طفلی به نام شادی ــ محمدرضا شفیعی کدکنی

دیباچه
تنها ره رهایی انسان بْوُد هنر
زیبایی است و نیست جز آن روزنی دگر
فرزانهای که این سخن از او به ما رسید
داد از حقیقتی ازلی خلق را خبر
آری حقیقتیست که هر چیز جز جمال
در معرض فنا و زوال است و رهسپر
گیتیست اعتدال تنشها و هر تنش
سوی جمیل راهسپار است و در سفر
جولانگه جمال هم این مرز جسم نیست
بیرون ز جسم، جلوة جان است بیشتر
علم، ار گشود روزنهای را به روی خلق
صدها دریچه بست به صد گونه شور و شر
اندیشههای روشن ارباب فلسفه
گه باز کرد پنجره، گه بست بر بشر
اما دریچههای هنر جاودانه باز
باز است و باز و باز، بر آقاق چون سحر
تنها ره تنفس انسان هنر بود
بر بیکرانٍ جلوة هستی گشوده در
زیبایی مجسمههای قرون دور
نزدیک ماست مایة حیرانی بصر
گلبانگ آتشین سیاووش عصر ما
آینده را فزونتر ازین میدهد شرر
موسیقی بریشمی باخ و بتهوون
در روزگار ماش فزونتر بود اثر
نقاشی قرون میانین، همان کند
با ما که کرد با پدرانمان به هر نظر
خیام را نگر که به تحریر سحر خویش
بگرفته است صفحة گیتی به فال و فر
روی رواق منظر عرش خدای بین
کز شعر حافظ است بر آن گونهگون صور
وحی خدای نیز به نیروی ایزدیش
از معبر جمال کند سوی ما گذر
بیچاره ابلها که به برهان کنی دفاع
از دین و عمر خویش به باطل دهی هدر
دین مسیح، زنده اگر هست، بیگمان
نز منطق کشیش بود، نیک در نگر!
بنگر به نقش مریم و آن طفل در برش
وان عصمت برآمده زان سحر مستمر
گفتار ایزدیست نگهبان خویشتن
با جلوة جمیل هنرهاش سربهسر
بر کوه اگر که آمده بودی دمی فرود
زان کوه میشکافت به زیباییاش کمر
هر دین، دریچهای به جمال و جمیل بود
شد مبتذل به دست «وقیحان» حیلهگر
دینی که مبتذل شده، ضد هنر شده
امروز روز، زنده نماید به چشم اگر،
از نیروی عوامفریبی و عربدهست
با زور پنجهبکس و به دشنام و با تشر
تا در پناه و راه تباهٍ سپاه جهل
بر بیخ و بن تبارِ هنر را زند تبر
بیشبهه خود مخالف شرع خدا بود
دینی که هست دشمن زیبایی و هنر.
از کتاب: «طفلی بهنام شادی» ــ صص ۱۳ تا ۱۶
نوشته: محمدرضا شفیعی کدکنی
برچسبها: طفلی بهنام شادی, شفیعی کدکنی