مکثی در گوشوارههای یک بادبادک ـ سعید عبداللهی
مکثی در گوشوارههای یک بادبادک
(قسمت سوم)

سعید عبداللهی
شکست زوال و تداوم تجلی در چیست؟
سالها سال بود فکر میکردم این استعارة فروغ فرخزاد که «تنها صداست که میماند»، تعریف جامعی از شکست زوال و تضمین تداوم تجلی است. من همیشه این توصیف فروغ را از جدال ازلی و ابدیِ زوال و تجلی، یک استعاره از نقش کلام و کلمه دانستهام و نه حکم قاطعی برای تکلم و صوت. با وجود این دریافتهام که این قلم و کلمه است که در نبرد زوال و تجلی، جاودانهساز نامیرای آدمیست؛ و «رمان» بهدلیل نوع «زبان» و خصلت «روایتگری»اش که چسبیده به دیوار باغ زندگی است، نقش محوری و یکهتاز و پیشرو این جاودانهسازی را دارد.
هر چه در جای پای آدمی در جادههای تاریخ قدم میزنیم، کلمات را بیشتر پیدا میکنیم تا صدا را. صدا را هم در تجلی کلمات میشنویم. اگر کلمات نبودند، هیچ نشانی از جای پای تکاپوی بشر و معناسازیهایش نبود.
یک روایت، یک معما
روایتی در بادبادکباز هست که سایهاش دوشادوش زندگانی ما آدمها بوده و خواهد بود؛ روایت شکلگیری شخصیت آصف. آصف از کودکی دچار سادیسم سلطهگری و تحکم است. در جشن تولد ۱۲ ـ ۱۳ سالگی امیر، کتاب «نبرد من» هیتلر را هدیه میکند. امیر هم که قبلاً چندبار همراه حسن با آصف و دو محافظش سینه به سینه شده بود، در فرصتی از خانه و جمع شلوغ مهمانان بهدنبال رحیمخان بیرون میرود و کتاب را میاندازد لای علفها.
سالها سال میگذرد تا اینکه طالبان صاحب دولت میشود و قانون زندگی را عوض میکند. امیر در آمریکا است و بیخبر که طالبانیها حسن و زنش را در خیابان روی زمین مینشانند و تیر خلاص به سرشان میزنند. سهراب پسر حسن را هم با خودشان میبرند. آصف هم یکی از به صدارت رسیدگان در طالبان میشود و حکم زنده و مرده بودن آدمها دست او است. سهراب پسر حسن هم مثل کاغذ مچالهای در دستان آصف.
در جاهایی مثل برخی مقالهها یا کتابهای روانشناسی خواندهام که شخصیت آدمی در ۷ تا ۱۰ سالگی شکل و قوام میگیرد. در همین سن و سالها نشانههای دافعهها و جاذبهها عجین شخصیت فرد میشوند و تا پایان عمر بعید است تغییر چندانی در اصل شخصیت یا فرهنگ قوام گرفتهاش روی دهد.
روایت آصف و آصفها همیشه برای من یک معمای روانشناسی بوده است. امیر و حسن و آصف و دو دوستش همه در یک محله بودهاند، در یک محیط، زیر چتر یک فرهنگ مسلط بر جامعه؛ اما از همان کودکی جنس بازیهای آصف با جنس بازیهای امیر و حسن فرق دارد. آصف بازی قدرت و امر و نهی کردن و خط و نشان کشیدن میکند، امیر و حسن بازی سن و سالشان را. آصف میشود یک جلاد سادیست، امیر میشود یک محافظهکار نام و نشاندار و حسن ردی از انسان شریف و زلال و رضایتمند بینام و نشان. سر آخر هم گلاویز شدن خونین امیر و آصف و نجات سهراب از دست آصف، پاسخ این معما را نمیدهد..
آوای «زبان» و قدرت روایتها
حرف آخر اینکه کششهای بین آغاز تا پایان هر رمان را «زبان» تعیین تکلیف میکند. رمانهای موفق، ما را به این یقین میرسانند که همهچیزشان از راه زبان به اوج رسیده است. چگونگیِ زبان روایت یعنی دایرة واژگان و عبارت ـ اصطلاحهای روایی هستند که درونمایههای رمان را روی دایره میریزند و بر آن نور میپاشانند. بیشتر رمانها درونمایههای لازمه را دارند اما مهم این است که آن درونمایهها را نویسنده چطوری در کتاب زنده میکند و آنها با ذهن و روح و ضمیر خواننده و مخاطبشان با چه دایرهای از واژهگان و جنس و رنگ آنها رو در رو میشوند.
ما شاهد دو زبان در ترجمة رمان «دن آرام» هستیم. هنگام خواندنشان، احساس دو دنیای متفاوت به ما دست میدهد. از همین بادکباز چند ترجمه هست. اینها همه با الفباها و کلمات زبان فارسی ترجمه شدهاند؛ اما زبان رسانای درونمایة رمان در این ترجمهها یکسان نیست.
این زبان است که بین نویسنده و خواننده پل میزند یا نمیزند. زبان را هم کاربرد واژهگان و رنگها و تنوعات آن در هر جامعه و گویشی، روی دایره میریزند. بر هر اندام هنر که دست بگذاریم، تنها آوای «زبان» را میشنویم. ظرافت هنر در حین پیچیدگی و قدرت روایتها در همین است.
پایان
برچسبها: ۱۰۰ رمان دنیا, بادبادک باز