گاهی که باید در نقطهی نوشتن بایستیم...(۳) ـ سعید عبداللهی
گاهی که باید در نقطهی نوشتن بایستیم...(۳)

سعید عبداللهی
چون آبشار، در هر فرودي تكثير ميشويم و مسیرها و فرازها و دنيايي نو بهدست ميآوريم...
***
ـ نوشتن كار مداوم، اندوختن مداوم و نو شدن مداوم است...
ـ برای نو شدن باید با حس زمانه و گاهی حتا با سفارش زمانه و جامعهی خود، هماهنگ بود. اینجا هم همان گاههایی هستند که باید در نقطهی نوشتن ایستاد. برای این هماهنگی باید درد اصلی زمانه و جامعهی خود را شناخت. این شناخت و هماهنگ بودن با نبض سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، ضرورت کار قلم و نوشتن است. خوب است در نمونههایی از حس زمانه و سفارش زمانه و جامعه مکث کنیم...
ـ دیوان حافظ چرا با بسیاری از دیوانهای شعر سرشار و پر مایهی فارسی تفاوت دارد؟ این تفاوت را مردم کوی و برزن و اهل خانه و زندگی رایج هم ـ حتا بدون داشتن توانایی تحلیل شعر فارسی ـ فهمیدهاند. این برجستگی در فن شاعری و قدرت بیان حافظ نیست؛ بلکه در تشخیص درد و حرف زمانهی خودش میباشد. رمز نگین انگشتری شدن دیوان حافظ میان سپهر پر نگین و ستارهی شعر فارسی، در پاسخ به نیاز و درد و حس زمانه و اجتماعیاش است. دیوان حافظ لبالب از مبارزهی فکری و فرهنگی و روشنگرانه نسبت به ریاکاران، محتسبان، سالوسان و دینفروشان عهد خویش است. قلم حافظ با آنان عهد و پیمان نبست. از این رو تشنه، سرشار، پربار، معنایاب، معناساز و هنرآموز شد. از این رو بود که جوهر هنر و فلسفهی حقیقی زندگی و وجود، به خامهی اندیشه و قلمش راه یافت. از این رو حافظ دنبال «لفظ قلم» و بازی با کلمات و شاعرنمایی نرفت. پس جوهر شعر هم شاعرش را شناخت و با او عهد صمیمیت و یگانگی و صفای روحی زیباسرشت را بست. در میان آن همه فن و فنون سخننویسی ـ که علم و هنر را با هم آمیخت ـ ، بزرگترین سرمایهیی که همواره تغذیه و سیرابش کرد، درک محضر مردم و ریشهی رنج و نیاز زمانهشان بود.
ـ با یادی از آهنگساز بزرگ و نامی ایران استاد پرویز مشکاتیان، همین معنا را از جمله و وصف او درباره اصل و جوهر هنر بیان میکنیم. مشکاتیان ضرورت محتوا و شالودهی اثر را اینطور بیان نمود: «مهم حرفی است که باید در موسیقی زد. اگر این حرف و محتوا نباشد، بقیهاش مثل چکش کوبیدن روی سیم و ساز است». همین معنا و جوهر را باید به قلم تعمیم داد. این معنا است که قلم را زیبا و ستودنی میکند. قلم باید معنا را در زمانه و جامعهاش بجوید و در تکاپوی پاسخ به آنها باشد.
ـ یکی دیگر از زمینههای رشد و نو شدن قلم، همراه شدن با مهمترین تحولاتی است که بر سرگذشت زمانهی هر قوم و ملت و مردمی اثر میگذارد. این همراهی، همان شرح فکر و آرمانی است که میخواهد جامعه و سطح زندگی و اندیشه را نو کند. شاید بهترین مثال، کاری باشد که احمد کسروی در وصف و شرح انقلاب مشروطه کرد. برای درک اهمیت این کار، خوب است تصور کنیم کتاب کسروی درباره مشروطه نبود. اگر نبود، چند نسل بعد از مشروطه، چه درک و فهمی از آن داشتند؟ با اتکا به کدام مرجعی باید به نقد و تحلیل مشروطه نشست؟ بیتردید اگر این کتاب و نوشتهها و آثار موازی آن نبودند، تمام آن حماسهها و صفیرها، لابهلای چرخدندهی زمانه و فراموشی، بیاثر و نیست میشدند.
جلوتر و معاصرتر بیاییم. به ادبیات و شعر و هنر دههی ۵۰ شمسی سری بزنیم. چه ویژگییی داشت؟ بسیاری منتقدان ادبی و اهل فرهنگ، این دهه را سالهای شکوفایی و درخشش ادب و شعر و هنر فارسی وصف کردهاند. چرا؟ جامعهیی اسیر و گرفتار اختناق پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و آثار زهرآگین آن بر زندگی و فکر ایران و ایرانی بود. هنرمندانی به رسالت انسانی و تاریخی هنر و قلم و درد زمانه و حس جامعهشان پاسخ دادند. این شد که از دههی ۴۰ به بعد و بهطور خاص دههی ۵۰ ، سیمای ادبیات و شعر و هنر ایران جامهیی دیگر به بر کرد، به میان مردم کوچه و بازار رفت و در جان و ضمیر نسل نوخواه و آزادیخواه نفوذ کرد. همهی رمز و راز درخشش و تحولش در پاسخ دادن به عطش زمانه و جامعه بود.
ـ در کار هنری ـ منجمله دنیای نوشتن ـ اصل «تماشا» از کاراترین اصول خوب نوشتن و خلق نوشتهی خوب است. کار تماشا، تصویرگرایی و ثبت دیدهها است. هر آنچه در مغز و ذهن و ضمیر ما بدل به تصویر شود، دیگر مرگ ندارد. خاطرهها از اینگونهاند که از خردسالی تا کهولت، حلقههای به هم پیوسته و مداومی میشوند که آفتاب و باد و باران و آتش زمانهها از هماوردیشان عاجزند. پس «تماشا» کردن و «خوب دیدن»، برای قلم سرمایهسازند...
ـ خوب نگاه كردن، يك هنر است. آن را تجربه كنيم! مشاهده كنيم! از ديدههايمان طرح نو برداريم و آنها را بنويسيم! باز مشاهده كنيم و بخوانيم و بنويسيم! به هر چيزي علاقه داريم، بيشتر بخوانيم؛ كمتر، ولي خوب بنويسيمش. اگر به شعر علاقه داريم، ۱۰۰ شعر بخوانيم، يك شعر بنويسيم! ۲۰۰ كتاب بخوانيم، يك كتاب بنويسيم! هرگز مغلوب و مجذوب حجم نوشتهها نشويم! اينها فريبند. اينها زير پايمان را خالي ميكنند! بهخاطر بسپاريم كه «حافظ» فقط يك ديوان با ۴۹۵ غزل، ۴۲ رباعي، چند قطعه و دو سهتا قصيده نوشته است. اما تمام زمانهاي بعد از خودش را فتح نمود. فروغ فرخزاد همينطور؛ پابلو نرودا همينطور، ويليام شكسپير همينطور و ...پس با تماشا کردن و تصویر برداشتن ـ از طبیعت، از کتاب، از تاریخ، از زندگی و ...، عضلات قلم و جوهری را که باید بر بوم کاغذ صورتگری کند، نیرو و توان و خلاقیت ببخشیم.
ـ از نو شدن نترسيم؛ مثل باران از افتادن نهراسيم. مثل آبشار باشيم. بگذاريم با شتاب بر سنگها فرود آييم؛ بدانيم از اين فرود، تكثير میشویم و به فراز میرویم و صدا و دنيايي نو بهدست ميآوريم.
ـ هميشه گرسنهي تماشا کردن ـ آموختن و ياد گرفتن ـ باشيم. هميشه تشنهي فهميدن باشيم. به همهي سئوالهايي كه برايمان ايجاد ميشود، پاسخ بدهيم. براي رسيدن به پاسخها، كاوش كنيم، كنكاش كنيم، بگرديم، بجوييم، بخوانيم، در تکاپو باشیم و پيدا كنيم. تا به جواب نرسيدهايم، قانع نباشيم و آرام نشويم!
ـ نبايد به واكنش اوليه و بدون عمقِ نظرِ خود قناعت كرد و با رضايت خاطر، مهر تكميل بر آن زد. نه! اين شوق زودگذر را نبايد نهايت يك فهم و توصيف آن در نوشته دانست. نبايد به تمناهاي كمعمق و فريبنده و برق چند كلمه دل سپرد و آن را پايان رضايتمند يك تلاش تلقي كرد. بايد بر خود سخت گرفت و از كوشش براي يافتن كلمات و تركيب مناسب آنها برای شکوفا نمودن جوهر و معنایی که باید بشکوفد، باز نماند...
ـ در گاهگاههایی که باید در نقطهی نوشتن بایستیم، یعنی در امر پاسخ قلم به زمانه و جامعهی خود، این هفتهها و روزها شاهد سمت و سوی جدیدی در تحولات سیاسی و اجتماعی و تاریخی ایران هستیم. در قسمت بعدی از منظر مکث در نقطهی نوشتن، به چرایی و ضرورت نوشتن آن خواهیم پرداخت...
ادامه دارد...
برچسبها: ادبیات, نویسندگی