پابلو نرودا، شاعر زمانها و انسانها
پابلو نرودا، شاعر زمانها و انسانها
(گزیدهیی از یک مقاله)
سعید عبداللهی
اگر چنان ميشد كه همهي مخاطبان شعر و ادبيات و هنر و سياست، كتابهاي پابلو نرودا را ميخواندند، شايد نميبايست به نقد و توصيف ارزشهاي شعر او و معرفي جايگاه نرودا در شعر جهان پرداخت.
در گذرگاههاي زندگي و هستيمان به شاعراني برميخوريم كه در خواندن كتابهايشان اين درك و احساس را داريم كه شعر، زباني است كه با آن به شناخت حقيقيِ انسان و تاريخ و فلسفهي حيات ميرسند. اگرچه وجه برجستهي آثارشان شعر ميباشد, اما اينان از منظر فلسفه، انسانشناسي، جامعهشناسي و تاريخ، به جهانبيني و بينشي هنري رسيدهاند. در خواندن آثارشان اين احساس را داريم كه معناهايي والا را به ما مينمايانند، دنياي نويني را به رويمان ميگشايند، افقهاي بكر حياتي زيبا و ناشناخته را به ما عرضه ميكنند، ما را از تعلقات خويش ميرهانند و به هستيِ لايتناهي زمانها و انسانها ميپيوندند.
يكي از اين خورشيدهاي درخشان ادبيات و شعر جهان ما، پابلو نرودا، شاعر شهيد و شهير شيليايي است. شاعري كه قلمش آواگر شاديها و دلتنگيهاي تغزّلي انسان و كتابهايش «نگارخانهييست كه چهرهها و رويدادهاي سياسي امريكاي لاتين در قرن حاضر از ديوارهايش آويخته است و خواننده با خواندن كتابهايش، به سلوكي هدفمند در تاريخ معاصر ميپردازد.»
قلم نرودا به رنج و شادي، به عشق و هجران، و به وصال و حرمان انسان زمانهي خود پاسخ داده است. شعر او برآمده از بينشي و نگرشي به فضاي تهي و ناشناختهي درون انسان است. همان حيطهيي كه معدود شاعران و نويسندگان در آن پاي مينهند.همان عرصهيي از ادبيات و هنر كه توان به تصوير كشيدنش، كار هر قلم و هنرمندي نيست.از اين رو است که شعر نرودا، معاصر دورانهاي به هم پیوستهي تاريخ گشته است...
«از پس نبردي سخت باز ميگردم
با چشماني خسته
كه دنيا را ديده است،
و اگر ديدي
ـ به ناگاه ـ
خون من بر سنگفرش خيابان جاري است،
بخند!
زيرا خندهي تو
براي دستان من
شمشيريست آخته.
بخند بر شب
بر روز
بر ماه.
بخند بر پيچاپيچ خيابانهاي جزيره
اما آنگاه كه چشم ميگشايم و ميبندم،
آنگاه كه پاهايم ميروند و بازميگردند
نان را
هوا را
روشني را
بهار را از من بگير
اما خندهات را هرگز!»