بر گونه‌ی قصیده ــ م. وحیدی(م. صبح)

بر گونه‌ی قصیده

 

م. وحیدی(م. صبح)

 

باغستان لبانت

با بوسه‌های قمری

                    انگور می‌دهد.

 

خشک‌سال امسال

نثرهای فرسوده را

از دیوارها پاک می‌کند؛

یادگارهایی

 که نمی‌پرسند

کلمات چرا قافیه ندارند

و فواره‌ها

چرا وحشت‌زده، خاموش‌اند؟

 

دانه‌یی بکار!

در بی‌آبیِ سنگلاخ‌ها

ابرهای بی‌طاقت

قصیده‌ی بی‌قافیه‌ی مرا

زمزمه خواهند کرد.


برچسب‌ها: شعر نو, قصیده
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۰

لينك مطلب

جواب واژه‌ها ــ س. ع. نسیم

جواب واژه‌ها

 

 س. ع. نسیم

 

گلابتونِ بامداد و شام‌گاهی‌ام

نشانده‌ زورق خیال من

در انتهای مینوی صراحیِ نگاه تو...

 

در این خیالم از چه رو

در این پگاه

بر عاج‌های ابرها و موکب ستاره‌ها

چگونه جستم از خراب و خون و خواب قرن‌ها؟

 

ــ جواب عشق چیست؟

ــ در این خراب و خون و خواب قرن‌ها

به حرمت صراحیِ نگاه تو

تمام واژه‌ها سکوت کرده‌اند...


برچسب‌ها: گلابتون, خواب قرنها, شعر نو
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰

لينك مطلب

با شقیقه‌ای از شقایق ــ کاظم مصطفوی

چهار شعر از

 کاظم مصطفوی

 

 

جان می‌دمد

 

 جان می‌کند

آن که با تیشه

در ساختن شعری‌ست

از سنگ واژه‌ها.

و جان می‌دمد

آن که

جان می‌کند در واژه‌های سنگ.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 من همیشه می‌میرم

 

 من

همیشه می‌میرم

وقتی می‌بینم

کسانی می‌میرند

و نمی‌دانند

چرا آب هرگز نمی‌میرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 زیبا

 

زیبا

کسی‌ست که

وقتی زنی را می‌بیند

آن روی غروب‌کرده و اندوهگین زمین را دیده است.

 

 تمام زمین

و آن کس که دو نیمکرة طلوع کردة زمین را ببیند

زیباست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 هر واژه

 

 هر واژه

جوانی‌ست

با عضله و استخوان و رگ.

ومن

آن عصبم

با تعصب سرخ خود

در حرمت هر رگ و پی.

یعنی

شرحه‌شرحه می‌شوم

وقتی که نعش هر برومند به‌تاراج رفته‌یی را

بر «دار» تجربه‌ی تکرار می‌آویزند.

 

 📘از کتاب: با شقیقه‌یی از شقایق


برچسب‌ها: حمید اسدیان, کاظم مصطفوی, شعر نو
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

می‌تراود بامداد تازه با چشمان فكری نو... س. ع. نسیم

در بساط این شبِ كژخیم و تیغِ فقرِ معناكُش

در دیار داغِ بی‌برگی و داس «دار»

نیست رامم

كاغذ مشق و حسابِ ضربِ صفر و بیست!

 

بر فراز قلّه‌ی این قرن یلدایی

نیست رامم

دفتر تفریق و جمع این شمار بی‌شمار شب!

 

بر لطیف برگ كاغذ

می‌تراود بامداد تازه با چشمان فكری نو...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عصر نو, شعر نو, ادبیات و شعر فارسی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸

لينك مطلب