چرا ادبیات؟ ــ ماریو بارگاس یوسا

🔵 چرا ادبیات؟

 

  مقاله‌یی از کتابی به همین نام

 🖌 نوشته‌ی «ماریو بارگاس یوسا»

 برنده‌ی نوبل ادبی ۲۰۱۰

(این سلسله مقاله‌ها را بخوانید و به دوستان‌تان هم معرفی کنید)

 

🔹قسمت سوم

 

این مجموعه‌ی پیچیدهی حقایق متضاد ــ به وام از «آیزا برلین» ــ در واقع چکیدهی وضعیت بشری است. در دنیای امروز یگانهچیزی که ما را به شناخت کلیت انسانی‌مان  رهنمون می‌شود در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدت‌بخش، این کلام کلیتبخش نه در فلسفه یافت می‌شود و نه در تاریخ، نه در هنر و نه بی‌گمان در علوم اجتماعی. علوم اجتماعی نیز مدت‌هاست که به تقسیم و پاره‌پاره شدن دانش تن داده‌اند و بیش از پیش به‌صورت بخش‌های فنی جداگانه و منزوی درآمده‌اند که حرف‌هاشان و واژگان‌شان از دسترس مردان و زنان عادی به‌دور است. بعضی از منتقدان تا آن‌جا پیش می‌روند که می‌خواهند ادبیات را هم بهنوعی علم تبدیل کنند. اما این خیالی باطل است، چرا که داستان به‌وجود نیامده تا تنها یک محدوده‌ی واحد از تجربیات انسانی را بررسی کند. علت وجودی آن غنا بخشیدن به کل زندگی آدمی است، و این زندگی را نمی‌توانیم تکهتکه کنیم، تجزیه کنیم یا به مجموعه‌یی از طرح‌ها و فرمول‌های کلی تقلیل بدهیم.

این معنای آن کلام «پروست» است که گفت: «زندگی واقعی که سرانجام در روشنایی آشکار می‌شود؛ و تنها زندگی‌یی که به تمامی زیسته می‌شود ادبیات است». «پروست» گزافگویی نمی‌کرد و این کلام هم صرفاً زاییدهی عشق او به کار خودش نبود. او این گزاره را پیش می‌نهاد که زندگی در پرتو ادبیات بهتر شناخته و بهتر زیسته می‌شود و نیز اینکه زندگی اگر قرار است به‌تمامی زیسته آید باید با دیگران تقسیم شود.

آن پیوند برادرانه که ادبیات میان انسان‌ها برقرار می‌کند و ایشان را وامی‌دارد تا باهم گفتوگو کنند و خاستگاه مشترک و هدف مشترک را یاد ایشان می‌آورد، از همه‌ی موانع ناپایدار فراتر می‌رود. ادبیات از طریق متونی که به دست ما رسیده ما را به گذشته می‌برد و پیوند می‌دهد با کسانی که در روزگاران سپری شده سوداها به سر پخته‌اند، لذت‌ها برده‌اند و رؤیاها پرورده‌اند. همین متون امروز به ما امکان می‌دهند که لذت ببریم و رؤیاهای خودمان را بپرورانیم.

این احساس اشتراک در تجربه‌ی جمعی انسانی در درازای زمان و مکان والاترین دست‌آورد ادبیات است؛ و هیچچیز به‌اندازه‌ی ادبیات در نو شدن این احساس برای هر نسل مؤثر نیست. «بورخس» همیشه از این پرسش که «فایدهی ادبیات چیست؟» برآشفته می‌شد. او این پرسش را ابلهانه می‌شمرد و در پاسخ آن می‌گفت: «هیچکس نمی‌پرسد فایدهی آواز قناری و غروب زیبا چیست». اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به‌یمن وجود آن‌ها، زندگی حتی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوه‌زا می‌شود، آیا جست‌وجوی توجیه عملی برای آن‌ها کوته‌فکری نیست؟ اما این پرسش، پرسش خوبی‌ست. زیرا رمان و شعر نه آواز پرنده‌اند و نه منظرهی فرونشستن آفتاب در افق، چرا که رمان و ادبیات نه تصادفی به‌وجود آمده‌اند و نه زاییدهی طبیعتاند. این دو حاصل آفرینش انسان‌اند، بنابراین جای دارد که بپرسیم چگونه و چرا پدید آمده‌اند و غایت آن‌ها چیست و چرا اینچنین دیرنده و پایدارند؟

آثار ادبی به‌صورت اشباحی بی‌شکل در خلوت آگاهی نویسنده زاده می‌شوند و عاملی که این اشباح را به آگاهی او رانده، ترکیبی است از ناخودآگاه نویسنده و حساسیت او در برابر دنیای پیرامونش و نیز عواطف او. همین چیزها هستند که شاعر یا راوی در کشمکشی که با کلمات دارد، رفته‌رفته به آن‌ها جسمیت، حرکت، ضربآهنگ، هماهنگی و زندگی می‌بخشد. این البته زندگی‌یی ساختگی است، زندگی‌یی خیالی، زندگی‌یی ساختهشده از کلمات است. با اینهمه مردان و زنان در طلب این زندگی ساختگی‌اند، برخی پیوسته و برخی گاه‌به‌گاه. این از آن روست که زندگی واقعی برای آنان چیزی کم دارد و قادر نیست آن‌چه را که می‌خواهند به ایشان عرضه کند.

ادبیات با تلاش یک فرد واحد پدید نمی‌آید. ادبیات زمانی هستی می‌یابد که دیگران آن را هم‌چون بخشی از زندگی اجتماعی پذیرا می‌شوند، و آن‌گاه ادبیات به‌یمن خواندن، بدل به تجربه‌یی مشترک می‌شود.

ادامه دارد...


برچسب‌ها: چرا ادبیات, ادبیات چیست
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۹

لينك مطلب