاشقانه با آزادی و میهنش را به هم آمیخت و نجوا کرد:
«ستایش مر آن ایزد تابناک که پاک آمدم، پاک رفتم به خاک».
و کمتر از ساعتی جانش را در هستیِ جاودانهساز آثارش دمید و نامش زینت سرچشمهی تصنیفهای ایرانزمین و سودای بیپایان و بیشکست وصال به آزادی ماند و روانهی تالارهای بیانتهای فرهنگ و هنر بالنده ایران گشت...
عارف در سوز و سرما در آرامگاه بوعلی سینا آرام گرفت...
یادگار عارف در تصرف خزانزدهی شاه و شیخ
از آنجا که تاریخ ما به یاد ندارد بین هنر اصیل و پویا و مردمی ایران با حکومتهای ادوار ارتجاعی مؤانستی باشد، خانهی عارف قزوینی که یادگار نام و هنر ملی اوست و باید در زمرهی متعلقات موزهی ملی ایران باشد، از تصرف خزان و تطاول زمان و مهابت فراموشی بیامان ماند و به ویرانه بدل گشت!
«خوابند وکیلان و خرابند وزیران بردند به سرقت همه سیم و زر ایران»!
۱ بهمن ۹۷
برچسبها:
عارف قزوینی,
تصنیف,
آزادی,
مشروطیت