رباعی ــ سعید عبداللهی(س. ع. نسیم)

رباعی

*

س. ع. نسیم

*

از غنچه‌ی گل سه بوسه درخواستمی:

یک بوسه ز خون سرو آراستمی

یک بوسه برای صبح آزادی بود

یک بوسه از آن عشق می‌خواستمی...


برچسب‌ها: رباعی, رباعیات, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴

لينك مطلب

کجایی؟ ــ س. ع. نسیم

کجایی؟

*

س. ع. نسیم

*

شب از گیسوی باران می‌چکیدم

به‌دنبال تو در دنیا دویدم

ستاره بر ستاره، کوه دیدم

کجایی ای غزل ــ واژه شهیدم؟


برچسب‌ها: غزل, عاشقانه, شعر فارسی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

لينك مطلب

آرزو ــ سعید عبداللهی(س. ع. نسیم)

آرزو

*

س. ع. نسیم

*

آرمیده در میان دشت

پرنیان آرزوی من

می‌رود به سوی او نسیم

با خیال و گفت‌وگوی من

*

در میان سبزه‌ها ببین

پچ‌پچی میان لاله‌هاست

می‌رسد نوایشان به گوش

گویدم شنو چه نغمه‌هاست:

*

ای قاصدک! ای خوش خبر!

جانم به لب آمد دگر

از آتش من، لاله‌ای

بردار و سوی او ببر

*

ارغوان به ناگهان دوید

آسمان ستاره شد، چکید

آرزو ز دشت جان پرید

در پی‌اش هراس من دوید

*

می‌رود کنون به هر کجا

ای خدا سلامتش بدار

در سرای فرودین و مهر

عشق او به راه من گذار

*

ای قاصدک! ای خوش خبر!

جانم به لب آمد دگر

از آتش من، لاله‌ای

بردار و سوی او ببر


برچسب‌ها: عاشقانه, هجرانی, ترانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴

لينك مطلب

بی‌هستی ــ سعید عبداللهی(س. ع. نسیم)

بی‌هستی

*

س. ع. نسیم

*

همه‌چیز هست

گلدان

کتاب‌خانه

کاغذ دیواری

قاب‌های پرواز یادها

پنجره‌ها‌ی پرنده‌ها و ابرها و ستاره‌ها

میزهای کام و کتاب

سفره‌های منتظر نان

قلم‌های منتظر واژه و فکر

شاهراه‌ شبکه‌ی روزاشب جهان

موسیقیِ آشوب‌گر عشق

نورهای کاشف ظلمت‌

جامه‌های حاجب

کفش‌های زندگی‌پوی.

*

در حصار همه‌چیز هستی‌بخشم

و تو نیستی...

و بی‌تو

چه بی‌هستی‌ام...!

*

۴ اسفند ۱۴۰۳


برچسب‌ها: شعر, عاشقانه, رئالیسم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳

لينك مطلب

دست عشق بر شانه‌های آه ــ سعید عبداللهی(س. ع. نسیم)

دست عشق بر شانه‌های آه

*

سعید عبداللهی(س. ع. نسیم)

*

به هر کجا که نشان کردم از جهان یادی

چو کاسه‌یی پر خون در نگاه «ماه»‌ی بود

*

فلک؛ کتیبه‌ی دلتنگ کلک‌های خرد

زمین؛ قباله‌ی خون‌نوش شیخ و شاهی بود

*

معاشران زمان؛ جهل و دولت شمشیر

و دست عشق به سرشانه‌های آهی بود

*

۱۶ آذر ۱۴۰۳

*


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر اعتراضی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳

لينك مطلب

زندگانی اینچنین ــ سعید عبداللهی(س. ع. نسیم)

زندگانی این‌چنین...

*

دانه‌ی امید را در زمهریر یأس پروردن.

آرزو را در دهان مرگ،‌ پیمودن.

چیدن الماس دانش از سرانگشتان توفان.

از مهیب روزگاران، پیش جستن.

رستن از هول زوال.

تشنه‌کامی را از آقاق تجلی، آب جستن.

بوسه‌ی آزاده‌گی را کام دادن...

*

این‌چنین آرام گشتن

در وقار دامن فرهنگ بودن

در حریر بستر معنا غنودن

زندگی را این‌چنین آسودن از سلطانیِ فقر؛

فقر دانش، فقر نان

فقر خوان معرفت در خوان جان.

*

۳ شهریور ۱۴۰۳


برچسب‌ها: شعر اعتراضی, تجلی, زوال, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳

لينك مطلب

زیر پوستم ــ س. ع. نسیم

زیر پوستم

*

س. ع. نسیم

*

زیر پوستم موسیقی می‌وزد

زیر پوستم خاطره قدم می‌زند

زیر پوستم شاهراه هزاره‌ی چهره‌ها

زیر پوستم چشم‌ها خیره به نگاهم

زیر پوستم تابش کهکشان زندانی

زیر پوستم قهقهه‌ی کودکان، فرشته‌تر

ــ زیر پوستم، برشته از گریه‌های گرسنگی‌شان ــ

زیر پوستم عشق؛ آواره / موسیقی؛ عصایش...

زیر پوستم آزادی؛ پرسه‌زنان

ایران؛ نعره‌زنان...

زیر پوستم

زیر پوستم

زیر پوستم...

*

۷ بهمن ۱۴۰۲


برچسب‌ها: پیوند شعر و موسیقی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۸ بهمن ۱۴۰۲

لينك مطلب

آهنگ تو ـــ س. ع. نسیم

آهنگ تو

*

س. ع. نسیم

*

غمت «تار» شکوه نغمه‌ام شد

حزین‌سنتور سوز قصه‌ام شد

جهان از روی آهنگ تو برخاست

دلاویزی شد و دل‌بسته‌ام شد...

*

۲۳ دی ۱۴۰۲


برچسب‌ها: دو بیتی, چهارپاره, عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۶ بهمن ۱۴۰۲

لينك مطلب

دنبال حوا ــ س. ع. نسیم

دنبال حوا

*

میهنت

باغ «ارم» است

با درختانی لرزان از توفان نفس‌های زنان!

*

ــ وارثان فقاهت نمرود

قرن‌هاست

دنبال حوا می‌گردند ــ

*

تو از حوالی کدام فکر رد شده‌یی

که سنگ‌اندیش نمرودی

در نگاه کردنت

آب می‌شود

و میلادش

رنج انسان شدن است...

*

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: حوا, ارم, برابری, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱ آذر ۱۴۰۲

لينك مطلب

به پاییز می‌روی ـــ س. ع. نسیم

به پاییز می‌روی

*

به پاییز می‌روی

مکث کن!

به غبارروبی واژه‌ها می‌روی

به خوانش کتیبه‌های نام و نگاه می‌روی

بایست!

*

زمان

ــ با هزاره‌هایش ــ

عریان شده‌ست.

به پاییز می‌روی

شنل تفکر از شانه‌های اخراییِ باغ برچین

شنل دلتنگی از نقاشیِ برگ‌های سوگین

شنل عاشقانه‌های پاییز

ــ مادر عارفانه‌های رنگ و خیالین هزاره‌هایت ــ

*

به پاییز می‌روی

بی‌نوا نرو

مکث کن!

بایست!

*

س. ع. نسیم

۲ مهر ۱۴۰۲


برچسب‌ها: پاییز, عارفانه رنگ‌ورنگ, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲

لينك مطلب

نواچنگ و زنگ قافله ـــ س. ع. نسیم

نواچنگ و زنگ قافله

*

س. ع. نسیم

*

به همین‌ها زنده‌ام

به همین شعر که صدایم کند

به همین ساز که بیدارم.

به همین تکاپو که آزادی

در جانم بیفکند.

به همین رفتن‌

به همین آمدن‌

که خیالین‌ات بر دروازه می‌کوبد

تا عقربه‌ها از خورشید

تمنا ‌کنند برآید.

*

به همین دریای زندگی که موج‌های مرگش را شکستم

و در مصب بازپسین‌اش

جز «آزادی»

نامی نخواندم.

*

همین‌ها سوگندم دادند

تا زهار زمین

ریشه‌ام داد

و بچه‌های اعماق‌اش

نگهم داشتند...

*

دیری و دوری‌ست

آرشه‌های بیدارباش قافله‌یی چنین

هر سپیده

نواچنگ و زنگ می‌زنند؛

خیالین‌ات بر دروازه‌ی زمان ایستاده

چشم‌دار رسیدنم...

*

۲۷ شهریور ۱۴۰۲


برچسب‌ها: چنگ, نوا, آزادی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲

لينك مطلب

برگشت از تبعید[به حرمت خاطره‌هایم] ــ س. ع. نسیم

به حرمت خاطره‌هایم

*

س. ع. نسیم

*

پرنده‌ی خیال من تشنه‌ی دیدن تو موند

ترانه‌ی ماه تو رو دریا به دریا رفت و خوند

*

شعر به شعر می‌دوم پلنگ قصه‌ها می‌شم

تا برسم به ماه تو بوسه به بادها می‌دم

*

تا که پلنگ زندگی از آب و آتیش رد بشه

مهتاب قصه‌هام بمون تا شب بدکیش رد بشه

*

وقتی که برگردی، یه‌هو شب از ستاره پر می‌شه

فصل قناره می‌گذره رسم بهاره پر می‌شه

*

بذار فریب من بیاد کمک کنه رؤیاها‌مو

دستای عشقو بگیره برسونه به دست تو

*

از شعر بلند: برگشت از تبعید

۱۷ مرداد ۱۴۰۲


برچسب‌ها: قدرت خاطره‌ها, صور خیال, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲

لينك مطلب

دو شعر از سعید عبداللهی

*

دو شعر از سعید عبداللهی

ندا ــــــــــ

*

اهریمن یأس خو

به غارت امیدهایت می آید!

با دستانت برشو

بر شانه‌های عشق بزن...!

*

سروش ــــــــــ

*

آهنگ‌ها

آواها

نداها

ـ یاران استعاره‌هایت ـ

تنهایی عظیمت را

رامشِ شکوه می‌بخشند.

در هالـه‌ی بارش هوایی و

رویش زمین.

*

جهان و انسانش

این‌گونه برت می‌گیرند...

از کتاب: تماشای جهان سخت است


برچسب‌ها: عاشقانه, تماشای جهان سخت است
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۳ مرداد ۱۴۰۲

لينك مطلب

شیرکو بی‌کس؛ شاعری در خاطره‌های زمین و آه عمیق مهتاب ــ سعید عبداللهی

به‌مناسبت ۴ اوت، سالگرد درگذشت شیرکو بی‌کس

شاعری در خاطره‌های زمین و آه عمیق مهتاب

*

سعید عبداللهی

*

با شعر شیرکو بی‌کس که باشی، با زمین و گهواره و زندگی پیوند می‌یابی. زمینی که مادر است؛ گهواره‌یی که می‌پرورد و زندگی‌یی که جلوه‌ی سالخورده‌ترین چنگاچنگ عشق و تمنای زیستن و نبرد با ناگزیر مرگ است.

با شعر شیرکو بی‌کس که باشی، در رئالیسمی خانه‌کرده در متن و بطن زندگی، تنفسی دیگر و نگاهی بایسته‌تر به واقعیت‌های تلخ و شیرینش خواهی داشت. این واقعیت در مضمون‌هایی متبلور می‌شود که با شعر جهان پهلو می‌زند؛ مضمون‌هایی چون «آزادی»، «همبستگی انسانی»، «عشق تبعید گشته در هزارتوی جهان پررنج» و «نابرابری زنان».

احمد شاملو در یادداشت حسرت‌باری، درباره شیرکو بی‌کس می‌نویسد: «اگر شیرکو بی‌کس را زود‌تر می‌شناختم، اشعارش را قبل از لورکا ترجمه می‌کردم. افسوس که شاعر و نابغه‌ی کُرد را دیر یافتم؛ ولی تعدادی از شعرهای این نابغه‌ی کُرد را ترجمه کردم».

اندیشه و قلم شیرکو بی‌کس را در ردیف شاعران پیشرو و نامی جهان فدریکو گارسیا لورکا(اسپانیا)، ناظم حکمت(ترکیه)، یانیس ریتسوس(یونان)، پابلو نرودا(شیلی) و محمود درویش(فلسطین) معرفی می‌کنند.

شعر شیرکو بی‌کس از کج و کوژ زمین برمی‌خیزد و در نقد زندگی، زبان خاطره‌های بی‌تعارف همه‌گان است. شعر او اما زمانه‌های بدسگال را پیموده و در ایوانی از تداعی‌های دریغ‌انگیز آدمی، مادرانه با زندگی نجوا می‌کند؛ مادرانه، آری، از آنسان که رنج‌های زندگی زیر سلطه جهل و نظم ضد آزادی و برابری، هرگز با مادران تعارف نداشته‌اند:

«هر لذتی که می‌پوشم

یا آستینش دراز است

یا کوتاه

یا گُشاد

به قد من!

هر غمی که می‌پوشم

دقیق!

انگار برای من بافته شده...».

شیرکو بی‌کس را «امپراتور شعر کردستان» لقب داده‌اند. او زاده‌‌ی کردستان عراق است. همین نسبت اقلیمی کافی‌ست تا بتوان بوم نقاشی‌یی از رنج، درد، استثمار، نابرابری، مبارزه، عشق و شیفتگی به آزادی و برابری را بر آن نظاره کرد.

شعر شیرکو بی‌کس هم از تار و پود همین بوم نقاشی و نماد مجسم اقلیمی در عراق، ایران، سوریه و ترکیه سر برآورده است. از این‌رو، شعرش بدون فریاد و اعتراض و پرخاش، نمی‌تواند واژه‌گزینی و تداعی‌سازی و مضمون‌پروری کند. او این بوم را در شعر «شرافت شهر» نقاشی می‌کند:

«یا حضرت دموکراسی!

گذﺭﺕ که به کوﺭﺩستاﻥ افتاد

از سیم خاﺭﺩﺍﺭها که گذشتی

مین‌ها را که ﺩﻭﺭ ﺯﺩﯼ

ﺍﺯ فشنگ‌های ﺩﺍﻍ که جان سالم به‌ﺩﺭ برﺩﯼ

ﺍﺯ تشنگی ﺟاﻥ نباختی

گوﺭستاﻥ فرشتگاﻥ ﺭﺍ که ﺭﺩ کرﺩﯼ

پیرزنی جواب سلامت ﺭﺍ می‌دهد

ـ شاید سواد نوشتن ندﺍشته باشد

ﺍما شرﻑ مادری‌اش را ﺍﺯ حفظ ﺍست ـ

ﺍﻭ چند هزﺍﺭ ساﻝ ﺍست که قهرماﻥ ﺍست،

ﺍﺯ لوله‌ﯼ تفنگش نترﺱ

ﺩستش ﺭﺍ ببوﺱ

سر تعظیم فرود ﺁﺭ

این روز را ثبت کن:

"شرﺍفت" ﺭﺍ ماﺩﺭﺍنی می‌ساﺯند که شهر ﺭﺍ برﺍﯼ شغاﻝ‌ها ترﮎ نگفتند».

مضمون‌یابی‌های شیرکو بی‌کس با گردش متلاطم زمین و انسان‌هایش و پوست ترک‌ترک زندگی عجین است. از سویی اما مثل آبی است که سنگ و ریگ و چوب و برگ کف‌ش را می‌توان دید؛ می‌توان دست در آن برد و قدرت حس‌آمیز و پویاییِ روانش را لمس نمود. مضمون‌های اندیشه و قلم او همان زخم‌های همیشه باز و دردهای مشترک جهان سوم‌اند: فقدان آزادی، نابرابری زنان و مردان و عشق تبعید گشته در هزارتوی جهان پررنج.

شعر «آزادی» را مانند یک نیاز و نیایش و ترانه، با تمنایی سرایت‌یافته در چهارفصل سال، نجوا می‌کند و نبودش، مرگ تمام سال است:

«از ترانه‌های من اگر

گل را بگیرند

یک فصل خواهد مرد؛

اگر عشق را بگیرند

دو فصل خواهد مرد؛

و اگر نان را

سه فصل خواهد مرد؛

اما آزادی را

اگر از ترانه‌های من،

آزادی را بگیرند

سال

تمام سال خواهد مرد!».

شیرکو بی‌کس نیز چونان تمام شاعران پیوندیافته با واقعیت ملموس رنج‌های زمینی، قلمش در پشت و پسله‌ها و تداعی‌های نابرابری جنسیتی، با هیولای استثمار زنان روبه‌رو می‌گردد. قلم او اما واپس نمی‌نشیند و به قلب دیوسالار اندیشه‌‌ی نرینه‌سای سلطه‌گر نشانه می‌رود:

«در این مشرق زمین

هرگاه کوشیدم

در برابر آینه‌یی

دو واژه‌ی «آزادی» و «زن» را

کنار یکدیگر

بر دو صندلی بنشانم،

بیهوده بود...

هر بار نیز

واژه‌ی «توده»

با سبیلی از بناگوش دررفته

می‌آمد

و با سجاده‌یی زیر بغل

به‌جای واژه‌ی «زن» می‌نشست...!». (از شعر: پنجره‌یی رو به سپیده‌دم)

شعرهای پیشرو از اندیشه‌هایی می‌تراوند که قلم‌هایشان چونان کلنگی در اعماق زندگی و انسان‌هایش در حال کاویدن و کنکاش برای یافتن ریشه‌های فقر و فساد و دیکتاتوری زاده شده از اتحاد قدرت و جهل است. شعر شیرکو بی‌کس مالامال از کنکاش در هزارتوهای عنکبوتی پرستش‌گران زور و زر و تزویر است. پرستشی که در پرتو آن تمام نشانه‌ها و جلوه‌های حیات را به گروگان می‌گیرند و هستی طبیعت و جامعه را آشکارا سرقت می‌کنند و شاهدان را زنده‌به‌گور:

«برابر چشم‌های آسمان

ابر را

برابر چشم‌های ابر

باد را

برابر چشم‌های باد

باران را

برابر چشم‌های باران

خاک را دزدیدند

و سرانجام

برابر همه‌‌ی چشم‌ها

دو چشم زنده را زنده‌به‌گور کردند

چشم‌هایی که دزدها را دیده بود!»

پهناب‌های شعر شیرکو بی‌کس در پرتو رنگین‌کمان عشق جاری بوده‌اند. قلم او به جرگه‌‌ی بی‌کران عاشقانه‌های آدمی که می‌رسد، به جوهر فریبانه‌های عارفانه، بی‌خودانه‌ها‌ی یگانگی و شوق‌های بی‌وزن وصال دست‌می‌برد. این وصال و تمناهای تلاقی‌اش، در اتحادی از زیباترین استعاره‌ها جلوه و جمال عاشقانه می‌یابند:

«صبح را در آغوش گرفتم

دست‌هایم

خیابان نخستین تابش آفتاب شدند

و معبری برای چشمان تو.

دهان کوه را بوسیدم

لبانم چشمه‌یی شدند

و

زمزمه‌هایت

از نو درخشیدند.

....................

عشقت

اگر باران

اینک زیر آن ایستاده‌ام...

اگر آتش

درون آن نشسته‌ام...

شعر من می‌گوید

در تداوم آتش و باران

جاودانه‌ام...».

و شیرکو بی‌کس که شعرش همبستگی آسمان، زمین، زندگی و انسان و خاطره‌های اینها از یکدیگر است، مرگ شاعر را سوگواری عمیق زیبایی برای زندگانی محتاج تجلی‌های فرح‌بخش می‌بیند:

«وقتی شاعری می‌میرد

هیچ اتفاقی نمی‌افتد

فقط ماه

آه عمیقی می‌کشد

چرا که مرگ شاعر

نزدیک‌ترین اتفاق به زندگی‌ست...».

و در وصیت‌نامه‌اش، رگه‌های خون قلم و نگرش و تنفس شاعرانه‌اش را به آینده سرایت می‌دهد و ‌ خداحافظی‌اش هم استعاره‌یی از «نزدیک‌ترین اتفاق به زندگی» و امضای خاطره‌های زمین است: «نمی‌خواهم در هیچ‌کدام از تپه‌ها و گورستان‌های مشهور شهر به خاک سپرده شوم. اول به‌خاطر این‌که جای خالی ندارند و دوم این‌که من جاهای شلوغ را دوست ندارم. من می‌خواهم پیکر مرا در جوار تندیس شهدای ۱۹۶۳ سلیمانیه به خاک بسپارند؛ زیرا فضای آنجا لذت‌بخش‌تر است و نفسم نمی‌گیرد».


برچسب‌ها: شیرکو بی‌کس, شعر کردستان, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۳ مرداد ۱۴۰۲

لينك مطلب

روایت ـــ سعید عبداللهی (س. ع. نسیم)

روایت

*

س. ع. نسیم

*

روایت کن! که رقص گیسوی باد

به هامون گلوی شعر افتاد

*

روایت کن همان لحظه که پرواز

گرفته زیر بال عشق آواز

*

روایت کن نگاه کاروان‌ را

به آونگ هزاران «دار»بان‌ را

*

روایت کن پل عشقی که نگسست

روایت کن حضوری را که نشکست

*

روایت کن سکوتی که به تو ‌گفت

«نخسبد خون من»!یادت اگر خفت

*

روایت کن پریدن از لب خواب

دویدن با ستاره تا لب آب

*

روایت کن قلم در وقت سوگند

رگش را زد که خونش واژه افکند

*

روایت کن که واژه رفت بر «دار»

روایت را به خون واژه‌ بسپار...!


برچسب‌ها: غزل‌مثنوی, عاشقانه, شقایق آی شقایق
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

می‌نویسم نامه‌یی از یک دیار بی‌سپیده ـــ س. ع. نسیم

می‌نویسم نامه‌یی از یک دیار بی‌سپیده

*

پشت پنجره نشسته شب تیرکمان کشیده

می‌نویسم نامه‌یی از یک دیار بی‌سپیده:

«خبر بزرگ هر روز: قتل «معصومانه‌ی عشق»

آسمانخراش آتش، سوختن پروانه‌ی عشق

يك جهان لهيب جهل و يك جهان فرش جنايت

يك جهان گم شده معنا زير سايه‌ی سياست

يك جهان جاه و جنایت در حريم و عرش قدرت

می‌شكنه حرمت انسان زير قانون شقاوت

گرگ‌های رعشه‌ی فقر بر سماط خالی از نان

روی نقشه‌ی ولايت می‌شکنه غرور انسان

سکه‌ی فریب و اعجاز با لوای دین و مذهب

کشتن سپیده‌ی مهر زیر چکمه‌های این شب

نه سکندر و نه چنگیز نه نژاد هون و نازی

نه چنین تباه حرث و نه چنین تباه‌سازی

آیه‌های مرگ چیده خاطرات کودک من

شرح این قصه که خوانده از کتاب ماهک من؟

ماه دلتنگ وطن را چشمه‌ها دارن می‌بینن

رد چند هزار ستاره باید از نگاش بگیرن...؟»

پشت پنجره نشسته شب تیرکمان کشیده

دنبال ستاره‌هاتم در دیار بی‌سپیده

عمریه دلم نشسته پای لحظه‌های عشقت

گندم و ترانه کاشته واسه سبزه‌های عشقت...

*

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: غزل‌مثنوی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

رباعی ـــ س. ع. نسیم

رباعی

*

از عشق بسی گفت و شنیدم، محبوب!

شاید که دگر تو را ندیدم، محبوب!

یک عمر به سنگ این جهان مشت زدم

این سنگ بماند و من پریدم، محبوب!

*

روزی به سپیده‌یی تو را خواهم دید

هنگام شکوفه‌یی تو را خواهم دید

مست از دو نگاه می‌شویم و مدهوش

در خواب دو دیده‌یی تو را خواهم دید

*

س. ع. نسیم

۲ تیر ۱۴۰۲


برچسب‌ها: رباعی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲ تیر ۱۴۰۲

لينك مطلب

چهار شعر از سعید عبداللهی (س. ع. نسیم)

*

چهار شعر از سعید عبداللهی (س. ع. نسیم)

*

عبور از توفان

*

این زمستان‌ها و پاییز و بهار

یارهای غار تابستان کار

می‌رسند و می‌دوند و می‌روند

آه...از این رفته‌گان بی‌مزار...

*

۷ اسفند ۱۴۰۱

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آه

*

دلم تنگه از این غوغای نیرنگ

از این فقر سواد و قحط فرهنگ

عجیبم نیست گر زین رنج بدخیم

زمان آه و زمین گردون دلتنگ

*

۷ فروردین ۱۴۰۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

غریبه

*

به دور ما ستاره آشنا نیست

به این عصر، این گزاره آشنا نیست

به بازار خزف‌های فریبا

در این «دشت»، این سواره آشنا نیست

*

دشت: عایدی، سود، درآمد، فروش، استعاره‌یی از بیابان

*

۱۲ فروردین ۱۴۰۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بر آن شکوه

*

هنوز دوستت دارم

با شکوه تنهاییِ قله‌ها

و سمفونی سکوت

در ارکستر گلوی عشق...


برچسب‌ها: فلسفه شعر, شتاب زمان, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲

لينك مطلب

قرار ما نبود ز روز آغازین! ــ س. ع. نسیم

قرار ما نبود ز روز آغازین!

*

س. ع. نسیم

*

چرا کتیبه‌ی یادت

سراچه‌ی خونین؟

قرار ما نبود

ز روز آغازین!

*

خدایگانان جهانت

رب‌النوعان جنایت؛

خدایگان نژاد

خدایگان قدرت

خدایگان دین

خدایگان جنسیت.

*

بر کاغذ زمین

که مشق نوشت چنین؟

قرار ما نبود

ز روز آغازین!

*

۵ اردیبهشت ۱۴۰۲


برچسب‌ها: عاشقانه, خدایگان, رب‌النوع
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲

لينك مطلب

حسرت ــ س. ع. نسیم

حسرت

*

س. ع. نسیم

*

چه اسبان سخن در من دویدند

کبوترها که از یادم پریدند

چه گفتن‌ها دمید و نانوشتم

چه حسرت‌ها به جان آتش کشیدند...

*

۹ فروردین ۱۴۰۲


برچسب‌ها: حسرتی, عاشقانه, الهام شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲

لينك مطلب

نشانی ــ س. ع. نسیم

نشانی

*

برای محسن شکاری

*

سال‌هاست

شاعران دنبال سروند

تا به واژه‌ها

شعرشدن یاد دهند؛

حاشا

که سرو

خود

شعر بود وْ

تو نشانی‌اش...

*

س. ع. نسیم

۵ اسفند ۱۴۰۱


برچسب‌ها: محسن شکاری, سرو چمان, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۶ اسفند ۱۴۰۱

لينك مطلب

میخک گل شروع ـــ سعید عبداللهی (س. ع. نسیم)

میخک گل شروع

*

س. ع. نسیم

*

از آخر تموم شدن از اون‌ور مرگ بیا

عزای باغ‌و نعره زن با وزش برگ بیا

شهرا هنوز لاله‌یی‌ان کوچه پر از نعره‌ی ساز

بارون هنوز رو شیشه‌ها رد شقایق داره باز

اگه درخت اعدامی‌یه دونه‌ی یک شکوفه باش

وسط این شب عقیم بذر ستاره‌ها بپاش

اسیر قافیه نشو جهان پر از نظم دروغ

گلوی شعرشو نعره زن با استعاره‌ی بلوغ

دستاربند ساحره خون تبار ما نبود

وسط خواب من و تو، پری قصه رو ربود

یه استعاره مونده که وا بشه زنجیر زمین

نذار زمین خالی بشه از پریای نازنین

بپر از این بختک شب برو تو چشمای طلوع

فاصله‌ها رو خط بزن با میخک گل شروع...


برچسب‌ها: میخک, عاشقانه, غزل‌مثنوی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۱

لينك مطلب

خوشا... ــ س. ع. نسیم

خوشا...

س. ع. نسیم

شب است و باد نجواگر دم و بازادم عسرت

خوشا تخم غزل کِـشتن کنار چک چک فرصت

چه خاطرهای خون رخسار چه نجواهای خونین فکر

خوشا الهام خوش نجوا کنار لحظه‌های بکر

در این اقلیم دیرینه در این دیرآشیان کینه

خوشا مهتاب روی عشق کنار آب و آیینه

در این شب پشت شب تکرار در این هیچ آشیان غوغا

خوشا معنا شدن از نور کنار هیمه‌ی رؤیا

در این شب ــ کیشِ مردم کش کژآیین خوی و مردم‌خوار

خوشا محبوب مهر افروز کنار گُرگٌر ایثار

بیا ای عاشق بی‌تاب بیا از حلقه‌ی گرداب

از این رؤیاشکن بگذر بیا از این شب خوناب

بگو از ما به ماهی‌ها خوشا دریا شدن از عشق

خوشا فریاد زیر آب خوشا زیبا شدن از عشق


برچسب‌ها: عاشقانه, فریاد زیر آب
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۱

لينك مطلب

عاشقانه ـــ س. ع. نسیم

عـاشـقـانـه

 

س. ع. نسیم

 

دل من لك زده سال‌ها

واسه اونكه تو بباری.

شب انتظار و بس كن؛

تا سحر پا بذاره توی چشام

تو فقط بیا ببار !

 

نه تُو بیكرانه‌هامون

نه تُو طرح شعرهامون

نتونستیم تو رو تصویر بكنیم ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

...تو كه از خودت می‌باری

     ـ مث بارون ـ

به جهان ما نیا!

لب آسمون و دریا

تُـو همون سپیده‌ها باش...

تا که آدما بتونن

روی بی‌رنگیِ تو

عشقاشونو مشق بکنن

حرفاشونو به تو بگن

قلباشونو به تو بِدن...

 

از کتاب: آن‌سوی الفباهای زندگی


برچسب‌ها: عاشقانه, زبان شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۰

لينك مطلب

ناگهان... ــــ س. ع. نسیم

نـاگـهـان...

 

س. ع. نسیم

 

وقت آن حدوث زیبا

جلوه‌گر یاد فریبا

گُل و سنگ از تو می‌گفت.

 

شب قیرین چه دویدیم!

یک جهان ستاره چیدیم

لب آب

           بوسه بستیم.

رستخیر ناگهانان

همه رنگ از تو می‌گفت...

 

۸ بهمن ۱۴۰۰


برچسب‌ها: عاشقانه, رستاخیز شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰

لينك مطلب

عشق راه افتاده‌ست ـــ س. ع. نسیم

عشق راه افتاده‌ست

 

س. ع. نسیم

 

ـ لب بام

این همه غوغا چیست؟

این همه خورشید

از كجا آمده‌اند؟

 

ـ سال‌ها آمده‌اند!

غم و اندوه و سكوت

رخت تنهاییِ خود افكنده.

در حیاط خانه

زندگی

       داده درفش

                   به سرانگشت سـرو.

 

عشق

        راه افتاده‌ست؛

كوچه‌ها خلوت نیست

داغ‌ها متحدند

رنج‌ها كرده گره مشت خروش

گورها ملتهب‌اند

لاله‌ها، طوفانی.

عشق

       راه افتاده‌ست؛

با دلم مژده‌یی از روشنی و پیوندی‌ست

خبری «از صدف كون و مكان» در راه است...


برچسب‌ها: شعر سپید, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰

لينك مطلب

نشانی ــ س. ع. نسیم

نـشـانـی

 

س. ع. نسیم

 

این واله و شیدا كه سرِ «دار» شده‌ست
این لعل بدخشان كه به بازار شده‌ست
از خون جگر سْرمه كشیده است به چشم
تا عشق، از او عشق خریدار شده‌ست

 

این قصه نه افسانه‌ی مهتاب و پلنگ

خون‌بازی اختران و عرش اورنگ

 ثبت است بر این جریده با ژاله‌ی كلك

آرام نگیرد عشق  در صورت سنگ

 

در صورت ماه این كویر دلگیر

ـ این ساكت بی‌نهایتٍ شام كویرـ

این كیست كه می‌زند صدا نرمك نرم:

برخیز و نشانه از گل سرخ بگیر!


برچسب‌ها: رباعی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰

لينك مطلب

شکوه تنهایی قله‌ها ـــ س. ع. نسیم

هنوز دوستت دارم

با شکوه تنهایی قله‌ها

و سمفونی سکوت

در ارکستر گلوی عشق...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, دلنوشته
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰

لينك مطلب

شکوه شاد شنیدن ــ س. ع. نسیم

شکوه شاد شنیدن

 

س. ع. نسیم

 

هنوزم صدام بزن

صدای تو

چک‌چک ستاره‌ها رو سقف شب‌های منه...

هنوزم از تَه شب صدام بزن

اسممو بخون تا پژواک صدای تو باشم...

تو که از فردا میای

تو افق‌ها

           تو رو پیدا می‌کنم:

توی کوچه‌های سنگی

توی رؤیاهای رنگی

تو ترانه‌ی شقایق

ـ واسه یه عالمه عاشق ـ

توی موج و رقص یک جنگلِ دست

تو صُراحی‌های سرمست

توی رقص کولیِ باد

توی دلتنگی عاشقانه‌ی یاد

تو شکوه شاد یه میهنِ آزاد...

 

📘 از کتاب: این‌جا باران غریبه است


برچسب‌ها: هنر شنیدن, هنر بودن, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۰

لينك مطلب

چیزی بگو ــ س. ع. نسیم

چیزی بگو!

دستی برآر!

نذار كه این كهنه‌قبای نظم سرد

پاهای راهیان فكر تازه رو خسته كنه.

 

بذار كه واژه‌ی عبور از این شبِ عمیق

فلوت عاشقانه‌ی گلو و نای ما باشه.

بذاركه واژه‌ها به فكر زندگی باشن.

بذار كه بی‌حدی فكر واژه‌ها

حجم صدای ما باشه.

 

بذار كه واژه‌ها برن آدما رو خبر كنن

دستای باد

چنگ بزنه تُو گیس صبح

فكری

لباشو وا كنه

چشمی

الهه‌های آزادی‌مونو

پاسخ لحظه‌ی هزاره‌ها كنه...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شبانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۰

لينك مطلب

چه روزها، چه سال‌ها ــ س. ع. نسیم

چه سال‌ها به روی تو         ره بهار بسته‌اند

چه سال‌ها که لاله‌ها    حصارها شکسته‌اند

 

چه سال‌ها ترانه‌ها            طواف نام و یاد توست

چكامه‌های عشق تو       ز شعر یك هزاره رْست

 

به سال‌های دیو و داس               به قتل‌عام نسل یاس

در این سپنج آه و داغ    «به من چه شعر كوچه ـ باغ؟»

 

خوشا دمی ترنم      و      خوشا صدای پای تو

در این زمین چه جای من؟   اگر مباد جای تو!

 

چه نام‌ها به نام توست    به سنگ خورشید سپهر

بیا كه فرش راه توست  رواق و صحن ماه و مهر

 

حصار می‌كشد اگر         شبانه‌ی كرانه‌ساز

تویی كه بیكرانه‌یی       همیشه عاشقانه‌ساز

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شبانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰

لينك مطلب

تنها عشق سر آشتی داشت ــ س. ع. نسیم

تنها عشق سرِ آشتی داشت

و رمه‌های يأس را

از چيدن گل‌های هستی‌ات رماند...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: آلبرت انیشتین, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰

لينك مطلب

کفی عطش و اندیشه ــ س. ع. نسیم

کفی عطش و اندیشه

 

س. ع . نسیم

 

من به اندازه‌ی یك جرعه‌ی فكر

ــ و كفی اندیشه ــ

اقیانوس تو را می‌فهمم.

 

من به اندازه‌ی یك تاب شقایق در باد

لحظه‌ی عشق تو را می‌لرزم.

 

اگه سخته تو را دیدن

اگه دوره این رسیدن

من چقدر دوست دارم

ــ و دلم می‌خواهد ــ

كه به اندازه‌ی یك جرعه از این شوق

و به اندازه‌ی عمر یک عشق

 قد یک جرعه‌ی خیس

و كفی لمس عطش

از لبای اقیانوس تو

                      فكر بردارم...


برچسب‌ها: عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰

لينك مطلب

دلم خواست ــ س. ع. نسیم

چه بسیار دلم خواست

صداهای ناشنوده‌ات را

از گلوی شعر بیاورم

تا باورت شود

چقدر ستودنی‌ هستی!

 

چه بسیار دلم خواست

رنج نادانی را

نعره‌ی زمان و زمین باشیم

و ناگاه در آینه‌اش حیرت کنیم

شروع اسیری‌مان را.

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, حسرتی آه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰

لينك مطلب

همیشه دوست دارمت ــ س. ع. نسیم

همیشه دوست دارمت

 

در آن هوای مه گرفته‌ی غمین

در این پیاپی ظهور رنج‌ها    

دلم چقدر از این جهان گرفته بود.

چه عاشقانه دیدمت

که حرمت صدا شدی

ـ صدای گُر گرفته‌ی زمین من ـ

 

زمین مباد خالی از شمیم تو

زمین مباد خالی از هوای تو

و آسمان تهی مباد

از این فرود و اوج عاشقانه‌ی صدا.

دلم همیشه با تو باد         همیشه دوست دارمت...

 

چه سال‌ها که آهوی نگاه تو

به دشت بیکران چشم من دوید

چه سال‌ها ز شوق‌ها

پریده‌ام به آسمان چشم تو.

 

چه سال‌ها ورق زدم

میان بیشه‌های این جهان سرد

جدال اختران و ابر.

چه سال‌ها دویده‌یی

میان رفت و آمد ستاره‌گان

پی صدای گُر گرفتة زمین من.

 

كنون كه فصل سربی و سكوت من

شكسته از ندای آتشین تو

به صبح ارغوانی و

به رویش ترانه‌ها

به فصل پر جوانه می‌كشانی‌ام.

 

در آسمان من ببین

تو شوکت ستاره‌یی.

 زمین تهی‌ست گر ز مهر  

تو مهربانی طلوع

شروع پر شراره‌یی. 

دلم همیشه با تو باد       همیشه دوست دارمت...

 

 س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, چیدن ترانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

لينك مطلب

کجایی تو؟ ــ س. ع. نسیم

کجایی؟

چه خالی است جای تو

میان بازوان این درختان اساطیری

که دست شاخه‌ها

در آب‌ها با ریشه‌هایند

در سماع و سور.

 

کجایی تو؟

به وقت زردرو حلاج خورشیدم

تو را بر تختگاه چوبی ساحل

قرارم بود.

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, دلنوشته
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

لينك مطلب

حسرتی، آه ــــ س. ع. نسیم

تا آخرین دریچه‌ی جهان دویده‌ام؛
تو در نهایت کدام پایانی
که رد پاهایت را
شن‌ها از ماه می‌آورند...؟

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, حسرتی آه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

لينك مطلب

سال‌های داغ ــ س. ع. نسیم

سال‌های داغ

 

سال‌های رفته‌ام برگشته‌اند از کوی و باغ

از کدامین نام‌ها از من کنون گیری سراغ؟

سینه‌ام از لاله‌ها و از شقایق سرخِ سرخ

سنگ‌ها از نغمه‌های نام‌هاشان داغِ داغ

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: رباعیات, شقایق, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹

لينك مطلب

تو می‌آیی ــ س. ع. نسیم

بادها که جاده‌ها را جارو می‌کنند

دلم می‌گوید

تو می‌آیی

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عکس‌نوشته, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹

لينك مطلب

برگرد ــ س. ع. نسیم

برگرد

فصل‌ها

برای تو زیبا می‌شوند؛

برای من

که جای پای برفی‌ات

صدایم می‌کند...

 

وقار زیبایی

همیشه این نزدیکی بود

وقتی با تو می‌گذشتم

بر زمینه‌ی شکوهی سپید

با استواریِ قدم‌هامان

بر نیمرخ وقار فصل‌ها...

 

 س. ع. نسیم

۶ بهمن ۹۸


برچسب‌ها: برگرد, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۹

لينك مطلب

دلتنگی‌های عاشقانه ــ س. ع. نسیم

دلتنگی‌های عاشقانه‌ات را

به واژه‌ها بگو!

بگذار کلمات

یاد بگیرند

گاه‌گاهی

با وقار زندگی کنند...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, عکس نوشته
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹

لينك مطلب

سوگند باران ــ س. ع. نسیم

وقتی نیمکت‌ها نعره می‌زدند

من از پریده‌رنگیِ باران فهمیدم

جای تو خالی‌ست!

 

تو را به عصمت باران

از این غیاب برگرد...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: باز باران, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

رباعی ــ س. ع. نسیم

از پنجره‌ی سپیده با هم رفتیم

از کوه و دمن، دویده با هم رفتیم

«ماهور و همایون و نوا» با ما بود

در هر غزل و قصیده با هم رفتیم...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: رباعی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

خون خاطره ــ س. ع. نسیم

با سینه‌یی از درخت

در شاهراه توفان خاطراتت ایستاده‌ام.

 

شاخه‌ام که بشکنی

برگ‌هایم که افشان کنی

خونیِ خاطرات تواَم

در توفانی که بند نمی‌آید...

 

س. ع. نسیم

۲۸ آذر ۹۹


برچسب‌ها: خاطرات اقامت بر خاک, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب

تو در کدام بامداد زمینی؟ ـــ س. ع. نسیم

تو در کدام بامداد زمینی؟

 

تا چند سالگی باید

با ضرب عقربه‌های خاطراتم

                                از خواب بپرم؟

 

دلگیر سال‌های شبیخون

دلگیر درختان تبراندیش

غمگین آدمیان مرگ‌‌نوش

دلگیر سال‌های ابریِ بی‌باران

دلگیر قرن‌های سنگلاخ فراق.

 

سر قرار عقربه‌ها

با یک تلنگر زمان

با سوت‌های باد

                  بیدار می‌شوم

با فکرهای کوه

                 برمی‌خیزم

با چشم‌‌های ابر

                می‌بینمت

با رخش‌های نور

به جست‌و جوی تو می‌آیم...

 

 تو در کدام بامداد زمینی؟

تا چند سالگی باید

با ضرب عقربه‌های رؤیاهایت

                                  از خواب بپرم؟

 

 س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب

عاشقانه زندگی کن

آن‌قدر عاشقانه زندگی کن

که اگر روزی رازهایت فاش شد

بغض دنیا بترکد!


برچسب‌ها: زندگی چیست, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب

تو را با خودم می‌برم ــ س. ع. نسیم

تو را با خودم می‌برم

رنج‌هایی که هدیه‌ام دادی

عشق‌هایی که عاشقانه فریبم دادند

چشم‌هایی که برایشان گریستم

دهان‌هایی که فریبای زندگی را قهقهه زدند

موسیقی‌یی‌ که از این دنیا هجرتم داد

کتاب‌هایی که فاتح جهانم کردند

رؤیاهایی که بکر ماندند

و این همه را

خیش هیچ دیکتاتوری

           شخم‌شان نزد...

 

س.ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب

مزمورهای بی‌سرشک ـــ س. ع. نسیم

مزمورهای بی‌سرشک

 

 به تو فکر کردن عجب رؤیاییه

 تو رو فهمیدن عجب دنیاییه

با تو همسفر شدن، پر کشیدن

تعبیر زیباترین زیباییه...

 

چِقَدُر خاطره کاشتی واسه من

تو گذاشتی هر چی داشتی واسه من

عشقو نقاشی کشیدی تو چشات

دنیای زیبا نگاشتی واسه من...

 

واسه شعرات دیگه تمثیل نمی‌خوام

واسه چشمات، جیحون و نیل نمی‌خوام

واسه آزادی که زندگیتو برد

خضر و اسکندر و آشیل نمی‌خوام...

 

 واسه تشنگیِ عشق، آب نمی‌خوام

               واسه‌ی خاطره‌هات قاب نمی‌خوام             

تا که عشقتو دارم...حتا دیگه

   روز و شب، آفتاب و مهتاب نمی‌خوام...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: مزمورها, ترانه‌ ها, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب

تشییع عشق ــ س. ع. نسیم

تشییع عشق

 

 📖ــــــــــ ۱

اعتراف مي‌كنم

گاهی مادر مي‌شوم؛

گاهی در حس كيفناك جنبش جنين شعر

انسان گمشده‌‌ام

پيدايم مي‌كند

تا ـ لااقل ـ

تا آخر يك شعر

                   انسان بمانم!

 

 مي‌دانی

 نوشتن شعر را

                رسولان خرد هم تاب نياوردند؟

چه سخت است دوست داشتنت را

                                        از دهليز شعرها رسيدن!

 

 📖ــــــــــ ۲

از لای كتاب‌‌ها نيامده‌ام

عمری پشت عزای واژه‌‌ها

                                در ختم گل سرخم.

 كتاب‌ها

سياه‌‌پوش‌تر از آنند

كه عمو نوروز واژه‌هاشان

                          سوغاتي خرد باشد! ـ

 

 📖ــــــــــ ۳

چه دير يافتمت

چه دور ديدمت

چه دير و چه دور

               باران و ابر و من و تو

                       با هم باريديم

                 ـ با اين همه تن‌ها ـ

 

 📖ــــــــــ ۴

  مژدگانی دوست داشتنت را

  شعور عاطفه‌ی حوايم آورد.

 بي‌واهمه دوست داشتنت

                                بی پروايم مي‌كند. 

دنبال آبرو نيستم

گرسنه‌تر از آنم

              كه وجاهتی سيرم كند.

 

  📖ـــــــــــــــ ۵

كجای زمين خالي‌ست؟

كدام كبريای معظم

بر خاليِ اين مؤمن گواه است؟

          ـ این همه واژه‌‌های برف گرفته

         ـ این همه تمدن‌های گمشده

         ـ این همه عاطفه‌‌هاي لغتنامه‌يی!

بگذار اين عمارت فرو بريزد

 شايد دلتنگ‌‌ها

                  به داد جهان برسند!

 

 س. ع. نسیم


برچسب‌ها: هنر عشق ورزیدن, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب

عشق‌های جهان را گردآورید ــ س. ع. نسیم

عشق‌های جهان را گردآورید

شکوه آدمیزادی‌تان را یاد آورید

رنج‌هایی راکه شکست دادید

بوسه‌هایی را که به گل‌ها بخشیدید

خونی راکه تن‌پوش آزادی کردید

اندیشه‌یی‌ را که به‌خاطرش شکنجه و تبعید شدید

وقار و صلابتی را به‌خاطرش سکوت کردید

شکوهی را که به عشق دادید

لبخندهایی که برای تبسم مادران گردآوردید

انسان‌هایی که از شاهراه قلب‌تان گذشتند

درختانی‌ که از اشک‌های‌تان روییدند...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۱ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب