این همه بهار میان آلاچیق‌های تو

این همه بهار میان آلاچیق‌های تو

براي بهاران رفته‌ي سرخ و بهاران آمدنيِ سبز و سپيد

س. ع. نسیم

 

حالا

 همه‌ي سال‌ها رفته‌اند

ـ حتي سكوت ـ

تنها تو مي‌آيي

با صداي پايت.

 جايي برايت ندارم

مگر ميان آلاچيق‌هاي روحي از توفان برگشته و ويران نشده...

 

تو را چنان در جاده‌ي يادهايم آورده‌ام ‌

كه موسيقي به ياد مي‌آورد

 عشق‌هايي را كه بايد در خاطر نت‌هايش بيابد...

 

همه‌ي واژه‌ها را

با صداي پاي تو ترجمه مي‌كنم.

من ديده‌ام

ـ چقدر زياد ـ

وقتي فصل‌ها به تو پناه مي‌آورند

و در دامنت

            چشمانشان را مي‌بندند...

 

بيهوده در كهولت قداست‌هاي خاك گرفته‌

                                                   پي خدا نگشته‌ام

عاطفه‌هاي جهان را پاره كرده‌ام

تا از اشك‌هاي خدا و انسان

                                   خيس بمانم...

 

جهان ما جنگ نمي‌خواهد

جهان ما سياست نمي‌خواهد

جهان ما رأي نمي‌خواهد

جهان ما سربازان دانش مفقود شده‌اش را مي‌خواهد

دنياي ما انسان‌ لـه شده‌اش را مي‌جويد

تا عاطفه‌‌اش را برگرداند

تا «انسان شود و عالمي ديگر بسازد»(۱)

 

من عصمت آرزو و فلسفه‌ي جهان را يافته‌ام

در بچه‌هاي زمين

در آرزوهاي به دنيا آمده

در دلتنگي‌هاي به بلوغ رسيده

در عشق‌هاي ويران‌نشده

در اميدهاي از آتش گذشته و سياوش‌هاي از مرگ برگشته.

 

حالا

      همه‌ي بهارها آمده‌اند

ـ حتي سكوت ـ

تا در صدايشان

جهان جايي برايت داشته باشد

ميان عمارت‌هاي روحي از توفان برگشته و ويران نشده...

       ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) آدمي در عالم خاكي نمي‌آيد به دست

عالمي ديگر ببايد ساخت وز نو آدمي ـ حافظ

 

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۷

لينك مطلب