غزلیات عطار نیشابوری

ای‌عجب دردی‌ست دل را بس عجب

مانده در اندیشه‌ی آن روز و شب

اوفتاده در رهی بی‌پای ‌و سر

هم‌چو مرغی نیم‌بسمل زین سبب

چند باشم آخر اندر راه عشق

در میان خاک و خون در تاب ‌و تب؟

ای دل شوریده! عهدی کرده‌یی

تازه گردان! چند داری در تعب؟

برگشادی بر دل‌ام اسرارِ عشق

گر نبودی در میان، ترک ادب

پرسخن دارم دلی، لیکن چه سود

چون زبان‌ام کارگر نی! ای ‌عجب!

آشکارایی و پنهانی نگر

دوست با ما، ما فتاده در طلب

زین عجب‌تر کار نبود در جهان

بر لبِ دریا بمانده خشک‌لب

اینت کاری مشکل و راهی دراز

اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب

 

فریدالدین عطار نیشابوری

از دیوان غزلیات عطار، غزل شماره ۱۱

 

هدیه‌یی به دایره مینا 


برچسب‌ها: غزلیات عطار نیشابوری
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۰

لينك مطلب