داستان من و شعر ۴
یادداشتهایی از كتاب:
داستان من و شعر
نوشته: نـزار قبانی
قسمت چهارم
ـ بزرگترین گناهی كه انسان مرتكب میشود، آن است كه عاشق نشود. من به صدای بلند میگویم كه به عشق از دیرزمان خوگر شدهام. ص ۱۲۱
ـ در سرزمین ما، یعنی در جهان عرب، شاعر عشق، روی زمینی ناهموار و در محیطی خصومتآمیز و بسیار بد میجنگد و در جنگلی كه اشباح و دیوها در آن سكونت دارند، سرود میخواند. اگر من توانستم مدت سی سال در برابر دیوها و خفاشهای این جنگل پایداری كنم، به سبب آن بوده است كه مانند گربه هفت جان دارم. ص ۱۲۵
انگیزش شعری چگونه درست میشود؟ كسی است كه در پوستهی مغز من شیار و تكانی به جا میگذارد؛ كسی كه در نظام روزهای زندگیام و اشیاء دور و برم تغییری پدید میآورد؛ كسی كه زمان را از حركت باز میدارد و مرا به زمان خود میپیوندد. ص ۱۲۹
ـ همیشه در حالتی كودكانه بهسر میبرم. كودكی، كلید شخصیت و زندگی ادبی من است و هر كوششی برای درك من ـ كه بیرون از دایرهی كودكی باشد ـ كوششی ناكامیاب است.
ـ زنی كه اسباب بازییی به شكل سگ سپید كوچكی را در اتومبیلم آویخت؛ آن دیگری كه پیش از آنكه فرودگاه شهرش را ترك گویم، قرآنی طلایی به من داد و سومی كه تلفن آبی رنگ به من هدیه كرد تا همچنان كه خود به من گفت، صدای عشق آبی شود، از ماهرترین نوازندگان و بزرگترین عاشقان بودند. ص ۱۳۴
ـ به نظر من، شعر سفری است به سوی دیگران. ص ۱۴۲
ـ شعرایی نیز هستند كه در درون خود سفر میكنند. ص ۱۴۵
ـ شاعر، صداست و از سادهترین ویژگیهای صدا آن است كه پشت سر خود پژواكی به جا نهد و با انسان برخورد كند. بدون برخورد با انسان، سخن گفتن محال میگردد و زبان به صورت خشخش برگهایی خشك در جنگلی نامسكون درمیآید. ص 146
ـ چرا، چرا نامهرسان، اشعار شاعران ما را به آنان برمیگرداند؟ زیرا آنان نشانی مردم را فراموش كردهاند. مسأله به همین سادگی است.
من بدون تردید، عدهیی از شاعرانمان را ـ كه بیشتر آنان انقلابیها و سوسیالیستها و پیروان ماركس هستند ـ به فئودالیسم شعری برضد ملت عرب متهم میكنم؛ شیوهیی كه با فئودالیسم فرهنگی و فكری اشراف قرون وسطی تفاوت زیادی ندارد. آنان از پیوستن شعرشان و خودشان به مردم عاجزند و نیز نمیتوانند شعر را به شكل پارچهیی ملی در آورند كه همهی مردم آن را بپوشند.
ـ كودكان، محبت خود را فقط به كسانی ارزانی میدارند كه عالم كودكیشان را درك كنند و دستهایشان را با هدیههای نامنتظره پر كنند. ص ۱۴۷
ـ مثلاً متنبّی چون در دل عصر خود قرار داشت، توانست به همهی اعصار سفر كند.
ـ فریبكاری دوامی ندارد و شعر تنها هنری است كه در آن فریب كامیاب نمیگردد. از نخستین بیت شعر، شاعر در نظر مردم كاملاً شناخته میشود و از جملهی امور محال آن است كه شاعری سی سال در برابر مردم بی نقاب باشد و هنوز او را نشناخته باشند. ص ۱۵۰
ـ من معتقدم كه پیوند میان شاعر و مردم همان پیوند میان چهره و آینه است. همانطور كه چهره تصویر خود را با ابعاد حقیقیاش در آینه میجوید، آینه نیز دنبال چهرهیی میرود كه انعكاس آن، غرور آینه را ارضا كند. وقتی كه شاعر آینهی خویش را میشكند، چهرهاش به تاریكی و تیرگی دچار میشود و بهصورت ستارهیی خارج از مدار خود در میآید. ص ۱۵۰
ـ مردم، آن گونه كه رانده شدگان از بهشت ادعا میكنند، مجموعهیی از غریزهها و میلها و انفعالات نیستند، بلكه چون قطبنمایی هستند در كمال دقت و حساسیت كه میداند زمین بارانخورده كجاست و سراب كجا. ص ۱۵۱
ادامه دارد...
برچسبها: ادبیات, شعر, زبانشناسی