آخرین باری که آنها را دیدم ــ منیرو روانیپور
آخرین باری که آنها را دیدم
خاطرههای منیرو روانیپور[رماننویس] از نویسندگان و شاعران همعصرش
🔷 آخرین باری که گلشیری را سالم دیدم، تو مهمانی سفیر آلمان بود. اما نمیدانم چرا حس کردم یه چیزش هست. فرزانه گفته بود که عکس ریهاش خوب بوده و همهچی درسته. من اما فکر میکردم یه چیزی خرابه. بعد تو بیمارستان ایرانمهر دیدمش از پشت شیشه. سر تراشیده و خوابیده ...چه لحظات بدی بود.
🔷 آخرین باری که منوچهر آتشی را دیدم، تو بیمارستان بود. بهش تبریک گفتم که عنوان چهره ماندگار انتخاب شده ... دستش را تکان داد یعنی ولش کن... میدونستم که عمداً نرفته دکتر تا سرطان دخلش را بیاره... خندید و گفت یه کمبیزه (خربزه به زبان بوشهری) این جام درست شده...
چه دیدار واویلایی بود.
🔷 آخرین باری که سپانلو را دیدم، جلوی خانه سفیر آلمان بود. سفیر، مهمانی داده بود. ازش پرسیدم آقا اینا میرن به نظرت؟ گفت میرن اما به عمر من قد نمیده.
یک ماه بعد من آمدم امریکا.
🔷 آخرین باری که احمد محمود را دیدم، تو مراسم بیست سال ادبیات داستانی ایران بود. پشت سر من نشسته بود. جلسه که تمام شد، یک جایزه هنوز روی میز بود... بعدها معلوم شد که فردی به نام رهگذر یا همچین کسی نگذاشته به او جایزه بدهند... آقای مهاجرانی اینو بعدها گفت؛ وقتی آمده بود انگلیس.
🔷 آخرین باری که ساعدی را دیدم، تو خانهای زیر شیروانی نزدیک پیچ شمرون بود. شیشه شرابی روی میزش بود و مینالید که تودهایها همهجا رو گرفتن و دارن جاسوسیاش را میکنن... خیال میکنم سال ۵۸ بود.
🔷 آخرین باری که شاپور بنیاد شاعر شیرازی را دیدم، تو شیراز بود. تعریف میکرد که سکته کرده و چه جوری مجبور شده بره بیمارستان و چه جوری پاسش دادن به این اتاق و اون اتاق؛ در حالی که میدونستن سکته کرده... تعریف میکرد و هر دو از خنده مرده بودیم... شاعر شنهای روان...
🔷 آخرین باری که سیمین دانشور را دیدم، تو خونه خودش بود. داشت روی نامههای جلال به خودش کار میکرد و یه جاهایی رو سانسور میکرد با مداد. جا خوردم! گفت جوری خط نمیزنم که اصلش معلوم نباشه. اون وقت زل زد تو چشمم و گفت: میدونی این قدر مشروب خورد که ترکید. من به مردم چی میتونم بگم؟
🔷 آخرین باری که غزاله علیزاده را دیدم، تو خونه خودش بود. به من گفت تو در روشنایی هستی و من در تاریکی. گفتم باید سبزی بخوری، باید مراقب غذات باشی. بعد قرار شد چهارشنبهها همدیگه رو ببینیم...
سه روز بعدش شنیدم رفته شمال خودکشی کرده!
حال روحیهاش اصلاً خوب نبود. اصلاً.
📖 منبع: از توئیتهای منیرو روانیپور
برچسبها: منیرو روانی پور, نویسندگان و شاعران معاصر