به سرزمینی می‌رسی... ـ سعید عبداللهی

به سرزمینی می‌رسی...

   

   سکوت، روی پلک‌هایم راه می‌رفت. صدای پای سکوت از دیوار بلند پلکم با سروش نهفت جانم آمیخت. ناگاه پلک زدم. ندای سروش در حباب‌های میان پلکم، نهیبم زد تا نوشته‌یی را بر کتیبه‌یی بخوانم:

    «به سرزمینی می‌رسی... به موعودی که در آن خویشتنی. با روزان و شبانی بسیط. با افق‌هایی از رنگین‌کمان اختیار. با گلبرگ‌های رنگین آگاهی. با پرندگانی بر شاخساران دانش. کلماتی شکوه‌ساز «زبـان». سروشی شایسته‌ی نجابت موسیقی. بی‌حائل و محاط در جامه و خلعت حقیقی‌ات. در کلبه‌ات، زمان بیتوته می‌کند. از هیاهو تهی می‌شوی. در معراج سکوتی شگرف و نشیطی. پرندگان حقیقت از اندیشه‌ات آب می‌نوشند. زخم‌هایت می‌بالند و می‌بوسندت. رنج‌هایت در آینه‌ات راست‌قامت‌اند و بالغ. عشق را ایمنی؛ آدمی را تعریف...»

 

سعید عبداللهی

از کتاب: نوشته‌های روبه‌رو


برچسب‌ها: آرمانشهر, قدرت فکر, نوشته های روبرو
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۸

لينك مطلب