جنگاوران فرهنگ انسانی ـ سعید عبداللهی
جنگاوران فرهنگ انسانی

سعید عبداللهی
🔵 قسمت دوم
داشتم ميگفتم كه اينها به سلاح هنر ميرسند. سلاحي كه باروت و فشنگش اما يکي دو تا نيست. يکجايي شعر است، يک جايي قصه و رمان، جايي ديگر فيلم و نمايشنامه، جايي ديگر موسيقي، جايي نقد و مقاله، جايي طنز، جايي هم نقاشي و... خلاصه، خواستهاند اين ابتذال را با جلوهها و رنگهاي جور و واجورش نشان بدهند.
ـ چندبار كه «جنگ با ابتذال» را تكرار كرد، ديدم اين احساس را در خواندن بعضي شعرها يا رمانها يا ديدن بعضي از فيلمها، خودم هم داشتهام.
گفتم: پس ما هم اگر خوشمان ميآيد، بهخاطر اين است که رد پاي اين ابتذال را ميبينيم.
گفت: اتفاقاً چون اين ابتذال را حس ميکنيم و از آن رنج ميكشيم، دوست داريم شرح و وصفش را بخوانيم و بشنويم. ابتذال كه ميگويم، شايد خيلي كلي به نظر بيايد. اما همچين كه بازش كنيم، شاخ و برگهايش را در زندگي و تاريخمان ميبينيم و روشنتر ميشود كه با آنها چنگ در چنگيم.
گفتم: مثلاً!
گفت: يك شاخهي قوي اين ابتذال، جريان ضدآزادي است. همان رشتههاي به هم بافتهي اختناق و زنجيري كه حاكمان مرتجع و دايرهنشينان قدرت و عمله و اكرههايشان، به ذهن و جسم مردم ميتنند. يك شاخهي ديگرش ارتجاع و جهل و خرافهي ريشه كرده در تاريخ زندگي سياسي و اجتماعي ما است. يك شاخهي ديگرش فساد سياسي و اقتصادي هست كه در چنبرهي ايدئولوژيهاي فاسد و قرون وسطايي و استثماري، توجيه و تئوريزه ميشود. يك شاخهي ديگرش هم نژادپرستي و جنسيتگرايي است كه انگ نژاد و جنسيت به پيشاني و جسم آدمها ميزنند.
گفتم: پشت سرمان را كه ميبينم، همهاش گرفتار شاخ و برگهاي اين ابتذال بوديم.
گفت: هنوز هم هستيم. اما آنچه به بحث ما ربط دارد، فهم اين ابتذال در انواع قوارهها و شمايلهايش است. به همين خاطر هم با اين خواندن و شنيدنها و ديدنها، احساس ميكنيم به جنگ با اين ابتذال ميرويم. تا جايي كه به فهميدن و حس كردن برميگردد، همه از اين خواندنها و شنيدنها و ديدنها لذت ميبرند. چون با اين خواندنها و شنيدنها و ديدنها، از دايرهي تكرار و روزمرهگي زندگي بيرون ميرويم. در اين بيرون رفتن، هم با خود واقعيمان روبهرو ميشويم، هم با خود حقيقيمان. در اين روبهرو شدن، به يك تضاد و تناقض در درونمان ميرسيم. به يک شناخت و آگاهي ميرسيم كه از آن هم خوشمان ميآيد. اين دوست داشتن، به معني نياز به بالا رفتن از کف زندگي است؛ حتا اگر دوباره به کف زندگي سقوط کنيم!
گفتم: پس اينها چيزي در جانشان ريشه ميکند که ادامهي زندگيشان، آب دادن و پروردن و روياندن آن است. يعني از عادتهاي زندگي ـ لااقل در فكرهايشان ـ ميروند بيرون. يعني هميشه يک چيز گم شدهيي دارند كه دنبالش بگردند. يک چيزي در هجرت و فراق که اينها را به سمت خودش ميکشد. همان كه گفتي تبعيد شده در درونشان.
گفت: اينها را در مسير زمان و تاريخ که جمعشان کني، گزيدههايشان كه وفادار به رسالت قلمشان هستند، خواستهاند به قدرت فکر و انديشهي عصر خودشان اضافه کنند. خواستهاند ديوار دنياي کوچک و بستهي زندگي را سوراخ کنند و قوارهاش را کش بدهند تا قدرت آفرينندگي و شناختن زيباييهايي حقيقي را توسعه و گسترش بدهند. خواستهاند ديوارها و موانعي را نشان بدهند که به اختيار و آگاهي و انتخاب و آزادي ما توهين ميکنند. خواستهاند نشان بدهند که انسان چگونه لابهلاي بافتنيِ پيچيدهي سانسور و استثمارِ پيدا و پنهان و زير پاي هيولاي قدرت و تجارت، نفي و له ميشود. فکر کنم قشنگترين حرف را استاد عبدالحسين زرينکوب در آخرين ماههاي زندگياش زده باشد که گفت «خواستم با نوشتههايم به فرهنگ انساني کمکي کرده باشم».
🖊 ادامه دارد...
برچسبها: فرهنگ و هنر, ادبیات و شعر جهان