ما، زمان و تاریخ
مـا، زمان و تـاريخ
(پرتوهاي يك انگاره)
با «تاريخ» كه بياييم، در دستي فلسفه داريم و در دستي علم! باقي، همه كنكاش و كشاكش ميان اين دواند. تاريخ با دستان فلسفه، شناساي چراييهاي هستي و وجودمان و شرح حال اين دو با علم است.
«زمان» اما جريان گذار از «بودن» به «شدن» است. گذاري از پلههاي ديروز به سطح امروز و عبور به جانب لايهلايه افقهاي فردا. فردايي كه در استمرار خود، به رود «تاريخ» ميريزد.
«زمان»، ظهوري پي در پي براي بدل شدن به «شعور تاريخ» است. زمان، كميتيست كه انباشته و بالغ ميشود تا به كيفيت تاريخ بينجامد. «زمان» به سوي بينهايت ميرود و تاريخ، آن را بدل به عينيتِ صدا و شكل ـ زبان و كلمه ـ ميكند.
«تاريخ»، وراي «زمان» و شاهد آن است. همهچيز در هر لحظه در زمان متولد ميشود, شكل ميگيرد و در مسير بلوغ خود، با تاريخ معنا مييابد.
تاريخ، با گامهاي آرام، كاشف و آشكاركنندة حقيقت است. حقيقتي كه دور از نگاه تاريخ، گاه و بيگاه در غبار زمان، بيصدا، بيشكل و گم ميشود.
كساني به عشق راستين «زمان» خويش ميپيوندند و «تاريخ»، پيدايشان ميكند. آنان جويندگان پويايياند كه به «زمان» هستيِ ما پاسخ ميدهند. آنان با چراغي از آموختن و تخيل و حقيقت، از پلههاي زمان بالا ميروند و بر سكوي شعوري تاريخي، جاودانه ميشوند...