رنسانس ایران ۲ ـ سعید عبداللهی

رنسانس ایران ۲

چكیده‌ی یازده قرن (قرون وسطا)

داستان قرون وسطا چه بود؟ چرا این عنوان در ادبیات سیاسی و فرهنگی، تداعی مفهومی منفی، كهنه، ارتجاعی و جنایتبار را در ذهن و نگرش و واكنش انسان‌ها ایجاد می‌كند؟  

     «قرون وسطی» مرحله‌یی از دوره‌های تاریخی زندگی بشر بوده است. دوره‌هایی كه با عناوین: تاریخ كلاسیك، تاریخ قدیم، تاریخ میانه و تاریخ جدید جهان نام‌گذاری شده‌اند. اصل عنوان قرون وسطی، هیچ بار و معنای منفی ندارد و فقط یك نام‌گذاری(اسم) است؛ اما آنچه كه معنا و منظور منفی، نفرت‌انگیز، ارتجاعی و جنایت‌بار را تداعی می‌كند، مفهومی(صفتی) است ناشی شده از وقایع و تحولات حدود ۱۰۰۰سال از اواخر قرن چهارم تا نیمه‌ی قرن پانزدهم میلادی. به این قرن‌ها «قرون وسطی» می‌گوییم.

 در دانشنامه‌ی ویكی‌پدیا آمده است: «قرون وسطی را از پایان امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی تا سقوط قسطنطنیه توسط دولت عثمانی و پایان امپراتوری روم شرقی (یا بیزانس)  در ۱۴۵۳در نظر می‌گیرند».

      در اواخر قرن چهارم میلادی، بر خلاف تعالیم عیسی مسیح، كلیسا، سودای قدرت سیاسی را در سر داشت. نظام برده‌داری در حال فروپاشی و فئودالیسم در حال قوام گرفتن بود. این روند در پیشرفت خود، با اتحاد ایدئولوژیك ـ سیاسی كلیسا و فئودال، بر اروپا سلطه و سیطره یافت. روحانیت كلیسا در قرن پنجم، بازوی قدرتمند ایدئولوژی و متحد استثمارگر فئودالیسم شد. این اتحاد بود كه بر قامت استثمار، لباس شریعت پوشاند. از این پس، تمام رفتار و كردار و حاكمیت فئودال، تفسیر و توجیه مذهبی كلیسا را یدك می‌كشید و توجیه شرعی می‌یافت. تكیه دادن اقتدارگرایان و استثمارگران به ستون ارتجاع مذهبی ـ كه مسیح را قربانی مطامع خود كرده بود ـ قدرت سركوب و بهره‌كشی‌شان را صدچندان نمود. زحمتكشان و رنجبران و كشاورزان، زیر چرخ‌دنده‌های غول‌آسای نیاز زندگی و زنده بودن، منكوب و لـه و نابود می‌شدند. روشنفكران و متفكران در برابر توجیهات الهی و دجالیت روحانیت مرتجع حامی طبقة حاكم، مجال فعالیت و روشنگری نمی‌یافتند. هرگونه تفسیر و ارادة تغییر زندگی ممنوع بود و پاداش آن مرگ. ارتجاع مذهبی در روح و جان مردم و فئودالیسم در جسم و حیات انسان‌ها، سلطه و سیطره و حكومت بلامنازع داشتند. همه‌چیز در حیطه و چنگال و انحصار این اتحاد شوم بود.

       پس از چندی، دستگاه جاسوس‌پروری حاكمیت دوگانه، به راه افتاد. در دانشنامه‌ی ویكی‌پدیا می‌خوانیم: «قرون وسطی یكی از ظالمانه‌ترین مقاطع در تاریخ بشر به‌شمار می‌آید؛ دورانی كه با خلاقیت در شكنجه و ابزار شكنجه شناخته می‌شود».

دانشمندانی را كه در خفا فعالیت علمی می‌كردند، شناسایی و دستگیر نموده و با این توجیه كه در نظم ازلی كار خدا دست می‌برند، آن‌ها را در كیسه‌یی می‌انداختند و از بالای كوه‌ها پرتابشان می‌كردند؛  برخی را نیز در آتش می‌سوزاندند. هاله‌ی وحشت چون تیك‌تاك ثانیه‌های زمان، گرداگرد نبض و تپش خون انسان‌ها در چرخش بود. هر كشتار و جنایت و بهره‌كشی توسط ارتجاع، توجیه الهی و مذهبی می‌شد و قضا و قدر را سرنوشت‌ساز ناگزیر «شهروندان» جلوه می‌دادند.

     در استمرار و پیشرفت این شریعت‌پناهی، حتی فئودال‌ها هم خودشان را كم‌كم در معیت روحانیت یافتند، طوری كه پادشاهان و امرا را كلیسا تعیین می‌كرد و می‌گمارد. این اتحاد معنایی و هم‌سویی منافع متقابل، دایره‌ی جنایت، استثمار، سانسور و دجالیت را بازتر و گسترده‌تر نمود...

    این، چرخه‌یی سیاسی ـ مذهبی بود كه  بیش از ده قرن از اروپا را گروگان گرفت؛ دورانی كه در كتاب‌های تاریخ از آن با عناوین و صفاتی چون «سده‌های تاریك»، «سلطه‌ی مطلق جهل و خرافات» و «ظلمت جنایت و تاریك‌اندیشی» یاد می‌كنند...  

 روشنابخشی دیالكتیك تاریخی در قعر ظلام قرون

       اما واقعیت تلخ ارتجاع مذهبی در اتحاد با طبقه‌ی حاكم استثمارگر، گویای تمام چهره‌ی اروپای قرون وسطی نبود. در بطن آن ظلام وحشت‌آفرین و دهشت‌انگیز، در زمانه‌یی كه اندك ارتباطی، انسان‌ها را به هم پیوند می‌زد، در زیر آسمانی كه سوسوی ستاره‌یی در چشم‌انداز نبود و باران سیاه جهل و دجالیت و جنایت می‌بارید؛ در عصری كه هر طلوعش، طلیعه‌ی دلتنگی‌های بی‌پایان آدمی بود و غروبش، افق شبی غم‌گستر و یأس‌انگیز؛ در دل چاه‌های ظلام رؤیاكش و عشق‌ستیز و انگیزه‌مرگ، در چرخدنده‌های ماشین جنایتی كه روح آدمی را متخلخل و ضمیر جان را چنگ می‌انداخت، بودند انسان‌هایی كه نشكستند و مرعوب نشدند، آن‌هایی كه در اندیشه و ضمیر ناخودآگاهشان، روشنابخشی دیالكتیك تاریخ را حس ‌كردند و به ندای حقیقت هستی‌شان پاسخ دادند.

در وقایع قرون وسطا شاهد فعالیت دانشمندان، فلاسفه، هنرمندان و فعالین اجتماعی و سیاسی هستیم؛ آنان با یافتن تاكتیك‌های متنوع، جریان آگاهی بخشیدن و ترویج علم و فرهنگ را متوقف نكردند. هر چه از قرن چهارم فاصله می‌گیریم، شاهد بالیدن این نهال و شاخ و برگ گستردنش در اركان جوامع قرون وسطی هستیم. در مقابل كویر ارتجاع مذهبی و فئودالیسم چپاولگر، درختان علم ـ هنر ـ سیاست به هم پیوستند، رشد و قوام یافتند و با گذشت هر قرنی، قوی‌تر گشتند و ریشه دواندند. از قرن نهم و دهم به بعد، كرباس به موم تنیده و به خون و جنایت آغشته‌ی ارتجاع مذهبی و طبقه‌ی حاكم، شروع به درز بازكردن و از هم شكافتن نمود...

      از اواخر قرن دوازدهم و با پایان یافتن جنگ‌های صلیبی در اروپا، جنبش ضد ارتجاعی و فعالیت‌های علمی شتاب گرفت. با وجود سركوب و سانسور و اختناق، رساله‌های گوناگون فلسفی در تفسیر و تشریح جهان نوشته شد؛ دانشمندان به كشف قوانین حیات، شناخت علمی فضای كیهانی و طبیعت جهان همت گماشتند؛ نویسندگان و هنرمندان به خلق آثار ادبی، نقاشی، مجسمه‌سازی پرداختند...قطب‌نما كشف شد و این، آغاز سفرهای دور دریایی و شناخت سرزمین‌های دیگری شد كه قرن‌های متمادی، روحانیت مرتجع از شناخت آن‌ها جلوگیری می‌كرد...

     با كشف و اختراع چاپ، دگرگونی بزرگی به‌طور تصاعدی، حیات فكری و زندگی اجتماعی بشر را تغییر داد.آب در زیر اركان و سریر سلطنت بلامنازع ارتجاع مذهبی  افتاد. دیگر تیغ كنترل و سركوب و سانسور، برش و كارآیی همه‌جانبه را نداشت و سود منافع حاكمیت را تأمین نمی‌نمود؛ ـ گسترش آگاهی در چرخه‌ی ارتباطات جهانی و اینترنت و بن‌بست اعمال سانسور را به یاد آوریم ـ ...

 از مقاله «ایران در آستانه رنسانس»)

نوشته: سعید عبداللهی


برچسب‌ها: تاریخ, ادبیات, فلسفه, علوم اجتماعی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۹۷

لينك مطلب