بـهـار: ثروت اميد و نشاط نـثـار

بـهـار: ثروت اميد و نشاط نـثـار

سعيد عبداللهی

 

 بهار، رويش ناگزيري‌ که تابلوهاي «ممنوع!» را تسخير مي‌کند؛

بهار، نسيمي که سيم خاردار را به رسميت نمي‌شناسد؛

بهار، سلام بنفشه از ساقه‌ي برف، آنک نشاط قوس و قزحي بر شانه‌هاي کوهسارِ استواري؛

 انديشه‌يي که زنجير مي‌گسلد؛

پرند آرزوهايي آرميده در فراخ دشت‌ها؛

پچ‌پچي ميان لاله‌ها و نسيم؛

بهار، جوانه‌يي بدل به گندمزاري تا موج خوشه‌اش لبخند کودک باشد و فرش زرينش، قرص برکت؛

 شکفتن دانه‌هاي توانستن در شکاف صخره‌هاي عبث، آنگاه خاکساريِ بوسه‌گاه باران؛

سروش مردگان عاشق در تاب و تبِ لهيب فروزان لاله‌ها و شقايق‌ها؛ 

گامي از آن‌چه بايد کَند و پيمودن و فرودي بر آن‌چه بايد رسيد؛

شاخه‌يي که با نيايش خود، سبزها را فتح مي‌کند؛

آغازي بر سرانجام «بودن» تا سرانجام آغازِ «شدن»؛

بهار، تکرار ناقوسي هميشه شنيدني براي دوباره‌هاي برخاستن؛

طنين گام شهرآشوب ستاره در سكوت شب‌هاي تاريخ؛

عبور ممتد خط سرخ آرزويي که آفتاب و باران روزگاران، کدر نمي‌کندش و سم‌ضربه‌هاي تباهي، نمي‌سايدش؛

 بهار، پرنده‌يي که به آمدن و رسيدنش اعتماد دارد...

بهار، گلچيني از پرديس‌هاي شكوه‌وارِ يادهاي عزيز و گرامي بر طاقديس افق‌هاي نگاه؛ 

کشتگاه آفرينشي که ثروتمان مي‌دهد و نثارمان مي‌کند‌‌...

بهار، هميشه‌يي آمدني!

 باورش كنيم تـا ببينيمش...

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷

لينك مطلب