میان واژه‌ها ــ سعاد صباح

میان واژه‌ها

*

من خیلی می‌ترسم

که این عشق

عادت شود.

می‌ترسم رؤیاها بسوزند

و لحظه‌ها منفجر شوند.

می‌ترسم آرزوها سکته کنند

و شعر به پایان برسد!

*

خیلی می‌ترسم

ابری نمانَد

بارانی نماند

درختان ِ جنگل نمانند؛

زین سبب

از تو یک خواسته دارم:

مرا میان واژه‌ها بکار!

*

نوشته: سعاد صباح

برگردان: یدالله گودرزی


برچسب‌ها: سعاد صباح, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲

لينك مطلب

پرچم را بالا بگیر ــ یانیس ریتسوس

ما مست از سخنانی هستیم

که هنوز به فریاد درنیاورده‌ایم

مست از بوسه‌هایی هستیم

که هنوز نگرفته‌ایم

از روزهایی که هنوز نیامده‌اند

از آزادی که در طلبش بودیم

از آزادی که ذره‌ذره به‌دست می‌آوریم.

*

پرچم را بالا بگیر

تا بر صورت بادها سیلی‌ بزند

حتا لاک‌پشت‌ها هم

هنگامی که بدانند به کجا می‌روند

زودتر از خرگوش‌ها به مقصد می‌رسند.

*

زنده‌یاد یانیس ریتسوس

شاعر پیشرو و معاصر یونان


برچسب‌ها: یانیس ریتسوس, ترانه‌های میهن تلخ, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲

لينك مطلب

آزادم کن از رنج دیدن بی‌ثمری! ـــ فدریکو گارسیا لورکا

آزادم کن از رنج دیدن بی‌ثمری!

فدریکو گارسیا لورکا

سایه‌ام را بنداز!

آزادم کن از رنج دیدن بی‌ثمری!

چرا در حلقه‌ی آیینه‌ها زاده شدم؟

روز

گرداگرد من می چرخد

و شب

مرا در ستاره‌گانش تکرار می‌کند.

می‌خواهم بی‌دیدن خود

زندگی کنم.

باز و مور را

ـ که پرنده و برگ من شده‌اند ـ

به خواب می‌بینم.

تبردار!

سایه‌ام را بنداز!

آزادم کن

از رنج دیدن بی‌ثمری!


برچسب‌ها: گارسیا لورکا, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۱

لينك مطلب

دموکراسی! ــــ آرتور رمبو

دموکراسی!

 

آرتور رمبو

 

پرچم ما می‌زیبد به این منظره‌ی ناپاک

 و زبان نامفهوم‌مان

 خفه می‌کند نوای طبل و کووس را.

در شهرهای بزرگ

 خوراک خواهیم داد

ــ به بدترین شکل تن‌فروشی ــ

و قتل‌عام خواهیم کرد شورش‌های منطقی را

­ــ در شوره‌زارانی خیس

در رکاب مخوف‌ترین بهره‌کشی‌ها

صنعتی و نظامی ــ

 

الوداع!

می‌رویم از این‌جا به هر آن کجا که باشد.

سربازان وظیفه!

فلسفه‌ی ما فلسفه‌ای است بی‌امان

بی‌خبر از علم سگان هار عافیت.

باقی جهان را بگذار با قارقارشان

به این می‌گویند پیشرفت راستین.

 

 به پیش سربازان!

 برویم!

 

 

ژان نیکلا آرتور رمبو شاعر فرانسوی

۲۰ اکتبر ۱۸۵۴ ــ۱۰ نوامبر ۱۸۹۱ (۳۷ سال)

جوان‌ترین شاعر جهان

بنیان‌گذار شعر مدرن

از پیشگامان سمبلیسم

از ۱۷ تا ۲۰ سالگی استعداد شگفتش را در سرودن شعر بارز نمود و در ۲۱ سالگی به‌طرز رازآلودی که هرگز کشف نشد، برای همیشه شاعری را ترک کرد!

در ۱۳۰ سال گذشته،‌ شعر رمبو بیشترین توجهات منتقدان ادبی را در ایران و جهان به خود جلب کرده است. 


برچسب‌ها: رمبو, شعر جهان, سمبلیسم, شعر مدرن
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰

لينك مطلب

به یاد آورید ـــ لویی آراگون

به یاد آورید

تمام آن‌هایی را که

انگشتان‌شان را

گوشت بدن‌شان را

در چرخ‌دنده گذاشتند

تا زمانه عوض شود.

 

و به یاد آورید

آن‌هایی را که

حتی

قفس‌شان را زیر سؤال نبردند.

 

لویی آراگون

۳  اکتبر ۱۸۹۷ ــ ۲۳ دسامبر ۱۹۸۲

نویسنده، رمان‌نویس و شاعر سوررئالیست فرانسوی

از بنیانگذاران مکتب ادبی سوررئالیسم

 


برچسب‌ها: شعر جهان, لویی آراگون, سوررئالیسم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۰

لينك مطلب

سپاس زندگی را ــ ویولتا پارا ساندوبال

سپاس زندگی را

 

ویولتا پارا ساندوبال

(۴ اکتبر ۱۹۱۷ ــ ۵ فوریه ۱۹۶۷ ــ ۴۹ سال)

شاعر و ترانه‌سرای صاحب سبک شیلیایی

 

سپاس ‍زندگی را

به‌خاطر موهبت‌های بسیارش

برای چشمانی که به من داد

تا بازشناسم سپید را از سیاه  

تا بشناسم دنیا را  

و دریابم عمق روشنای ستاره را در آسمان بی‌انتها

و خود را بیابم

                در انبوه بی‌پایان آدمیان.

                                 .

 

سپاس زندگی را

به من گوش‌هایی داد تا بشنوم جهان را

گوش دهم آواز جیرجیرک‌ها را

و دریابم شرشر باران را

و صدای موتورها

طنینِ چکش‌ها

عوعوی سگ‌ها

و بشنوم صدای لطیف آن آشنای قدیمی را.

 

سپاس زندگی را

به من صدایی داد

ــ و به صدایم بلندایی ــ

وین‌گونه توانستم صدا کنم عزیزان را، آشنایان را

مادرم، دوستم، برادرم

 و بیابم‌شان

و بروم به یافتن محبوب‌ترین‌هایم.

 

سپاس زندگی را

به من پاهایی داد

ــ و یاری رفتن را ــ

وین‌گونه تا مرز خستگی گذر کردم؛

از میان شهرها و آب‌چاله‌ها

از روی کوه‌ها، دشت‌ها

 از میان بیابان‌هایی سوزان

تا خیابان تو

تا خانه تو

تا یافتن تو.

 

سپاس زندگی را

هدیه‌‌ام داد دلی تپنده را

دلی که قفس سینه‌ام را متلاشی می‌کند

آن‌گاه که می‌نگرم ثمرات روح انسان را

آن‌گاه که می‌بینم فاصله‌ی خیر و شر را

آن‌گاه که به عمق چشمان روشنِ تو خیره می‌مانم

چشمانی که رهایی از آن ممکن نیست.

 

سپاس زندگی را

مرا لبخند بخشید و اشک

و فرصتم داد بفهمم فرق رنج و شادمانی را

ــ ترانه‌ام که از دل این دو جوشید

ترانه‌یی که برای تو زمزمه کردم ــ

 

سپاس زندگی را...


برچسب‌ها: ویولتا پارا, ترانه‌سرایی, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۰

لينك مطلب

تو را به‌یاد دارم ــ پابلو نرودا

تو را به‌یاد دارم

پابلو نرودا

برگردان: بیژن الهی

 

تو را به‌یاد دارم

همان‌گونه که در آخرین خزان بودی

کلاه

     طوسی وْ

دل

    آرام.

 

در چشم‌های تو

             شعله‌های شفق می‌جنگید

و برگ‌ها

           در آب روح تو می‌افتاد.

 

پیچیده به بازوان من

ـ چون تاکی 

برگ‌ها صدای تو را می‌انباشت

صدای آهسته و آرام تو را ـ

 

هیمه‌ی حیرتی که در آن

                       تشنگی‌ام می‌سوخت

سنبل آبیِ شیرینی

                   تافته بر جانم.


برچسب‌ها: پابلو نرودا, بیژن الهی, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰

لينك مطلب

آن که تو را می‌فهمد ــ عسان زقطان

 

در ازدحام دنیا

اگر یافتی انسانی را که تو را می‌فهمد

رهایش نکن

چه

آنان که نمی‌فهمندمان

                         بی‌شمارند.

 

غسان زقطان (شاعر معاصر فلسطینی)

برگردان: محبوبه افشاری


برچسب‌ها: عسان زقطان, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۰

لينك مطلب

از معادلات آزادی ــ نزار قبانی

از معادلات آزادی

 

«اگر هر گنجشک محتاج به اجازه‌ی وزیر کشور بود تا پرواز کند

و اگر هر ماهی نیازمند روادید بود تا به سفر رود،

ماهی‌ها و گنجشک‌ها منقرض می‌شدند

 

  نزار قبانی


برچسب‌ها: نزار قبانی, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹

لينك مطلب

زخم روشن ــ محمود درویش

درود بر آنان

که روشن‌شان می‌دارد

 زخمم.

 

 محمود درویش   


برچسب‌ها: محمود درویش, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

زیبایی‌گرایی ـــ فریدریش هولدرلین

«هر که ژرف‌ترین اندیشه‌ها را پیموده باشد

به آن‌چه سرزنده‌ترین است

                               مهر می‌ورزد.

هر که جهان‌دیده باشد

گوهر ارجمند را درمی‌یابد

و سرانجام

خردمند

به سوی آن‌چه زیباست می‌گراید.»

 

از کتاب: آشوییتس‌نشینان شوم، ص ۶۰

فصل اشعار فریدریش هولدرلین

(۱۷۷۰ ــ ۱۸۴۳)


برچسب‌ها: آشوییتش نشینان شوم, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹

لينك مطلب

اگر بار دیگر می‌آمدم به این دنیا ــ ناظم حکمت

اگر بار دیگر می‌آمدم به این دنیا

اگر یک‌بار دیگر در باز می‌شد

و من در این خانه پا می‌نهادم

باز همین‌گونه می‌زیستم

ــ غرق در خون ــ

اما

با عشق و جنون

اگر یک‌بار دیگر می‌آمدم به این دنیا...

 

 ناظم  حکمت

شاعر معاصر ترک


برچسب‌ها: ناظم حکمت, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

لينك مطلب

نوشتن ــ چارلز بوکوفسکی

نوشتن

نوشتن

اغلب

 تنها چیز میان تو

و امرِ ناممکن است.

 

هیچ مشروبی

هیچ عشقی

و هیچ ثروتی

نمی‌تواند چنین باشد.

هیچ‌چیز نجات‌ات نمی‌دهد

جز نوشتن.

 

دیوارها را

از فروریختن بازمی‌دارد.

تاریکی را فرومی‌پاشد.

 

نوشتن

یگانه روان‌پزشک است

و پرمهرترینِ خدایان.

 

نوشتن

مرگ را زیرِ نظر می‌گیرد

و توقف ندارد.

نوشتن

به خودش

و به درد می‌خندد.

نوشتن

آخرین امید

و آخرین توضیح است.

 

آری!

نوشتن چنین است.

 

🖌 هاینریش چارلز بوکوفسکی

Charles Bukowski

آمریکا  ۱۹۹۴ــ۱۹۲۰

🖌 ترجمه: مهیار مظلومی


برچسب‌ها: چارلز بوکوفسکی, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۹

لينك مطلب

شاعری در خاطره‌های زمین و آه عمیق مهتاب ــ سعید عبداللهی

شاعری در خاطره‌های زمین و آه عمیق مهتاب

(۴ اوت ـ یادواره‌ی شیرکو  بی‌کس)

سعید عبداللهی

گزیده‌ی یک مقاله

با شعر شیرکو بی‌کس که باشی، با زمین و گهواره و زندگی پیوند می‌یابی. زمینی که مادر است؛ گهواره‌یی که می‌پرورد و زندگی‌یی که جلوه‌ی سالخورده‌ترین چنگاچنگ عشق و تمنای زیستن و نبرد با ناگزیر مرگ است.

 

با شعر شیرکو بی‌کس که باشی، در رئالیسمی خانه کرده در متن و بطن زندگی، تنفسی دیگر و نگاهی بایسته‌تر به واقعیت‌های تلخ و شیرینش خواهی داشت. این واقعیت در مضمون‌هایی متبلور می‌شود که با شعر جهان پهلو می‌زند؛ مضمون‌هایی چون «آزادی»، «همبستگی انسانی»، «عشق تبعید گشته در هزار توی جهان پر رنج» و «نابرابری زنان».

 

شیرکو بی‌کس را «امپراتور شعر کردستان» لقب داده‌اند. او زاده‌ی کردستان عراق  در دوم ماه می ۱۹۴۰ در شهر سلیمانیه است. همین نسبت اقلیمی کافی‌ست تا بتوان بوم نقاشی‌یی از رنج، درد، استثمار، نابرابری، مبارزه، عشق و شیفتگی به آزادی و برابری را بر آن نظاره کرد.

 

 مضمون‌یابی‌های شیرکو  بی‌کس با گردش متلاطم زمین و انسان‌هایش و پوست ترک ترک زندگی عجین است. از سویی اما مثل آبی است که سنگ و ریگ و چوب و برگ کف‌ش را می‌توان دید.

شعر «آزادی» را مانند یک نیاز و نیایش و ترانه، با تمنایی سرایت‌یافته در چهار فصل سال، نجوا می‌کند و نبودش، مرگ تمام سال است:

«از ترانه‌های من اگر

گل را بگیرند

یک فصل خواهد مرد؛

اگر عشق را  بگیرند

دو فصل خواهد مرد؛

و اگر نان را

سه فصل خواهد مرد؛

اما آزادی را

اگر از ترانه‌های من،

آزادی را بگیرند

سال

تمام سال خواهد مرد!».

 

متن کامل مقاله را در همین وبلاگ در اینجا بخوانید...


برچسب‌ها: شیرکو بیکس, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹

لينك مطلب

دو شعر از نزار قبانی و محمود درویش

رفتنت

آنقدرها که فکر می‌کنی

فاجعه نیست؛

من مثل بیدهای مجنون

ایستاده می‌میرم...

 

نزار قبانی

شاعر معاصر سوری

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جنگ‌ به پايان خواهد رسید

و فرمانده‌هان

 باهم گرم خواهند گرفت.

 

مي‌ماند آن مادر پيری

كه چشم به‌راه فرزند شهيدش بود

و آن دختر جوان

 در آرزوی دیدار دلداده‌ی خويش

و بچه‌هایی

 كه برای دیدن پدر قهرمان خود

 چشم به در دوخته‌اند.

 

اکنون

نمی‌دانم چه كسی میهن را فروخت؛

اما

ديدم چه كسی بهای ماندنش را پرداخت!

 

 محمود درویش

شاعر معاصر فلسطین


برچسب‌ها: نزار قبانی, محمود درویش, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹

لينك مطلب

نگاه نکن ـــ هارولد پینتر

نگاه نکن...

 

نگاه نکن!

در حال پاشیدن است جهان.

 

نگاه نکن!

جهان انوارش را بیرون می‌ریزد

و در تاریکایش

                   جامان می‌دهد

همین مکان سیاه خفقان

جایی که می‌کُشیم و می‌میریم

می‌رقصیم و می‌گرییم

در فریادی از ناله

 یا جیرجیری موش‌مانند

تا دوباره به مذاکره بنشینیم

 برای بهای نخستینِ‌مان.

 

📘 از کتاب: نه، اشتباه می‌کنید!

🖌 نوشته: هارولد پینتر

 🖌ترجمه: میلاد جنت


برچسب‌ها: هارولد پینتر, میلاد جنت, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۹

لينك مطلب

عشقت اگر باران ـــ شیرکو بیکس

عشقت

اگر باران

اینک در زیر آن ایستاده‌ام ...

اگر آتش

درون آن نشسته‌ام ...

 

شعر من می‌گوید

در تداوم آتش و باران

جاودانه‌ام ...

 

شیرکو بیکس


برچسب‌ها: شیرکو بیکس, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۹

لينك مطلب

شب و آوازخوان ـ محمود درویش

سینه‌اش را تفتیش کردند

جز قلبش

            چیزی نیافتند.

قلبش را تفتیش کردند

غیر از مردمش

                 چیزی نیافتند.

صدایش را تفتیش کردند

غیر از اندوهش

                 چیزی نیافتند.

اندوهش را تفتیش کردند

غیر از زندانش

                 چیزی نیافتند.

زندانش را تفتیش کردند

غیر از خودشان

             چیزی در بند نیافتند؛

و شب

 شب بود وْ

 آوازخوان

 آواز می‌خواند...

 

محمود  درویش


برچسب‌ها: محمود درویش, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

لينك مطلب

آخرین واژه ـ نزار قبانی

تو آخرین سرزمینی

باقی مانده

در جغرافیای آزادی.

 

تو آخرین وطنی هستی

که از ترس و گرسنگی

ایمنم می‌کند.

 

تو واپسین خوشه

واپسین ماه

واپسین کبوتر

واپسین ابر

تو واپسین شکوفه‌ای هستی که بوییده‌ام

واپسین کتابی که خوانده‌ام

و آخرین واژه‌ای که نوشته‌ام...

 

نزار قبانی


برچسب‌ها: نزار قبانی, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۹

لينك مطلب

انسان ها را باور کن ـ ناظم حکمت

انسان‌ها را باور کن

ابرها را

بادها را.

 

کتاب‌ها را دوست بدار

درد شاخه‌ی خشکیده را دریاب

و درد ستاره‌ای را که خاموش می‌شود

و درد جانوری مجروح را.

 

اما

بیش از همه

درد انسان‌ها را دریاب.

بگذار طبیعتٍ غنی

                        شادمانت کند

بگذار نور و تاریکی

                     شادی‌ات بخشند

بگذار چهار فصل

                به وجدت آورند

اما بیش از همه

بگذار انسان‌ها شادمانت کنند...!

 

🖌 ناظم حکمت


برچسب‌ها: ناظم حکمت, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

برایم بنویس ـ غادة السمان

برایم بنویس!

زیرا همه‌ی گل‌های سرخی که به من هدیه کردی

در گُلدان بلورینشان پژمرده‌اند!

و تنها گل‌های سرخِ اشعارت که برایم سرودی

هنوز سرزنده‌اند...

 

از همه‌ی گل‌های جهان

 ــ و همه‌ی زمان‌ها ــ

تنها بوی عطر

در اشعار باقی می‌ماند...

 

 غادة السمان

شاعر، نویسنده و ادیب سوری


برچسب‌ها: غادة السمان, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

باغ زمستان ـ پابلو نرودا

پرسش‌ها

پابلو نرودا

چرا درختان پنهان می‌کنند

شکوه ریشه‌هایشان را؟

 

آیا واقعیت است که آرزوهایمان

باید با شبنم آبیاری شود؟

 

پاییز برای چه می‌وزد

با این همه پول‌های زردش؟

 

آیا اجازه داشتم از کتابم بپرسم

آیا حقیقتاً من آن را نوشتم؟

 

چرا بیشه‌زار برهنه کرد خودش را

فقط برای انتظار برف؟

 

کجا می‌توانی ناقوسی بیابی

که در رؤیایت صدا زند؟

 

آیا همان جایی گم‌ام کردند

که سرانجام یافتم خودم را؟

 

📚 از کتاب: باغ زمستان

🖌 ترجمه: اصغر مهدی‌زادگان

 


برچسب‌ها: پابلو نرودا, شعر جهان, باغ زمستان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸

لينك مطلب

با من برخیز برادر ـ پابلو نرودا

«با من برخیز برادر

و زاده شو!

دستی به سوی من آر

از ژرفای دلهره‌ی فراخت.

تازیانه را که در درازنای قرن‌ها

بر زخم‌هاتان نشست

به من نشان دهید

و تبرزین‌ها را با درخشش خون.

آمده‌ام تا از دهان‌های مرده‌تان سخن بگویم.

 

از سراسر زمین گرد آورید

تمامی لب‌های خاموش ریخته بر خاک را.

از ژرفنا با من سخن بگویید

چونان رودی از پیکان‌های آذرخش

چونان رودی از پلنگان مدفون

و بگذارید بگریم

ساعت‌ها، روزها، سال‌ها...

 

دوران‌های کور! قرن‌های نجومی!

سکوتتان را به من دهید

آبتان را، امیدتان را

ستیزتان را به من دهید

پولادتان را، آتشفشانتان را

تن‌هاتان را بر تنم بگذارید ـ چون آهن‌ربا ـ

رگ‌ها و دهانتان را از آن من کنید

رگ‌ها و دهانم را از آن خود کنید

خون و سخن مرا بر زبان آورید...»

 

پابلو نرودا

📘از کتاب: بلندی‌های ماچوپیچو

 ترجمه: احمد کریمی‌حکاک ـ فرامرز سلیمانی


برچسب‌ها: پابلو نرودا, شعر جهان, بلندیهای ماچوپیچو
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

رؤیای ما ـ ناظم حکمت

«زیستن

 بسان درختی

تنها و آزاد؛

برادرانه زیستن

بسان درختان یکی جنگل.

این است رؤیای ما.»

 

ناظم حکمت

📗 از کتاب: همچون کوچه‌ای بی‌انتها

ترجمه: احمد شاملو


برچسب‌ها: شعر جهان, ناظم حکمت, احمد شاملو
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

اندوه و امید ـ مرام المصری

با خستگی راه می‌رفتم

پشت سرم را نگاه کردم

به نظر آمد

 دارم با طنابی می‌کشم

تپه‌ی اندوه را

               با دست راست

و کوه امید را

              با دست چپ!

 

مرام المصری

شاعر معاصر سوری

 


برچسب‌ها: مرام المصری, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

شاعر بودن ـ سرگئی یسنین

«شاعر بودن

یعنی

بر پوست لطیف خویش

داغ زدن

یعنی با خون ِ احساسات ِ خویش

جان ِ دیگران را نوازش کردن

تنها اگر حقیقت حیات را منکر نباشی.

 

شاعر بودن

یعنی

نغمه‌ی بی‌کرانه‌گی خواندن...»

 

سرگئی یسنین

۳ اکتبر ۱۸۹۵ ـ ۲۷ سپتامبر ۱۹۲۵ (۳۰ سال)

جوان‌ترین شاعر محبوب روس


برچسب‌ها: سرگئی یسنین, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

چیدن سپیده دم ـ مارگوت بیکل

«عشق

عشق می‌آفریند

زندگی

رنج به همراه دارد

رنج

دلشوره می‌آفریند

دلشوره

جرأت می‌بخشد

جرأت

اعتماد به همراه دارد

اعتماد

امید می‌آفریند

امید

زندگی می‌بخشد

زندگی

عشق می‌آفریند...

عشق

عشق می‌آفریند...»

 

مارگوت بیکل (چیدن سپیده‌دم)

📙از کتاب: همچون کوچه‌ای بی‌انتها

ترجمه: احمد شاملو


برچسب‌ها: مارگوت بیکل, احمد شاملو, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸

لينك مطلب

مشق آزادی ـ شیرکو بیکس

آنگاه که

 تفنگ

 یگانه قلم شعرم،

قیام

 زیباترین قصیده،

آزادی

 تنها مشق بود...

 

بعد ازآن

 هرچه را نوشته بودم

بهانه بود...

 

🖊 شیر کوبیکس


برچسب‌ها: شیرکو بیکس, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸

لينك مطلب

در سوگ نجابت شعر ـ س. ع. نسیم

در سوگ نجابت شعر

کتاب مرگ لورکا

اندوهباریِ سترگ زمین است

زاری نجابت

سوگواری ابدی سرو

گیسوپریشیِ بید در هق‌هق باد

زنجموره‌ی ماه بر مهتابی صخره

سکوت سوگین عشق در نم‌نم تاریک باران

و شرم آفرینش

از بذرپاشیِ دانه‌ی آدم!

 

س. ع. نسیم

۲۸ مرداد ۹۸


برچسب‌ها: فدریگو گارسیا لورکا, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره‌ی فدریکو گارسیا لورکا

یادواره‌ی شاعر محبوب جهان

فدریکو گارسیا لورکا

۵ ژوئن ۱۸۹۸ ـ ۱۹ اوت ۱۹۳۶ (۳۸ سال)

شاعر شاهد آزادی

نغمه‌پرداز عشق‌های دلتنگان زمین

وجدانی مأمن کلمات

با شعرهایی دوشادوش قلم پابلو نرودا

 

قلمی که دیکتاتور حقیر اسپانیا و نوچه‌گان پلشتش از توان درک استعاره‌های انسانی و آرمانی‌ و هنری‌اش عاجز بودند و در یک کینه‌کشی شقاوت‌بار، لورکا را  بزدلانه ربودند و شبانه در تپه‌های دور از شهر، به رگبار بستند!

 

فدریکو گارسیا، بارقه‌ی فریبای سیما و سیرتی محجوب، شهرتی در جهان با تبسم و نجوای نامی محبوب همگان:  لورکا


برچسب‌ها: فدریکو گارسیا لورکا, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره‌ی  برتولت برشت

به بهانه‌ی یادواره‌ی  برتولت برشت  

۱۰ فوریه ۱۸۹۸ ـ ۱۴ اوت ۱۹۵۶  

🔵 این نام در کنار بسیاری نام‌ها در جهان در گردش‌ است و غبار روزگار بر آن نمی‌نشیند. چرا؟

 

آن‌چه اندیشه را زیبا و بالنده می‌کند و به آن پر پرواز در افق‌های جهان‌شمول انسانی می‌دهد، از کدام چشمه‌سار نوشیده؟

 

برتولت برشت زیر سه پرتو نور، چشمان و اندیشه و آرزوهایش را پرورش داد: «آزادی»، «برابری»، «مقاومت و روشنگری برابر استبداد و استثمار».

 

هر اندیشه و نگرشی که در این مثلث پرورده شود، زیبایی و بالنده‌گی و پویایی تاریخی می‌یابد، آنگاه متعلق به انسان جهان‌شمول می‌گردد و در افق زمان، پر پرواز می‌گیرد...

 

به آثار و نگرش تاریخی در گزین‌جمله‌های اینان و نیز به ارادت نسل‌های پیاپی انسانی نسبت به آن‌ها نگاه کنید...‌

 

پاسخ در خود ما هست...کنکاش و کشف می‌خواهد...

 

سعید عبداللهی

۲۳ مرداد ۹۸


برچسب‌ها: برتولت برشت, ادبیات جهان, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

شیرکو بیکس شاعری در خاطره‌های زمین و آه عمیق مهتاب ـ سعید عبداللهی

شاعری در خاطره‌های زمین و آه عمیق مهتاب

(یادواره‌ی شیرکو  بی‌کس)

با شعر شیرکو بی‌کس که باشی، با زمین و گهواره و زندگی پیوند می‌یابی. زمینی که مادر است؛ گهواره‌یی که می‌پرورد و زندگی‌یی که جلوه‌ی سالخورده‌ترین چنگاچنگ عشق و تمنای زیستن و نبرد با ناگزیر مرگ است.

    با شعر شیرکو بی‌کس که باشی، در رئالیسمی خانه کرده در متن و بطن زندگی، تنفسی دیگر و نگاهی بایسته‌تر به واقعیت‌های تلخ و شیرینش خواهی داشت. این واقعیت در مضمون‌هایی متبلور می‌شود که با شعر جهان پهلو می‌زند؛ مضمون‌هایی چون «آزادی»، «همبستگی انسانی»، «عشق تبعید گشته در هزار توی جهان پر رنج» و «نابرابری زنان» .

    احمد شاملو در یادداشت حسرت‌باری، درباره شیرکو بی‌کس می‌نویسد: «اگر شیرکو بی‌کس را زود‌تر می‌شناختم، اشعارش را قبل از لورکا ترجمه می‌کردم. افسوس که شاعر و نابغه‌ی کُرد را دیر یافتم؛ ولی تعدادی از شعرهای این نابغه‌ی کُرد را ترجمه کردم».

    اندیشه و قلم شیرکو بی‌کس را در ردیف شاعران پیشرو و نامی جهان فدریکو گارسیا لورکا (اسپانیا)، ناظم حکمت (ترکیه)، یانیس ریتسوس (یونان)، پابلو نرودا (شیلی) و محمود درویش (فلسطین) معرفی می‌کنند.

   شعر شیرکو بی‌کس از کج و کوژ زمین برمی‌خیزد و در نقد زندگی، زبان خاطره‌های بی‌تعارف همه‌گان است. شعر او اما زمانه‌های بدسگال را پیموده و در ایوانی از تداعی‌های دریغ‌انگیز آدمی، مادارنه با زندگی نجوا می‌کند؛ مادرانه، آری، از آنسان که رنج‌های زندگی زیر سلطة جهل و نظم ضد آزادی و برابری، هرگز با مادران تعارف نداشته‌اند:

 

«هر لذتی که می‌پوشم

یا آستینش دراز است

یا کوتاه

یا گُشاد

           به قد من!

 

هر غمی که می‌پوشم

دقیق !

 انگار برای من بافته شده...».

     شیرکو بی‌کس را «امپراتور شعر کردستان» لقب داده‌اند. او زاده‌ی کردستان عراق  در دوم ماه می ۱۹۴۰ در شهر سلیمانیه است. همین نسبت اقلیمی کافی‌ست تا بتوان بوم نقاشی‌یی از رنج، درد، استثمار، نابرابری، مبارزه، عشق و شیفتگی به آزادی و برابری را بر آن نظاره کرد.

     شعر شیرکو بی‌کس هم از تار و پود همین بوم نقاشی و نماد مجسم اقلیمی در عراق، ایران، سوریه و ترکیه سر برآورده است. از این رو، شعرش بدون فریاد و اعتراض و پرخاش، نمی‌تواند واژه‌گزینی و تداعی‌سازی و مضمون‌پروری کند. او این بوم را در شعر «شرافت شهر» نقاشی می‌کند:

«یا ﺣﻀﺮﺕ ﺩﻣﮑﺮﺍﺳﯽ !

ﮔﺬﺭﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﺭﺩﺳﺘﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ

از سیم ﺧﺎﺭﺩﺍﺭﻫﺎ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﯽ

مین‌ها را که ﺩﻭﺭ ﺯﺩﯼ

ﺍﺯ فشنگ‌های ﺩﺍﻍ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺩﯼ

ﺍﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺟﺎﻥ ﻧﺒﺎﺧﺘﯽ

ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﺩ ﮐﺮﺩﯼ

 پیر زنی جواب سلامت ﺭﺍ می‌دهد

ـ شاید سواد ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺍﻣﺎ ﺷﺮﻑ مادری‌اش را ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺍﺳﺖ ـ

ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ،

ﺍﺯ ﻟﻮﻟﻪ‌ﯼ ﺗﻔﻨﮕﺶ ﻧﺘﺮﺱ

ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺱ

ﺳر تعظیم فرود ﺁﺭ

این روز را ثبت ﮐﻦ:

"ﺷﺮﺍﻓﺖ" ﺭﺍ ﻣﺎﺩﺭﺍﻧﯽ میﺴﺎﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻐﺎﻝﻫﺎ ﺗﺮﮎ ﻧﮕﻔﺘﻨﺪ».

     مضمون‌یابی‌های شیرکو  بی‌کس با گردش متلاطم زمین و انسان‌هایش و پوست ترک ترک زندگی عجین است. از سویی اما مثل آبی است که سنگ و ریگ و چوب و برگ کف‌ش را می‌توان دید؛ می‌توان دست در آن برد و قدرت حس‌آمیز و پویاییِ روانش را لمس نمود. مضمون‌های اندیشه و قلم او همان زخم‌های همیشه باز و دردهای مشترک جهان سوم‌اند: فقدان آزادی، نابرابری زنان و مردان و عشق تبعید گشته در هزار توی جهان پر رنج.

     شعر «آزادی» را مانند یک نیاز و نیایش و ترانه، با تمنایی سرایت‌یافته در چهار فصل سال، نجوا می‌کند و نبودش، مرگ تمام سال است:

«از ترانه‌های من اگر

گل را بگیرند

یک فصل خواهد مرد؛

اگر عشق را  بگیرند

دو فصل خواهد مرد؛

و اگر نان را

سه فصل خواهد مرد؛

اما آزادی را

اگر از ترانه‌های من،

آزادی را بگیرند

سال

تمام سال خواهد مرد!».

    شیرکو بی‌کس نیز چونان تمام شاعران پیوندیافته با واقعیت ملموس رنج‌های زمینی، قلمش در پشت و پسله‌ها و تداعی‌های نابرابری جنسیتی، با هیولای استثمار زنان روبه‌رو می‌گردد. قلم او اما واپس نمی‌نشیند و به قلب دیوسالار اندیشه‌ی نرینه‌سای سلطه‌گر نشانه می‌رود:

«در این مشرق زمین

هرگاە کوشیدم

 در برابر آینه‌یی

 دو واژەی «آزادی» و «زن» را

کنار یکدیگر

 بر دو صندلی بنشانم،

بیهودە بود...

 

هربار نیز

واژەی «تودە»

با سبیلی از بناگوش در رفته

 می‌آمد

و با سجادەیی زیر بغل

به‌جای واژەی «زن» می‌نشست...!». (از شعر: پنجره‌یی رو به سپیده دم)

     شعرهای پیشرو از اندیشه‌هایی می‌تراوند که قلم‌هایشان چونان کلنگی در اعماق زندگی و انسان‌هایش در حال کاویدن و کنکاش برای یافتن ریشه‌های فقر و فساد و دیکتاتوریِ زاده شده از اتحاد قدرت و جهل است. شعر شیرکو بی‌کس مالامال از کنکاش در هزارتوهای عنکبوتی پرستش‌گران زور و زر و تزویر است. پرستشی که در پرتو آن تمام نشانه‌ها و جلوه‌های حیات را به گروگان می‌گیرند و هستیِ طبیعت و جامعه را آشکارا سرقت می‌کنند و شاهدان را زنده به‌گور:

«برابر چشم‌های آسمان

ابر را

 برابر چشم‌های ابر

باد را

 برابر چشم‌های باد

باران را

برابر چشم‌های باران

خاک را دزدیدند

و سرانجام

برابر همه‌ی چشم‌ها

دو چشم زنده را زنده به‌گور کردند

چشم‌هایی که دزدها را دیده بود!

     پهناب‌های شعر شیرکو  بی‌کس در پرتو رنگین کمان عشق جاری بوده‌اند. قلم او به جرگه‌ی بی‌کران عاشقانه‌های آدمی که می‌رسد، به جوهر فریبانه‌های عارفانه، بی‌خودانه‌ها‌ی یگانگی و شوق‌های بی‌وزن وصال دست می‌برد. این وصال و تمناهای تلاقی‌اش، در اتحادی از زیباترین استعاره‌ها جلوه و جمال عاشقانه می‌یابند: 

«صبح را در آغوش گرفتم

 دست‌هایم

خیابان نخستین تابش آفتاب شدند

 و معبری برای چشمان تو.

 دهان كوه را بوسیدم

 لبانم چشمه‌یی شدند

و

 زمزمه‌هایت

 از نو درخشیدند.

....................

عشقت

اگر باران

اینک زیر آن ایستاده‌ام ...

اگر آتش

درون آن نشسته‌ام ...

 

شعر من می‌گوید

در تداوم آتش و باران

جاودانه‌ام ...».

     و شیرکو بی‌کس که شعرش همبستگیِ آسمان، زمین، زندگی و انسان  و خاطره‌های اینها از یکدیگر است، مرگ شاعر را سوگواری عمیق زیبایی برای زندگانیِ محتاج تجلی‌های فرحبخش می‌بیند:

«وقتی شاعری می‌میرد

هیچ اتفاقی نمی افتد

فقط ماه

آه عمیقی می‌کشد

چرا که مرگ شاعر

نزدیکترین اتفاق به زندگی‌ست...». 

و در وصیت‌نامه‌اش، رگه‌های خون قلم و نگرش و تنفس شاعرانه‌اش را به آینده سرایت می‌دهد و ‌ خداحافظی‌اش هم استعاره‌یی از «نزدیک‌ترین اتفاق به زندگی» و امضای خاطره‌های زمین در چهارم اوت ۲۰۱۳ است: «نمی‌خواهم در هیچ کدام از تپه‌ها و گورستان‌های مشهور شهر به خاک سپرده شوم. اول به‌خاطر این‌که جای خالی ندارند و دوم این‌که من جاهای شلوغ را دوست ندارم. من می‌خواهم پیکر مرا در جوار تندیس شهدای ۱۹۶۳ سلیمانیه به خاک بسپارند؛ زیرا فضای آن‌جا لذت‌بخش‌تر است و نفسم نمی‌گیرد».

 

سعید عبداللهی 


برچسب‌ها: شعر جهان, شیرکو بیکس, نقد ادبی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

جهان سوم ـ سعاد الصباح

جهان سوم

«چون عشق نزد ما

احساسی درجه سه است

و زن

شهروندی درجه سه

و کتاب‌های شعر

کتابهايی درجه سه‌،

به همين خاطر

 ما را

مردم جهان سوم می‌نامند»!

 

🖌 سعاد الصباح


برچسب‌ها: جهان سوم, شعر جهان, آزادی, برابری
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۸

لينك مطلب

من هنوز و هر روز یک انسانم ـ غادة السمان

 من هنوز و هر روز یک انسانم

 

     شاید شعر غاده‌السمان، شاعر سوری را بتوان «مانیفست رنجِ» نهان و آشكار زنان در تاریخ حیات كره‌ی زمین و خاطرات بشری بر آن دانست. نمود اولیه‌ی این شعر بر دریچه‌ی نگاه خواننده، ظهور مداوم و پی در پی رنجی خاموش و جانكاه است؛ اما با امعان نظر كه به درون‌مایه و طرح شاعر بر شعرش بنگریم، وسعت بیشتری از بیان صرف رنج را درك خواهیم كرد. این وسعت، همان درندشت «فقر انسانی» در اندیشه و نگاه و جا پای آدمی بر توپ مجروح و بی‌قرار زمین است.

     شعر غادةالسمان، ناقوس یك هشدار و انذار و در عین حال شیپور آگاهی و شعور است. شعر او دق‌البابی‌ست كه «نگاه كن تمام هستی‌ام خراب می‌شود». اما این ویرانی كه خراب شدنش، نوید برآمدن و آبادانی‌ست، كشف معبودی منجی‌گر در افق‌ تلاقی آسمان و دریا نیست كه «نگاه كن كه من كجا رسیده‌ام / به كهكشان / به بی‌كران / به جاودان»؛ این ویرانی و برآمدن، شعور رنجی مستور و ساكت در درون زنان است كه با وجودی بخشنده و نثاری یكسویه، تجسم و تجلی همان بی‌كرانی كرامت انسانی‌اند.

      شعر غادةالسمان یك عاصی خردمند است. شعر او هشدار مرگ «انسان» است در كالبد لاشعور ‌«حیوانی»اش. شورشگری ناآرام  كه تمام مظاهر استثمار و نابرابری را نه تنها میراث ازلی زن و مرد نمی‌داند، كه این لاشعوری را دون شأن دانسته و آن را فقر عشق حقیقی و طنز تلخِ وارونه شدن می‌شناساند...

     شعر غادةالسمان یك تابلو عبور در گذرگاه جهانی بی‌قاره است. شعر او دادگاه تاریخ است. شعر او به هم پیوستن اشك شمع‌های روزگاران برای یگانه شدنشان در خورشیدی است كه بر آینه‌ی ضمیر ما می‌تابد. شعر او نوید انسانی‌ست در دنیایی بدون زنان و مردان...

سعید عبداللهی 

***   ***   ***

مـن هنوز و هر روز یك انسانـم

 غادة السمان

  

اگر به خانه‌ام آمدی

برایم مدادی بیاور!

می‌خواهم بر چهره‌ام خط بكشم

تا به جرم زیبایی

                        در قفس نباشم.

ـ یك ضربدر هم روی قلبم

               تا به هوس نیفتم ـ

 

به من مداد‌پاك‌كنی ده!

          برای محو لب‌ها؛

          نمی‌خواهم به هوای سرخی‌شان

                                     سیاهم كنند!

 

یك بیلچه‌ام ده

تا غرایز زنانه‌ام را ـ به تمامی ـ از ریشه درآورم

                           شخم زنم تمام وجودم را.

 

یك تیغ‌ام ده

موهایم از ته بتراشم

 سرم هوایی بخورد

ـ بی واسطه‌ی روسری ـ

كمی بیاندیشم.

 

نخ و سوزن هم بده

ـ برای زبانم ـ

می‌خواهم بدوزمش به سق

این‌گونه فریادم بی‌صداتر است!

قیچی یادت نرود!

می‌خواهم هر روز

                 اندیشه‌هایم را سانسور كنم.

                              

و نیز محتاج پودر رختشویی‌ام

ـ برای شستشوی مغزی ـ

مغزم را كه شستم

                    پهن كنم روی بند

                    تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد

                    به آن‌جایی كه عرب نِـی انداخت

می‌دانی كه

باید واقع بین بود!

 

صدا خفه‌كن هم گیر آوردی، بگیر!

می‌خواهم  وقتی به جرم عشق و انتخاب

برچسب فاحشه می‌زنندم

                   بغضم را در گلو خفه كنم...!

 

تو را به خدا

اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند

برایم بخر!

تا در غذا بریزم؛

ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران

                          حقم را بخورم!

سرِ آخـر

 اگر پولی برایت ماند

برایم یك پلاكارد بخر

 ـ به شكل گردن‌بند ـ

                       بیاویزم بر گردنم

و رویش با حروف درشت بنویسم:

«من یك انسانم

من هنوز یك انسانم

من هر روز یك انسانم

قبل از این‌كه زن باشم»...

پانوشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

غادةالسمان متولد ۱۹۴۲ در دمشق؛ نویسنده و ادیب اهل سوریه است. وی یکی از بنیان‌گذاران شعر نو در ادبیات عرب به‌شمار می‌رود.


برچسب‌ها: شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۷

لينك مطلب

شعر جهان

شعر جهان

ما از هستيِ آزادي به جهان ضدآزادي تبعيد شده‌ايم. از این رو هماورديِ آزادي و ضد آزادي و مصاف دانش و جهل، واقعيتي‌ست هميشه روبه‌رو. در این مصاف، ادبیات و شعر و هنر که با خامه‌ی اندیشه‌ی آزادی سرشته شده‌اند، نقش و جایگاه ویژه‌یی در برآورد رؤیاها و پاسخ به ضرورت‌های زمانه دارند.

     ادبیات و شعر که همواره دست در کار نقد زندگی و «وضعیت موجود» دارند، به ما می‌آموزند که بايد دانش و فرهنگ آزادی را در خود ارتقا دهيم. نمونه‌هایی از شعر جهان به اين فرهنگ كمك می‌نمايند...

س. ع. نسیم

    ***  *** 

آزادی

شيرکو  بیکس(شاعر نامی کردستان عراق)   

از ترانه‌های من اگر
گل را بگيرند
يک فصل خواهد مرد
اگر عشق را  بگيرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانه‌های من،
آزادی را بگيرند
سال

تمام سال خواهد مرد!

***  *** 

از کتاب: سکوت سرشار از ناگفته‌هاست

 شاعر: مارگوت بیکل ـ  آلمان

ترجمه: احمد شاملو

 

اين همه پيچ

اين همه گذر

اين همه چراغ

اين همه علامت

و هم‌چنان استواری

 به وفادار ماندن به راهم

به خودم

به هدفم

 و به تو.

وفايی كه مرا و تو را

به سوي هدف راه می‌برد...

....................

جويای راه خويش باش

 از اين‌سان كه منم

 در تكاپوی انسان شدن.

 در ميان راه ديدار می‌كنيم حقيقت را

 آزادی را

خود را.

در ميان راه می‌بالد و به بار می‌نشيد

 دوستي‌يی كه توانمان می‌دهد

تا برای ديگران مأمنی باشيم و ياوری.

اين است راه ما

تو

و من...

*** ***

نایی در ارکستر

از: محمود درويش (شاعر نامی فلسطین)   

 
هر عصيانی در زمين باشد
          ما را تکان می‌دهد
 هر باغی در جهان است
حبه‌يی از آن می‌چشيم
هر شعری در زمين به رقص برخيزد
دستش را در دست می‌گيريم...
  
با دانوب و اردن و ولگا
با رودخانه و آبشاران و گل‌ها
من

 نايی در ارکستر همه آن‌هايی‌ام 
که چشمانشان غبار ديروز را می‌زدايند...


برچسب‌ها: شعر, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷

لينك مطلب

 دنیای رؤیای من

  دنیای رؤیای من

من در رؤیای خود
دنیایی را می‌‌بینم
که در آن
هیچ انسانی
انسان دیگر را خوار نمی‌‌شمارد.
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش
گذرگاه‌‌هایش را می‌‌آراید.

من در رؤیای خود
دنیایی را می‌‌بینم
که در آن
همه‌گان
راه گرامی آزادی را می‌‌شناسند؛
حسد
جان را نمی‌‌گزد
و طمع
روزگار را بر ما سیاه نمی‌‌کند.

من در رؤیای خود
دنیایی را می‌‌بینم
که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمت‌‌های گستره‌‌ی زمین سهم می‌‌برد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم
سر به زیر می‌‌افکند
و شادی
همچون مرواریدی گران‌قیمت
نیازهای تمامی بشریت را برمی‌‌آورد.

چنین است دنیای رؤیای من!
دنیای رؤیای من...

لنگستن هیوز


برچسب‌ها: شعر, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷

لينك مطلب

سکوت سرشار از ناگفته هاست

دلتنگی‌های آدمی را باد ترانه‌یی می‌خواند

روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده می‌گيرد

و هر دانه‌ی برفی

به اشكی نريخته می‌ماند.

سكوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حركات ناكرده

 اعتراف به عشق‌های نهان

و شگفتی‌های بر زبان نيامده.

در اين سكوت

 حقيقت ما نهفته است

حقيقت تو و من...

 

سروده: مارگوت بیکل

ترجمه: احمد شاملو


برچسب‌ها: شعر, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۷

لينك مطلب