شعری جواب زندگی

 شعری جواب زندگی   

 

شعري بگو، يه شعر خوب! شعري که حرف ما باشه

 تُـو تشنگيِ واژه‌‌هاش                يه عالمه دريا باشه

 

شعري جواب زندگي        ـ اين پير زيباي زمان ـ

كه عمريه دزديدنش         از خوان و مان مردمان

 

شعري که ايران منو           بتونه تصوير بکنه

 اين وطن گرسنه رو         با آزادي سير بکنه

 

تشنگيِ يه شعر خوب          زبون حال ما شده

گرسنگيِ واژه‌‌هاش          نشون حال ما شده

 

شعري كه آه مردمو          دلتنگ، معنا بكنه

دل ترانه‌هاشونو               والـه و شيدا بكنه

 

هم حس و درد مشترك      تُو حرف واژه ‌هاش باشه

هم كفتر سفيد عشق           قاصد نامه‌هاش باشه

 

شعري، يه شعر بي نقاب ـ  شعري، يه شعر بي دروغ

دادي، يه داد آشنا               از جنس فرياد فروغ

 

شعري كه مردما تُو اون     همديگه رو صدا كنن

خاطره ‌هاشونو يه‌ جا        تو چشم هم نيگا كنن

 

آدرس آزاديمونو             الفباهاش بلد باشن

شادي و اشك مردما       براش ستاره بپاشن

 

شعري كه دونه دونة       الفباهاش ستاره شه

پردة سنگين شبا         با برق رعدش پاره شه

 

شعري که موسيقيِ اون   آهنگ رستاخيز شه

 موج تموم واژه ‌هاش        فرياد برپاخيز شه...

 

بگرد پي يه شعر خوب   كه واژه‌ هاش تشنه باشن

حتا اگـه رو چلّه‌ی                 سرنيزه و دشنه باشن

 

بگرد پيِ يه شعر داغ          كه عطشش صدات كنه

تو چشمه ‌هاي واژه ‌هاش      مث يه ماه نيگات كنه

 

خستگي‌ها با شعر خوب          از تن زندگي به دور

          شبو نيگا كن، شيشه ‌هاش    مي‌شكنه با يك قطره نور 

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

کمی کتاب بخوانیم...

    

   «اگر می‌شد این واژه‌ی مضر «اطاعت» را از واژگان اندیشةه‌ی اخلاقی و سیاسی خود حذف کنیم، خیلی چیزها به‌دست می‌آوردیم. اگر خوب به این موضوعات بیندیشم، شاید بخشی از اعتماد به نفس و حتی غرور خود را بازیابیم، یعنی چیزی را که در زمان‌های قدیم، عزت نفس یا شرف انسان نامیده می‌شد: شاید نه عزت نفس و شرف نوع بشر که مقام انسان بودن را.

(هانا آرنت، مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری، ص 25)

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

آنها که صدایمان می‌کنند

آنها كه صدايمان مي‌كنند...

 

دلتنگي‌هاي عاشقانه‌ات را به واژه‌ها بگو

بگذار كلمات ياد بگيرند

گاه‌گاهي با وقار زندگي كنند...

***

بادها كه جاده‌ها را جارو مي‌كنند

دلم مي‌گويد

تو مي‌آيي...

***

بی نگاه و بی بوسه از ماه مگذر

يك دنيا چشم آن‌جا ديدار مي‌كنند

با خاطره‌هايي كه براي تو مي‌گذارند...

***

خنده‌ي  بي‌پروايت را رها كن!

سرداران دلير شادي‌هايت

مرگ اندوه را

به گوش ديكتاتور مي‌رسانند...

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

کسی از آگاهی یک پنجره

كسي از آگاهي يك پنجره

 

طرف ما

همه درها

رو به دروازه‌ی دژها بازند.

طرف ما

همه‌ی پنجره‌ها

                   مُهر و موم.

 

كسي از روزن يك دژ

كسي از منفذ آگاهيِ يك پنجره

ـ شايد ـ

رد شد؛

پشت پلكم

 پچ‌پچي زمزمه كرد:

ديو شب

            خفته دمي

«دار»ها بر چيده‌اند

منظر پيشِ پگاه

خالي از ابليس است.

 

طرف ما

ـ گاهی ـ

پشت پلك «مضراب»

                        شهرها بيدارند

روي خواب «سيم‌ها»

                         نغمه‌ها در غوغا...

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

ما، زمان و تاریخ

مـا، زمان و تـاريخ

(پرتوهاي يك انگاره)

 

   با «تاريخ» كه بياييم، در دستي فلسفه داريم و در دستي علم! باقي، همه كنكاش و كشاكش ميان اين دواند. تاريخ با دستان فلسفه، شناساي چرايي‌هاي هستي‌ و وجودمان و شرح حال اين دو با علم است.

   «زمان» اما جريان گذار از «بودن» به «شدن» است. گذاري از پله‌هاي ديروز به سطح امروز و عبور به جانب لايه‌لايه افق‌هاي فردا. فردايي كه در استمرار خود، به رود «تاريخ» مي‌ريزد.

    «زمان»، ظهوري پي در پي براي بدل شدن به «شعور تاريخ» است. زمان، كميتي‌ست كه انباشته و بالغ مي‌شود تا به كيفيت تاريخ بينجامد. «زمان» به سوي بي‌نهايت مي‌رود و تاريخ، آن را بدل به عينيتِ صدا و شكل ـ زبان و كلمه ـ مي‌كند. 

     «تاريخ»، وراي «زمان» و شاهد آن است. همه‌چيز در هر لحظه در زمان متولد مي‌شود, شكل مي‌گيرد و در مسير بلوغ خود، با تاريخ معنا مي‌يابد.

  تاريخ، با گام‌هاي آرام، كاشف و  آشكاركنندة حقيقت است. حقيقتي كه دور از نگاه تاريخ، گاه و بيگاه در غبار زمان، بي‌صدا، بي‌شكل و گم مي‌شود.  

كساني به عشق راستين «زمان» خويش ميپيوندند و «تاريخ»، پيدايشان مي‌كند. آنان جويندگان پويايي‌اند كه به «زمان» هستيِ ما پاسخ مي‌دهند. آنان با چراغي از آموختن و تخيل و حقيقت، از پله‌هاي زمان بالا مي‌روند و بر سكوي شعوري تاريخي، جاودانه مي‌شوند...  

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

قدیمی‌ها

قديمی‌ها

از: فرامرز اصلاني

 

زندگي هم زندگي‌هاي قديم

عشق هم آن عشق‌هاي آتشين

يار هم ياري كه با من يار بود

در عبور روزهاي دلنشين

 

گفتگو هم گفتگوهاي قشنگ

در شبان شعر مهتاب و شراب

بوسه هم آن بوسه‌هاي غرق مهر

تا سحرگاهان پيش از آفتاب

 

موسيقي هم ساز فرهنگ شريف

با صداي زير و بم‌هاي بنان

پنجه هم از آن پرويز1 و ملك2

با كسائی3، ني‌نواز جاودان

 

شعر هم تعبير سهراب4 و فروغ5

از خدا از بودن و دلخستگي

ارتباط شاملو با قلب خويش

يا كه نادرپور6 با دلبستگي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرهنگ شریف ـ تار

1.پرویز مشکاتیان ـ سنتور

2.حسین ملک ـ سنتور

3.حسن کسایی ـ نی

4.سهراب سپهری 

5.فروغ فرخزاد 

6.نادر نادرپور

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

آزادی از نظر احمد شاملو

آزادی از نظر احمد شاملو  

 

 آزادی از نظر من یعنی قبل از هر چیز،  عروج انسان از طریق رها شدن از خرافات. آدمیزاد خرافه‌پرست از بردگی و جهل خودش دفاع می‌کند و مرا هم با خودش به بردگی می‌کشاند.

 آزادی هرگز شایعه‌یی نیست که تکذیب شود.

 آزادی هدف والایی است که برای آن می‌جنگیم و به دستش می‌آوریم. یقین داشته باشید. 

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

زره آزادی و زارع زندگی

زره آزادی و زارع زندگی

 

رؤياهايت را پيراهن سنگي بايدش

حرير ماه و خورشيدپاره‌هاي آسمانفرش

                                                  كفافش نمي‌دهند.

زره برکُنش

 مهميز ببند!

 

عدو

خنجري‌ست بر گلويت

ـ با فراستي ديرينه‌سال

سوگند خورده‌ي جهل مسلط

گرگ ـ خون صيقل خورده‌ي باران ـ

 

عشق را نگاهبان رؤيايت کن

پيراهن سنگي بدوزش

                           زره برکن!

 

آهنگ آفرينشت را

                     تصنيف رؤيايت کن

زره آزادي باش و

                     زارع زندگي...

 

انسان باش!

حتي بي تفنگ شعر

ترجمان بي هراس رؤيايت باش

با پنجره‌ي چشماني هستي‌شناس...

 

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۴ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

«آری» یعنی مردن

«آری» یعنی مردن 

در هزارتوی خبرها و هواي دلگیر جهانی تلخکام

  

پرده‌ها آهني‌اند

توفان‌ها سربی.

گُـداري تا آن‌سوي رابطه نيست!

 ما به هم نمی‌رسیم...!

 

چنگی بر گیسوی شب زمین

قتل نرماموج گندم

قتل دل‌آوازهای آب

و دشنه‌های بادهای قطبی.

ساحرگان عشق‌آموز

                           از دریا نیامده‌اند

و مرگ‌هایند بر خاک‌ها مستقر!

 

دشنه‌ها بر گلوی آب و نان‌اند

و زمین

        مطرود زندگی.

يك ذوق براي رنگ‌هاست و 

یک عدسي براي ظهور جهان!

و ما به هم نمي‌رسيم

و صداها باريك‌اند

و خطوط سلام‌ها نازك

 و پرده‌ها آهني

و شعورها در هجرت

و ادراك‌ها سخت

و ملاقات رؤياها...ممنوع!

و يك افق كافيست ـ گرادگرد ـ

 

با دشنه بر گلوی آب و نان

آنك بال‌هاي خيال

                    قيچي مي‌شوند

 آنك كلمات را گردن مي‌زنند

            و افق‌ها را پاك مي‌كنند

            و ارتعاش لب‌ها را شماره

                              و تبسم را

                                 و نگاه را

                              و زمزمه را

                                و گام را !

 

پرده‌های آهنی

                       کشیده‌اند

چراغ‌های رابطه

                       خاموشند

 هوا سربی‌ست

نان‌ها گورزادند 

و آب

رسالت فراموش شده‌ی حیات!

مگر رساله‌ی ساحرگان عشق‌آموز

مجابت ‌کند:

                «آری»

                        یعنی مردن...!

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۳ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

غوغای پاییز

مرغ جهان پريده    ـ فكرم گرفته پرواز ـ

يادم رسد به فرياد:     پائيز مي‌رسد باز

 

اين باغ پيرهن‌زرد  از كيست يادگاري؟

با كيست پچ‌پچ ابر؟   در دامن صحاري

 

طعم ترنّم برگ         زيباي رنگ و سايه

شوق تكاندن ياد         از شاخه‌ها دوباره

 

با نمنم گل سرخ          از ابـرها چكيدن

با شعر «باز باران»       از كودكي دويدن

 

بوي كتاب تازه          گلفرش كوچه‌ساران

انشاي عشق كردن         با خاطرات ياران

 

بيد خموش با سرو      ديدار خاطرانگيز

مهتاب مي‌چكد باز   از شاخه‌هاي پائيز

 

زير پر كبوتر            رود است رام و آرام

سايه‌نشين ابر است اين دشت لاله اندام

 

چشمان ابر، خيس است در زير پلك پائيز

خوابم نمي‌برد، هان!   خاتون قصه برخيز!

 

خوابم نمي‌برد، بس  چشمم نشسته بر در

پوشيده باغِ ايران   خون‌جامه، پاي تا سر

 

مرضيه و بنان باز   افكنده شور «دشتي»1

ـ سروِ  سهي‌قدان  شورافكنان  مستي ـ

 

گلبانگ مهر ريزد       با نغمه‌هاي گلگون

از پنجه‌هاي پرويز2 در پرده‌ي «همايون»3

 

مرغ جهان پريده   ـ يادم گرفته پرواز ـ

در مهرگان چه رازيست؟ ـ  اين جنبش غزل‌سازـ

 

«دل مي‌رود ز دستم»4  از هر طرف كه رفتم

يادي رسيد يادم              ياري گرفت دستم...

 

 نشاني‌ها ــــــــــــــــ

1. دشتی، یکی از مایه‌های موسیقی ایرانی در دستگاه شور

2. زنده‌ياد پرويز مشكاتيان، آهنگساز و نوازنده‌ی سنتور

3. مقام همایون، یکی از دستگاه‌های موسیقی ملی ایران

4. از  حافظ

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

خبر پاییز است

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

یادواره‌ی پرویز مشکاتیان

                             در رثای استاد پرویز مشکاتیان                                                          

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

ای دوست وقت خفتن و خاموشی‌ات نبود

وز این دیار دور فراموشی‌ات نبود

تو روشنا سرود وطن بودی و چو آب

با خاک تیره روز هماغوشی‌ات نبود
میخانه‌ها ز نعره‌ی تو مست می‌شدند

رندی حریف مستی و می‌نوشی‌ات نبود
دود چراغ‌موشی دزدان تو را چنین

مدهوش کرد و موسم خاموشی‌ات نبود
سهراب اضطراب وطن بودی و کسی

زینان به فکر داروی بیهوشی‌ات نبود
در پرده ماند نغمه‌ی آزادی وطن 

کاندیشه جز به رفتن و چاوشی‌ات نبود

در چنگ تو سرود رهایی نهفته ماند 

 زین نغمه هیچ‌گاه فراموشی‌ات نبود

ای سوگوار صبح نشابور سرمه‌گون

عصری چنین سزای سیه‌پوشی‌ات نبود

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

یادواره‌ی فریدون مشیری

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب

طفلی به نام شادی...

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶

لينك مطلب