امه سزر:  تجسم شرافت سیاسی، تجلی هنرمند متعهد، تبلور فخر ادبیات و شعر ـ سعید عبداللهی

امه سزر:

تجسم شرافت سیاسی، تجلی هنرمند متعهد،

تبلور فخر ادبیات و شعر

سعید عبداللهی

 

«زمان ایدیولوژی‌های سطحی‌نگر به پایان رسیده است. چیزی دیگر در کار است. خاطر جمع باشید: جهان دیگری نیز در کار است.» (امه سزر)

 

«شگفتا ! این سیاه‌پوست نه تنها یك سیاه‌پوست است، بلكه انسانی است كامل كه تمام پرسش‌ها، واهمه‌ها، امید‌ها و شادمانی‌های انسان را  بازگو می‌كند و بر من بیشتر از پیش به‌منزلة الگوی اصیل متانت تجلی می‌نماید.» (آندره برتون)

 

«امه سزر یک سیاستمدار ضد استعماری و در عین حال روشنفکری فوق‌العاده پیشرفته بود که به معلمان سابقش درس می‌داد...شعر امه سزر شعار نبود. واقعأ شعر بود. ادبیات بود. یعنی این‌که اگر هم از متن سیاسی‌اش آن را سوا کنید، باز هم شعر است. اگر آن را ببرید در قرن دیگری بخوانید، باز هم شعر است.» (منوچهر هزارخانی)

***

پرتو افکنی بر تابلو تاریک جهان و پرسشگری مکاشفه‌گر

کوتاه‌ترین بیوگرافی سیاسی، ادبی و هنری امه سزر در توصیف مشترک جهانیان از وی: «شاعر انسان‌دوست و صدای رسای تحقیرشدگان روی زمین».

امه سزر یک زندگینامة متعارف از تولد تا مرگ نیست؛ که پرتوافکنیِ یک فرهنگ‌سازی بر تابلو تاریک پشت سر است. امه سزر یک پرسشگر است که با رایت «چرا و پرسشگری» به شناخت قوانین شکافتن دیوار ظلام جهان دست می‌یابد.

امه سزر نخست شناسنامة «سیاه‌واره‌گی»اش را امضا نمود و به رسمیت شناخت و دست به کار بازسازی هویت انسانی و بازگرداندن آن به جایگاه متعالی‌اش زد. کاری صعب و پرمشقت آن هم با داشتن نسبی سیاه‌واره در قاره‌ای با شناسنامة بردگی و منکوب استثمار. هر آن‌چه درباره‌اش باید گفت و نوشت، برداشتن مداوم از گنج اندیشه و زندگی خودش است که او با دیدن تضادی بالاتر از قاره و رنگش، به آن رسید: «انسان آزاده زیستن در حقیقت‌ بسیار دشوارتر از برده‌ بودن است».

 

یقین به تغییر با چراغ دانایی

امه سزر طی کردن این مسیر را با یقین به تغییر، همراه با چراغ دانایی میسر دانست: چه با شعر، چه با سخنرانی، چه با مقاله و چه با راه انداختن جنبش «سیاه‌واره‌گی» و چه با پای نهادن به بازار هزار رنگ سیاست و با شرافت در آن دنبال پاسخ به چرایی‌ها رفتن.

امه سزر خواست با مجموع این‌ها یک فرهنگ را به میلاد برساند و به رسمیت بشناساند. «من توهین را برمی‌دارم و در برابر آن ایستادگی می‌کنم». و از فرهنگی دفاع می‌کند و تعریفش می‌کند که آرزوی بشری است: «فرهنگ مجموعه‌ای از آن چیزی است كه انسان‌ها با تصور آن طرح جهان را ریخته‌اند تا خودشان را با آن جهان سازگار ساخته و آن را سزاورار و شایستة انسان بسازند. فرهنگ یعنی: تمامیت آن‌چه انسان با ابداع آن جهان را قابل زیستن و رویارویی با مرگ را ممكن ساخته است».

 

«سیاه هم‌چون اعماق آفریقای خودم»

امه سزر این‌گونه برای خود راه خلاقیت و نگرش به واقعیت را می‌گشاید. در مسیر این مبارزة هر دم سخت‌شونده، او هویت انسانی خویش را بیشتر کشف می‌کند و از آن توان و انرژی مضاعف برای تحقق هدفش استخراج می‌نماید.

امه سزر هم‌چون میلیون‌ها سیاه پیش از خود، وارث و قربانی «بی فرهنگی» ساختاری در جامعه‌اش بود. استعمار دنبال محو «فرهنگ بومی» بود. امه سزر با یاری دوست دانشجویی‌اش لئوپولد سدار سنگور دست به پی‌افکنی جنبش «سیاه واره‌گی» می‌زند تا واقعیت سیاه و وجود و بود انسانی‌اش را به ثبت برسانند. لئوپولد سدار سنگور شاعر و ادیب خردمند، اولین عضو افریقایی آكادمی فرانسه و نخستین رئیس جمهور سنگال بعد از پایان استعمار در سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ بود. در تفهیم ضروری و حقیقی بودن جنبش «سیاه‌واره‌گی»، ژان پل سارتر نوشت: «سیاه واره‌گی، نفی انکار انسان سیاه نیست». جنبش «سیاه‌وارگی» گذرگاه ادبی، فرهنگی و تاریخی‌ای است كه با همت امه سزر و سدار سنگور برپا شد تا سیاهان خارج از افریقا را با افریقا پیوند ‌دهد.

ریشه‌دار بودن فرهنگ بومی‌زدایی در تاریخ بشر را ژان پل سارتر در مقدمه کتاب دوزخیان روی زمین این‌گونه شرح می‌دهد: «در گذشته‌های نه چندان دور، باشندگان زمین به دو میلیارد می‌رسید؛ یعنی ۵۰۰ میلیون انسان و ۱ میلیارد و۵۰۰ میلیون بومی. اولی‌ها به كلمه دسترسی داشتند و دیگران از آن تقلید می‌كردند».

کار سترگ امه سزر که بعدها مورد ستایش ناباوران قرار گرفت، همین بود که «فرهنگ بومی» سیاه‌وارگان را در فرهنگ عمومی بشری جای دهد. موفقیت او از آبشخور امیدی خستگی‌ناپذیر و از یقینی سرشار از تحقق هدف سیراب می‌شد: «امیدوار بودن در من ریشه دارد و در بنیاد من است. من تمام بدبختی‌های پیش آمده را می‌شناسم. من آن‌ها را انکار نمی‌کنم. من بی‌نهایت روشن‌نگرم؛ اما نومید شدن را نمی‌پذیرم؛ زیرا نومید شدن، نپذیرفتن زندگی است».

 

یک زندگی، یک دایره‌المعارف

زندگی امه سزر به‌دلیل گذار از پیچ و خم‌ها و هزارتوهای در هم تنیده، یک دایره‌المعارف انسانی است. یک کوچ کردن از دایرة‌ بستة‌ جنسیت و نژاد و رنگ به هستی بیکران فرهنگ انسانی است. سفری که شکوه عارفانة درون‌نگارش با امه سزر در کار مکاشفه‌های فلسفی و عاشقانه‌های انسان‌شمول است: «راه انسان، خودآگاه شدن به  خویش و به كمال رساندن بشریت است».

 

کشف ستارگان نیمروز

قدم زدن در تالارهای شعر امه سزر، کندن از ناباوری‌ها و نتوانستن‌ها و دست دادن به استعاره‌های فرابرنده است:

«آذرخش بی‌آنکه در اغوای دربان‌های زندان تمكین كند

از پیراهنش

  یک دسته‌ پرنده‌های زرین‌پر متلاشی شدند

و به گوش‌هایش

 شکوفه‌های جزایر مرجانی جوانه زدند.

او با من زبانی را تکلم می‌کند

ـ چنان ملایم و مهربان ـ

که در لمحه‌های نخستش

 برایم نامفهوم است

و اما با گذشت زمان

 حدس می‌زنم که به من تأکید می‌کند

که بهار از سویی مخالف فرا رسیده است

که هر عطشی فروکش کرده است

که پاییز ما را با هم آشتی داده است

که ستاره‌ها در نیمة روز

 در کوچه گل کرده‌اند

و میوه‌هایشان را

چه پایین آویخته‌اند». (از دفتر بازگشت به زادبوم)   

 

با امه سزر که باشی...

دایره‌های تودرتو و مواج زندگی امه سزر مولد و مخزن معانی بزرگ در عبارات قصاراند. گویی او از جهان و انسانی همه‌جانبه عبور کرده است تا تمامیت آن را در هنر و شعر و ادبیات بازیابد. از روبه‌روی چند تابلو آن می‌گذریم:

ـ «در پندار من نمی‌گنجد كه یك هنرمند جهان سومی متعهد نباشد. متعهد بودن برای یك هنرمند یعنی ریشة عمیق داشتن در محیط اجتماعی خود».

ـ «تعهد نویسنده بزرگ‌تر از تعهد سیاسی است».

ـ «شعر من زادة عمل من است». (توضیح: به همین سبب، منتقدین ادبی فرانسه امه سزر را «ویكتور هوگو سدة بیستم» می‌دانند.)

ـ «آزادی بسیار خوب است. همین که یک‌بار بدان دست یافتی، می‌باید دانست که چه باید از آن ساخت؛ وگرنه فرداهای آن سرشار از تراژدی‌اند». (درک عمیق امه سزر از قدرشناسی آزادی و هشدار دادن نسبت به آن. همان هشداری که با درک نکردنش، شاهد دگردیسی قیام‌های آزادی‌بخش بوده‌ایم.)

ـ «آن‌چه به من تحرك می‌بخشد، همانا ارادۀ آفریدن، ارادۀ خلق‌كردن و آبادكردن در حال و آینده است».

 ـ «شاعر بودن یعنی در عمق اشیاء و خویشتن سیر كردن. با بازخوانی شعر‌هایم، خودم را بازمی‌شناسم، وهم‌ها و پندارهایم را بازمی‌یابم».

ـ «برای ما فرهنگ به مثابه‌ جنگ‌افزاری است. من به فرهنگ بیش از حد اهمیت قایل هستم».

شعر، حربة من است برای نفی این حالت سطحی و ظاهری. شعر برای من نفی این حهان مملو از دروغ است.  شعر من تعمقی بود در باطن خودم و یا هم  شیوه‌ای برای انفجار این‌همه جور و بیداد كه ما قربانیان آن بودیم».

ـ «كانت همه‌چیز را به این سه سؤال اساسی ارتباط می‌داد: كی هستم؟ چه باید بكنم؟ چه چیز موجب می‌شود كه امیدوار باشم؟ این‌هم پاسخ‌هایم: كی هستم؟ یگ نیگر(سیاه‌واره) اهل مارتینیك.

چه باید بكنم؟ مثل یك انسان رفتار بكنم كه شایستة مقام انسان باشد.

چه چیزی مرا وامی‌دارد كه امیدوارباشم؟ تحول انسان. همبستگی با بشریت.» 

 

با امه سزر که باشی، چه‌ها که نمی‌یابی تا گوهر پنداشنت را صیقل زند؛ تا به شنگرف‌های جوهرینش دست یابی. باید خود را مهیا سازی تا گنجینه‌ای از فرهنگ و اصالت بشری را بشناسی و در نهاد خودشناس و خودباور خویش نه مهمان که با او وجودی مشترک گردی...با امه سزر: وجودی فراتر از مرزهای تن و زمین و هوا: فراجغرافیایی و عصیانگر.

۳۰ فروردین ۹۸


برچسب‌ها: امه سزر, ادبیات جهان, جنبش سیاه وارگی, نقد ادبی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ ـ س. ع. نسیم

مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ (۵)

خواهرم نوشت :

ـ یادت هست آرزوهایت را

آنقدر در تخم پرستوها كاشتی

كه بال‌های پرواز

به ضیافت خواب‌های طلایی‌ات آمدند؟

آنقدر «ماهی‌های سیاه كوچولو»

در كیسه‌ی ماهی‌خوارها منفجر شدند

كه حالا بچه‌ها

آرزوهایشان را

در تخم‌ریزی ماهی‌ها

به آب‌ها می‌دهند

تا آسمان

ـ با نخوت سكوتش ـ

از جوی‌های بی نام‌و

ماهی‌های بی‌صدا

شرمش شود...

 

سعنسیم  


برچسب‌ها: مشق های خط نخورده, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ ـ س. ع. نسیم

مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ (۴)

خواهرم نوشت :

گاه دلتنگی‌ها

وقت‌های شادی

گاه‌گاهی شعر می‌خوانم

ـ شعرهای ممنوع ! ـ

و خودم می‌دانم

كه چه را باید خواند

و چرا می‌خوانم.

 

وقت خواندن

بچه‌ها گرداگرد

و پر از حوصله‌ی كنجكاوی‌...

 

س. عنسیم    


برچسب‌ها: مشق های خط نخورده, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

سفری با رساله‌های عاشقانة گابریل گارسیا مارکز ـ سعید عبداللهی

سفری با رساله‌های عاشقانة گابریل گارسیا مارکز

 

سعید عبداللهی

 

«زیباترین اندیشه، ارجی نمی‌یابد، مگر با آثاری که آن را کمال بخشند.»

(رومن رولان، زندگی و اندیشه تولستوی، ص ۱۲۳)

***

«ـ دوستت دارم؛ نه به‌خاطر شخصیت تو، بلکه به‌خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می‌کنم.

ـ آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد، بلکه چیزی است که خود آن را می‌سازد.

ـ بدون ایثار، هرگز نمی‌توان عشق ورزید.»

(گابریل گارسیا مارکز، رهنمودهایی برای زندگی)

***

نخستین بخش زندگی هر انسانی ایجابی و بیرون از دایرة انتخاب و ارادة وی است. همان زندگی متعارف از تولد تا دبستان و نوجوانی. باقی عمر را نه تقدیر و سرنوشت، که مغز و دست خودمان به پردازش خطوط و انگاره‌ها و رؤیاهایمان می‌نشینند. در جهان ما هستند آدمیانی که خیلی زود به انگاره‌ها و رؤیاهایشان پاسخ می‌دهند. یکی از اینان گابریل گارسیا مارکز نویسندة اهل کلمبیا و آفرینندة تجلی‌های بزرگ عاشقانه برای جهان و انسان‌هایش است.

قبل از پرداختن به ویژه‌گی‌های اکتسابی قلم و جایگاه استوار و نافذ او در ادبیات جهان، نگاهی شتابان بر جاپای مارکز در گذرگاه‌های ایجابی زندگی و نیز آن‌چه خودش ساخت، می‌اندازیم.

گابریل گارسیا مارکز در ۶ مارس ۱۹۲۷ میلادی در دهکده‌ی «آرکاتاکا» در منطقه‌ی «سانتاماریا» کلمبیا متولد شد. اولین کتاب داستان کوتاه خود را در ۲۰ سالگی  منتشر کرد. سوار تراموا می‌شد و به جای خواندن حقوق، شعر می‌خواند. در۱۹۵۰ فارغ‌التحصیل رشته حقوق شد و خود را تمام وقت، وقف نوشتن کرد.

 یک روز یک کتاب کوچک به‌نام «مسخ» را از «فرانتس کافکا» خواند. همین کافی بود تا زندگی‌اش دگرگون شود. چیزهایی به جانش افتادند که تا آخر عمر همراهش شدند: ادبیات، هنرمندان، مردمان گرسنه، عشق‌های غارت شده، روزنامه‌نگاران آتشین و جوان.

 در ژانویه ۱۹۶۵ با خانواده‌اش برای تعطیلات به اسپانیا رفت. همان‌جا بود که جان‌مایه‌های رمان‌هایش را یافت و انگاره‌های نثر رئالیسم جادویی در جانش تخم گذاشت.

برای تأمین معاش خانواده‌اش مجبور شد ماشینش را بفروشد.‌ اسباب و اثاثیه خانه را هم گرو گذاشت. یک سال را با این مشقات گذراند. هم‌زمان نوشتن «نخستین سه فصل» را به پایان رساند و برای کارلوس فوئنتس ادب‌شناس فرستاد. کارلوس آشکارا اعلام کرد: «من تنها ۸۰ صفحه از آن را خواندم، اما استادی را در آن یافتم.»

 سال ۱۹۸۲ جایزه ادبی نوبل را به‌خاطر شاهکار «صد سال تنهایی» دریافت کرد. رمانی که همان زمان به ۲۵ زبان زنده دنیا ترجمه شد و بیش از ۵۰ میلیون نسخه از آن به فروش رفت.

۱۳ سال برای کتاب «پاییز پدر سالار» قلم زد، نوشت، خط زد و باز نوشت و آفرید تا یکی از بهترین نثرهای ترکیبی کلاسیک و سوررئالیسم در قصه‌نویسی را در این کتاب حک نمود.

وقتی مارکز کتاب «سفر مخفیانه میگل لیتین به شیلی» را در سال ۱۹۸۶ نوشت، دیکتاتوری پینوشه ۱۵ هزار نسخه از آن را در آتش سوزاند.

در نیمة دوم دهة ۸۰ میلادی مارکز کتابی را منتشر کرد که سه سال برایش پژوهش کرد و بسیاری  مشتاق تولدش بودند: «زیستن برای باز گفتن». عنوان کتاب نشان از نگرش فلسفی مارکز به مفهومی از زندگی و باسخ به چرایی زیستن در ادبیات دارد.

انتشار کتاب «ژنرال در هزار توی خویش» در سال ۱۹۸۹ در سطح جهانی جنجال آفرید...سال ۱۹۹۹ عنوان بزرگترین مرد سال آمریکای لاتین به مارکز اعطا شد.

در پایان میان‌سالی به «مکزیکوسیتی» برگشت تا حاصل عمر را به مبارزه شخصی‌اش برای تأثیر بر جهان پیرامونش دنبال کند. مقداری از درآمدش همیشه صرف جنبش‌ها و فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی می‌شد.

سال ۲۰۰۰ مردم کلمبیا طومارهایی را امضا کردند که مارکز ریاست‌جمهوری کلمبیا را بپذیرد؛ ولی وی نپذیرفت.

 

در پشت نخستین دریچة رؤیای یک قلم

هر نویسنده‌ای دریچه‌ای از نخستین انگاره‌هایش را به سوی جهان گشوده است. هر چند رساله و قلم‌نگاری‌ها هم داشته باشد، باید از آن دریچة نخستین به اقلیم قلمش پای نهاد.

 سفر در قلم و اندیشه‌های گابریل گارسیا مارکز را باید از دریچة «صد سال تنهایی» شروع نمود. در این دریچه با نثری روبه‌رو می‌شویم که روایی و تخیلی همراه با استعاره‌های دم دست و ملموس است؛ نثری که از واقعیت به فراواقعیت می‌رود، اما تجریدی و انتزاعی نیست. نثری که از خانه‌ها، خاطرات، رابطه‌ها، فرهنگ‌ها و زبان مردم هر اقلیم و قومی به دنیای ادبیات و شعر پا می‌گذارد و حاصلش به خودشان برمی‌گردد و می‌شود اثر ادبی. از این‌رو جذاب، قشنگ، نافذ، گیرا و کشاکش‌آفرین است.

 

سیاه‌مشق نوستالوژیک

«توفان برگ» اولین کتاب داستانی مارکز است. خودش می‌گوید آن را بدون هیچ زرق و برق نویسندگی نوشته است و سال‌ها بعد آرزو کرد که ای کاش به همان پاکی و سادگی قلمش در «توفان برگ» برگردد.

توفان برگ، عکس‌برداری از زندگی با چشمان و فکرهای یک کودک تیزبین است. زبان نیشدار و طنز و فکرهایش که با آنها دارد قصه می‌گوید، شیرین و کشاکش‌آفرین و دست‌پرورد مارکز است. کودک، راوی رؤیاها و واقعیت‌های بچه‌گی‌های نویسنده‌یی است که رانندگان تاکسی در بوگوتا (پایتخت کلمبیا) کتاب‌هایش را بیشتر از روزنامه‌ها می‌خوانند.

 

یک رمان، یک رسالة سیاسی

به نظر می‌رسد «پاییز پدر سالار» رسالة سیاسی، اجتماعی و روانشناسی قارة «کودتا و دیکتاتوری» در قالب یک رمان پرکشش‌ باشد. دیکتاتوری که حتا ملازمانش همواره به او دروغ گفته‌اند. او از هیچ پریشانی واقعی و پیروزی حقیقی خبر ندارد. قدرتی منزوی در بیرون و ابتذالی پر از کاه و توهم در درون.

در «پاییز پدر سالار» که سال ۱۹۷۵ منتشر شد، پاره‌هایی از قلم مارکز را  با نثر رئالیسم جادویی در درون‌نگری و وصف یک دیکتاتور، می‌خوانیم:

«در پایان هفته کرکس‌ها به کاخ ریاست‌جمهوری هجوم آوردند، با منقارهای تیزشان پرده‌های پنجره‌ی بالکن را می‌دریدند و صدای پرپر بالشان، زمان بی‌روح و جامد درون کاخ را می‌شکست... ص ۹

در سالن مخصوص عقد قراردادها، گاوهای بی‌شرم و گستاخ، همه‌جا سرگردان مشغول جویدن پرده‌های نفیس و مبلمان‌های آراسته بودند... ص ۱۰

... در بعدازظهر ۱ ژانویه، گاوی را دیدیم که از بالکن ساختمان ریاست جمهوری، متفکرانه به غروب آفتاب خیره شده بود. تصور کن یک گاو روی بالکن ملت؛ چه چیز مزخرفی، چه کشور کثافتی... ص ۱۳

... هنگامی که پرده‌ی داخل اتومبیل را کنار زد تا پس از آن همه محرومیت و گوشه‌گیری، خیابانهای شهر را تماشا کند، دریافت که مردم هیچ‌کدام به لیموزینهای غم‌گرفتة ریاست‌جمهوری توجه ندارند... ص ۳۱۷

... دریافته بود که در دوست‌داشتن عاجز و درمانده است... کوشیده بود تا آن سرنوشت ننگ‌آور را با آن رذیلتی که نامش قدرت است، جبران کند. ص ۳۷۱

... در طول سال‌های بی‌شمار، دریافته بود که دروغ از شک راحت‌تر، از عشق سودمندتر و از حقیقت دیرپاتر است. ص ۳۷۱

... محکوم بود که زندگی را در چهره‌یی بشناسد که غیرواقعی بود... هرگز پی نبرد که زندگیِ قابل زندگی، همانی است که از طرف دیگرش دیده می‌شده، نه از طرفی که ژنرال می‌دید... دیکتاتوری مسخره که هیچ وقت ندانست پشت و روی این زندگی کدام است... ص ۳۷۲

... او تا ابد با نوای آزادی بیگانه بود و فشفشه‌ها و ناقوس‌های سرخوشی جهان را نوید می‌دادند: «دیگر زمان غیرقابل شمارش ابدی پایان یافته است». ص ۳۷۳

 

رساله‌یی عاشقانه برای پنج قاره

اولین جمله‌های «صد سال تنهایی» ما را پای قصه‌گویی‌های مادربزرگ‌ها می‌نشاند. در صفحه‌های دو تا چهار بـا «آرسولا» زن سرهنگ آئولیانو بوئیندیا چشم در چشم می‌شویم. زندگی آرسولا تا آخر کتاب، همان رگة رنج‌های عاشقانة زنانی است که در زندگی‌مان احاطه‌مان کرده‌اند. همان زنانی که «جام بلور زندگی را با دو دست نگه می‌دارند تا نیفتد و نشکند» (نقل از مارکز در «بوی درخت گویاو»).

مارکز ۳۹ ساله بود که «صد سال تنهایی» در ژوئن ۱۹۶۷ منتشر شد. در عرض یک هفته، همة ۸۰۰۰ نسخه‌ی چاپ اول و در عرض سه سال، نیم میلیون نسخه از کتاب به فروش رفت. به بیست‌وچهار زبان (و به قولی ۳۰ زبان) ترجمه شد و چهار جایزه‌ی بین‌المللی را درو کرد. از آنجا که در صد سال تنهایی، چندین چشم از دریچه‌های زندگی به انسانها نگاه می‌کنند، این کتاب به پنج قاره‌ی جهان رفت.

 

جام جهان‌نما و عشق غارت شدة فرشته‌یی معصوم

«صد سال تنهایی»، جام جهان نمای جلوه‌های گوناگون عشق، شقاوت، جهل، خرافات، افسانه، استثمار، رنج، شوق، یأس و امیدی‌ست که در تابلو رئالیسم جادویی پردازش شده است.

«ارندیرای ساده‌دل و مادر بزرگ سنگ‌دلش» ـ که مارکز بعدها آن را کتابی مستقل کرد ـ ماجرایی شگفت‌انگیز در راهروها و در و دیوار اتاق‌های خانه‌یی از «صد سال تنهایی» است. ارندیرای فرشته‌گون و معصوم، نماد پاکی رنج کشیدة یک روح غارت شده و ایثار یک جسم در لای چرخدنده‌های هیولای قدرتمند و غول‌آ‌سای استثمار است. نمادی که مارکز، تئوری آن را با پرتو عشق به انسان ـ با شرح و وصفی بی‌پرده، جانکاه و نفس‌گیر ـ به پیشانی هستی و زندگی بی‌وجدان و بی‌شرم تاریخ می‌کوبد.

 

حس مشعوف یک قلم

«از خیلی وقت پیش دربارة نوشتن صد سال تنهایی با خودم فکر می‌کردم. همه‌چیز آماده بود. اما لحن داستان درنمی‌آمد. یعنی به چیزی که می‌نوشتم ایمان نداشتم. به نظرم یک نویسنده می‌تواند هر چیزی که به ذهنش برسد را بگوید، به شرطی که به آن ایمان هم داشته باشد. هر بار که صد سال تنهایی را شروع می‌کردم، نمی‌توانستم به نوشته‌ام ایمان بیاورم. تا این‌که لحن داستان درآمد و این‌قدر ذهنم را گشتم و گشتم تا فهمیدم که نزدیک‌ترین لحن داستان، همان لحن مادربزرگم است. این همان چیزی بود که به آن ایمان پیدا کردم. اگر بخواهید از دیدگاه ادبی هم نگاه کنید، همان لحنی است که در کل رمان صد سال تنهایی است. آن‌جا بود که من کشف کردم چه باید بکنم تا خیال را باورپذیر سازم. به کامل‌ترین شکل ممکنش...» (نقل از کتاب «بوی درخت گویاو» حاوی چند مصاحبه با مارکز)

مارکز راه موفقیت این کتاب را در «زبان» پیدا کرد. زبانی که پل نویسنده و خواننده است. زبان که بذر فکر و شکوفانندة معناها است. این‌طوری شد که او کلید ورود خواننده به نوشته‌هایش را پیدا می‌کند: کشف اکسیر زبان که به هر رویداد و جلوه‌های زندگی و فکر آدمی که زده شود، کیمیا و «جادوی کلام و بصیرت» می‌شود.

 

انسان و عشق در قلم

«انسان» و «عشق»، دو یار همیشگی قلم و اندیشه و نگرانی و شادی‌های مارکزاند. اما او این همه را با «عاشقانه نوشتن» تجربه کرده است: «بدون ایثار هرگز نمی‌توان عشق ورزید» / «اگر عمر دوباره می‌یافتم، به هر کودکی دو بال می‌دادم؛ اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را بیاموزد.»

همین عشق است که به او استعداد و توانایی مداوم فتح و مکاشفه می‌دهد؛ چرا که «هر کس که عشق می‌ورزد، استعداد هم دارد. به عشاق نگاه کنید، آن‌ها همه با استعدادند.» (از نامه‌ی ماکسیم گورکی به تولستوی ـ «زندگی و اندیشه تولستوی»، نوشته رومن رولان ص ۲۹۲)

 

نگاههای سوررئالیستی از کجا می‌آیند؟

در رمان‌ها و قصه‌های گابریل گارسیا مارکز، دو عنصر «داستان‌پردازی» (به سبک کلاسیک) و «شخصیت‌پردازی» (به سبک مدرن)، به موازات هم‌اند. او در بطن طبیعی ماجراهای زندگی، به روایت سوررئالیستی ماجراها و روانشناسی شخصیتها می‌رود.

در سوررئالیسم، همة پدیده‌ها با هویت خودشان هستند، اما نمودهای رفتاری و ظهورشان می‌تواند متنوع و به میل و خواسته‌ی هنرمند باشد. با نگاه سوررئالیستی مارکز در صد سال تنهایی است که پیوند خونی، عاطفی و عاشقانه‌ی مادر ـ فرزندی می‌تواند نمود و ظهور دیگرگونه و تازه‌یی داشته باشد؛ اینطوری:

جوانی در طبقه‌ی دوم ساختمانی چاقو می‌خورد، خونش بر کف اتاق می‌ریزد. قطره‌های خون جمع می‌شوند. با هم از زیر در بیرون می‌روند. از پله‌ها پایین می‌روند. از پیاده‌روها و خیابان می‌گذرند. وارد کوچه‌یی می‌شوند. از دروازة خانه‌یی تـو می‌روند. از حیاط می‌گذرند. راهرو را خونی می‌کنند. از پله‌ها بالا می‌روند. در طبقة دوم، به اتاقی می‌رسند که در آن باز است. از در تو می‌روند. زنی بوی خون می‌شنود؛ برمی‌گردد: خدا مرگم بده، پسرم کشته شد!

در این نگاه و تفکر سوررئالیستی، ماشین و بی‌سیم و تلفن و پیکی در کار نیست. خون است که پیک عشق و عاطفه است. خودش راه می‌افتد و به جانب مادر که از خون خودش کودک را تغذیه کرده، می‌رود. مادر، خون خودش را در درگاه اتاق می‌بیند و جگرگوشه‌اش را می‌شناسد.

خاطرات و افق‌های فکری مارکز و افسانه‌های عجین زندگی در آمریکای لاتین، به کمک این استعاره‌ها و اغراق‌ها، کیمیاگران زبان و قلم مارکز شده‌اند.

سال ۲۰۱۲ پزشکان اعلام کردند مارکز دچار آلزایمر شده است. مارکز خاطره‌های دیرین اشک و عشق و آرزوهای بشری را به‌هم آمیخت و پیشکش مردمان جهان نمود تا زمینشان از انسان‌شمول بودن ادبیات، تهی و فقیر نگردد. مارکز روز پنجشنبه ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ در ۸۷ سالگی در خانه‌اش در مکزیکوسیتی به سکوتی پیوست که سال‌ها پیش از آن از مرگ پیشی گرفته و از بال‌هایش پریده و جاودانگی را با جنگاوران فرهنگ انسانی فتح کرده بود...  

۲۷ فروردین ۹۸

 

پیوست‌

 

کتاب‌های گابریل گارسیا مارکز که به فارسی ترجمه شده‌اند:

توفان برگ

پاییز پدر سالار

کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد

زائران غریب (مجموعه داستان کوتاه)

ماجرای ارندیرای ساده‌دل و مادر بزرگ سنگدش

سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی

زیستن برای بازگفتن

 صد سال تنهایی

از عشق و شیاطین دیگر

عشق در سال‌های وبا

ساعت نحس

خانهٴ بزرگ

وقایع‌نگاری یک قتل از پیش اعلام شده

ژنرال در هزارتوی خویش


برچسب‌ها: گابریل گارسیا مارکز, ادبیات جهان, نقد ادبی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

مشق های خط نخورده... س. ع. نسیم

مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ (۳)

 

خواهرم نوشت:

آن صداهای عجیبانه‌ی عشق

همه رفتند

و اتاق‌ها

وسعت تنهایی‌ست!

 

از هوا تا به هوا

از كجا تا به كجا

این همه رؤیایی‌ست؟

 

سعنسیم    

 


برچسب‌ها: مشق های خط نخورده, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

روز جهانی صدا...صدا کن مرا

 ۱۶ آوریل

 روز جهانی صدا

«صدا کن مرا

صدای تو خوب است...

 

تنهایی من

شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.

 

بیا آب شو

مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

بیا ذوب کن

در کف دست من

جرم نورانی عشق را...»

 

 سهراب سپهری


برچسب‌ها: روز جهانی صدا, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ ـ س. ع. نسیم

مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ (۲)

خواهرم نوشت :

سال‌هاست مادربزرگ

از كتاب‌های زندان

دانه‌های مروارید می‌چیند.

 

آبشار گیسوان مادر

از دیوار كوچه‌ها رد شد

شهرها را فتح كرد.

شهرهایی

همه مرواریدی... 

 

س. عنسیم    


برچسب‌ها: مشق های خط نخورده, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ ـ س. ع. نسیم

 مشق‌های خط نخورده‌ی خواهرم‌ (۱)

خواهرم نوشت:

  سال‌هاست خاطرات كوچه را

با گیسوان سپید مادر می‌بافم

و بر شانه‌هایم می‌ریزم...

 

 سال‌هاست بچه‌ها

با تندیس رؤیاهایم بازی می‌كنند

از یال‌هایش بالا می‌روند

و بر قله‌هایش

برایم دست تكان می‌دهند...

 

س. ع. نسیم  


برچسب‌ها: مشق های خط نخورده, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

آزادی برگ می افشاند ـ س. ع. نسیم

بر درخت فكر من

تبرها می‌شكنند

سنگ‌ها منفجر می‌شوند

و برگ‌هایش

              صخره‌ها از هم بشكافند...

 

بر قامت فكر من

جوانه‌های گرسنه

                     از ساقه‌های باران بالا می‌روند                          

                      از پستان ابرها شیر می‌خورند

                      در آینه‌های دریا تكثیر می‌شوند...

 

بر تندیس فكر من

طوفان‌ها می‌شكنند

سپیده‌ها بوسه می‌افشانند

و شب

به معبد میلاد ازلی‌اش باز می‌گردد.

 

بر درخت فكر من

شاخه‌های رؤیا

                 سر بر شانه‌های نورند...

آزادی

      برگ می‌افشانـد...

ـ بر تنه‌های فكر من...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: آزادی اندیشه, صور خیال, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

رباعی ـ س. ع. نسیم

از چنگ سپیده می‌شنیدم آهی

خورشید به خون نشسته بود و «ماه»ی

هنگامه‌ی قتل عام «زیبایی» بود

عشق بود غریبه ـ عاشقی در راهی

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: رباعی, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

عشق مشترک ـ س. ع. نسیم

عشق مشترک

«ز سر می‌رود خوابِ نوشین من

تو و ماه و پروین به بالین من

ندارم مگر جز تو اندیشه‌یی

 نگیرم به جز مهر تو پیشه‌یی

نگارا تو ای سرو زیبای من!

غم و سور و مهرت دل‌آرای من

جمال تو و طاق مینای تو

 بر و بومِ  مه‌سا و زیبای تو

چو گلبرگ جان سو به سو می‌كشم

به دور جهان كو به كو می‌كشم

همه عمر گل وقف باغ تو باد

 هزاران ستاره چراغ تو باد

تو انگشتری زمین را نگین

تو را خواهم آزاد و فخر زمین»

 

 سعنسیم


برچسب‌ها: سیل ایران, همبستگی, اتحاد, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

لاله های یاد ـ س. ع. نسیم

چه سال‌ها سوارها

به شادمهر فرودین

نوشته‌اند نام تو

به لاله‌یادِ این زمین

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: یاد یاران, بهار, لاله, ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

کجا سپیده می‌شود؟ ـ س. ع. نسیم

ببین که پرده‌های شب حجاب دیده می‌شود

کجاست انتهای شب؟ کجا سپیده می‌شود؟

بیا و دلپذیر کن هوای شهر مرده را

مگر تو مرهمی نهی امید زخم‌خورده را

 

 س. ع . نسیم


برچسب‌ها: سیل ایران, فاجعه ملی, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

پروین اعتصامی عارفی ستایشگر انسان وشوریده‌ای بر سنت‌های کهن ـ سعید عبداللهی

   پروین اعتصامی

عارفی ستایشگر انسان وشوریده‌ای بر سنت‌های کهن

  سعید عبداللهی

🔷 در جهانی مردسالار، اگر زنانی شاعر و نویسنده و هنرمند یافت شوند، بی‌شک نخستین تضادی که با آن چنگ در چنگ می‌شوند، شکستن دیوار بن‌بست جنسیتی برای گشایش راه اندیشیدن است. اینان پتک بر دیوار سربین فرهنگ مسلط کوبیده‌اند.

🔷در میان زنان هنرمند ایران‌زمین که به جوهر و اصالت هنر رسیده‌اند، باید نام  پروین اعتصامی را در زمره‌ی یکی از کوکب‌های درخشان آسمان ادب و فرهنگ و هنر یاد کرد.

🔷 در زندگی معنویِ پهناور و سال‌های باریک و کوتاه عمر پروین اعتصامی، شاهد دست‌یابی وی به ارزش‌های ستودنی و آرمانی از یک طرف و شناخت وی نسبت به موانع عمده‌ی تحقق این ارزش‌ها هستیم. پروین به کشف دو جریان موازی و نامتحد هستیِ بشر دست یافت. دو جریانی که مضمون اصلی تمام اثرهای بزرگ و اصیل ادبی و فرهنگی و هنری بوده و هستند.

🔷 کنکاش در زندگی، شخصیت و هنر پروین اعتصامی ما را به دنیای هنرمندی عجین و یگانه با اثر هنری خویش می‌برد و نه «هنر برای هنر».

 

   پیوست: خطابه‌ی «زن و تاریخ»

سخنرانی پروین اعتصامی

در جشن فارغ‌التحصیلی زبان انگلیسی ـ ۱۳۰۳ خورشیدی

 

۱۵ فروردین

سالگشت درگذشت دریغ‌انگیز

کوکب درخشان آسمان ادب و هنر ایران

 

متن کامل مقاله در لینک زیر:

https://yaddasht97.blogspot.com/2019/04/blog-post_4.html

 

 


برچسب‌ها: پروین اعتصامی, ادبیات فارسی, شعر فارسی, نقد ادبی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

ارکستر ـ س. ع. نسیم

ارکستر

از کوهسار سال‌ها پریدن

از سنگلاخ‌های غیاب

با عیدها بر شانه و

کاکل نوروزها برایت...

 

دوست داشتنت

هنوز

رقص سایه‌های ابر و علف‌ها و باد

و مضراب‌های سنگلاخ‌ غیاب و کوهسار یاد...

 

هنوز دوستت دارم

با شکوه تنهاییِ قله‌ها

و سمفونی سکوت

در ارکستر گلوی عشق...


س. ع. نسیم

۶ فروردین ۹۸


برچسب‌ها: شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره جان باختگان سیل

این چیست که آشوبگر چامه‌ی چنگ است؟

ـ پردیس سخن، زمزمه‌ی لاله و سنگ است...

آشوب بهاران همه از واله‌ی  یاد است

آغوش زمین، زمزمه‌ی یاد و چکاد است

از داغ تنور سینه‌ی کیست که ایران

هر کو نگری، زمزمه با ساقی داد است...

 

س. ع. نسیم

۹ فروردین ۹۸

 

یادواره‌ی جان باختگان سیل:

 گلستان

 شیراز

 ایران


برچسب‌ها: سیل, گلستان, شیراز, ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

نی زن ـ س. ع. نسیم

نی‌زن

کجایی نی‌زن «شور» و «همایون» ؟ 
نواکن ناله‌ی کارون و جیحون! 
کجایی پرده‌های دل‌فروزان؟
صدا کن مویه‌های مام ایران! 

بزن نی‌زن! بزن در پرده‌ی نـی 

برآر از زیر و از بالای نـی، هـی! 
برآر از جان چوب و پرده آهنگ 

دلم تنگه از این شب‌های دل‌سنگ
گلای سرخ ایران توی گوره 

هوای سینه‌ی مردم تنوره
تنور سینه‌ی مردم پـر از سوز

 بزن نـی‌زن! نوای آه دل‌سوز

بزن نی‌زن، حکایت کن سرایی 

که ابلیس است بر عرش خدایی
پیاله‌های چشم ماه و ناهید 
 ز قتل سروها، خون ـ ژاله بارید
کدامین بامدادان و سپیده 

سرشک مادر ایران ندیده؟ 

دماوندان سیمین‌گیسوی من 

 نشانده لشکر لالـه به دامن
بزن نی‌زن، بزن در پرده‌ی نـی! 

برآر از زیر و از بالای نـی، هـی! 
پری چشمه را بیدار کن، نـی!

گل خورشید را دیدار کن، نـی! 
سکوت این شب دشت کویری 

شکن با نغمه‌ی صور صفیری
نواچنگ نکیسا را صدا کن

صفیر صور را هر سو نوا کن... ! 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: شب ایران, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

نوروزانه‌های آمدنی ـ س. ع. نسیم

نوروزانه‌های آمدنی


برچسب‌ها: نوروز, بهار, عید, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

نوروزانه های آمدنی ـ س. ع. نسیم

نوروزانه‌های آمدنی


برچسب‌ها: نوروز, بهار, عید, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

صد سال عشق برای فروردین ـ س. ع. نسیم

صد سال عشق برای فروردین

يك وقت

آب برای دريا بردن

ابر براي شعر «باران»(۱)

ماه برای «ماهی صمد»

«خنده‌ی می» براي «نوروز»(۲)

«نغمه‌ی نـی» برای پری چشمه‌

يك كوچه برای دو سلام

صد سال عشق برای فروردين...

 

يك وقت

«تك درخت» برای «يه شب مهتاب»

زندانی عاشق برای «ترانه‌ شقايق»(۳)

كودك خيابانی برای شاه‌راه‌های جهان

«صد سال» ترانه برای «تنهايی»...(۴)

یک فروردين برای بنفشه...

 

يك وقت

دانه‌ی برف

اشك سفيدی

باريده بر زيبايی‌های بكر تو

غرور رنگين‌كمانی من...

 

يك وقت

فردا

پسري‌ی از «دار»ها راه افتاده

دختری

لشكري از «خاوران» آورده

مادری با «هفت دريا شبنم»(۵) در دست‌هايش...

 

يك وقت

هنگامه‌يی‌ست

تا واژه‌ها به‌خط شوند

حس‌های جهان به هم آمیزند

جغرافيایی

كفاف هزار فروردين و

يك بهار را هزار جغرافياست...

 

س. ع. نسیم

 

نشانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱)    شعر «باز باران» از  گلچين گيلانی

(۲)    از ترانه‌ی «نسيم فروردين»

(۳)    «ترانه شقايق»، اثر آندرانيك آساطوريان

(۴)    «صد سال تنهایی»، عنوان رمانی از گابريل گارسيا ماركز

(۵)    از حافظ


برچسب‌ها: نوروز, عید, فروردین, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

دو یار مهربان، دو بُرنای دل

نوروز مبارک

«دو همراه گردشگریِ زمین

دو شوق و دو رنج و دو مشق جبین

دو رؤیا، دو همزاده‌ی مهر گل

دو یار بهاران، دو بْرنای دل»

 

س. ع. نسیم

۲۸ اسفند ۹۷


برچسب‌ها: نوروز شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب

ما روایتگران نوروزها ـ سعید عبداللهی

ما روایت‌گران نوروزها

 

کاروان سال‌ها با ردای بهار و جامه‌ی نوروز می‌آید و ما از دیروزِ کهن تا هنوزِ نوین، راویان امید و عشق‌های همایون و بی‌پایانش هستیم.

کاروان سال‌ها را ما می‌سازیم؛ آنک راهیان و راویانش هستیم. نوروزها را ما می‌آوریم؛ آنک زینت‌گر و زیورآرای آنیم.

ما آفرینندگانیم. در پی هر آفریدنی، به روایت و وصف خاطره‌اش می‌نشینیم.  و این قدرت لایزال زندگی است: اندیشیدن، ساختن، آفریدن، روایت کردن...

در پی هر آفرینشی، گرد هم می‌آییم و خوشایندی و لذت فرحبخش وصف و روایت را به دامنه‌ی ناکرانمند خاطره‌ها می‌سپریم. هر آفریده‌ای از اندیشه تا خاطره و آنک روایت را باید بگذارند.

ما آفرینندگان و روایت‌گرانیم. مادر بی‌مرگ این زایش‌، امیدها و عشق‌های لایزال ساطع‌شونده از ترمه‌های رنگین کمان زندگی است...و این قدرت بی‌زوال زندگی‌ست: اندیشیدن، ساختن، آفریدن، روایت کردن، خاطره آب دادن، آنک از قله‌ی هر تماشا به قله‌ی تماشایی دیگر عمر گرانمایه گذاردن که سفر از ستیغ سالی به سواد سالی دگر است...و این خوانشی‌ست از روایت‌های محظوظ و لذت‌های تکرار افق در افق...

 

هر چه جستم وصف آیین مثالش با قمر

در سماط خاک، نادیدم زبانی جز به مینای هنر  

  

ما آفرینندگان و روایت‌گرانیم...و این داستان زیبا و بی‌پایان بهار طبیعت تا بهار اجتماع است...

 

«برگرد نگاه کن

از پشت سر تا روبه‌رو

هیچ چی به جز عشق نداریم...»

 

مبارک بادت این روز و همه روز

همایون بادت این سال و همه سال... 

 

  سعید عبداللهی

۱ فروردین ۱۳۹۸


برچسب‌ها: نوروز, عید, یادداشت
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۸

لينك مطلب