همبستگی با دختران خیابانی ـ سعید عبداللهی
همبستگي با دختران خياباني
با تو
با حلقههاي فيلم زندگي
ميگردم
روي پردهها باز ميشوم
از پردهها رد ميشوم.
با تو ميگريزم
عصيان ميکنم
ميدوم.
با تو
دلهرههايم را نفس نفس ميزنم
گريههايم شورش ميکنند.
با تو
در قدم ـ سکوتها
بنبستها را سوزن ميزنم
کلمات را از شعرها بيرون ميکشم
و خنجر ميسازم...
با تو
عشق را حقوق بشر ميکنم
و با آستريِ عشق
شيشهي چشمها را پاک ميکنم.
با تو
مادر را ياد ميکنم
ـ که خيابان نداشت ـ
و در گور قابلمه و قوري و رختشويي دفنش کردند.
با تو
بابا را پيدا کردم
و لاي سطرهاي گود پيشانياش
تاريخ حکومتها را خواندم و تُف کردم...
با تو
شناسنامهام را پاره كردم
از حجم مُهرهاي دروغ انتخابات
بيرون آمدم
انتخاب چپاول
انتخاب شاهان و خدایگانشان
انتخاب شيخان و ريـاهایشان!
در هجوم سختيِ فهميدن تو
خودم را ديدم.
ما به هم پشت داديم؛
و خود را
در مرواريد کلمات، پيدا كرديم.
كلمات
دانه ـ باران ريختند.
دانهها روي زمين
آينه ـ فرش شدند؛
من و تو
ميچکيديم
و در آينهها
خودمان را ابديت كرديم
و گفتيم به هم:
فهم تو
ورق زدن کوه ـ برگ عصريست
که از ما نهانش کردند...
و ما «كاشفان فروتنِ شوکران» خودمان شديم...
س. ع. نسیم
برچسبها: ادبیات, شعر