گاهی که باید در نقطهی نوشتن بایستیم ـ سعید عبداللهی

سعید عبداللهی
معرفي
لابهلاي روزها و شبها به گنجههاي خاطراتم ناخنک میزدم. گاهي که بهشان سر ميزدم و چند كلمهيي کنار هم مینشاندم، از اول ميخواندمشان؛ بعد كلمهيي را خط ميزدم، واژهيي را جايش ميگذاشتم. هر وقت که «غم نان و آب» لااقل چند ساعتی دست از سرم برمیداشت، این گاهگاهها زیاد میشدند. از آن گاهگاههايي كه هميشه پابهپاي زندگي و سالهايش هستند، ميآيند و ميمانند؛ و چه خوب! از آن گاههاي كشدار كه با عواطف و تخيل ميآميزند تا واژهيي و تصويري به دنيا بيايد، زبان باز كند، راه بیفتد، رشد كند، بياموزد و مثلاً بالغ شود.
و اینگونه سالها رفتند...و گذشت...
در يكي از همين گاهگاهها و سرزدنها، دیدم چقدر از آدمها و کتابها و زندگیشان چیز یاد گرفتم. و این همان دقیقة ایستادن روی نقطة نوشتن بود. همينها را لابهلاي روزان و شبان اقامت بر زمين نوشتم، از كاغذها و يادداشتهاي اينجا و آنجا برشان داشتم و گذاشتمشان كنار هم. عنوانش را هم گذاشته بودم «گاهی که در نقطهی نوشتن باید بایستیم...». و روزي يا هفتهيي و گاهي هم ماهي، چيزي را در سايهي آن اسم و عنوان گذاشتم و بیشترش كردم.
این شد و رسیدیم به عصر انقلاب جهانی در «ارتباطات». عصر امپراتوری رایانه و گوشی. عصر سلطنت «متن» و «تصویر». عصری که نوشتن ـ و قشنگ نوشتن ـ اسیر بی حوصلهگی و شتاب زمان و اگر به کسی برنخورد، گرفتار شلختگی در زبان فارسی و کمتر فکر کردن و یلخی نوشتن شده است. عصری که نوشتههای خوب یا کم پیدا میشوند یا سخت.
در همین دو دههیی که پا به عصر ارتباطات همهجانبه گذاشتهایم، بخواهیم و نخواهیم با «متن» سر و کار مدام داریم. «تایپ» کردن، کار مشترک بچههای دبستان و مادر بزرگها و پدر بزرگها هم شده است. دیدم اتفاقاً پا به عصری گذاشتهایم که باید مدام در لحظة نوشتن، ایستاد... و این شد تا تصمیم گرفتم چند ایستگاه توقف بر نوشتهها را با شما به اشتراک بگذارم...
یکی از این ایستگاهها، سالهاییاند که خودم را به يادداشتبرداري و نوشتههاي كوتاه روزانه عادت دادهام. به اين یقین رسيدهام كه يادداشتهاي كوتاه روزانه، سرمايههاي بكر و گرانقدري هستند كه هرگز در لحظهي نوشتن روزانهشان، به چشمانداز فراخ و دامنهي گستردهي آيندهشان، امعان نظر كافي نداريم.
حالا بي آنكه قصد پند و اندرزي در كار باشد، با ایستادن در چندین نقطهی نوشتن، اين فکرها و يادداشتها را به اشتراك ميگذارم...
هر قسمتی از این یادداشتها، چندین تکنوشته است. همین یادداشت شماره (۱) از پنج تکنوشته تشکیل شده است که شاید رابطهیی هم بین جملهها یا بندهایش نباشد.
بهمن ۹۶
*** *** ***
گاهی که باید در نقطهی نوشتن بایستیم...(۱)
جوهر و جان قلم، معطوف به افقهاي جاودانگي است...
ـ نوشتن كار مداوم، اندوختن مداوم و نو شدن مداوم است...
ـ زندگي، بزرگترين مدرسة قلم است. اين زندگي است كه زبان قلم را باز ميكند. به زندگي خوب بنگريم و بينديشم! زندگي، سرزمين پهناور و بيكران آمد و شدهاي حيات جسمي، فكري، فرهنگي و تاريخي همهي انسانهاست. زندگي، افق مكرر طلوع آرزوها و آسمان نمو رؤياهاي آدميست. اين سرزمين، اين افق و اين آسمان را بايد دوست داشته باشم. به رنگهای رنگينكمانش خيره شويم! به نغمههاي خوشآهنگ و فرحبخش و گاه و بيگاه دلتنگش خوب گوش بدهيم!
ـ به جهان خوب نگاه كنيم! هميشه در سكوت، به همهچيز نگاه كنيم. در هر چيزي رازيست. در هر رازي، دانشي و در هر دانشي، نشاطيست. در هر نشاطي، از حقيقت انسانيمان پاسخ ميگيريم. و حيات حقيقي ما در گرو درك مفهوم آزاديست...
ـ سكوت را بياموزيم و تجربه كنيم! در سكوت، جهان و انسانهايش با مردگان عاشقمان و نشانهها و جلوههاي زيباي طبيعت به سراغمان ميآيند. در سكوت، از هزار سو به جانب گيتي سفر ميكنيم. در اين سفر مكاشفهيي، مرواريدهايي از جنس زبان، كلمه و تصوير را مييابيم. سكوت را كبوتر جـلد مراقبههاي خردمندانه كنيم تا بر پنجرهي نيازهايمان بال بكوبد، به تُـو آيد و بر دستانمان بنشيند و در قلممان آشيانه كند...
ـ بايد هميشه يادداشت برداريم. يادداشتها، سرمايههاي بس گرانقدري هستند. يادداشتها، گنجينهي اطلاعات زمانهاي از دست رفتهاند. به هوش باشيم كه داس زمان، دروگر بي رحميست كه جرقههاي انديشه و الهام را قلع و قمع ميكند. تنها پولاد مقاوم در برابر اين داس، نرماي كاغذهاي يادداشت و کلیدهای به خط شدة کیبرد هستند. هر كتاب و نوشتهيي را دست ميگيريم تا بخوانيم، زنگي را به صدا در ميآوريم كه به يادمان آورد: يادداشتبرداري را فراموش نكن...
ادامه دارد...
برچسبها: ادبیات, نویسندگی