مکثی در گوشوارههای یک بادبادک ـ سعید عبداللهی
مکثی در گوشوارههای یک بادبادک
(قسمت اول)

سعید عبداللهی
این فکرها...
سالها سال این فکر یا پرسش سایه به سایة من بود که کدام نیروی مرئی یا نامرئی از پس هماوردی با نیروی مهیب زمان برمیآید؟ این فکر یا پرسش را در شعر جستم، در فلسفه جستم، در سیاست جستم، در موسیقی جستم و در هر نشان و نمادی که بشود پاسخ آن را یافت. پس از سالیان طولانی که کشتیهای فکر و درک و احساسم میان این موجها کژ میشد و مژ میشد، در یک ساحلی لنگر انداخت. برگشتم به پشت سر نگاهی کردم و یقین بازیافتهام را یادداشت نوشتم...
«هماورد نیروی مهیب زمان، رمان است، رمان!
فقط با درونمایههای رمانها میتوان به زوایای تاریک و روشن زندگی در این جهان و فرهنگ ملتها دست یافت.
فقط با رمان میتوان به جزئیات زیباییهای ناشناخته و معرفی نشده در وجود آدمیان دست یافت.
فقط با رمان میتوان نشان داد که «انسان دنیاییست».
فقط با رمان میتوان دگرگونیها و دگردیسیهای انسانی و اجتماعی را تصویر نمود و به وارثان بعدی نسلها سپرد.
فقط با رمان میتوان دو روی زیبایی و پلیدیِ سکة زندگی را با جزئیات آن نشان داد.
فقط با رمان میتوان به کشف و توصیف عشق، رنج، وفاداری، امید، یأس، خیانت، شکست، موفقیت، رازآمیزی، فرهنگ، سکوت، فریاد و پرده در پردة پشتاپشت حضور بشر در تاریخ پی برد و حاصل آن را سرمایة دانش بشری کرد . این همه معنا و تصویر در قالبهای شعر، ترانه، خاطره، گزارش، مقاله و سخنرانی نمیگنجند. هماورد این همه، رمان است، رمان.»
اینها فکرهای سالیان من دربارهی نقش و جایگاه رماناند. تا اینکه سالها رفتند و تکنولوژی نو با قدرت و شتاب نفوذ الکترونیک در همهچیز و همهجا، زوایای روشن و تاریک زندگی را فتح کرد.
برگریزان رمان؟
حالا سالهاست که با جهانی شدن دسترسی آزاد به اطلاعات و تبادل آن، گاهگاهی فکر میکنم شاید فصل برگریزان رمان سربرسد. در دنیایی که هر شهروندی یک خبرنگار است، رفتن به پشت و پسلههای فکر و احساس آدمیان و زوایای روشن و تاریک زندگی و تاریخ، دارد کاری همهگستر میشود. از طرفی با ارتشهای متن و دوربینهایی که دنیا را تسخیر کردهاند، مگر مجالی برای خواندن رمان باقی میماند؟ یادش بهخیر آن کودکیهای شورانگیز جهان!
با این حال هیچوقت از ارثیههای فکریام در خواندن رمان دست نکشیدم. اما فکر فصل برگریزان رمان، همیشه در ورق زدن هر برگی، سایه میانداخت و در بستن هر رمانی، روی جلد و اسم رمان بعدی پیدایش میشد.
پارسال و امسال (۹۷ و ۹۸) حدود سیزده، چهارده رمان از آثار معروف دنیا را خواندم. باز همان فکر برگریزان، لابهلای بعضیشان سایه میانداخت.
مکثی در گوشوارههای یک بادبادک
رمان «بادباکباز» نوشته خالد حسینی با ترجمهی پرکشش و خوب زیبا گنجی و پریسا سلیمانزاده، آخرین رمانی بود که در نیمهی اول بهمن ۹۸ خواندم. از همان چند صفحهی اول احساس کردم دیگر آن فکر تعقیبم نمیکند و در هر برگی که ورق میزنم، سایة آن پیدا نیست. حسی نهیبم زد که روی ارثیههای فکریام مکث کنم.
این رمان یک «کشش زبانی»، یک «صمیمت نافذ» و یک «معصومیت جابهجا خیانتشده» را کنار هم دارد. هر سهتای این ویژهگیها قرنهاست قربانی معنای گمشدهای بین زندگی و آدمی هستند. البته این سه ویژهگی را در درونمایههای بسیاری رمانها و در برخی کتابهای غیر رمان هم میخوانیم. درونمایههایی که قرنهاست نسل اندر نسل رمان و شعر و هنر و فلسفة جهان در کار نقد و تحلیل و حلاجی آنها بودهاند و هستند.
در بادبادکباز شاهد درونمایههای واقعی رمان (عشق، رنج، وفاداری، امید، یأس، خیانت، شکست، موفقیت، رازآمیزی، سکوت، فریاد، طبقات، استثمار و ...) هستیم. درونمایههایی که کشف و شناخت تجربههای زندگی و شخصیت عجیب و غریب آدمی هستند. بیان این درونمایهها تسلط به «زبان»ی را ضروری میکند که بتواند «کشفها و شناخت»ها را منطبق با واقعیتٍ روی داده، مدون و مصور و معنا کند. تفاوت رمانها هم در همین دو اصل است.
ادامه دارد...
برچسبها: ۱۰۰ رمان دنیا