پیرهن‌چاك و صُراحی در دست (عارفانه‌یی در رثای دکتر محمد ملكی) ـــ سعید عبداللهی

پیرهن‌چاك و صُراحی در دست

(عارفانه‌یی در رثای دکتر محمد ملكی)

 

به ضیافت حلّاجان نشستن و به سور با شقایق‌های ایران‌زمین.

خدنگ از كمان عشق بر‌داشتن و شیردلی  از گهواره‌ی آزادی.

در منظری به صبحگاهانی مكرر كه محتسبان گرداگردند، مسیحانفس می‌جست.

در زمانه‌یی كه شرافت در رهن و كرامت در زنجیر گریو شنیع، سروش شرافت و كرامت آدمی را بانگ کرد.

همه عمر بر کاروان سیاووشان و آرش‌ها عود و عطر و عبیر ‌افشاند.

«پیرهن‌چاك و غزل‌خوان و صُراحی در دست»(۱)، مهد زمین و گهواره‌ی عمر را جویا و پویای دانش آزادی خواست و با سالكان شكرانه‌ی عشقش، «نخوت باد دی و شوكت خار»(۲) و جلوه‌فروشی ملك‌الحاجی و‌ اربابان بی‌مروت دهر را برنتابید.

سلام و درود و تعظیم، عزمی در بزمی چنین عاشقانه و عارفانه‌ را كه «نیرنگ‌ها را خوش بر آب انداخت»(۳) و سوگند و رسالت قلم به فریاد، كه همه‌ی دلشورگی‌ فكر و ذكرمان آزادی باد.

«قلم را آن زبان نبود كه سر عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی»(۴)

 

سعید عبداللهی

۱۲ آذر ۹۹

 

۱ و۲و ۳ و ۴ از حافظ


برچسب‌ها: محمد ملکی, حافظ, عارفانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹

لينك مطلب