روز جهانی موسیقی

۲۱ ژوئن ـ ۳۱ خرداد

 روز جهانی موسیقی    

 موسیقی: نوای مشترک حواس پنجگانه‌ی انسان‌ها در گهواره‌ی زمین.

موسیقی: ترجمان اندیشه، رؤیا، حواس، آرزو و عواطف نوع بشر.

موسیقی: تنها زبان حقیقیِ میلادها، شکوفایی‌ها، فراق‌ها، هجران‌ها، وصال‌ها، غم‌های عظیم، شادی‌های بزرگ و شکوه وصف‌ناپذیر ضمیر انسان‌ها و طبیعت...

موسیقی: لحظه‌ای و دمادمی که شعر از نوای هستی و نای حس‌آمیز مترنم آن متولد شد.

 

 روز کشف نواهای عشق و صلح و همزیستی

 

 رخداد این نام‌گذاری:

نامگذاری سمبلیک روز جهانی موسیقی از سال ۱۹۸۲ با عنوان فستیوال موسیقی فرانسوی‌ها آغاز شد. پس از آن، وزیر فرهنگ کشور فرانسه Jack Lang این واقعه‌ی بین المللی را بر همین اساس بنیاد نهاد. از این روی روز ۲۱ ژوئن در فرانسه تعطیل رسمی است.

 

در این نماد و رخداد زیبای بین‌المللی، موسیقیدانان در سراسر دنیا کنسرت‌های رایگان برگزار می‌کنند.

پارک‌ها، موزه‌ها و حتی ایستگاه‌های قطار، محل تلاقی و دیدار موسیقی و آدمیان است. هدف این کنسرت‌ها از محتوا و جوهر و ضمیر موسیقی برآمده است: ترویج صلح و آرامش و فرهنگ پذیرش و مدارا.


برچسب‌ها: روز جهانی موسیقی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره ماکسیم گورکی

یادواره‌ی ماکسیم گورکی 

 

۲۸ مارس ۱۸۶۸ ــ ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶

(۲۸ خرداد ۱۳۱۵)

نویسنده، قصه‌نویس، رمان‌نویس و منتقد ادبی روس

کاندید ۵ جایزه ادبی

 

🔵 آلکسی ماکسیمویچ پشکف با نام هنری «ماکسیم گورکی» نامی آشنا در میان مشاهیر ادبیات جهان.

سوژه‌های قلم گورکی از دانشکده‌ی جامعه‌اش به جانب او راه یافتند.

 

گورکی، رنج و کار را با انواع شغل از کودکی تا جوانی تجربه کرد. این‌ها مایه‌های قوی نویسندگی او شدند. 

 

گورکی با بیش از ۵۰ اثر در قالب‌های رمان، داستان بلند، داستان کوتاه، نمایشنامه، بیوگرافی و اندکی شعر، نام و قلمش آوازه‌ی جهانی یافت.

 

در کتاب‌های گورکی این انسان است که با سرنوشت کور در ستیز و نبرد است.

قهرمانان قصه‌ها و رمان‌های او همواره با اراده‌ای ستودنی از برابری و آزادی و نفی استثمار دفاع می‌کنند و روشنگری و آگاهی می‌پراکنند.

 

کتاب‌های گورکی، راهپیمایی رؤیاها و آرمان‌ها و آرزوهای زیبای بشری وی بر عرشه‌ی تاریخ ادبیات جهان هستند.

 

سال‌های پایانی زندگی گورکی توأم با التهاب‌های سیاسی کشورش بود و از این روی، مرگ وی در هاله‌ای از ابهام فرو رفته است!

 

قلم ماکسیم گورکی در خانه‌ی ادبیات انسان‌شمول و بالنده‌ی جهان همواره سبز و زنده است...

سعید عبداللهی 


برچسب‌ها: ماکسیم گورکی, ادبیات جهان, رمان دنیا, یادواره
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

نامه به نازنین ـ س. ع. نسیم

نامه‌ به نازنین

 

سلام ای نازنین! باید سفر کرد

از این دلتنگی و لبخند گلسرد

 

از این دام و از این خون ـ چینه دیوار

از این تکرار تاتاران گلخوار

 

از این رؤیاشکن فقر مسلط

 از این زیباکُشِ عصر جهالت

 

از این غم ـ کینه‌کش فصل بد مرگ

از این شبً‌باور و تابوت گلبرگ

 

از این باغ شکفته ـ میوه‌ی «دار»

از این عاشق‌کشی در کوی و بازار

 

از این شبً‌گرگٍ دندان گردٍ خونخوار

از این بی‌شورش و خو کرده با عار

 

از این خو کرده با غربت ـ نگاهی

فکندن یوسف اندر دام و چاهی

 

 س. ع. نسیم


برچسب‌ها: شعر اعتراضی, عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

خوشا عشق و خوشا ایثار ـ س. ع. نسیم

خوشا عشق و خوشا ایثار

 

شب است و باد نجواگر         دم و بازادم عسرت

خوشا تخم غزل کٍشتن     کنار چک‌چک فرصت

 

در این اقلیم دیرینه         در این دیرآشیان کینه

خوشا مهتاب روی عشق        کنار آب و آیینه

 

در این شب پشت شب تکرار   در این خون ـ آشیان غوغا

خوشا معنا شدن از نور                        کنار هیمة رؤیا

 

چه خاطرهای خون‌رخسار   چه نجواهای خونین فکر

خوشا الهام خوش‌نجوا            کنار لحظه‌های بکر

 

در این شب ـ کیشِ مردم‌کُش   کژآیین خوی و مردمخوار

خوشا محبوب مهرافروز                    کنار گُرگُر ایثار

 

بیا ای عاشق بی‌تاب                 بیا از حلقه‌ی گرداب

از این رؤیاشکن بگذر          بیا از این شب خوناب

 

بگو از ما به ماهی‌ها              خوشا دریا شدن از عشق

خوشا امواج فریاد و           خوشا زیبا شدن از عشق

سعنسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

جنگجوی عشق

جنگجوی عشق

 

«فرستاده شده‌ام تا بجنگم؛

برای هرچیزی که ارزشش را داشته باشد:

حقیقت / زیبایی / محبت /آرامش / عشق.

برای رژه رفتن میان عشق و رنج

 با قلبی گشوده و چشم‌هایی بینا،

برای ایستادن درون خرابی‌ها

 و باور اینکه

قدرت من / نور من / حقیقت من/ عشق من

قوی‌تر از تاریکی‌ست.

 

حالا دیگر اسم خودم را می‌دانم:

جنگجوی  عشق...»

 

📕از کتاب: جنگجوی عشق

اثر: گلنن دویل‌ملتن (Glennon Doyle Melton)

متولد ۱۹۷۶

نویسنده، شاعر و معلم آمریکایی


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

قلب دنیا را کی کشته؟ ـ س. ع. نسیم

قلب دنیا رو كی كشته؟

 

«حیات ما

سهم تو از لذّت كشتار قصّابانه بود»

(احمد شاملو، حدیث بی‌قراری ماهان)

 

از كجا وا می‌شه این شب       پرده‌ها كجا می‌افتن؟

چشمای ندیده خورشید         تو كدوم شبونه خفتن؟

 

از كجا می‌شكنه این شب   رمز این قفلو كی خونده؟

زندگی كدوم ورِ این              شبِ بی سپیده مونده؟

 

مهتاب شبو كی برده                   كه دل ستاره تنگه؟

قلب دنیا رو كی كشته       كه به جاش انگاری سنگه؟

 

تو  كدوم جام جهان‌بین           می‌شه دنیا رو خبر كرد؟

با كدوم غزل‌ستاره           می‌شه این شبو سحر كرد؟

 

چه سفرنامه‌ی سرخی            ـ نه خیال و نه فسانه ـ

چه جوری می‌شه اونو خوند؟       بی‌كتاب و بی‌ترانه؟

***

از عمیقِ این بلندٍ                 شبِ تلخِ زنده‌گوری

چشماتو بده به چشمام     ای كه از طلوع و نوری !

 

قلب سربیِ فلزّی                توی هر ثانیه لرزید

توی تیك‌تاك كدوم قرن   می‌شه عاقبت تو رو دید؟

 

رو پل عبور از این شب             چشم به راه قدماتم

بعدِ صد هزار و یك شب          چشم به اعجاز نگاتم

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: آزادی, عاشقانه, ترانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

صد رمان دنیا که باید خواند

«یادداشت‌های فصل شب»

 تقدیم می‌کند:

  ۱۰۰ رمان دنیا که باید خواند

باور کنیم بدون کتاب، عمر چندانی نخواهیم کرد و داس همین چند دهه زندگی متعارف و معمول، حد نهایی شاخسار عمر ما را قطع می‌کند.

باور کنیم با کتاب، ما می‌توانیم چند صد و گاه چند هزار سال عمر کنیم.

باور کنیم ما روزانه در محدوده‌ی ۱۵۰ یا ۲۰۰ کلمه به گرد خود می‌گردیم و مفاهیم کمی از تاریخ و حیات و معناهای بزرگ را در وجود و مغز خود به گردش درمی‌آوریم.

یکی از راه‌های جهان‌شناسی، انسان‌شناسی، روان‌شناسی و غنی کردن نگرش‌مان به خود و هستی و پیرامون‌مان، خواندن رمان‌های خوب دنیا است.

رمان چیست؟ رمان آینه‌ای مقابل زندگی با تمامیت جلوه‌ها و انسان‌ها و معناهایش است.

رمان، نشانه‌های تیپیک انسان اجتماعی در سفر زمان است.

رمان، تصویر کردن تجربه‌ها‌ی بشری با نمودهای اندیشه و رفتار و گفتار ما آدم‌ها است.

رمان، ضرب کردن هزاران زندگی و خاطره در زندگی و خاطره‌ی خودمان و ساختن عمارتی رفیع با سایه‌ای گسترده در پشت سرمان و رؤیاهای نو در پیش رویمان...

رمان می‌تواند یکی از بهترین دوستان کاشف خود ما باشد.

رمان، همان دق‌الباب در اتاق ما است که اگر به رویش در بگشاییم، او دروازه‌های تو در توی بیشتری را به رویمان باز خواهد کرد.

برخی رمان‌های مصور و موفق، همان فیلم‌های سینمایی شده‌اند که معناهای بزرگ و خوشایندشان را نثارمان کرده‌اند و هنگامه‌های تماشایشان گاه تا پایان کنجکاوی‌مان، نفسمان را بند می‌آورند...!

...و آدمیانی در این دنیا از میان خودمان برخاسته و همت کرده و آینه‌ای مقابل خاطرات، رؤیاها، آرزوها، تجربه‌ها و تلخ و شیرین خودمان و دیگرانمان گذاشته‌اند. در زمره‌ی بهترین‌های این آینه‌ها، رمان‌ها هستند. همان‌ها که باید در گردش بامدادان و غروب‌های متمادی عمرمان لااقل ۵۰ تایی‌شان را بخوانیم...

 

پیشنهاد می‌شود برنامه‌ریزی کنید که روزی لااقل ۳۰ صفحه رمان بخوانید؛ یعنی سالی حدود ۱۱هزار صفحه. و این سرمایه‌ی کمی نیست. اگر میانگین تعداد صفحات رمان‌ها را ۵۰۰ صفحه در نظر بگیریم، مجموع صفحات ۱۰۰ رمان دنیا می‌شود ۵۰هزار صفحه. بنابراین اگر سالی ۱۰ هزار صفحه کتاب بخوانیم، می‌توان در حدود ۵ سال، ۱۰۰ رمان دنیا را خواند.

 

سعید عبداللهی

۱۹ خرداد ۹۸

 

پیوست: جدول لیست ۱۰۰ رمان دنیا که باید خواند  


برچسب‌ها: ۱۰۰ رمان دنیا, ادبیات جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

صد رمان دنیا که باید خواند ـ جدول شماره ۱

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

صد رمان دنیا که باید خواند ـ جدول شماره ۲

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

صد رمان دنیا که باید خواند ـ جدول شماره ۳

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

صد رمان دنیا که باید خواند ـ جدول شماره ۴

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

صد رمان دنیا که باید خواند ـ جدول شماره ۵

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

شب‌ترین ـ س. ع. نسیم

 شب‌ترین

 

سلام را از دریچه‌ی شب

با تو قسمت کردن

چه سال‌ها بی‌مهتاب آوردم!

 

روزت به‌خیر

بیداری‌ات همایون

اما تو باور نکن!

هنوز

شب از یلدا بالا می‌رود

و قلعه‌بانانند

مستقر در شب‌ترین بی‌حیا!

 

 س. ع. نسیم

۲۰ خرداد ۹۸


برچسب‌ها: هست شب, شبنورد, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

بگو که برمی گردیم ـ سیاوش کسرایی

بگو که برمی‌گردیم

ما روزی، فاتحانه برمی‌گردیم
بر درد فراق، چاره‌گر می‌گردیم


از پا نفتاده‌ایم و تا سر  داریم
در گرد جهان به درد سر می‌گردیم

خندان ما را دو باره خواهی دیدن
هر چند كه با دیده‌ی تر می‌گردیم

خاكستر ما اگر كه انبوه كنند
ما در دل آن توده، شرر می‌گردیم

گر طالع ما غروب غمگینی داشت
این بار سپیده‌ی سحر می‌گردیم

چون نوبت پرواز عقابان برسد
ما سوختگان، صاحب پر می‌گردیم

نایافتنی نیست كلید دل تو
نایافته‌ایم؟ بیشتر می‌گردیم

از رفتن و بدرود سخن ساز مكن
ای خوب! بگو بگو كه برمی‌گردیم...


سیاوش كسرایی


برچسب‌ها: همبستگی, شعر معاصر ایران, عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

رستاخیز دیدار ـ س. ع. نسیم

رستاخیز دیدار

 

من خواب دیده‌ام

حادثه‌ی بزرگ دیدار را

آنگاه كه

آزادی

            عظیم‌ترین واقعه است...

 

من با بوسه‌های آبشار و سنگ

بیدار می‌شوم

و از موسیقی جهان می‌شنوم

رستاخیز بیداری را

آنگاه كه

آزادی

            عظیم‌ترین حادثه است...

 

 سعنسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

شعر چیست؟ با شعر چه می‌کنیم؟ به کجا می‌رویم؟ ـ سعید عبداللهی

شعر چیست؟ با شعر چه می‌کنیم؟ به کجا می‌رویم؟

 

شعر، یک پرسش و علامت سؤال جلو همه‌چیز...

شعر، یک نبرد مداوم برای رها شدن از تبعیدشدگیِ ازلی با نجوای «از نی‌ستان تا مرا ببریده‌اند»...

شعر، یک دلشوره‌گی مدام برای پاسخ به ثانیه‌های حضور و نجات عشق از طلسم ابتذال...

شعر، یک پنجره‌ی دیگر برای نگاهی دیگرگون از رایج...

شعر، یک دروازه‌ی گشوده به جهان برای کشف جهانی دیگرگونه...

شعر، بالا رفتن از زندگی ـ حتی یک پله ـ در جست‌وجوی زندگی‌ای دیگرگونه...

شعر، قانع نبودن به تجسد...

شعر، نبرد مداوم برای گریز از اکنون و ساختن و برانگیختن نیازی که یقین کند«عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی»...

شعر، تحولی در زبان رایج با الفبا، کلمات و جمله‌هایی نارایج تا دامنه و عمق ارتباط آدمی با آدمی دیگرگونه شود...

در قانون اساسی شعر، امپراطوران و دیکتاتورهای سیاسی و مذهبی، ابتذال‌هایی ورم کرده در بطن خزه‌ی جهل جامعه و موریانه‌های تنیده و رسوخ کرده بر شکوه درخت زندگی و جلوه‌های آدمی‌گونش!

شعر، کشف نیروی زوال‌ناپذیر و بی‌شکست آزادی در ضمیر خود و آنگاه، سرِ تسلیم‌ناپذیری و آنگاه، کشف افق در افق و آنگاه دوباره، دلشوره‌گی مدام برای پاسخ به ثانیه‌های حضور...و روبه‌روی این همه آینه‌، کشف خود و از انتهای ابدیت، به امروز نگاه کردن تا «عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی»...

 

سعید عبداللهی

۱۵خرداد۹۸

 


برچسب‌ها: ادبیات چیست, شعر چیست, فرهنگ و هنر, صنایع بدیع
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

شهرآشوب ـ س. ع. نسیم

شهرًآشوب

 

آزادیِ معبود من ای جانٍ جهان!

معشوقة گمگشته و محبوبِ نهان

ای عشق همیشه شهرًآشوب زمان

یاد تو مدام می‌کشد پنجه به جان...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: آزادی, عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

داستان کوتاه: طعم خزه ـ سعید عبداللهی

طعم خزه

(داستان کوتاه)

سعید عبداللهی
 

     ده سال و چهار ماه و دو روز قبل از مرگش، در پای  آخرین پله‌یی كه او را از آسمان به زمین آورد، ایستاد. در میان انبوه استقبال كنندگان، با اقتداری پرستش‌خواهانه به میدانی پر از كاج‌ها و شمشاد‌ها قدم گذاشت.

    در خروجی میدان، از سه پله بالا رفت. در پله‌ی اول،آینده‌ی عقیم شده‌اش را در نگاه آمیخته با تردید و خنده‌ی یك مرد دید. در پای پله‌ی دوم، تندیس‌های عروسكی دختركان نوباوه‌یی را دید كه بیصدا می‌گریستند... و روی پله‌ی سوم تا  دوردست‌های ناپیدا، سوسنبرگ‌ها، نسترن‌ها و شقایق‌ها فرش شده بود.

   دامن عبای بلندش، گُل‌های له شده‌ی پشت سرش را جارو می‌كرد. دسته‌های خبرنگاران را كنار می‌زدند تا مزاحم عبور او نشوند. همان‌طور كه با حس پرستش‌خواه درونی‌اش روی گُل‌ها راه می‌رفت، احساسی آشنا ـ كه همیشه هم همراهش بود ـ آرام‌آرام از ساق‌ها و بازوانش بالا رفت، در دهانش جمع شد و در پاسخ اولین خبرنگار، «احساسش» را روی گُل‌ها ریخت: «تُف... !»

       هیچ كس فكر نمی‌كرد روزی ـ حتی زودتر از چند ماه بعد ـ همه‌ی آن چیزهایی را كه از او دیده بود، باید از چشم‌هایش بیرون بیاورد و پرده‌های هفت لای خاطراتش را هم بتكاند تا از او خالی شود.

   سال‌ها به‌جای برف، از آسمان لاشه‌های اسكلت‌شده‌ی زندگی بارید. آنقدر در پشت‌بام‌ها اسكلت پارو كردند كه كوچه‌ها از اشباح خوف پر شدند. سال‌هاسال از پنجره‌ی خانه‌ها بوی زخم سوخته می‌آمد. بچه‌های دبستانی به جای خواندن قصه‌های عصر افسانه‌ها، درشكه‌های مملو از بشكه‌های خون را در كوچه‌ها می‌چرخاندند تا با آن، شهر را از بوی زخم‌های سوخته پاك كنند! انبوه كتاب‌ها در قفسه‌های بزرگ كتابخانه‌ها پیر می‌شدند. كلمات را در كتاب‌ها دستگیر می‌كردند، دسته دسته به هم می‌بستند و آن‌ها را در روزنامه‌ها و رادیو ـ تلویزیون، افسارگسیخته و هراسان تیرباران می‌كردند. پیش از آن‌كه كودكان آرزوهایشان را به یاد بیاورند، فكرهایشان را پشت پلك‌هایشان قتل عام می‌كردند. دختران دبستانی یاد گرفتند آرزوهایشان را كنار بنفشه‌های عطرآگینِ بازمانده از عصر جنینی رؤیاها با دو قفل و هفت حلقه زنجیر، مهر و موم كنند. دختركان قالیباف از خستگی روی رشته‌های نخ خوابشان می‌برد. جانشان از پوستشان بیرون می‌آمد و در رشته‌های نخ می‌رفت. پیش از آن‌كه از رنج‌های ساكتشان و انتظارهای ساده‌شان با كسی حرفی بزنند، گَردهای نخ مثل دانه‌های ریز برف، اسكلت رؤیاهایشان را می‌پوشاند. مادران از روی سیم‌های خاردارِ میدان‌های تیرباران ـ كه هر شب چندبار پر و خالی می‌شد ـ ستاره می‌چیدند و به پیراهنشان می‌دوختند.

       هیچ‌كس فكر نمی‌كرد روزی ـ حتی زودتر از چند ماه بعد ـ باید او را از قلبش بیرون بیاندازد و پرده‌های هفت‌لای جانش را بتكاند تا از او خالی شود.

    وقتی نافش را بریدند، حس شادی و خنده‌اش هم همراه با آن جراحی شد. یكبار هم كه خواست بخندد، صورتش آنقدر منقبض شد كه خنده‌اش عفونت خلطی شد و از دهانش بیرون افتاد. از آن پس خنده‌اش را در دستمالی مچاله می‌كرد و در چاه می‌انداخت.

    یازده سال قبل از مرگش، با هوشیاری دسیسه مار، پای درختی چمباتمه زد و توانست در سی‌وهفت میلیون نگاه  ـ كه او را می‌پرستیدند ـ فریب تاریخ را یك‌جا خلاصه كند. بعد خنده‌اش را در دستمالش ریخت، مچاله‌اش كرد و در چاه انداخت.

     سال‌ها بعد زنی كه به همراه تفنگش همیشه سیانوری زیر زبانش داشت و شب‌ها در جوی خیابان‌ها، زیر پل‌ها و در كیوسك‌های تلفن می‌خوابید، به دوستش گفته بود:

«بهش نگاه كن! توی چشماش همیشه یه زن داره بچه‌اش را می‌كُشه. اگه بهش نگی «نه!»، تا چند سال دیگه فقط اسكلت‌ها می‌مونن. اون همینو می‌خواد. اون به هر كس یه آینده‌ی اسكلت‌شده می‌ده. اون با كابوس‌های آینده‌اش زندگی می‌كنه. به‌خاطر همین هم، ما زن‌ها رو كه می‌بینه، وحشی می‌شه.»

    از آن روز كه در پای آخرین پله‌یی كه او را از آسمان به زمین آورده بود تا ده سال و چهار ماه و دو روز، انبوهی در دسته‌جات مختلف، مسیر چاه‌ها را گشتند و در نیمه‌شب سومین روز از پنجمین ماه سال یازدهم، رسوب تخمیر شده‌یی را در سینی‌یی گذاشته و پارچه‌یی سیاه بر آن كشیدند. روی پارچه را به نشانه‌ی پیدا شدن «احساسی گمشده» تزیین كردند و سینی را از لای درِ اتاق عمل به پرستاران محافظ او دادند. به كسی كه سینی را گرفته بود، گفتند: «محتوی احساس آقاست! قبل از بستن درِ تابوت، سینی را روی سینه‌اش در سمت چپ بگذارید؛ پارچه‌ی روی سینی را كنار بزنید و بعد درِ تابوت را ببندید!»

      ده سال و چهارماه و دو روز، ساقه‌های تازه‌ی  رز، یاس و زنبق را در اجاقی می‌ریختند تا صبحانه‌ی پیرمردی را آماده كنند كه قبل از خوردن غذا، لیست بلند تیرباران‌شده‌ها را در مكعبی شیشه‌یی نهاده و جلواش می‌گذاشتند. هر بار گُل‌های طبیعی روی میزِ كنار تختش می‌گذاشتند، جنون حریصانه‌ی پلیدی‌های وحشی‌اش با تراوش اندیشه‌های رسوب‌شده‌ی ماقبل تاریخ، تحریك می‌شد. مكعب شیشه‌یی را به او می‌دادند و پس از تسكین روح شیطانی‌اش، خطاب به آن‌ها و با اشاره به گُل‌های روی میز، می‌گفت: «این احمق‌ها را از این‌جا ببرید. همان گلدان مصنوعی خودم را بیاورید!»

    مرد رئـوفی كه به‌خاطر له نشدن مورچگان زیر پایش و آزار ندادن مگس‌هایی كه بر شانه‌های عبایش می‌نشستند، با وسواس مافوق باور مستمعینی كه در حیاط بزرگ خانه‌اش جمع می‌شدند، فاصله‌ی كوتاه اتاق تا بالكن محل سخنرانی‌اش را ساعت‌ها می‌پیمود. مستمعینِ سیاه‌پوشی هم كه هر یك نشانِ رسوخ عفونت معصومیت او بودند، به‌خاطر پرهیز از مكافات گناهنشان، انبوه اجساد تیرباران شده‌ی زنان باردار و دختران تجاوز شده را در كامیون‌های به صف شده ریخته و به او هدیه می‌كردند.

    مردی كه در طول مسیر تشییع جنازه‌اش، چتر بزرگی از مگس بر تابوتش سایه انداخت تا در ادامه‌ی زندگی طبیعی‌اش، هرگز آفتاب بر او نتابد.

    درِ تابوت را كه باز كردند، كفی غلیظ و خاكستری با طعم خزه همه جا را پر كرد. دنبال جنازه گشتند. كلمه تخمیر شده‌ی یك اسم را از تَه تابوت بیرون آوردند. تَه گودال  خیس بود. خمیر كلمه‌ی فشرده‌ی تاریخ جنایت را در آن انداختند.


برچسب‌ها: داستان کوتاه, ادبیات فارسی, سوررئالیسم, قصه نویسی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

 ستایش و تحذیر ـ س. ع. نسیم

 ستایش و تحذیر

انگاره‌هایی از یك زندگی

نبض دلشوره‌های «فروغ»۱ را

                          در واژه‌هایت بریز 

در گهواره‌های زبان «شاملو»۲

          كلماتت را تربیت كن

                        نیرو بخش!

از پنجره‌های ترغیب «حافظ»

           در انسان رسوخ كن

           به كشف جهان برو!

 با دلیری «نرودا»۳

بجنگ

 بخیز

 بگری

 بخند...!

 

 به كشف زندگی شتاب كن 

زیبایی را ستایش كن

 عشقت را شناسای انسان بخواه...

این‌گونه خویشتن بیازمای.

جهان در مشت گیر و

                  سر براهش نباش.

 

این همه را

با آزادی وفادار باش و

                  این‌گونه

                  محبوب انسان شو...!

 

س. ع. نسیم

 

۱. فروغ فرخ‌زاد، شاعر معاصر

۲. احمد شاملو، شاعر معاصر

۳. پابلو نرودا، شاعر معاصر شیلیایی


برچسب‌ها: فرهنگ آزادی, عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

در جست‌وجوی تو ـ س. ع. نسیم

در جست‌وجوی تو

 

به جست‌وجوی تو

              در چكامه‌های ورق زمین دویدند

به جست‌وجوی تو

           با موسیقی تارهای زمان سفر کردند

به جست‌وجوی تو

          از پلك‌های خاطره باریدند

به جست‌وجوی تو

با نیایش نامت

زندگی را ستایش كردند

ـ و پاكی را و روشنایی را ـ

و همه‌عمر

 با مرگ

رفیق و همدوش بودن

نان و نمك خوردن

             سر بر یك بالین نهادن...

 

خواهرانت ـ بركت زمین و زندگی ـ

پناهت دادند

بر پای‌آبله‌هایت

                    گیسو افشاندند

 رنج‌ها و سكوتشان را بر كف فشردند

 گریستند

 تبسم گستردند

عشق افشاندند و

                  تركت نگفتند...

 

در جست‌وجوی تو

ستیزنده با كفر جلادان فاصله

و زیبا شدن

               با دلیریِ آزادی...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: آزادی, عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

جواب واژه ها ـ س. ع. نسیم

جواب واژه‌ها

گلابتونٍ واپسینِ صبحگاهی‌ام

نشانده‌ زورق خیال من

در انتهای مینوی صراحیِ نگاه تو...

 

در این خیالم از چه رو

در این پگاه

بر عاج‌های ابرها و موکب ستاره‌ها

چگونه جُستم از خراب و خون و خواب قرن‌ها؟

 

ــ جواب عشق چیست؟

ــ در این خراب و خون و خواب قرن‌ها

به حرمت صراحیِ نگاه تو

تمام واژه‌ها سکوت کرده‌اند...

 

س. ع. نسیم

۱۰ خرداد ۹۸


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

میلادهای مكرر ـ س. ع. نسیم

میلادهای مكرر

 

رسیده‌یی به چشمه‌یی

به چشمه‌یی برای چشم

به مادری برای عشق

به نیلیِ سخی‌وشی برای فكر...

 

رسیده‌یی به لایزال پنجره

به عمق بی‌تملك دو چشم نور...

 

به روبه‌رو نگاه كن!

به چشمً‌به‌راهیِ كسی به راه

كسی مثال هیچ‌كس...

 

نرو !

 نرو از این نگاه

در این دو لایزالِ بی‌تملكی

در این دو عالم و دو هستی و

                                     در این دو بیكرانه باش...

 

🖌 س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

از پشت پنجره‌های بی‌قاب ـ س. ع. نسیم

از پشت پنجره‌های بی‌قاب

 

كجاست آن جهان؟ كجاست؟

كه شعرها به گرد او

طواف واژه‌ها كنند

و قصه‌های عصر شب

كتاب‌های صبح را

به عشق او صدا كنند...

 

كجاست آن جهان؟ كجاست؟

كه چشم‌ها

دو پلك خسته از قرون جهل را

به روی روشنای دانش و

به عصر تازه‌ی سپیده‌ وا كنند...

 

برون شو از دو سایـه‌پلك

 دو دیده افتتاح كن

دوباره نیست باره‌یی

به عالمی نگاه كن...

تویی، تو سالِـكی و راه

برون شو و سؤال كن

بپرس از سفیر راه

كجاست آن جهان؟ كجاست؟...

 

ـ هنوز می‌رود سؤال...

تو هم برو سؤال باش

سؤالِ پـر

ز بالِ عشق...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

جام ـ س. ع. نسیم

 جـام

 دوری كه می‌گرده این جام

دست به دست، حاكم به حاكم

می‌سپرن تكلیف ما رو

یك به یك، ناظم به ناظم

اونایی كه پشت پرده

نقشه‌ی نظمو كشیدن

سفره‌ی فقر ماها رو

چه منظّمانه چیدن

اونایی كه دور قابو     با گماشته‌ها می‌چینن

خواب نظم دادن ما رو، بی سر و صدا می‌بینن

سهم اونا جام قدرت، سهم ما جام شكسته

بازی می‌دن ما رو پیشِ پرده‌ی همیشه بسته

 

خوب و بد نداره این نظم

همه یك قماش و كرباس

آخرین سكانس این فیلم

تیغِ داسِ و تنِ یـاس

كی نشوند این بوف كور رو  رو لب خونی این بوم

كه گرفتاریم همیشه  توی یك مثلث شوم

یك طرف قدرت مطلق ـ پشت به عرش كبریایی ـ

یك طرف دروغ و جهل و یك طرف نظم ریایی

 

نوبتی نیست واسه‌ی عشق

 نمی‌شه آزادی فرصت

اگه نشكنیم من و تو

جـام این طلسم قدرت!

 

🖌  س. ع. نسیم


برچسب‌ها: آزادی, همبستگی, شعر اعتراضی, ترانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

دلپذیر ... س. ع. نسیم

      دلپذیر

 

دلپذیر !

باورت

همیشه سخت.

 

 دوست داشتنت

سهولت ناگزیر.

 

عشق را

جستجوی معنا و رازت 

مجاب می‌كند...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

آن‌ها كه نـدایت می‌دهند ـ س. ع. نسیم

آن‌ها كه نـدایت می‌دهند...

 

 

جهان چه كوچك می‌شود

اگر صد كلمه بیشتر ندانی

اگر سفر نكنی

و خطر نكنی كه بپرسی: انسان

                            بی آزادی

                           چــرا؟

 

جهان چه كوچك می‌شود

اگر گذشته را ندانی و نخوانی

اگر آینده را تصور نكنی و نجویی

و در حباب دایره‌ها

                     تكرار شوی...

 

جهان چه كوچك می‌شود

اگر چهره‌های نو نبینی

اگر پنجره‌های تازه

                    به صداهای هستی نگشایی

و قادر به آفریدن نباشی...

 

عشق‌هایت تركت می‌كنند

اگر هوا را پس نزنی

ذرات آزادی را

به رگان اندیشه‌ات راه ندهی...

 

اشك‌هایت تركت می‌كنند

اگر معصومانه‌های شادی و دلتنگی آدمی را

و موسیقی نگاه مردگان عاشق را

بر لبانت

          سرود و هجا نكنی...

 

روبـاه‌های دیكتاتور

هستی‌ات را می‌ربایند

اگر آجرهای مخو‌ف‌ترین زندان را

در الفباهای كلمات آذین‌شده نبینی...

 

زمین چه كوچك می‌شود

اگر همه‌عمر سر به زیر افكنی

و با شمع‌افروزان آسمان

بر زورق زیبای ابرها

رؤیاهایت را قسمت نكنی...

 

جهانت كوچك می‌شود

عشق‌ها و اشك‌هایت تركت می‌كنند

اگر صد كلمه بیشتر ندانی

اگر گذشته را نخوانی

اگر آینده را نجویی

اگر هر روز پنجره‌هایی

                      به صداهای هستی نگشایی

و قادر به آفریدن نباشی...

 

زیبایی‌هایت تركت می‌كنند

اگر معصومانه های آدمی را

بر لبانت

       سرود و هجا نكنی.

اگر بی رؤیا باشی و

هوای آزادی را

               به رگان اندیشه‌ات راه ندهی...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: فرهنگ آزادی, حقوق بشر, دانش و آگاهی, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

دوباره مشق بنویس ـ س. ع. نسیم

دوباره مشق بنویس

 

 با خواهران جهانم گفتم:

چشمانت را به من بده

تا با نگاهت

به انسان نگاه كنم...

سكوتت را به من بده

تا با رنج و عشقت

 با زندگی سخن بگویم...

آبشار غیرت و غرورت را به من بده

تا شرمِ دروغ را از پیشانی تاریخ بشویم...

كتاب ایثارت را به من بده

تا لفظ انسان را

                 دوباره مشق بنویسم...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: زنان, آزادی و برابری, حقوق بشر, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب

پرند رابطه

                                      پرند رابطه
 
 در این اندیشه‌خایی‌ها

در این شیدا ـ پرندی‌ها

چه معناها كه می‌كوبند

                       با مضراب‌ها

                                  بر شیشه و بر در...

ــ گشایش‌های زیبایی

از این اندیشه‌خایی‌هاست... ــ

 

پرند رابطه آنجاست

در آنجا كه شكن‌های صداهامان

رسن‌ها شد

و آن شیدا ـ پرندی‌ها

و آن معناگشایی‌ها

رسن‌ها بر شكن ـ گیسوی ابر افكند

و چشم زندگی

                  در انفجار ابرها

                                شوق جهان را ریخت...

 

تو آنجایی

ـ در آن زیبا ـ پرندی‌ها...

تو آنجایی

ـ در آن معنا گشایی‌های شیدایی...

تو آنجایی كه چشم زندگی

                                شوق جهان بارد...

 بزن بر شیشه‌ها مضراب...! 

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۸

لينك مطلب