حبیبالله بدیعی، سولیست عاشقانههای رازآمیز ـ سعید عبداللهی
حبیبالله بدیعی، سولیست عاشقانههای رازآمیز

سعید عبداللهی
برگی پُرگهر
سفرنامهی بلند و فراخ موسیقی ایرانزمین در دفتر زمانههای خود، نامی را گرامی داشته است که توانست آلبومی از ۲۰۰ آهنگ فریبا و دلنشین را به رفها و رواقهای تالار موسیقی ما تقدیم کند. در روزگاری که قحط موسیقی بود و دیوارهای فرهنگ مسلط و سنتها و تابوهای دیرینه، بنبست نوآوری علم کرده بودند، او و نامهایی نه چندان انبوه، عمارتی را شکل و قوام دادند که کاشانه، آشیان، مادر و مأمن استادان مرز پرگهر گشت.
استاد حبیبالله بدیعی که کلمات نامش نیز عشق و بداعت و نوآوریاش را صورت و جمال دادهاند، در ۴ فروردین ۱۳۱۲ در روستای «ازانده» از توابع شهرستان سوادکوه متولد شد. در همان اوان کودکی، شغل پدر تغییر میکند و به ساری میروند.
بر بالین یک رؤیا
در ساری گویی باید مرغ عشق، بر شانه و بالین حبیب بنشنید و از مزرعهی رؤیاهای بازیگوش و قوام ناگرفتهی وی دانههای ظریف نوا و نغمه بچیند. پیشتر از این، برادر بزرگ حبیب، ویولنی تهیه کرده بود و گاهگاهی نزد یک نوازندهی ارمنی موسیقی یاد میگرفت. دو سالی به این منوال میگذرد و برادر بزرگ، با ساز بیمهری میکند و آن را به حال خود رها میسازد.
حبیب کوچک، گاهگاهی به دور از چشم برادر، مشتاقانه دستی به آرشهی ویلن برده و نغمههای دلنشین کشف میکند. برادرش که شوق شورانگیز حبیب را میبیند و متوجه میشود بازیهای کودکانهی حبیب هم مثل بقیه نیست، ویولن را به او هدیه میکند. و این، پلهیی شد که سالها سال بعد، راهیِ عاشق آن را به آفاق جاودانههای نوا و صدا و کلمه برد. «تنها صداست که میماند»...
حبیب همراه با یادگیری ویولن، سال ۱۳۲۶ در ۱۴ سالگی به کلاس «لطفالله خان افخم» رفت. لطفاللهخان هم خودش شاگرد استاد ابوالحسن صبا بود. وی ردیف صبا را به حبیب که مشتاقانه به راه جدید زندگی قدم نهاده بود، یاد میدهد. حالا تیکتاک روزان و شبان حبیب، راز و نیاز و سیر و سلوک او با معشوق متمنیِ پنجههای اوست.
صید صبا
سال ۱۳۲۹ فقط پس از طی سه سال آموزش، حبیب مقام سولیست ارکستر را کسب میکند. او که استعدادش کشف و ثبت شده بود، صید استاد صبا میشود. دنیاهای جدید، مدام به رویش دریچه و پنجره میگشایند. همزمان با دورههای موسیقی، با تشویق و پشتیبانی مادر و پدرش از دانشکده علوم، لیسانس میگیرد.
خامهی بیآرام جان و روحی سیرینایافته از نواهای موسیقی شرق، به موازات آموزش نزد ابوالحسن صبا، سراغ یک ویولنیست ارامنهی قفقازی هم میرود تا موسیقی کلاسیک غرب را هم بیاموزد. حاصل این آموزشها قدرت فوقالعادهیی به حبیب دادند که دستگاهها و گوشههای موسیقی را با تبحر تمام اجرا کند.
در هالهی فرهنگسازان ایران
سال ۱۳۳۱ ارکستر کوچکی تشکیل میدهد که در زمرهی ارکسترهای رادیو میشود. در همین زمان بود که استاد داوود پیرنیا او را به برنامه گلهای رادیو دعوت کرد. همان نواخانهی شعر و صدا و موسیقی که طی مدت کوتاهی به یکی از پر طرفدارترین برنامهها تبدیل شد. برنامهی گلها از پیوند سه قدرت فرهنگ و هنر ایران قوام گرفت: شعر کلاسیک فارسی، موسیقی نو، صداهای بدیع در آواز و ترانه و تصنیف. دیوان شعر کلاسیک فارسی از رودکی تا بهار و پروین در برنامه گلها ورق میخورد. آواهای دلنشین ارکستر بزرگ و گاه تکنوازیهای بدیع، پوستهی زندگی رایج را ورق میزد و ضمیر و جان و روح انسانی را به اصالت نهاد و آفرینش خویش پیوند میداد. صداهایی از نای برنامهی گلها چونان دایرههای تو در توی امواج ساطع و منتشر می شد که هر کدام آمیختهیی از امتزاج نت و کلمه بودند. نتهایی که ضربان حواس پنجگانهی آدمی را ارتعاش میدهند و کلمههایی که تبیین فلسفهی عشق و یگانگی در هستی آدمیاند و جامه و ردای شعر میپوشند.
حبیب الله بدیعی به چنین هالهیی از قدرت فرهنگ و هنر ایران پای نهاد. وی اولین نمونههای آهنگسازیاش را با خوانندگان بهنامی چون دلکش، مرضیه، هایده، بنان، حسین قوامی، گلپایگانی، محمودی خوانساری و ایرج اجرا کرد. برنامهی گلها در انواع نامهایش، ظرف و نهاد رشد و تکثیر خلاقیت شاعران، خوانندگان و آهنگسازان و رهبران ارکستر بود. موسیقی ملی ایران نیز از همین «ارکستر گلها» قوام و اعتلا مییافت.
سولیست «ارکستر گلها»
حبیبالله بدیعی هم به «ارکستر گلها» پیوست. در سال ۱۳۴۳ به شورای موسیقی رادیو رفت و از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۱ در معاونت رادیو تهران و ریاست ادارهی موسیقی فعالیت میکرد. در همین سالها هم هنوز یکی از سولیستهای ثابت ارکستر گلها بود. سال ۱۳۵۱ دعوت به شورای موسیقی شد و تا ۱۳۵۸ عضو این شورا بود. شورایی که وارث موسیقی ملی ایران بود و آلبومهای تاریخ زیر و بم نغمههای ایران را در سینه و ساز و دفتر نتهایش داشت. در این شورا بزرگانی چون مرتضی حنانه، علی تجویدی و حسینعلی ملاح، بدیعی را به رهبری ارکسترهای شماره ۲، ۴ و ۶ برگزیدند. در همین سالها به موازات رهبری سه ارکستر، بدیعی رهبر «ارکستر باربد» هم بود.
زندگی هنری حبیبالله بدیعی در کنار آفرینندگان فرهنگ موسیقی، مدام گلبرگی بر شکوفههای پیشنش میافزود. او تصمیم گرفت این شکوفایی ملی، مردمی و میهنی را به ملتهای دیگر هم عرضه کند. از این رو یک تور هنری در آسیا و اروپا و امریکا ترتیب داد. با هنرمندانی چون جهانگیر ملک(نوازنده تنبک)، فرهنگ شریف(نوازنده تار)، محمودی خوانساری(خواننده)، جمال وفایی(خواننده)، کورس سرهنگزاده(خواننده) و مجید نجاحی(نوازنده سنتور) به افغانستان، بلژیک، آلمان، انگلستان و امریکا رفت.
کشف گوهر هنر
از سالهایی میگوییم که یک هنرمند توانسته بود جوهر عشق، لطف بیبدیل عواطف و دنیاهای نهان و آشکار رنج و سرور آدمی را از آرشه و زخمه و جعبهی گلمانند ویولن پدیدار و ساطع کند. این گوهر، لطف و دنیاهای تبسم و آه آدمی را گاه در نوای «نی» کسایی میشنیدیم، گاه در «تار» شهناز، گاه در «پیانو» معروفی، گاه در «سنتور» پایور، و ... و بامدادان و شامگاهانی در ویولنهای صبا و همایون خرم و یاحقی و...و حبیبالله بدیعی. شاید این پیکرهی گوهر و لطف و دنیا را کمتر بتوان در موسیقیِ آواره گشتهی بعد از این نسلها یافت...

« تو از ماهور میآیی...
همهنگام با زخمههایت
زندگی در من شکل میبندد
به تكریم رؤیاهایم برمیخیزم
آنجا که موسیقی جهان
در آشیانهی دستهای تو آرمیده است.
ـ هنوز آسایش عشق
طینت شگفت انسان است.
ترانههایت را بخوان
تا در آنها برایت زندگی کنم...».
«زین کیمیای هستی»
بهراستی که کشف سخنان اشک و لبخند رازآمیز آدمی، کنکاش و کنجکاوی در سفرنامهی خاطرات و شعرها و زندگیِ عواطف انسانهاست. این کدام اکسیریست که وقتی گوش بر نوای ویولن حبیبالله بدیعی مینهی، کیمیای سفرنامهی رازآمیز خاطرات و عواطف انسانها را در جان و هستیات متجلی میکند؟ آنچه میشنوی نه شعر است، نه قصه، نه خاطره، نه واژه و نه صدای بلند نشاط و خفیههای اندوه؛ اما زخمههای نواییست که این همه را در خود دارد و مخاطب را نیز در آغوش مهر زمین و ماه آسمان خود میگیرد.
حبیبالله بدیعی با چوب و سیم و پوست ویولن، توانست پوستهی زندگی را کنار زند و به جهان سیمابگون درون انسانها برود. کمتر اثری از او هست که با اقبال گسترده روبهرو نشود. او از میان بسیار آثاری که نوشت و نواخت، مجبور شد روی چند اثر خود انگشت بگذارد که بدل به خاطرهی مخاطبانش گشت: «کعبه دلها، فریاد از این دل، افسانه عشق، دل بیگناه، الاهی بمونی، افسانه زندگی، جاودانه، رفته بودم، شعله سرکش، در آتشم، مهربان شو، سنگ صبور، زندگی من».
تطاول باغ و رواق گلها
«ارکستر گلها» بیشترین مخاطبان ایرانی را یافته بود و موسیقی این مملکت داشت عرصههای نو را تجربه میکرد، چهرهها و نامهای تازه میپرورد و ارثیههای عاشقیاش را میگسترد که دستان تطاول نوکیشان عتیقیِ ضد هنر، باغها و رواقهای رنگارنگ نواها و نغمههایش را به خزان آدمیزادی کشاندند و داسهای جهالت به قلع و قمع یاسهای ارکستر ملی ایران دست زدند...
با فروپاشی «ارکستر گلها» و انزوای آن نسل خلاق، آفرینشگر، زیباییساز و نواپرور، موسیقی ما هم همچون آزادیخواهان عرصهی سیاست و اجتماع، آواره و زیر مهمیز و جفا و تیغ سانسور و انهدام رفت. حبیبالله بدیعی هم یکی از این شکیبایان فراق یار و معشوق بود. از آن پس هنرمندان عرصهی موسیقی به اجراهای خصوصی روی آوردند. بدیعی هم چند اجرای خصوصی با خوانندگان نامی ایران ضبط کرد که در خفا دست به دست میشد.
«در این گسترهی ناپاک»
باقی عمر، حکایت «ترانههای میهن تلخ» بود و آوار تیکتاکهای فراق و انتظار طولانیِ وصال...
«تو کجایی؟
در گسترهی بیمرز این جهان
تو کجایی؟
در دورترین جای جهان
ایستادهام کنار تو.
تو کجایی؟
در گسترهی ناپاک این جهان
تو کجایی؟». (احمد شاملو، ترانههای کوچک غربت)
ساقی عمر هم بنای برچیدن سبوهای چیده بر رواقهای زمان را پیشه کرد. اما حبیبالله بدیعی هنوز باید از ساقیِ زمانه، سبوها میگرفت و از لبانش بوسههای نواها میچید.

با نکیسا و باربد
اگر چه دیو بازآمده از غارهای عتیق زمان، تنورههای هنرکُشی سر میداد و فتواهای تحریم موسیقی مُهر میکرد، اما از آنجا که «ارثیههای عاشقی / سارق رهزن نداره»، کاروان موسیقی اصیل و کلاسیک ما هم با وجود نعرههای نوکیشان متشرع و با تمام فقر و بینوایی و بیمهری، در محفلها و ضیافتهای خانوادگی و خصوصی هم شده، نواچنگ نکیسا و سی حالت باربد را زنده نگه میداشتند و آثارشان را بازآفرینی میکردند.
آرشههای ماندگار عاشقانههای رازآمیز
در همین جنب و جوشهای نوپا بود که ناگهان در ۲۷ مهر ۱۳۷۱ نواها، آرشهها و ارتعاشهای ویولن بدیعی به سوگ خالق و آفرینشگر ۵۹ سالهشان نشستند.
«بزن نیزن! بزن در پردهی نی!
برآر از زیر و از بالای نی، هی!»
بزرگان و یادگارهای بازمانده از «ارکستر گلها» و گروههای «عارف» و «شیدا» به همراه صدها آشنا و همسفران موسیقی ایران، آرشههای ماندگار استاد حبیبالله بدیعی را گرامیداشتند. اینان یادوارهی نامی را بهجای آوردند که شاید دیگر مادر روزگار، چنین فرزندی به هستیِ عاشقانههای رازآمیز موسیقایی ما هدیه نکند...
۲۶ مهر ۹۷
برچسبها: موسیقی, ارکستر گلها, عارف و شیدا, حبیب الله بدیعی