ایران و تنهاییاش ـــ دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

ایران و تنهاییاش
اگر این اصل کلّی را قبول کنیم که شکفتگیِ وجود فرد و سلامت نسبیِ جامعه در گرو آزاد بودن است، جای حرف باقی نمیماند که آن را باید جدی گرفت. حتی در دورانهای گذشته هم این اعتقاد جانشینناپذیر بودن آزادی وجود داشته است که مثل فارسی میگفت:
«آزادی، آبادی است» یعنی نبود آن ویرانی میآورد. و فخرالدين گرگانی این نظرِ ایران باستان را منعکس میکرد که:
«نباشد هیچ آزاده، ستم بر» ــ (ویس و رامین)
یعنی فرد آزاد، زیر بارِ زور نمیرود.
خاقانی میگفت:
«نعمتی بهتر از آزادی نیست
بر چنین مائده کفران چه کنم؟»
ارزش آزادی زمانی روشن میگردد که وضعِ عکسِ آن را در نظر بگیریم؛
در نظامِ بسته، فرد از درجهی انسانیت خود تنزل میکند و به صورت موجودی که همان «عبد» باشد در میآید، وقتی تعداد «عبدها» زیاد شد و تشکیل جمعیت داد، سیلان روحِ جامعه با دشواری رو به رو میگردد، مانند آبی که جلویش را ببندند و ناچار باشد که مسیرهای پر پیچ و خمِ انحرافی در پیش گیرد.
در این حالت ما با یک جامعهی فرو بسته سر و کار خواهیم داشت که در آن دروغ و تزویر و کینه و تقلّب، روال کار بشود. اما در گسترهی کشور، عیبِ بزرگ آن میشود که «شوق» میمیرد، و گسیختگیِ اجتماعی پیش میآید:
همبستگیِ اجتماعی که امروزه لازمهی هر نوع حیات ملی است و نبود آن یک جامعه را تا سرحد انقراض جلو میبرد، مستلزم وجود یک اجاق فکری است که همه بر گرد آن جمع شوند؛ و این زمانی میسر میشود که مردم احساسِ مردمبودن بکنند؛ یعنی احساس بکنند که در قید نیستند. فیالمثل وقتی کار میکنند، نه تنها برای آن باشد که مزدی بگیرند و ادامهی معاش بدهند که این میشود مزدوری- بلکه هدف بالاتری نیز در آن جسته شود و آن این باور است که نتیجهی کار عاید کشورش میگردد که باید آباد و سر بلند بماند و فردای فرزندانشان را اطمینان بخش سازد. این فکر در سطح وسیع عموم باید جریان یابد که:
بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند
چو بنگری همه برزیگران یکدگریم (سعدی)
📘 از کتاب: ایران و تنهاییاش
🖌 نوشته: دکتر محمدعلی اسلامیندوشن
برچسبها: ایران و تنهایی اش, اسلامی ندوشن