احمد شاملو ــ محمدرضا شفیعی کدکنی

به‌مناسبت ۲ مرداد

احمد شاملو

*

نوشته: محمدرضا شفیعی کدکنی

از کتاب: با چراغ و آینه

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی

نازلی سخن نگفت

نازلی بنفشه بود

گل داد و

مژده داد: «زمستان شکست» و رفت... ــ احمد شاملو

*

ـ شاملو، هم به دلیل جایگاه بلندی که در شعر معاصر فارسی دارد و هم به‌دلیل شجاعتی که در شکستن عرف و عادت‌های کهنه از خود نشان داده است، بهترین کسی است که هنرش تأثیرپذیری از شعر فرنگی را روشن‌تر از دیگران آینگی می‌کند. ص ۵۱۰

ــ اگر شعر امروز فارسی می‌تواند در کنار شعرهای رایج در ادبیات معاصر جهان از حضور خود شرمگین نباشد، به برکت تأثیرپذیری‌های خلاق نسل شاملو و شخص شاملو از شعر فرنگی است. ص ۵۱۰

ــ شعر «حرف آخر» شاملو بیش از آن‌که تحت تأثیر مایاکوفسکی باشد تحت تأثیر لحن ویژه‌ی احسان طبری در ترجمه‌ی شعر مایاکوفسکی از زبان فرانسه است. بی‌گمان اگر همان شعر را دیگری و از زبان روسی ترجمه می‌کرد اسلوب شعر شاملو به‌کلی دگرگون می‌شد و فضایی دیگر به خود می‌گرفت. این سخن اونامونو را هرگز نباید از یاد برد که «هیچ فکری بدون تغییر از زبانی به زبانی دیگر انتقال‌پذیر نیست». ص ۵۱۲

ــ هر متن از منظر سبک‌شناسی می‌تواند تا کوچک‌ترین مولکول‌های معنی‌دار، و حتی بی‌معنیِ خود، مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد: از واژه‌ها و ترکیب‌ها و اشارات اساطیری تا تصاویر و تم‌ها و موتیوها. ص ۵۱۳

ــ آن‌چه شاملو به شعر فارسی هدیه کرده، نه نیما بخشیده نه اخوان، نه فروغ، نه سپهری. شاملو توانسته است «رتوریک»(بلاغت) شعر فارسی را دگرگون کند. ص ۵۱۷

ــ به‌طور محسوسی فضای شعرهای شاملو از فضای آن دیگران متفاوت است. این امر کاملاً محسوس است: معماری دیگری است در زبان، در تمام اجزای ساختارها. آن چیزی را که صورت‌گرایان روسی آشنایی‌زدایی می‌گویند، در تمام اجزا می‌توان دید: از شروع شعر تا ختم شعر، از حذف‌ها و التفات‌ها و خطاب‌ها و...همه و همه با شعر آن گروه دیگر شاعران تفاوت دارد. این فضا و این معماری و این مجموعه‌ی آشنایی‌زدایی‌ها حاصل توجه مستمر شاملو به شعر فرنگی است و برداشت خلاقی است که او از شعرهای فرنگی داشته است. ص ۵۱۸


برچسب‌ها: احمد شاملو, شفیعی کدکنی, با چراغ و آینه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۳ مرداد ۱۴۰۲

لينك مطلب

فروغ فرخزاد ــ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

فروغ فرخ‌زاد

*

یادداشت‌هایی از کتاب با چراغ و آینه

نوشته: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

*

یادداشت‌برداری: سعید عبداللهی

*

ــ «اسیر»ی که در برابر «دیوار»های بندگی، «عصیان» می‌کرد، پس از «تولدی دیگر» در لحظه‌یی که هیچ گمانش نمی‌رفت، در سی‌ودو سالگی در یک حادثه‌ی ناگوار، در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ به «ملکوت آسمان‌ها» پیوست. مرگ فروغ فرخ‌زاد در قلمرو شعر مدرن ایران، پس از مرگ نیما، بزرگ‌ترین و ناگوارترین حادثه بود. ص ۵۶۳

*

ــ شخصیت اصیل و ممتاز و مستقل فروغ با آخرین کتابش «تولدی دیگر» آشکار شد. در این کتاب با شاعری بزرگ روبه‌رو می‌شویم که بی‌هیچ گمان، تاریخ ادبیات ایران او را به‌عنوان بزرگ‌ترین زن شاعر در طول تاریخ هزار ساله‌ی خویش خواهد پذیرفت و در قرن ما یکی از دو سه چهره‌ی برجسته‌ی شعر امروز خواهد بود. ص ۵۶۴

*

ــ ادبیات فارسی سال‌ها باید در انتظار بماند تا چهره‌یی به‌مانند فروغ بر صحایف پریشان و آشفته‌ی آن ــ که میدان ادعاهای بی‌جا و آشفته‌کاری‌های متشاعرچگان پیر و جوان است ــ بتابد و چه دیر خواهد بود تا چهره‌یی چون او در شعر ما روی نماید! ص ۵۶۶

*

ــ فروغ اگر خالص‌ترین و برجسته‌ترین چهره‌ی روشنفکری ایران در نیمه‌ی دوم قرن بیستم نباشد، بی‌گمان یکی از دو سه تن چهره‌هایی است که عنوان روشنفکر، به کمال، بر آنان صادق است. صورت و معنی در شعر او مدرن است. هیچ‌گونه نقابی از صنعت و ریای روشنفکرانه ــ که اغلب متظاهرین به روشنفکری در کشور ما گرفتار آن‌اند ــ بر چهره‌ی شخصیت او دیده نمی‌شود. «ریای روشنفکرمآبانه» از ریای دینی بسی خطرناک‌تر است. بسیاری از مدعیان روشنفکری در کشور ما به آن‌چه می‌گویند، عقیده ندارند. حرف‌های بسیاری از آن‌ها اگر تحلیل معناشناسیک شود، پر است از تناقض‌های آشکار منطقی و گاه یکصدوهشتاد درجه تغییر مواضع دادن از رئالیسم سوسیالیستی به سوی پست مدرنیسم. ص ۵۶۷

*

ــ فروغ در هنر خویش زلال است و خالص. همان است که احساس می‌کند و همان است که می‌گوید. در نگاه او «وصف‌»ها از لحاظ معنی‌شناسی خبر از ناپایداری، شتاب، ابهام و دوردست‌ها می‌دهند. ص ۵۶۷

*

ــ باید بپذیریم که عالی‌ترین تصویر عبور از سنت، در ادبیات نیمه‌ی دوم قرن بیستم ما، در شعر فروغ است که زیباترین تجلی خود را آشکار می‌کند. ص ۵۶۸

*

ــ اگر از دیدگاه هنری که هیچ زرادخانه‌ی مجهز به بمب اتمی و ئیدروژنی هم نمی‌تواند به جنگش بیاید، بنگریم، هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزه با سنت برنخاسته است. دیگران شعار داده‌اند و دشنام. ص ۵۶۹


برچسب‌ها: فروغ فرخزاد, با چراغ و آینه, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱

لينك مطلب

یادداشت‌هایی از کتاب «با چراغ و آینه» نوشته شفیعی کدکنی

زخم‌های کهنه و تکرار‌ی ایران در بزنگاه‌های تاریخی‌اش

*

یادداشت‌هایی از کتاب

با چراغ و آینه

نوشته: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

*

یادداشت‌برداری و انتخاب عنوان این متن: سعید عبداللهی

*

حق این است که نسل مشروطیت با همه‌ی نقاط ضعف که در زندگی اغلب مردانش می‌توان یافت، نسلی است سربلند. بعد از شهریور ۱۳۲۰ و به‌ویژه بعد از کودتای ۱۳۳۲ و به‌ویژه بعد از اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و همین‌طور بیا تا بعد و بعدتر، ایران به‌لحاظ اجتماعی دچار یک نوع مسخ روحی و انحطاط عقلانی و سیاسی شده است و چنان خود را در چنبره‌ی نفوذ مادی و معنوی اجانب می‌بیند که هیچ‌گاه به فکر اصلاح خود از درون نیست.

روشنفکران ما از بعد از شهریور ۱۳۲۰ روزبه‌روز در این اندیشه راسخ‌تر می‌شوند که ایرانی خود هرگز به اصلاح وضع خویشتن قادر نیست و باید مثل مهره‌ی شطرنج منتظر بماند تا دست بازیگری از بازیگران، بر رقعه‌ی شطرنج جهانی و منطقه‌یی درباره اش تصمیم بگیرد.

از روزگار نوجوانی من، همیشه به ما و شاید هم نسل قبل از ما، چنین تلقین شده است که منتظر این باشیم که حزب محافظه‌کار در انگلستان روی کار خواهد آمد یا حزب کارگر، در آمریکا دمکرات‌ها برنده خواهند شد یا جمهوری‌خواهان و آنگاه منتظر بمانیم که سیاست آن حزب درباره‌ی «خاور میانه» و «خلیج فارس» چه خواهد بود و درباره‌ی نظام حکومتی ایران چه تصمیمی خواهد گرفت. از اندیشه‌های نادر و استثنایی در این باب، باید چشم‌پوشی کرد و آن فکری را تعقیب کرد که به‌قول قدما «اعم اغلب» است.

حق این است که در این‌ پنجاه و چند ساله‌ی بعد از سقوط رضاشاه، و شاید هم اندکی بعد از روی کار آمدن او، به‌تدریج این اندیشه مثل موریانه حیثیت تاریخی ما را از درون تباه کرده است؛ ولی اقرار نکردن به وجود این بیماری روانیِ اجتماعی، مسلماً به بهبود آن نخواهد انجامید. ص ۴۰۴

*

ــ نسل مشروطه شعارش این بود که:

دفع اجانب را جدی شویم

لازم اگر شد، متعدی شویم ــ از دیوان بهار

ولی نسل‌های بعد و بعدتر، تصور چنین روحیه‌یی را هرگز ندارند و در جهت عکس، شعاری دارند در این حدود که:

«وضع» اجانب را «ناظر» شویم

بهر «مقاصد»شان «حاضر» شویم

تمام مشکل ایران در این روحیه است و سیاست جهانی هم در این هفتاد سال تمام سعی‌اش بر این بوده که روحیه‌ی دوم و لوازم آن را در ایران گسترش دهد و همواره در بزنگاه‌های تاریخی که رشته‌ی کار از دستش بیرون رفته، به انواع جنایات و ترورها و سپردن کارها به‌دست قداره‌بندها و چاقوکش‌ها و اوباش و اراذل و متعصبان و هوچی‌ها متوسل شده است. ما در همین عمر پنجاه و چند ساله‌ی خودمان چندین بار شاهد این احوال بوده‌ایم. ص ۴۰۵

*

ــ عشقی یکی از قربانیان همین جریان فکری و سیاسی است که در تحولات دنباله‌ی مشروطیت، وقتی حریف نتوانست از راه‌های ملایم‌تر، صدای او را خاموش کند با فرستادن چند تن آدم‌کش حرفه‌یی او را به شهادت رساند. به یاران او نیز عملاً فهماند که این سرنوشت در انتظار همه‌ی آن‌هاست. بهار و فرخی یزدی و عارف و همه باید حساب خودشان را بکنند که کردند؛ بهار در تبعید اصفهان و عارف در انزوای دره‌ی مرادبیک همدان و فرخی یزدی در گوشه‌ی زندان قصر. صص ۴۰۵ و ۴۰۶

*

ــ این حریف، حریفی است ظریف؛ اگر با کرسی پارلمان نتواند خود را بر اوضاع مسلط کند با تقویت دیکتاتوری چون رضاخان، خود را تحمیل خواهد کرد و اگر با مانعی روبه‌رو شد، قداره‌بندها و تروریست‌های حرفه‌یی‌اش را وارد میدان می‌کند تا «عشقی»ها را ترور کنند. این صحنه‌آرایی‌های حریف را در وقایع بعد از شهریور ۱۳۲۰ و در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و در بسیاری مراحل دیگر تاریخ‌مان به چشم دیدیم. «ترور» واستفاده از غوغای لجام‌گسیخته‌ی «عوام»، ابزار نخستین و نقد رایج بازار اوست و چون از این رهگذر حاجت خویش را برآورد، بی‌درنگ در چهره‌ی نظم و قانون و اخلاق و هنر، خود را جلوه‌گر می‌کند و غوغای عوام را به زندگی گیاهی فرامی‌خواند تا به‌هنگام ضرورت، به وظیفه‌ی تاریخی‌شان ادامه دهند. عجبا که در بلندگوهای خود، همواره مدافع دمکراسی و حقوق بشر و حرف‌های لطیف و شاعرانه‌یی از این دست است. ص ۴۰۶


برچسب‌ها: با چراغ و آینه, شفیعی کدکنی, درد مشترک
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۱

لينك مطلب

در زیور زلالی یک عشق ـــ محمدرضا شفیعی کدکنی

در زیور زلالی یک عشق

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

روزی اگر طلوع کند

خورشید

از سوی باختر

وین ابلق چموش زمانه

واپس جهد به سوی ازل

آه!

در نقطه‌ای دوباره به‌هم می‌رسیم ما

در زیور زلالی یک عشق

یک شرم

یک نگاه.

 

۲۳ تیر ۱۳۸۳

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، ص ۴۰۱ 


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۱

لينك مطلب

بر نقشه وطن ـــ محمدرضا شفیعی کدکنی

بر نقشة وطن

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

تا بر روان ما نفشانند زهر خویش

چتری ز نغمه‌های تو داریم روی سر

ای سبز! ای چمن!

 

دیو و دروغ‌ها همه فریاد می‌زنند

تا نشنوند نام تو را خلق.

دود چراغ‌موشی خود را

برمی‌کنند تا که نیفتد

چشم کسی به نقطة روزن.

 

اما

هر کودکی که با قلمی روی دفتری

مشق شبانه می‌کند

اکنون

نام تو را

         پیام تو را

                     نعمة تو را

می‌گسترد، به عشق

بر نقشة وطن.

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، صص ۵۵ و ۵۶


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰

لينك مطلب

یاسا ــ محمدرضا شفیعی کدکنی

یـاسـا

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

آری

جای شگفتی دارد این بازی

از سرزمینی می‌رسم کان‌جا

«یاسا»ی چنگیزی و یاساهای بعد از آن

از هر طرف دیوارها دارند:

بهر تبسم، بهر بیداری

بهر تنفس، بهر خندیدن

بهر نگاه و مهر ورزیدن

وز بهر اندیشیدن و دیدن.

 

در هر کجای این جهان باشم

غمگینم و دلتنگ

هر جا روم روی سرم چتری‌ست

فرسنگ در فرسنگ

چشمم سیاهی می‌رود زان دود دیوآسا

وز هول آن «یاسا».

 

از کتاب طفلی به‌نام شادی، صص ۲۶ و ۲۷


برچسب‌ها: شفیعی کدکنی, طفلی به‌نام شادی, یاسا
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

لينك مطلب

میله‌ها ــ شفیعی کدکنی

میله‌ها

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

یک لحظه‌ی بیکرانه‌ی دورانم

ناآمده، رفته‌گیر ازین زندانم

هر کس سوی میله‌ای مرا می‌راند

مانند خدا در قفس ادیانم 

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی،ص ۱۴۹


برچسب‌ها: شفیعی کدکنی, طفلی بنام شادی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰

لينك مطلب

تمثیل ـــ شفیعی کدکنی

تمثیل

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

صبحی شد و باز هم شب ما تار است

وآن ظلمت بیکرانه در تکرار است

این لحظه به خشم، چشم بر هم می‌نِه

کآتش چو بمْرد، دودً میدان‌دار است

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، ص ۱۰۶


برچسب‌ها: طفلی به نام شادی, شفیعی کدکنی, تمثیل
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰

لينك مطلب

پاییز ــ محمدرضا شفیعی کدکنی

پـایـیـز

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

خورشید

          با تراشة یاقوت و

                              کهربا

پیرنگ می‌زند همه‌سو در مدار خویش

واهسته از کنارة دیوار می‌رسد

پاییز

     روی صندلی چرخدار خویش.

 

📘 از کتاب: طفلی به‌نام شادی، ص ۳۰۲


برچسب‌ها: طفلی به نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۴ مهر ۱۴۰۰

لينك مطلب

خون‌ریزیِ خزان ـــ محمدرضا شفیعی کدکنی

خون‌ریزیِ خزان

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

چه‌گونه دوست ندارم من این دیاران را

که هر شقایقش آیینه‌یی‌ست یاران را

 

تمام هستیِ من در شط سحر جاری‌ست

چو یاد آورم آن روشنی‌تباران را

 

سپیده آینه‌گردان روحشان بادا

که روشنای دگر داد روزگاران را

 

بهار زخمیِ این باغ، دلکش است هنوز

اگرچه نغمه به لب خشک شد هزاران را

 

قبای میرغضب سبز و خنجرش سرخ است

مخور فریب دروغ این سیاهکاران را

 

به‌هوش باش که خون‌ریزی خزان کوشد

که روح باغ فرامْش کند بهاران را

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، صص ۱۰۲ و ۱۰۳


برچسب‌ها: طفلی به نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰

لينك مطلب

ای مام رنج‌ها! ـــ محمدرضا شفیعی کدکنی

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین

در خون و اشک غوطه‌ور

ای مام رنج‌ها!

 

ای میهنی که در تو به خواری

مثل اسیر جنگی

یک عمر زیستیم

زین‌گونه زیستیم

و به هق‌هق گریستیم.

 

محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: ایران مرز پرگهر, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۰

لينك مطلب

 چرا شعر حافظ، سیاسی‌ترین شعر است؟ ــ شفیعی کدکنی

در تاریخ ادبیات ایران

 چرا شعر حافظ، سیاسی‌ترین شعر است؟

 

محمدرضا شفيعی كدكنی

 

چرا این شعر سیال، طنز خویش را همواره به عنصری از عناصر مذهبی گره می‌زند؟

زیرا حکومت عصر، قدرت خویش را به مذهب و عناصر اعتقادی مردم گره زده است و در عمل بیش از حکومت‌های دیگر از زبان مذهب و از نیروی اعتقاد مردم می‌خواهد به نفع خویش استفاده کند.

 

افلاطون گفته است: «در کمدی، روح آمیزه‌یی از رنج و لذت را تجربه می‌کند».

در طنز حافظ نیز وضع چنین است؛ آن‌جا که شعر او لحن طنز به خود می‌گیرد، آمیزه‌یی از لذت و رنج است که ما را در خود فرو می‌برد:

نقد صوفی نه همین صافی بی‌غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

 

مجله حافظ، شماره ١٩، مهر ١٣٨٤


برچسب‌ها: حافظ, طنز سیاسی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰

لينك مطلب

گرامیداشت دکتر محمدعلی موحد

قطعه‌‌یی از جدیدترین سروده‌های دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

 به مناسبت ۲ خرداد، تولد استاد دکتر محمدعلی موحد

شاعر، ادیب، تاریخ‌نگار، حقوق‌دان، از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی

اولین مترجم سفرنامه‌ی ابن بطوطه (مرجع پژوهش تاریخ و جغرافیا)

از یاران دکتر محمد مصدق

 

«شاد و خرَم دومِ خرداد ما

روز میلاد مهین استاد ما

 

آن موحد کاو به توحید نظر

جمع کرده جمله‌ی اضداد ما

 

آن شگفت‌آمیزه‌ی عشق و خرد

اعتدال مردمی و داد ما

 

مفخر ایران‌زمین در این زمان‌

صیتش از تبریز تا بغداد ما

 

عاشقِ راه مصدق، آن بزرگ

پیشوا و رهبرِ آزاد ما

 

دوم  خرداد ۱۴۰۰


برچسب‌ها: محمدعلی موحد, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۰

لينك مطلب

زمزمه‌ها ــ شفیعی کدکنی

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

وین درد نهان‌سوز، نهفتن نتوانم

 

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت

من مست چنانم که شنفتن نتوانم

 

شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه

گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم

 

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه‌ی دیوار

گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم

 

دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شب‌ها

چون شمعِ سحر یک مژه خفتن نتوانم

 

فریاد ز بی‌مهری‌ات ای گل که درین باغ

چون غنچه‌ی پاییز شکفتن نتوانم

 

ای چشمِ سخن‌گوی! تو بشنو ز نگاهم

دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم

 

محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشك)

از مجموعه زمزمه‌ها


برچسب‌ها: زمزمه‌ها, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰

لينك مطلب

ما را از شر این شعرها نجات دهید!

ما را از شر این شعرها نجات دهید!

 

«من به راستی نمی‏‌دانم که شعر چیست. اما به‏ همان اندازه که نسبت به ماهیت شعر جاهلم، معرفتی کامل دارم نسبت به‏ آن‏ چیزی که شعر نیست. آن‌چه که در نظر من شعر نیست، چیزی است که‏ در من تغییری ایجاد نکند. چیزی است که چیزی را از من نگیرد و چیزی‏ از جنس غم و شادی را به من ندهد. «ناشعر» چیزی است که توجیه‏ کننده وجودِ من بر روی زمین نباشد و بودن مرا بر این کره خاکی معنی ندهد. چیزی است که بُرهانِ قدرتِ من بر آفرینش نباشد. چیزی است که در ظرف شکسته آبی، وجودِ مرا عرضه ندارد.

به اختصار بگویم:

شناختِ من‏ نسبت به آن‌چه «ناشعر» است راه نزدیک شدن به ادراک «شعر» است زیرا ما همیشه به تفسیرِ مفاهیمی می‏‌پردازیم که دارای ابهام‌اند و نه‏ برعکس.

از همین جاست که فریاد می‏‌زنیم: بر شعر چه رفته است؟ آن‌چه ما سال‌هاست می‏‌خوانیم و به گونه‌ای انبوه در حال رشد و تولید است، شعر نیست. چندان‏‌که آدمی مثلِ مرا -که مبتلا به شعر است- بعد از قریبِ یک‏ رُبعِ قرن، به این وادار می‏‌کند که نسبت به آن احساس خفقان کنم، حتّی‏ اعلام کنم که آزارم می‌دهد، از آن نفرت دارم و آن را نمی‏‌فهمم.

آیا همین بسنده است که هر شاعری با شیوة خویش، خود را از آن برکنار اعلام کند تا از این تهمت عام مبرا شود؟ خویش را از چیزی که بدان مشابهتی ندارد مبرا دانستن، چه سودی خواهد داشت؟ هیچ کس این تجربه را آزموده است که اندام‌های خود را در پیکر دیگران ببیند، بی‌آن‌که مسؤلیت تفکیک پیکر خویش را تحمل کرده باشد؟

هر سخن نامفهوم و آشفته و رکیک و «ناشعر» و منفی، امروز این توانایی را دارد که خود را در جامة شعر عرضه کند و طفیلی وجود شعر گردد و در چنین هرج و مرج و بازار آشفته‌ای مدعی شود که شعر مدرنی است!

آیا این‌ها شعر است؟ ما سخت نیازمند دفاعیم، نه تنها دفاع از ارزش‌های شعری ما، بلکه دفاع از آبروی شعر نو.»

 

از مقاله: بر شعر چه می‌رود؟

نوشته: محمود درویش

از کتاب: شعر معاصر عرب، صص ۲۷۶، ۲۷۷، ۲۷۸ و ۲۷۹

نوشته: محمدرضا شفیعی کدکنی

انتشارات سخن، تهران ـ ۱۳۸۰


برچسب‌ها: شعر چیست, محمود درویش, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۰

لينك مطلب

اُنس و هیبت (از طفلی به‌نام شادی) ــ محمدرضا شفیعی کدکنی

اُنس و هیبت

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

ای دل! این لحظه از آن لحظه‌هاست

جان و جوانی و جنونت کجاست؟

 

آه! در این لحظة بیدار عشق

لرزه‌ تو را چیست که بر دست و پاست؟

 

لحظة آویختن از سرنوشت

لحظة درگیری خوف و رجاست

 

لحظة بر خویش مسلط شدن

لحظة خوبی که خموشی خطاست

 

لحظة رفتن به دهان خطر

لحظة گفتن، همة حرف‌هاست

 

لحظة تفسیر اشارات عشق

لحظة بیدار بشارات ماست

 

لحظة آویزش جان و جنون

لحظة کشف هنر کیمیاست

 

لحظة تسلیم به تقدیر عشق

لحظة تصمیم به هر ماجراست

 

لحظة اشراق در آفاق عشق

آی دل! این لحظه از آن لحظه‌هاست

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، صص ۳۹۴ و ۳۹۵

 


برچسب‌ها: طفلی به نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۹

لينك مطلب

دولت خجسته‌ی جاوید! ـــ شفیعی کدکنی

«پیش از شما

بسان شما

بی‌شمارها

با تار عنکبوت

نوشتند روی باد

کاین دولت خجسته‌ی جاوید، زنده باد!»

 

🖌 محمدرضا  شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

لينك مطلب

دیر است و دور نیست ــ شفیعی کدکنی

دیر است و دور نیست

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

جشنِ هزاره‌ی خواب

جشنِ بزرگ مرداب.

 

غوکان لوش‌خوارِ لجن‌زی!

آن سوی این همیشه ــ هنوزان،

مردابک حقیرِ شما را

خواهد خشکاند

خورشید آن حقیقت سوزان.

 

این‌سان که در سراسر این ساحت و سپهر

تنها طنین تار و ترانه

غوغای بویناک شماهاست،

جشن هزار ساله‌ی مرداب

جشن بزرگ خواب

ارزانی شما باد!

 

هر چند،

کاین های‌هوی بیهده‌تان نیز

در دیده‌ی حقیقت،

سوگ است و سور نیست،

پادافْره شما را

روزان آفتابی

دیر است و دور نیست.

 

از کتاب: «از بودن و سرودن»


برچسب‌ها: از بودن و سرودن, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۹

لينك مطلب

طفلی به نام شادی ــ محمدرضا شفیعی کدکنی

یک نبض حیات را فزون‌تر کردن

 

تو در پی شهرتی و سر برکردن

نوپیشگی و قیافه دیگر کردن

من در پی این‌که چون توان در این مْلک

یک نبض حیات را فزون‌تر کردن

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، ص ۲۳۲ 

محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۹

لينك مطلب

ققنوس ـــ محمدرضا شفیعی کدکنی

 

ققنوس

ابری شو و باران شو و در خویش رها باش

بیداریِ سبزِ چمن و باغ و گیا باش

 

تا ریشة این سرو کهن‌سال نخشکد

گیرم همه یک جرعه، زلالی ز صفا باش

 

تا صبح به دیدار گل صبح و حواریش

بیداریِ پْر زمزمة زنجره‌ها باش

 

اکنون که درین ظلمتِ آمیخته با زهر

آفاق خموش‌اند، تو خورشیدسُرا باش

 

در فرصتِ بی‌واژه‌ی زخم و شب و زندان

در کوچه‌ی زنجیر، صدا باش و رها باش

 

در آتش این خام‌ًدلان، سوختگانیم

ققنوس پرافشانیِ خاکستر ما باش

 

خون می‌چکد و خامْشی از خنجرِ این دیو

از حنجرة صاعقه فریاد خدا باش

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، صص ۷۷ و ۷۸

محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹

لينك مطلب

در آن زلال بیکران ـــ محمدرضا شفیعی کدکنی

در آن زلال بیکران

 

محمدرضا شفیعی کدکنی

 

به استاد شجریان

 

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد

وطن ز نو جوان شود دمی دگر برآورد

 

به روی نقشة وطن صدات چون کند سفر

کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد

 

برون ز ترس و لرزها گذر کند ز مرزها

بهار بیکرانه‌ای به زیب و فر برآورد

 

چو موج آن ترانه‌ها برآید از کرانه‌ها

جوانه‌های ارغوان ز بیشه سر برآورد

 

بهار جاودانه‌ای که شیوه و شمیم آن

ز صبر سبز باغ ما گل ظفر برآورد

 

سیاهی از وطن رمد سپیده‌ای جوان دمد

چو آذرخش نغمه‌ات ز شب شرر برآورد

 

شب ارچه های و هو کند ز خویش شستشو کند

در آن زلال بیکران دمی اگر برآورد

 

صدای توست جاده‌ای که می‌رود که می‌رود

به باغ اشتیاق ما وزان سحر برآورد

 

بخوان که از صدای تو در آسمان باغ ما

هزار قمریِ جوان دوباره پر برآورد

 

سفیر شادی وطن صفیر نغمه‌های توست

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، صص ۲۱۸ و ۲۱۹


برچسب‌ها: شجریان, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹

لينك مطلب

شیپور اطلسی‌ها ـــ محمدرضا شفیعی کدکنی

شیپور اطلسی‌ها

 

در روزگار عربدة مرگ

در غربتی که هرچه ترانه‌ست

از مرگ می‌سراید و

                               نومید

شیپور اطلسی‌ها

                      فریاد زندگی‌ست

در انتظار رایت خورشید.

 

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، ص ۲۸۸

محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹

لينك مطلب

نوح دگر آمده‌ست ــ شفیعی کدکنی

نوح دگر آمده‌ست

(در قرائت اونامونو)

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

 

«ای تو نه در آسمان و نه پدر ما !

بین که درینجا چه آمده به سر ما

 

خیل وکیلان تو که مسخرگانند

از ره تسخیر، گشته راهبر ما

 

نوح دگر آمده‌ست و در دل کشتیش

راه ندارد مگر که گاو و خر ما

 

حشر وحوش است و آستان قیامت

نک شرر دوزخ از فراز سر ما

 

می‌شنوی؟ بانگشان غریو سباع است

مایة آزار جان و گوش کر ما

 

از ملکوت تو، در زمین اثری نیست

شاید اگر محو می‌کنی اثر ما

 

گند زمینت مشام هیچ نیازرد؟

ای تو نه در آسمان و نه پدر ما

 

تا چه بود «صبح دولتی» که به راه است

این که بود «از نتایج سحر» ما

 

نغز و سره بشنو این حدیث ز شاعر

خواهی اگر سرگذشت مختصر ما:

 

تختة مشق تبار جهل و جنون شد

عمر پریشان و روح دربه‌در ما»

 

۲۴ مرداد ۱۳۶۶

 

از کتاب: طفلی به‌نام شادی، صص ۶۴ و ۶۵


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹

لينك مطلب

طفلی به‌نام شادی ــ شفیعی کدکنی

ای دل! دیدی چو دیده‌ی بخت بخفت،

آن صبحِ امیدها ز ما روی نهفت

یک پیرکلاغ، صد زمستان آورد

وز صد گل سرخِ ما بهاری نشکفت.

 

📘 از کتاب: طفلی به‌نام شادی، ص ۱۸

🖌 محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹

لينك مطلب

طفلی به‌نام شادی ــ شفیعی کدکنی

طفلی به نام شادی

دیری‌ست گم شده‌ست

ــ با چشم‌های روشن براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو ــ

 

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر.

 

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دگر خزر.

 

محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۹

لينك مطلب

طفلی به نام شادی ــ محمدرضا شفیعی کدکنی

دیباچه

 

تنها ره رهایی انسان بْوُد هنر

زیبایی است و نیست جز آن روزنی دگر

فرزانه‌ای که این سخن از او به ما رسید

داد از حقیقتی ازلی خلق را خبر

آری حقیقتی‌ست که هر چیز جز جمال

در معرض فنا و زوال است و رهسپر

گیتی‌ست اعتدال تنش‌ها و هر تنش

سوی جمیل راهسپار است و در سفر

جولانگه جمال هم این مرز جسم نیست

بیرون ز جسم، جلوة جان است بیشتر

علم، ار گشود روزنه‌ای را به روی خلق

صدها دریچه بست به صد گونه شور و شر

اندیشه‌های روشن ارباب فلسفه

گه باز کرد پنجره، گه بست بر بشر

اما دریچه‌های هنر جاودانه باز

باز است و باز و باز، بر آقاق چون سحر

تنها ره تنفس انسان هنر بود

بر بیکرانٍ جلوة هستی گشوده در

زیبایی مجسمه‌های قرون دور

نزدیک ماست مایة حیرانی بصر

گلبانگ آتشین سیاووش عصر ما

آینده را فزون‌تر ازین می‌دهد شرر

موسیقی بریشمی باخ و بتهوون

در روزگار ماش فزون‌تر بود اثر

نقاشی قرون میانین، همان کند

با ما که کرد با پدرانمان به هر نظر

خیام را نگر که به تحریر سحر خویش

بگرفته است صفحة گیتی به فال و فر

روی رواق منظر عرش خدای بین

کز شعر حافظ است بر آن گونه‌گون صور

وحی خدای نیز به نیروی ایزدیش

از معبر جمال کند سوی ما گذر

بیچاره ابلها که به برهان کنی دفاع

از دین و عمر خویش به باطل دهی هدر

دین مسیح، زنده اگر هست، بی‌گمان

نز منطق کشیش بود، نیک در نگر!

بنگر به نقش مریم و آن طفل در برش

وان عصمت برآمده زان سحر مستمر

گفتار ایزدی‌ست نگهبان خویشتن

با جلوة جمیل هنرهاش سربه‌سر

بر کوه اگر که آمده بودی دمی فرود

زان کوه می‌شکافت به زیبایی‌اش کمر

هر دین، دریچه‌ای به جمال و جمیل بود

شد مبتذل به دست «وقیحان» حیله‌گر

دینی که مبتذل شده، ضد هنر شده

امروز روز، زنده نماید به چشم اگر،

از نیروی عوام‌فریبی و عربده‌ست

با زور پنجه‌بکس و به دشنام و با تشر

تا در پناه و راه تباهٍ سپاه جهل

بر بیخ و بن تبارِ هنر را زند تبر

بی‌شبهه خود مخالف شرع خدا بود

دینی که هست دشمن زیبایی و هنر.

 

از کتاب: «طفلی به‌نام شادی» ــ صص ۱۳ تا ۱۶

نوشته: محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹

لينك مطلب

در آن کنج نشابور ــ محمدرضا شفیعی کدکنی

در آن کنج نشابور

 

از این دور

            ازین دور

درین عصر نفسگیر نشابور

ببینید ببینید:

هزاران گله انبوه غرابان

                 ز هر سوی شتابان

زده خیمه بر آرامگه خرم خیام

پر و بال همه

پاره‌یی از یک شب دیجور.

 

به منقار وْ

         به هر قار

برآنند که آرند

برون پیکر خیام ز گورش

که از بهر چه پرسیده: «کجاییم و چراییم؟

                    برای چه گرفتار بلاییم؟»

و قوادی و رجالگی و مدح نکرده‌ست

نه در پردة عشاق وْ

                   نه در شور وْ

                                  نه ماهور

در آن کنج نشابور.

 

📘 از کتاب: طفلی به‌نام شادی ـ ص ۵۴

🖌 محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۹

لينك مطلب

طفلی به‌نام شادی ـــ محمدرضا شفیعی کدکنی

بذری که ز زیر سنگ و سیمان سفری‌ست

وان چشمه که از شکاف خارا جاری‌ست

آن نیرویی که می‌کشاند همه را

 جز دغدغه‌ی میل به آزادی نیست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ای شعرِ من ز هستیِ من یادگار باش

تاریخِ نانوشته‌ی این روزگار باش!

 

🖌 محمدرضا شفیعی کدکنی

📘 از کتاب جدید «طفلی به نام شادی»


برچسب‌ها: طفلی به‌نام شادی, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۹

لينك مطلب

اژدهای خفته سکوت ـ محمدرضا شفیعی کدکنی

در سکوتم اژدهایی خفته است      که دهانش دوزخِ این لحظه‌هاست

کُن خموش این دوزخ از گفتارِ سبز       کان زمرّد دافعِ این اژدهاست

 

محمدرضا شفیعی کدکنی


برچسب‌ها: شفیعی کدکنی, م, سرشک, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹

لينك مطلب

هنر، سیاست و توتالیتاریسم ـ محمدرضا شفیعی کدکنی

هنر، سیاست و توتالیتاریسم

محمدرضا شفیعی کدکنی

«از عارف و زاهد توقع اینکه حتماً باید بیاید وسط میدان و مبارزه کند، نمی‌توان داشت. همان‌طور که از یک نقاش و موزیسین و سینماگر و مجسمه‌ساز هنرمند ذاتاً نمی‌توان توقع داشت که حتماً تو باید دارای گرایش سیاسی باشی و حتماً دارای مبارزات ایدئولوژیک باشی.

ما از کمال‌الملک نقاشی می‌خواهیم. البته می‌تواند این نقاشی دارای گرایش‌های اجتماعی باشد و می‌تواند نباشد. شما نمی‌توانید بگویید چون شما عارف شدید باید حتماً فمنیست هم باشید. اما مانعی ندارد که کسی بگوید من عارفم و فمنیست هم هستم. مثل این است که بگویی من نقاشم ولی فمنیست نیستم. ملازمه‌ای بین هنرمند بودن با مثلاً فمنیست بودن یا ضد فمنیست بودن وجود ندارد. این‌طوری نگاه نکنید به موضوع.

غرضم این است که اینجا تقابل «عدم و ملکه» است که در منطق می‌گویند. درست مثل دیوار؛ از دیوار ما توقع شنیدن نداریم ولی از این خانم به‌عنوان یک انسان توقع داریم که بشنود. به این می‌گویند تقابل عدم و ملکه. اگر زاهدی مبارز هست مثل ابوذر قربانش می‌رویم و اگر هم مبارز نیست به او به‌عنوان یک مبارز نمره نمی‌دهیم؛ اما به‌عنوان یک عارف به‌عنوان کسی که الاهیات را با نگاه هنری و جمال‌شناسانه می‌نگرد به او نمره می‌دهیم و احترام می‌گذاریم.

هنر هم چنین است. هنرمند، هنرمند است. این هنرمند می‌تواند طرفدار سرمایه‌داری باشد و می‌تواند طرفدار سوسیالیسم باشد. الزام بر اینکه چون تو هنرمند شدی حتماً باید سوسیالیست باشی یا حتماً باید طرفدار سرمایه‌داری باشی این در واقع نقض غرض مفهوم هنر است. هنر فراتر از این حرف‌هاست...

 آدم وقتی خودش اجتماعی و دارای گرایش‌های سیاسی می‌شود، توقّع دارد که همه دارای گرایش‌های سیاسی باشند و عیناً هم گرایش‌های سیاسی او را داشته باشند. اگر کسی گرایش‌های سیاسی مخالف او را داشته باشد، گور باباش! نه. اول‌حرف دموکراسی و آزادی این است که تو می‌خواهی آن‌جوری بمان و من این‌طوری باشم.

 بنابراین ما نباید از همة افراد توقع داشته باشیم که مثل ما فکر کنند. این توتالیتر بودن است. الآن بعضی از قدرتمندان ما توتالیتر هستند؛ در صورتی که اگر شما دم از احترام به مردم و احترام به رأی مردم و به فکر مردم می‌زنید، معنی ندارد بگویید که همة شما بیایید مثل من فکر کنید.»

 

📖 گزیده از جلسه درس سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸


برچسب‌ها: شفیعی کدکنی, هنر, توتالیتاریسم
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۹

لينك مطلب

کوچ بنفشه ها ـ محمدرضا شفیعی کدکنی

کوچ بنفشه‌ها

در روزهای آخرِ اسفند

کوچِ بنفشه‌های مهاجر

                          زیباست.

 

در نیم‌روزِ روشنِ اسفند

وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد

در اطلسِ شمیمِ بهاران

با خاک و ریشه

ـ میهنِ سیارشان ـ

در جعبه‌های کوچک چوبی

در گوشة‌ خیابان، می‌آورند:

جویِ هزار زمزمه در من

می‌جوشد:

ای‌ کاش...

ای کاش آدمی وطنش را

مثل بنفشه‌ها

ـ در جعبه‌های خاک ـ

یک‌روز می‌توانست

همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست

در روشنای باران

در آفتابِ پاک.

 

محمدرضا شفیعی‌کدکنی (م. سرشک)

مجله سخن، چاپ هفتم، ۱۳۹۰، صص ۱۶۸ـ ۱۶۹


برچسب‌ها: کوچ بنفشه ها, فرهاد مهراد, شفیعی کدکنی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸

لينك مطلب