معرفی مقام یک شعر در «جشن میلاد اقاقی‌ها» ــ سعید عبداللهی

معرفی مقام یک شعر در «جشن میلاد اقاقی‌ها»

 

 سعید عبداللهی

  ۷ فروردین ۱۴۰۱

 

گاهی شعرهایی را می‌خوانیم که به‌نظر می‌رسد مناسبتی هستند؛ خاص واقعه‌یی و رخدادی. این رخداد می‌تواند یک مناسبت ویژه باشد یا مناسبتی عام. در هر دو صورت، هنر در این است که شاعر، سهل و ممتنع بنویسد؛ طوری که ویژه و عام را با هم دربر بگیرد، از دایره‌ی محدود زمان خاص رخداد بیرون برود، بی‌زمان و جاودانه شود و با حس و روان و نیاز انسانی تا همیشه بیامیزد.

این قسمت از شعر معروف زنده‌یاد فریدون مشیری که با عنوان «باز کن پنجره‌ را» می‌شناسیمش، در زمره‌ی چنین شعرهایند؛ سهل و ممتنع، ویژه و عام، بی‌زمان و آمیخته با پیوند طبیعت و انسان و مناسبت نوروز و بهار.

تمام ویژگی‌های آدمی با استعاره‌های متناظرشان به عناصر شعر داده شده‌اند و شعر، با قامت انسان و جامه‌ی آن، در مقابل زمان بی‌مرگ و همیشه آمدنی نوروز، رخ می‌نماید:

 اقاقی، میلاد و تولد دارد / نسیم، جشن می‌گیرد / بهار، شمع روشن می‌کند. پس دیدنی، شنیدنی، حس‌آمیز و باورکردنی هستند. و تمام این‌ها در قاب یک پنجره جا می‌شوند. و پنجره، آشناترین نماد رابطه‌ی انسان از درون خانه به تمام جهان است. از این رو پنجره، عنصر شعر جهان است. پنجره، حس‌آمیزترین رابطه‌ی انسان را با هستیِ بیرون او رقم می‌زند.

این‌گونه است که «شعر»، «زبان»ی فراتر از زبان رایج معیار است. با زبان معیار هرگز نمی‌توانیم به کشف این معناها و تصویرها برویم. هر زبانی با میزان و گستره‌ یا بازه‌ی استعاره‌آفرینی‌اش می‌تواند نوع تفکرش را بیافریند. از این رو زبان شعر، بازه‌یی نامحدود دارد ولی زبان رایج و روزمره فاقد این بازه یا توان آفرینش است.

با این زبان و نگرش، بار دیگر شعری قدیمی ولی همیشه تازه و باطراوت و فاتح زمان‌ها را می‌خوانیم...

 

  باز کن پنجره را

  

باز کن پنجره‌ها را

که نسیم

روز میلاد اقاقی‌ها را جشن می‌گیرد

و بهار

 روی هر شاخه

کنار هر برگ

شمع روشن کرده‌ست.

 

باز کن پنجره‌ها را وْ  

بهاران را

باور کن!

 

فریدون مشیری


برچسب‌ها: باز کن پنجره را, مشیری
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۱

لينك مطلب

شعر فریدون مشیری شناسنامه‌ی ستایش انسان ـ سعید عبداللهی

شعر فریدون مشیری شناسنامه‌ی ستایش انسان

سعید عبداللهی 

«یاد من باشد

 فردا دم صبح

جور دیگر باشم.

بد نگویم به هوا، آب، زمین.

مشت را باز کنم

تا که دستی گردد

و به لبخندی خوش

دست در دست زمان بگذارم.

گر چه دیر است، ولی

کاسه‌یی آب به پشت سر لبخند بریزم

 شاید به سلامت ز سفر برگردد.

یاد من باشد

که به بازار محبت بروم

یک بغل عشق از آن‌جا بخرم.

یاد من باشد فردا حتماً

که دگر فرصت نیست...». (فریدون مشیری، از شعر «یاد من باشد»)

 

کجاست کیمیای شعر؟

برخی نوشته‌ها، شعرها، فیلم‌ها و آثار مکتوب یا مصور، ما را به پهنه‌های دست‌ نایافته و کشف ناشده‌ی عواطف عمیق انسانی می‌برند. معنایی به نام «عاطفه» آنقدر گسترده و همه‌جانبه است که از انسان تا حیوان، در تمنای کسب آن در تکاپو هستند.

  برخی از این مکتوبات و مصور شده‌ها، سفر پیدایش‌شان از فراگستره‌های ظریف قلب و ضمیر بشری گذشته‌اند و به ما رسیده‌اند.

در برابر برخی نوشته‌ها باید توقف کرد، ایستاد، خود را به یاد آورد و اعتراف نمود: «انسان، دنیایی‌ست».

این نوشته‌ها به‌طور عام از پیوند ناگسستنیِ عواطف انسانی با عواطف طبیعت خلق می‌شوند. طبیعت که خود مادر هنر است، با جلوه‌های چهار فصلش همیشه عواطف انسانی را شکار می‌کند تا پاسخ جلوه‌هایش را بگیرد. قلمی که به این صید شدن توسط طبیعت و پاسخ به آن دل بدهد، می‌تواند از جلوه‌های طبیعت، جامعه‌یی انسانی بیافریند. گویی تناسخی صورت یافته و دیگر دوگانگی بین انسان و طبیعت نیست. حاصل این تناسخ در هنر ـ به‌طور خاص شعر که زبان است ـ ستایش زندگی و انسان با جامه‌های چهار فصل طبیعت است.

در این‌گونه نوشته‌ها نکته‌یی ظریف چونان سایه‌یی در خطوط کلمات، نهان و آشکار می‌شود؛ این سایه، نشانی و آدرس انسان تبعید گشته در درون خویش است. این آدرس گاه به ما هستیِ مسخ گشته را نشان‌ می‌دهد:

«هر که با گرگش مدارا می‌کند

خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند» (فریدون مشیری، شعر «گرگ»)

و گاه آدرس انسان هجرت کرده از تبعید درون را می‌دهد:

«هر که گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته می‌شود انسان پاک» ( شعر «گرگ»)

کشف انسان در طبیعت

در شعر نو فارسی کمتر شاعرانی را سراغ داریم که بر طبیعت، جامه‌ی جامعه‌ی انسانی پوشانده باشند. در میان شاعران نامی شعر فارسی که آثارشان پاسخ به چهار فصل طبیعت و معنا چیدن از آن برای تبیین زندگی و انسان است، باید از فریدون مشیری و سهراب سپهری نام برد. سهراب از بسیاری از جلوه‌های طبیعت، یادگارهای اسطوره‌یی برای تعریف زندگی و انسان برداشت و مشیری تلاش کرد انسان را به میان طبیعت ببرد تا نهاد و سرشت پاکش را به یادش بیاورد. هر دو از تبعید‌شده‌گی انسان، تصویرها و نگاره‌ها ساخته‌اند؛ یکی در سوررئالیسم عارفانه و یکی در رئالیسم محض.

فریدون مشیری نامی‌ست که راهیان شعر فارسی از دهه‌ی ۳۰ تا دهه‌ی ۷۰ خورشیدی او را شنیده، خوانده، دیده و واقع‌گرایی عاشقانه‌هایش را به خانه و خاطره و زندگی‌شان برده‌اند. مشیری از نادر شاعرانی است که گستره‌ی نفوذش، مرزهای دست‌ساز بشری را پس زده و محبوب قلوب و عواطف همه‌گان گشته است. شعر مشیری ترجمه‌ی خاک و هوا و آب و باد و کشف عواطف ظریف آدمی است. این معناها را اگر از دهه‌ی ۳۰ تا حالا در سراسر ایران جست‌وجو کنیم، به هر کسی بربخوریم که نگاهی در آلبوم قلم مشیری داشته است، گواهی خواهد داد که معناها و تصویرهای شعر مشیری همیشه همسایه‌ی دیوار به دیوار زندگی و خاطراتشان بوده‌اند:

«بوی باران، بوی سبزه، بوی خاك
شاخه‌های شسته ـ باران خورده پاك
آسمان آبی و ابر سپید
 برگ‌های سبز بید.
 ای دل من!

 گرچه در این روزگار
 جامه‌ی رنگین نمی‌پوشی به كام
باده‌ی رنگین نمی‌نوشی ز جام
جامت از آن می كه می‌باید تهی است،
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
 ای دریغ از ما اگر كامی نگیریم از بهار.
 گر نكوبی شیشه غم را به سنگ
 هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ».

(از شعر: خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز، کتاب «ابر و کوچه»)

تلاقی با نیما

فریدون مشیری شعر را از ۱۵ سالگی با سعدی و حافظ و...شروع کرد. زمانه‌یی بود که آینه‌های روبه‌روی شعر فارسی فقط کلاسیک بود. مادر و پدرش اهل کتاب و فرهنگ بودند. خانه، خانه‌ی کشت‌کاران رؤیا و دانه‌چینان اندیشه بود. مشیری در مسیر دست‌یابی به تفکر شاعرانه که بتواند او را به سبکی در قلم برساند، هم‌زمان با تحولات سیاسی و اجتماعی بعد از مشروطیت و اثرگذاری آن بر نثر و شعر فارسی، با رد پای نیمایوشیج تلاقی کرد. نیما و شعر نیمایی محصول تحول بزرگ زبان فارسی بعد از مشروطیت بودند. فرهنگ مشروطیت هم تا آنجا که به پهنه‌ی نثر و شعر و ادبیات برمی‌گردد، از تحول ادبی اروپا تأثیر پذیرفته بود. نیما هم مدتی در فرانسه بود و این اثرپذیری را با خودش به ایران آورد.

فریدون مشیری را باید یکی از وفادارترین پیروان شعر نیمایی دانست. شعری که در آن هجاهای موزون کوتاه و بلند، معناها و تصویرها را موسیقایی می‌کنند. مشیری میان شعر نیمایی و شعر سپید، بر نگهداشتن وزن اصرار داشت. از این رو از الگوهای پیروان شعر نیمایی شد. احمد شاملو گفته بود «شاعر باید به همان نظمی که تصویر شعر بر او تداعی می‌شود، شعر را بنویسد و نباید آن را دست‌کاری کند؛ وگر نه معنا ضایع می‌شود». (نقل به مضمون از مصاحبه با مجله فردوسی، اردیبهشت ۱۳۴۵)

این‌گونه می‌شد که وقتی جلوه‌های چهار فصل طبیعت توأم با تلخ و شیرین ناگزیری‌های انسان، با این نظم و هجاها بر سر قلم مشیری می‌ریختند، جان او نخست با موسیقی خلوت می‌کرد و توسن‌های سرکش موسیقایی واژه‌ها، در نازک اندیشی‌های مشیری رسوخ می‌کردند و خالق معناها می‌گشتند. ‌در این سیر و سلوک‌ها بود که سبک اندیشه، تفکر شاعرانه و قلم فریدون مشیری به آرامش دلخواهش رسید. از آن پس بود که نام او تداعی سفر‌ در فراگستره‌های ظریف قلب و ضمیر آدمی در اتحاد و همبستگی با طبیعت گشت.

 شخصیت شعر مشیری

«شخصیت» آن نمود و ظهور پدیدار شده از معناهای به‌هم آمیخته در هر وجود و فاعل آن است. شخصیت یک درخت، برگ و بار و شاخسار و سایه‌ساری‌ست که زبان ارتباط ریشه‌های به‌هم تنیده و بافته‌ی آن در نهان خاک است.

معناها وقتی جامه‌ی کلمات می‌پوشند و این کلمات با خالقان و راویانشان در رفت و آمد و گشت و گذار اندیشندگی و آفریننده‌گی هستند، آرام آرام اثرگذاری‌شان را بر شخصیت فاعلشان بارز می‌کنند. گویی این معناها هستند که بر وجود آدمی پرتوشان را می‌افکنند و کاراکتر و شخصیت می‌پرورند. از این‌جاست که در سیاست، در علم، در فرهنگ و در هنر شاهد ظهور شخصیتی متناظر نوع اندیشه و فاعل هر کدام هستیم. پس هر فاعل فرهنگی و هنری دارای پرتوی از معناها است که بر آثار او می‌تابند و اثر او بازتاب «شخصیت تفکر» اوست. با این شخصیت‌شناسی می‌توان سراغ نویسندگان، شاعران، ترانه‌سرایان و آفریننده‌گان هنر و...رفت.

فریدون مشیری در گذار تجربه‌های شعری و در گشت و تماشاهای متقابل قلمش، به شخصیت ستایشگر انسان و طبیعت دست یافت. رسیدن به این شخصیت، دست یافتن به جوهر شعر و پاسخ به فلسفه‌ی هنر است. این شخصیت عجین شده با کلمات ـ که باید مدام از دنیای نهان معناها به جهان عینی آوردشان ـ با شخصیت وجود و نامی با هویت فریدون مشیری یگانه و منطبق شد؛ آنقدر که این نام و این «شخصیت»، ترجمه‌ی عینیِ شعرهایش است. (یادآوری می‌شود که هستند شاعرانی که به این یگانگی و انطباق شخصیت با شعرشان ـ به جوهر شعر و فلسفه‌ی هنر ـ  نمی‌رسند و بین خودشان و شعرشان فاصله‌های بسیار وجود دارد...به قول فروغ فرخ‌زاد این شاعران فقط در لحظه‌یی که شعری می‌نویسند، شاعرند و قبل و بعدش نیستند...).

دکتر عبدالحسین زرین‌کوب شخصیت شعر مشیری را این‌طور توصیف می‌کند: «با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون، واژه به واژه با ما حرف می‌زند؛ حرف‌هایی را می‌زند که مال خود اوست. نه ابهام‌گرایی رندانه، شعر او را تا حد هذیان نامفهوم می‌کند و نه شعار خالی از شعور، آن را  وسیله‌ی مریدپروری و خودنمایی می‌سازد. شعر او زبان در سخن شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه‌ی خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص، خود را از اهل عصر جدا سازد. او بی‌ریا عشق را می‌ستاید، انسان را می‌ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است، دوست دارد».

پنجره‌یی به جهان

با شخصیت‌شناسی در آثار مشیری، نگاهی به نمودهای آن در قلمش می‌اندازیم. نخست باید به پشت پنجره‌یی برویم که مشیری را به میان نسل مشتاق حرف نو و جامعه برد. یادآوری می‌شود هر شاعری یا نویسنده‌یی از یک پنجره به میان مردم و جامعه رفته است. مثلاً لئون تولستوی از پشت پنجره‌ی «جنگ و صلح» به تمام جهان رفت. گابریل گارسیا مارکز با «صد سال تنهایی». سیاوش کسرایی با شعر «آرش». شاملو با «هوای تازه». نزار قبانی با «باران یعنی تو می‌آیی». اخوان با «قاصدک» و... مشیری از «کوچه» به شهر و دیار مردم و میهنش رفت و هنوز که هنوز است شعر «کوچه»ی او از نسل‌های پیاپی، رسید دریافت می‌گیرد...

کوچه

اوایل دهه‌ی ۴۰ بود. شعر فارسی پوست انداخته بود و از قواره‌ی کلاسیک فاصله می‌گرفت. شعر نیمایی اما در اوج بود. در آن دهه و حتا دهه‌ی ۵۰، «آرش» کسرایی و «قاصدک» اخوان ـ با این‌که در دو سر طیف امید و یأس بودند ـ خیلی سر زبان‌ها می‌گشتند. در همان اثناها بود که شعر «کوچه» نخست در مجله‌ی «روشنفکر» چاپ شد. بعدها نوار کاستش هم با موزیک زیبایی در زمینه‌اش، به تسخیر ضمیرهای نوخواه و زیبایی‌جو رفت. انگار پیوند دهنده‌ی عاطفه‌های گمگشته در روزمره‌های بی‌سرانجام بود. در ساختار معنایی و قواره‌ی شعر می‌شد «شخصیت» ستایشگر عشق و آدمی را تداعی کرد. خوب است توصیف بال و پر گشودن «کوچه» را از زبان شاعرش بخوانیم:

«این شعر در اردیبهشت سال ۱۳۳۹ در مجله‌ی روشنفکر چاپ شد. من هم تازه این شعر ـ حالا چه واقعی، چه تخیلی ـ عاشقانه را گفته بودم. بالای این شعر نوشته بودم شاید شما هم روزی با کسی از کوچه‌یی گذشته باشید و شاید روزی دیگر تنها.

در هر محفلی که من می‌رفتم، در هر مجمعی که برای شعرخوانی دعوت می‌شدم و در هر دانشگاهی که صحبت می‌کردم ـ که بیشترین خاطره‌اش در دانشگاه شیراز است ـ ، همه داد می‌زدند: کوچه...کوچه...کوچه! دیده‌اید که این نسل جوان از دختر و پسر چه‌جوری دم می‌گیرند!

به آن‌ها گفتم: بچه‌ها! امروز برایتان یک شعر بهتر از کوچه آوردم. باور کنید مثل این‌که به این‌ها حرف بد زده باشم. فریاد زدند: کوچه...کوچه...کوچه! بعد دبیران و استادان التماس می‌کردند که آقا! بخوان! من شعر کوچه را می‌خواندم و دوهزار نفر با من هم‌صدایی می‌کردند.

در آمریکا من داشتم برای چند نفر کتاب امضا می‌کردم که یک آقایی آمد به من گفت شعر کوچه را بخوانید. گفتم اجازه بدهید که دیگر امشب شعر کوچه را نخوانم. یک خورده من را نگاه کرد و دستش را به حالت تهدید بالا آورد و گفت: نعش من را امشب از این‌جا می‌برند اگر شما شعر کوچه را نخوانید! گفتم آقا! چرا خون‌ریزی می‌کنید؟ شعر را خواندم». (به نقل از مستند: شاعر دیار عشق و آشتی، اردیبهشت ۱۳۸۹)

در شعر کوچه، دو عنصر موسیقی و قافیه در اتحاد با هم، آن‌چنان هر دم معناها و تصویرها را به رنگی درمی‌آورند که سحر شعر، خواننده را در آینه‌ی زندگی و خاطره‌های خود، از پنجره‌یی به پنجره‌یی می‌کشاند. تماشایی است که به قول مشیری «هزاران نفر» را در عشقی مشترک  «هم‌صدا» می‌کند:

«بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
در نهان‌خانه‌ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید...
 یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
 ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو به من سنگ زدی

 من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه‌جا گشتم و گشتم...
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب

 ناله‌ی تلخی زد و بگریخت
اشك در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید...». (گزیده‌ی شعر کوچه از کتاب «ابر و کوچه»)

شناسنامه‌ی قلم مشیری

در شعر مشیری همه‌ی جلوه‌های زندگی جا شده‌اند و از لطف قلم و زبان و اندیشه‌ی او هویت یافته‌اند. دفتر شعرهای هر شاعری را ورق بزنیم، به برخی شعرها می‌رسیم که در سوژه‌یابی و توصیف آن، شناسنامه‌ی هویت شعری شاعر را پیدا می‌کنیم. این شعرها همان ستون‌های اصلی قلمی هستند که تمام دفترهای شعر، بر هاله‌ی آن گرد آمده‌اند. این شعرها را باید «جهان‌بینی» شاعر دانست. این شعرها دامنه‌های بازتر و گسترده‌تری از حیطه‌ی خاص شعر را به روی خود می‌گشایند؛ تا آن‌جا که پاسخ انسان به چرایی هستی‌اش را تبیین می‌کنند. این شعرها معمولاً درد و حرف اصلی شاعر هستند؛ درد و حرفی که آبشخور فلسفی دارند و تا پایان عمر شاعر هم او را رها نمی‌کنند.

در دفترهای شعر فریدون مشیری به شعرهای «گرگ» و «از نگاه یاران» و نمونه‌هایی چنین برمی‌خوریم. شعر «گرگ» از همان آبشخورهای فلسفی نشأت گرفته که در چند بیت، گویی تاریخ انسانٍ تبعیدگشته و چرایی گمگشته‌گی‌های هویت و ماهیتش را نقد می‌کند. این شعر گویی حاصل سفرهای شاعرانه‌ی‌ مشیری در دهه‌های کنکاش میان طبیعت و انسان و جامعه است. به‌طور عجیبی این شعر در روزگار متشرعان حاکم بر ایران، بین مردم گل کرد و تکثیر شد. گویی شعر «گرگ» دنبال علتی برای «گرگ‌خویی‌ها» و مقابل آن «انسان پاک» می‌گردد.

مشیری که شعرش با واقع گرایی تجربه‌های زندگی آدمی آمیخته است، علت را از سویی در سازش با گرگ و از دیگر سو در نبرد با گرگ می‌یابد. مضمون و پیام این شعر مشیری را می‌توان در تمام دیوان‌های شعر هدفمند جهان و رساله‌های عارفان که دنبال رهایی انسان هستند، یافت. وجه بارز دیگری از شعر «گرگ»، شناخت مشیری از ساختار دایره‌ی قدرت سیاسی است که «دردمندی انسان» حاصل «گرگ‌های فرمانروا»ی آن‌هاست.  

زمزمه‌های مدام این شعر از آن نامکررهای حدیث نبرد ابتذال و عشق است که آینه‌یی مقابل زندگی، افکار، کردار و پندار اهل جهان می‌گذارد:

«هر که با گرگش مدارا می‌کند

خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند

هر که گرگش را دراندازد به خاک

رفته رفته می‌شود انسان پاک

این‌که مردم یکدگر را مى‌درند
گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند
این‌که انسان هست این‌سان دردمند
گرگ‌ها فرمان‌روایی می‌کنند
این ستم‌کاران که با هم همرهند
گرگ‌هاشان آشنایان همند

گرگ‌ها همراه و انسان‌ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟»!

 فتح فلسفه‌ی هنر

بر شعرهای فریدون مشیری چندین آهنگ تنظیم شده و ترانه‌ها ساخته‌اند. تمام این ترانه‌ها از محبوب‌ترین‌ها هستند. ترانه‌هایی چون «بوی باران»، «آه، باران»، «از نگاه یاران»، «بهارم دخترم»، «پر کن پیاله را»، «کوچه» و...

فریدون مشیری بیش از ۱۴ کتاب شعر از خود باقی نگذاشت. پیش از او فروغ فرخ‌زاد فقط ۵ دفتر شعر را امضا کرد و رفت. و پیش از همه‌گان حافظ فقط یک دیوان با ۴۹۶ غزل را در زمانه‌ها تکثیر نمود و بدون آن‌که کتابی از خود ببیند، خود را بر کتیبه‌های قلب و ضمیر مردمان نگاشت. اما اینان دست در زهار فلسفه‌ی هنر بردند و فاتح شدند.

شکوه روشنایی

شعر فریدون مشیری از جمله‌ آثار شکست‌ناپذیر و جامه‌ی یأس به بر نکرده‌ی شعر معاصر ایران است. در هر دفتر او همیشه خود را پشت دریچه و پنجره‌یی رو به افق‌های روشن می‌بینیم. او در شعرهایش برای رسیدن به افق‌های روشنایی، راهنمای مسیر هم می‌گذارد. از این رو همواره در نفی و اثبات‌های ناگزیز واقعیت‌ها، شعر او به اثبات شکوه روشنایی دست یافته است:

«افق تاریك
دنیا تنگ
نومیدی توان فرساست.
 می‌دانم،  ولیكن

 ره سپردن در سیاهی
رو به سوی روشنی زیباست.
 
به شوق نور در ظلمت قدم بردار
 به این غم‌های جان‌آزار دل مسپار
كه مرغان گلستان‌زاد
ـ كه سرشارند از آواز آزادی ـ
 نمی‌دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
و رعنایان تن در تور پرورده
نمی‌دانند در پایان تاریكی

 شكوه روشنایی را».

(شعر شکوه روشنایی، از کتاب لحظه ها و احساس)

چکاوک عشق

بر پنجره‌های دفترهای شعر فریدون مشیری می‌توان هاشوری از دلتنگی‌ها را یافت که او تلاش کرده این غمگنانه‌ها را پاسخ بدهد. یکی از این شعرهای محبوب و تصنیف شده، «از نگاه یاران» است. این شعر مشیری در اواخر دهه‌ی ۶۰ سروده شده که بی‌شک حاصل شناخت عمیق او از چند و چون سلطه‌گری و «شب پریشان» استبداد حاکم بر ایران و از طرفی حاصل امید و عشق شکست‌ناپذیر وی به فرا رسیدن «دوره‌ی رهایی» مردم ایران است:

«از نگاه یاران به یاران ندا می‌رسد

دوره‌ی رهایی رهایی فرا می‌رسد

این شب پریشان پریشان سحر می‌شود
روز نو گُل افشان گل افشان به ما می‌رسد

از نگاه یاران به یاران ندا می‌رسد
دوره‌ی رهایی رهایی فرا می‌رسد

ساقیا کجایی کجایی که در آتشم
وز غمش ندانی ندانی چه‌ها می‌کشم

ساقی از در و بام در و بام بلا می‌رسد
بر دلم از این عشق از این عشق چه‌ها می‌رسد».

 فریدون مشیری این انسان نیکوسرشت، نیکو خرد، نوع‌دوست و میهن‌پرست در عصر روز ۳ آبان ۱۳۷۹ پس از چندین سال‌ بیماری، در ۷۴ سالگی دچار التهاب شدید شد و ساعاتی بعد در بیمارستان درگذشت. پیکر وی در میان هزاران ایرانی دوست‌دارش از مقابل تالار وحدت تهران تشییع گشت.

چکامه‌های نوع‌دوستی و عاشقانه‌اش در دفترهای شعر معاصر ایران جامه‌ی جاودانی به وسعت خاطرات یک ملت و میهن پوشیدند. او تا آخرین لحظات حیاتش از اندیشیدن، کشف کردن، سرودن و آفریدن و افزودن بر آلبوم فرهنگ انسانی بازنماند:

«می‌توان كاسه‌ی آن تار شكست
می‌توان رشته‌ی این چنگ گسست
می‌توان فرمان داد: هان! ای طبل گران! زین پس خاموش بمان!
به چكاوك اما
نتوان گفت مخوان».

۱ آبان ۹۷

 

آثار فریدون مشیری 

۱۳۳۴ تشنه طوفان
۱۳۳۵ گناه دریا
۱۳۳۷ نایافته
۱۳۴۵ ابر و کوچه
۱۳۴۷ بهار را باور کن
۱۳۴۷ پرواز با خورشید
۱۳۵۶ از خاموشی
۱۳۴۹ برگزیده شعرها
۱۳۶۴ گزینه اشعار
۱۳۶۵ مروارید مهر
۱۳۶۷ آه باران
۱۳۶۹ سه دفتر
۱۳۷۱ از دیار آشتی
۱۳۷۲ با پنج سخن‌سرا
 ۱۳۷۴ لحظه‌ها و احساس

آواز آن پرنده غمگین


برچسب‌ها: ادبیات, شعر, مشیری, سپهری
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷

لينك مطلب