یادداشت‌های آخر شب (۱) ــ سعید عبداللهی

یادداشت‌های آخر شب (۱)

*

[«یادداشت‌های آخر شب»، شعر نیستند؛ حتی اگر ستونی و زیر هم نوشته شوند. شاید تصویری یا استعاره‌یی به‌طور مستقل، خصوصیت شعر داشته باشد، ولی ساختار نوشته، نثری هست با قدری وام از آرایه‌ها. قدر مسلم این است که این یادداشت‌ها نقد ویژگی‌های اکتسابی روزگارمان و آثار خوب و بد آن‌ها بر ما انسان‌های اجتماعی‌ست.]

*

گوشی را بردار

نوستالوژی‌هایم را برایم بخوان

[این واژه فارسی نیست، ولی رایج و ساده شده]،

بخوان: در گذشته ماندن

گاهی خیلی خوب است

خاص که

در اقیانوس اینترنت

گاه

بلمی اندیشه هم یافت نمی‌شود.

[خودمانیم؛ شعور هست ولی باید با ذره‌بین بر اقیانوس بیابی!]

گاهی

قدم‌زنان از روبه‌روی ویترین سایت‌ها

ــ و این‌همه صفحه ــ

حسرت یافتن آن غول‌های قلم و فکر و فیلم

امان نمی‌دهد.

*

برمی‌گردم

پنجره‌ی نوستالوژی‌هایم را

طاق به طاق می‌گشایم:

چقدر غول‌های قلم و فکر و فیلم دیروز

دانا، سخی، فاخر، مغرور، بخشنده، بافرهنگ و مهربان‌اند!

چقدر معنا می‌کاشتند و فرهنگ درو می‌کردیم!

یادش به‌خیر

کودکی‌های جهان...

*

سعید عبداللهی

۱۴ دی ۱۴۰۳


برچسب‌ها: یادداشتهای روزانه, مینی‌مال, نوستالوژی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳

لينك مطلب

یادداشت به یک دوست ــ سعید عبداللهی

یادداشت به یک دوست

سلام

با تشکر از یادداشت شما که من را شرمنده کردی.

به‌قول خودت بگذریم از تفاوت نظرها که چه بهتر اصلاً سراغ آن‌ها نرویم تا مشترکات‌مان را بیشتر کنیم و بیشتر به‌هم نزدیک باشیم.

من معتقدم دو نفر را هم نمی‌شود روی کره‌ی زمین یافت که مثل هم فکر کنند و نظر یکسان داشته باشند. این خوب است که دنیای انسانی این‌قدر تنوع فکر و نگرش درش هست؛ اما با این‌همه تفاوت‌ در نگرش و جهان‌بینی و عقاید، راه چاره برای هم‌زیستیِ انسانی چیست؟

راه حل من که حدود بیست سال است به آن رسیده‌ام این است که باید همه‌مان «اندیشه‌ی دموکراتیک» داشته باشیم تا این کره‌ی زمین بیشتر از این جهنم نشود. تنها با اندیشه‌ی دموکراتیک است که حق تفاوت دیگری با خودم را به‌رسمیت می‌شناسم و هیچ‌کس جای من را تنگ نمی‌کند، که برعکس، به دیگری هم نیازمند می‌شوم تا خودم کامل شوم. این‌طوری دنیای بهتری را در درون خودمان می‌سازیم و اگر ضریب اجتماعی و جهانی به آن بزنیم، این‌طوری تمام جنایت‌ها از زمین جمع می‌شوند.

مارگوت بیکل شاعر آلمانی قطعه‌ای قشنگ و عمیق دارد که شاملو ترجمه و دکلمه کرده:

«یکدیگر را می‌آزاریم

بی‌آن‌که بخواهیم.

شاید بهتر آن که

دست در دست یکدیگر نهیم

بی‌هیچ سخنی.»

*

اگر از من بپرسی چرا عمرت را گذاشتی در مبارزه با سلطه‌گری و تمامیت‌خواهیِ ایدئولوژیک و سیاسی، می‌گویم برای این‌که آزادی را تمرین کنم، بفهمم، فرهنگ آن را در خودم و پیرامونم و جامعه‌ام جاری کنم و به‌سهم خودم بتوانم «اندیشه‌ی دموکراتیک» را سرلوحه‌ی حل تمام مشکلات مزمن و تاریخیِ ایران کنم.

یکی از آن کبوترهای خوش‌خبر شرق، شما هستی که سال‌ها سال است به ‌سوی هدف مشترک برای ایران و مردمانش و آرمان مشترک انسانی پرواز می‌کند.

قربانت

سعید


برچسب‌ها: یادداشتهای روزانه, خانه دوست کجاست
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۳

لينك مطلب

قافله‌ی روزها ـــ سعید عبداللهی

قافله‌ی روزها 

 

تقویم ورق می‌خورد.

بهار از قله می‌گذرد.

روزها چون گردبادی دوره‌مان می‌كنند و شتابان می‌گذرند.

حالا همه‌ی روزهای سال دارند یاد و مناسبتی می‌شوند.

 روزهای رهایی و روزهای بن‌بست.

روزهای شادی و روزهای اندوه.

روزهای سهولت و روزهای صعوبت.

روزهای گشایش و روزهای دلتنگی.

روزهای شیرین و نشاط و روزهای تلخ و سنگین.

روزهای جنایت و روزهای حماسه...

سال‌های چراغ‌كُشی و سال‌های شمع‌افروزی...

 

تقویم ورق می‌خورد.

بهار از قله می‌گذرد

چشم به گام‌های تو دوخته‌ام

انتظار گام‌های مرا می‌کشی

در کدامین پیچ

در کدامین گذر

در کدامین تلاقی

گام‌هایمان آزادی را تلاقی می‌کنند...؟

 

سعید عبداللهی


برچسب‌ها: نوشته‌های روبه‌رو, یادداشتهای روزانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۹

لينك مطلب