من هنوز و هر روز یک انسانم ـ غادة السمان
من هنوز و هر روز یک انسانم

شاید شعر غادهالسمان، شاعر سوری را بتوان «مانیفست رنجِ» نهان و آشكار زنان در تاریخ حیات كرهی زمین و خاطرات بشری بر آن دانست. نمود اولیهی این شعر بر دریچهی نگاه خواننده، ظهور مداوم و پی در پی رنجی خاموش و جانكاه است؛ اما با امعان نظر كه به درونمایه و طرح شاعر بر شعرش بنگریم، وسعت بیشتری از بیان صرف رنج را درك خواهیم كرد. این وسعت، همان درندشت «فقر انسانی» در اندیشه و نگاه و جا پای آدمی بر توپ مجروح و بیقرار زمین است.
شعر غادةالسمان، ناقوس یك هشدار و انذار و در عین حال شیپور آگاهی و شعور است. شعر او دقالبابیست كه «نگاه كن تمام هستیام خراب میشود». اما این ویرانی كه خراب شدنش، نوید برآمدن و آبادانیست، كشف معبودی منجیگر در افق تلاقی آسمان و دریا نیست كه «نگاه كن كه من كجا رسیدهام / به كهكشان / به بیكران / به جاودان»؛ این ویرانی و برآمدن، شعور رنجی مستور و ساكت در درون زنان است كه با وجودی بخشنده و نثاری یكسویه، تجسم و تجلی همان بیكرانی كرامت انسانیاند.
شعر غادةالسمان یك عاصی خردمند است. شعر او هشدار مرگ «انسان» است در كالبد لاشعور «حیوانی»اش. شورشگری ناآرام كه تمام مظاهر استثمار و نابرابری را نه تنها میراث ازلی زن و مرد نمیداند، كه این لاشعوری را دون شأن دانسته و آن را فقر عشق حقیقی و طنز تلخِ وارونه شدن میشناساند...
شعر غادةالسمان یك تابلو عبور در گذرگاه جهانی بیقاره است. شعر او دادگاه تاریخ است. شعر او به هم پیوستن اشك شمعهای روزگاران برای یگانه شدنشان در خورشیدی است كه بر آینهی ضمیر ما میتابد. شعر او نوید انسانیست در دنیایی بدون زنان و مردان...
سعید عبداللهی
*** *** ***
مـن هنوز و هر روز یك انسانـم
غادة السمان
اگر به خانهام آمدی
برایم مدادی بیاور!
میخواهم بر چهرهام خط بكشم
تا به جرم زیبایی
در قفس نباشم.
ـ یك ضربدر هم روی قلبم
تا به هوس نیفتم ـ
به من مدادپاككنی ده!
برای محو لبها؛
نمیخواهم به هوای سرخیشان
سیاهم كنند!
یك بیلچهام ده
تا غرایز زنانهام را ـ به تمامی ـ از ریشه درآورم
شخم زنم تمام وجودم را.
یك تیغام ده
موهایم از ته بتراشم
سرم هوایی بخورد
ـ بی واسطهی روسری ـ
كمی بیاندیشم.
نخ و سوزن هم بده
ـ برای زبانم ـ
میخواهم بدوزمش به سق
اینگونه فریادم بیصداتر است!
قیچی یادت نرود!
میخواهم هر روز
اندیشههایم را سانسور كنم.
و نیز محتاج پودر رختشوییام
ـ برای شستشوی مغزی ـ
مغزم را كه شستم
پهن كنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد
به آنجایی كه عرب نِـی انداخت
میدانی كه
باید واقع بین بود!
صدا خفهكن هم گیر آوردی، بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه كنم...!
تو را به خدا
اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر!
تا در غذا بریزم؛
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران
حقم را بخورم!
سرِ آخـر
اگر پولی برایت ماند
برایم یك پلاكارد بخر
ـ به شكل گردنبند ـ
بیاویزم بر گردنم
و رویش با حروف درشت بنویسم:
«من یك انسانم
من هنوز یك انسانم
من هر روز یك انسانم
قبل از اینكه زن باشم»...
پانوشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غادةالسمان متولد ۱۹۴۲ در دمشق؛ نویسنده و ادیب اهل سوریه است. وی یکی از بنیانگذاران شعر نو در ادبیات عرب بهشمار میرود.
برچسبها: شعر جهان