جهانبینی ماهی سیاه کوچولو ـ دکتر منوچهر هزارخانی

قسمت سوم
کفچهماهی را که شناختید؟
خردهبورژواهای روشنفکرمآب! همانها که در یک برکهی ساکن «وول میخورند»، ادعای اصالت و نجابت دارند، معتقدند که خوشگلتر از آنها در دنیا پیدا نمیشود. همانهایی که با همهی ادعای اصالت، حتی اسمشان هم مال خودشان نیست. ولی خیال میکنند محور عالم وجودند. و برکهشان را دنیا میپندارند: «تو اصلاً بیخود به در و دیوار میزنی. ما هر روز از صبح تا شام دنیا را میگردیم، اما غیر از خودمان و پدر و مادرمان هیچکس را نمیبینیم. مگر کرمهای ریزه که آنها هم به حساب نمیآیند».
برای آنکه کوچکترین تردید از شناختن کفچهماهیها نداشته باشید، مادرشان را هم به شما معرفی میکنند: قورباغه! سرسلسلهی ذوحیاتین! مظهر خصلت دوگانهی خرده بورژوازی، با دست پسزننده و با پا پیشکشنده؛ آن که میتواند هم در آب باشد و هم در خشکی و به اعتبار این دوگانگی ماهیت، خیال میکند هم در دستهی حیوانات زمین است و هم رهبر جانوران آبی. مجسمهی ادعا و تحقیرکنندهی دیگران. همان که خیال میکند علم اول و آخر است و به ماهی سیاه کوچولو میتوپد که: «حالا چه وقت فضلفروشی است؟ موجود بیاصل و نسب!... من دیگر آنقدر عمر کردهام که بفهمم دنیا همین برکه است»... و شاید برای اولین بار در عمرش حقیقت را میشنود: «صدتا از این عمرها بکنی، باز هم یک قورباغهی نادان و درمانده بیشتر نیستی».
معذالک ماهی سیاه کوچولو، با همهی جسارت و جوش و خروشش، یک موجود از کوره دررفته نیست. او درست طرفش را میشناسد و میداند که ماهیتی دوگانه دارد. ضعفهایشان را بهشدت میکوبد، اما در عینحال نقاط قوت بالقوهشان را هم از یاد نمیبرد. از اینرو آنها را میبخشد؛ چون این حرفها را از روی نادانی میزنند.
اما این روش غیرخصمانه دیگر در مقابل خرچنگ رعایت نمیشود. زیرا که ماهیت خرچنگ بر ماهی سیاه کوچولو کاملاً روشن است و از همین روست که خرچنگ با همهی عوامفریبی و چربزبانی، موفق نمیشود خصومت و دشمنی ماهی سیاه کوچولو را حتی یک لحظه فریب دهد. ماهی، در این دشمنی استوار است و از خرچنگ نفرت دارد.
در این دوران جاهلیت که دور، دور خزعبلات روانشناسیمآبانهی آمریکاییالاصل و احمقانهی حضرت دیل کارنگی و همپالکیهایش است، و آیین کامیابی و دوستیابی و این ردیف دستورالعملهای وقیحانه مشتری دارد، یادمان هست که مشتی قزمیت که سخت نگران «سلامت فکری» کودکاناند، به بهرنگ تاخته بودند که کین و نفرت به کودکان میآموزد!
انگار که کینه و نفرت احساسی انسانی نیست! انگار که مفهوم مهر و کین، دوستی و دشمنی، عشق و نفرت فقط در مخیلهی انسانهاست و هیچگونه مصداق و تجسم خارجی ندارد! از این بعبعیهایی که سرشان را لای برف میکنند و شعارهای شیر و خورشید قرمزی میدهند که بنیآدم اعضای یک پیکرند، بپرسید کدام بنیآدم با کدام بنیآدم اعضای یک پیکرند؟ کودک گرسنهی در حال مرگ بیافرایی با موسی چومبه اعضای یک پیکرند؟ یا پابرهنهی بیمارکنگویی با آقای پل هانری اسپاک؟ یا ویتنامی با ناپالم سوخته شده و سیاه شقه شدهی آمریکایی با عالیجناب لیندن.بی.جانسن؟! و اگر این بنیآدمها این چنین یکدیگر را تا سرحد مرگ نفی میکنند، مسئولیت آن به عهدهی کیست؟ به عهدهی غارتکنندگان یا غارتشدگان؟
و شما انتظار دارید که در این جنگ که لازمهی بقای یک طرف، متلاشی شدن طرف دیگر است، بهرنگها که خود یک سر دعوا هستند، بیایند جوکیگری و ترک دنیا یاد بچهها بدهند؟ یا مسیحوار تبلیغ کنند که طرف دیگر صورتشان را دم چک بدهند؟ و یا ادای کلیسای عوامفریب کاتولیک را در بیاورند و ترحم ـ این پستترین و غیرانسانیترین نوع تحقیر بشر ـ را اشاعه دهند؟ انصافاً که خیلی زرنگ و مرد رندند!
نفرتی که بهرنگ به کودکان یاد میدهد ـ که اگر او یاد ندهد روزگار یاد خواهد داد ـ یک نفرت انسانی است. نفرت از بدی و خیانت، نفرت از بدان و خبیثان! چه میفرمایید؟ به نطر میرسد که این موجودات آسمانی بیش از آنکه از نفی «نفرت» ناراحت باشند، از موارد اعمال این احساس نگرانند! اگر غیر از این است، آنها بکوشند تا غصب حق دیگران از دنیا برانداخته شود، آنگاه ملاحظه خواهند فرمود که دیگر نه نفرت، محلی از اعراب خواهد داشت و نه ترحم.
کین و نفرت درست و موجهی که ماهی سیاه کوچولو را در مقابله با خرچنگ هوشیار و مقاوم نگاه میدارد، کین طبقاتی است. برپادارندهی شعلههای سرکش خشم و عصیان؛ همان که امکان میدهد تا از پس ظاهر آراسته و سخنان «خداپسندانه»ی خرچنگ، ماهیت خصمانهی او را ببینی و مواظب باشی تا لقمهی چپش نشوی.
مبلغین مهر و محبت قلابی و مصنوعی، دوهزار سال است بیهوده تلاش میکنند تا مسأله را ماستمالی کنند، ولی حتی یکبار هم به فکر حل منطقی آن نیفتادهاند.
بهدنبال ماهی سیاه کوچولو جلو میرویم و با مارمولک، مظهر عقل و دانایی و هوش آشنا میشویم.
میدانید که چرا مارمولک را همیشه سمبل دوز و کلک و زرنگی بازاری قلمداد میکنند؟ چون نمیگذارد کلاه سرش بگذارند و خرش کنند. چون حواسش همیشه جمع است و حساب همهکس و همهچیز را دارد و دم به تله نمیدهد. طبیعی است که عقل و هوش و فهم و درک، همیشه مزاحم جاعلان و شیادان است. اگر قرار باشد شما هم مثل مارمولک بفهمید که تمام این سیستم عظیم جهانی و همهی این مؤسسات رنگارنگ بینالمللی، تمام این سازمانهای به ظاهر خیریه و همهی این تشکیلاتی که به اسم کمک و همکاری برای کشورهای فقیر ساختهاند، دوز و کلک است، سرپوشی است بر روی بهرهکشی ملل مستعمره، انتظار دارید که یک مدال طلای فهم و شعور هم بهتان بدهند؟
زیر قلم بهرنگ، به مارمولک اعادهی حیثیت میشود. همانی میشود که خطرات راه را میشناسد و ماهی سیاه کوچولو را از دامهایی که سقائک بر سر راهش گسترده است، برحذر میدارد و تمام فوت و فن جهنمی کیسهی ذخیرهی سقائک را برملا میکند و برای احتیاط، خنجری به او میدهد تا در صورت گرفتاری بتواند دشمن را از پا درآورد. مارمولک به ماهی سیاه کوچولو نوید میدهد که بهزودی به دستهی ماهیان آزاد شده خواهد رسید.
گفتگو با مارمولک، آگاهی ماهی سیاه کوچولو را افزایش میدهد. برایش سؤالات جدیدی مطرح میشود: «راستی ارهماهی دلش میآید همجنسان خودش را بکشد و بخورد؟ پرندهی ماهیخوار دیگر چه دشمنی با ما دارد؟».
اگر قرار بود ماهی سیاه کوچولو تا آخر عمرش در همان جویبار بماند و زیر همان خزهها بخوابد، آیا هرگز چنین سوالاتی، آنهم بهنحوی حیاتی برایش پیش میآید؟ این سوال که چرا گروهی از «بنیماهی» ها بهطور حرفهیی مأمور شکار بنیماهیهای دیگرند؟ و چرا ماهیهایی که به راه آزادی میروند، باید منتظر بلای آسمانی مرغ ماهیخوار باشند؟
آموختن در حین حرکت ـ بهکار بردن آموختهها برای جلوتر رفتن!
این است آنچه بهرنگ میخواهد بگوید و این است یکی دیگر از خطوط مشخصهی اصلی ماهی سیاه کوچولو.
حالا ماهی سیاه کوچولو راه میافتد و در هر قدم چیز تازهیی میبیند و تجربهی تازهیی میاندوزد: آهوی تیرخورده، لاکپشتهایی که زیر آفتاب چرت میزنند، کبکهایی که در دره قهقهه میزنند؛ تا برای اولین بار دوباره یکدسته ماهی ریز میبیند.
با این ماهیریزهها آشنایی نزدیک داریم، همهشان مایلند همراه ماهی سیاه کوچولو راه بیفتند و به آخر رودخانه بروند، ولی در ضمن همهشان از سقائک میترسند! کیسهی سقائکی که سر راه نشسته، برایشان مانع غیرقابل عبور است:
«اگر مرغ سقا نبود، با تو میآمدیم؛ ما از کیسهی مرغ سقا میترسیم».
این بیان یک واقعیت اجتماعی است؛ احساس حقارت بر مبنای القای ترس، فلج شدن ماهیها در نتیجهی غول بیشاخ و دم و شکستناپذیری که خودشان در مخیلهی خودشان از کیسهی سقائک درست کردهاند. روش ماهی سیاه کوچولو در برخورد با این ماهیریزهها، برای ماهیریزهها غیرقابل فهم است. بههمین دلیل بهزودی همهجا میپیچید که یک ماهی از راه دور آمده و میخواهد به آخر رودخانه برود و از مرغ سقا هم ترسی ندارد! ولی تنها همین گذار ماهی کوچک و ناشناس در این روانشناسی ترس که بر محیط مستولی است، شکاف ایجاد میکند و خواهیم دید که تعدادی از ماهیریزهها را بهدنبال او میکشد.
تمام صحنهی شب و گفتگوی ماهی سیاه کوچولو با ماه برای این است که یکبار دیگر این مطلب گفته شود. «آدمها هر کاری دلشان بخواهد»... میکنند! و یک بار دیگر عامل اراده در پیروزی بر «محال» و «غیر ممکن» برجسته شود.
ادامه دارد...
برچسبها: ادبیات, نقد ادبی