از دفترهای مثنوی ـ مولوی

سختگیری و تعصب، خامی است
تا جنینی، کار، خونآشامی است
خرقهی تسلیم اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
مولوی
📚 مثنوی معنوی
برچسبها: مثنوی معنوی, مولوی

سختگیری و تعصب، خامی است
تا جنینی، کار، خونآشامی است
خرقهی تسلیم اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
مولوی
📚 مثنوی معنوی
خنیاگری از افق تا افق
یادوارهی فرهاد مهراد
(بیست و نهم دی ۱۳۲۲ ـ نهم شهریور۱۳۸۱)

فرهاد مهراد از آورندهگان موسیقی پاپ با شعرهایی از بیرون دایرهی رایج زمانهی خود، به میان نسل جوان و پرسشگر اواخر دهههای ۴۰ و ۵۰ به بعد رفت
نسلهای دهههای ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ دو نام را با هم تداعی میکنند: فرهاد مهراد و فریدون فروغی. این دو با شعرهایی متفاوت به عرصهی موسیقی موج نو ایران پای نهادند؛ و چه پرشتاب به قلب و ضمیر و نیاز زمانهی خود پاسخ دادند.
شعرهای ترانههای فرهاد و فروغی را شاعران نوپرداز و بیرون از دایرهی رایج میسرودند. شاعرانی که نبض جامعه را با تفاوتهای طبقاتیاش حس کرده بودند. شناسنامهی این شعرها را که ورق بزنیم، در برگی از آن به سرایت اختناق بعد از ۲۸ مرداد در آنها میرسیم. فصلی که بهقول احمد شاملو «سرمایش از درون / درک صریح زیبایی را پیچیده میکند».
فرهاد مهراد به کشف این «فصل سرد» و ابتذال نهفته در درونش پی برد. تمام ترانهها و شعرهای بالندهی آن سه دهه تا مقطع۱۳۵۷، کاشفان آثار آن «فصل سرد» بودند که توانستند بهترینهای ادبیات و شعر و موسیقی و ترانهی ما را بیافرینند. از این رو ترانههای فرهاد در آلبوم بهترینهای موسیقی ایران جای گرفت.
وجهی از این بهترین بودن، صدای خاص خود او است که با تأکیدها بر کلمات و ادای عمدی کوتاه و بلند هجاهای کلام و موزیک، رنگی دلپذیر و گوشنواز به مخاطبانش تلقین میکند و میبخشد.
فرهاد از تکنمود خوانندهگانی است که دلیری کرد و دست در خواندن شعر سپید پارسی برد. شعری بیوزن و ریتم با سطرهای کوتاه و بلند که تلفیق معانی در آن وقتی به ترانه میرسد، خواندنش کار هر کسی نیست.
فرهاد همیشه پاسخ فرهنگی و موسیقایی را به سیاستپیشهگی و سلطهگری سیاسی زمانهاش داده است. از سویی اسیر فرهنگ پذیرش و تحمل سکوتآمیز جامعه نشد. سکوتی که خواه ناخواه در خدمت سلطهگری و پیشروی حکومتها است.
فرهاد سطح و شأن آثارش را پایین نیاورد. یکی از بروز این نگهداری از سطح و مرتبت کار هنرمند، قاطی نشدنش با همان فرهنگ پذیرش و رایج عامگرایانه است. از این رو گویی نوعی انزوای ناخواسته بر هنرمندانی چون فرهاد تحمیل میشود.
آثار فرهاد هرگز جامهی «هنر برای هنر» را به بر نکردند و بازتاب وجدان بیدار جامعه و مردم در مقابل حاکمیتهای واپسگرا بوده و باشند. بیسبب نیست که نام «فرهاد» امضای «زیبایی و تعهد» را در پای آثارش حک نموده است. این آثار از نظر عاطفی، هنری، اجتماعی و غنایی، انسانشمولاند و از دایرهی تنگ زمانهی خود و قید ناگزیر مرگ، بیرون میجهند و افق به افق در حیات نسلهای انسانی تداوم مییابند...
یاد خوبش همیشه گرامی...
سعید عبداللهی
هنوزم شقايق و ياس ميگيرن از تو سراغم
عاشقانهيي در سير و سلوك رفيقانههاي سالهاي ابـري

واسه سرگردوني من تو پناه و تكيهگاهي
من اگه روزم اگه شب تو برام خورشيد و «ماه»ي
من اگه فريادم و آه تو نهايت جوابي
من اگه خاكم اگه برگ تو برام بارون و آبي
من اگه اسير غربت نشدم غريبه با تو
قصهي سرگردونيهام با تو از من ميگه با تو
بين ما هرچي كه بوده هستي و دنياي يك عشق
دست ما، ما رو به هم داد ما شديم معناي يك عشق
در سكوت ساكت ما توي فرياد دقايق
آه ما همريشه بود و راه ما فرش شقايق
وقتي توفانهاي يادت ميزنه به باغ يادم
نعرهي شقايق و ياس ميگيره از تو سراغم
نميدونم عشقتو كي به پريِ بادها داد
چي بگم به نعرهی دشت؟ چي بگم به نعرهی باد؟
هنوزم فرياد و آهم تو نهايت جوابي
هنوزم خاكم و برگم تو برام بارون و آبي...
س. ع. نسیم

خود را بفروشی به کسانی، به چه قیمت؟
از خوان فلک خوردن نانی، به چه قیمت؟
گر بند کنی مردم آزادهی دوران
تا خویشتن از بند رهانی، به چه قیمت؟
این چرخ فسونکارتر از توست، حذر کن
مشت تو شود باز زمانی، به چه قیمت؟
باران نیکراه
کفارهی نادانی ما چنان سنگین است
که به جبرانش دیری باید
هر زمان منتظر فاجعهای دیگر باشیم
احمد شاملو

امشب نه مجال فكر و نه انگار است
بزمیست كه با ستارگان دیدار است
با خون به جوش آمده از خاطرهها
شب آمده پشت پلك من بیدار است...
س. ع. نسیم

بگذار تا بگریم
چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد
روز وداع یاران
سعدی
اثری از: هما
پرسشها
پابلو نرودا

چرا درختان پنهان میکنند
شکوه ریشههایشان را؟
آیا واقعیت است که آرزوهایمان
باید با شبنم آبیاری شود؟
پاییز برای چه میوزد
با این همه پولهای زردش؟
آیا اجازه داشتم از کتابم بپرسم
آیا حقیقتاً من آن را نوشتم؟
چرا بیشهزار برهنه کرد خودش را
فقط برای انتظار برف؟
کجا میتوانی ناقوسی بیابی
که در رؤیایت صدا زند؟
آیا همان جایی گمام کردند
که سرانجام یافتم خودم را؟
📚 از کتاب: باغ زمستان
🖌 ترجمه: اصغر مهدیزادگان
توی رؤیای کدوم رنگینکمونی؟
شبو از فاصله ور دار
نگا کن هزارتا خورشید
روی قلهی چشاتن
زل زده به صبح امید...
چقدر شبیه رؤیاهام میمونی
توی رؤیای کدوم رنگین کمونی؟
س. ع. نسیم
سراچهی بیداد
برای کولبران همیشه در سایهی مرگ

رفیق راه من ای سوز برف و سیلی باد
وطن نبود مرا جز سراچهی بیداد
شکنج بودن و ماندن چه ناگزیرم کرد
نیاز گندمِ نانم چهها به کامم داد
به پشت من نگر که چسان نعره میزند دلتنگ
به دشت و کوه و کمر، آه زندگی... فریاد!
س. ع. نسیم
در میان گونه گونه مرگها
تلختر مرگیست مرگ برگها
زان که در هنگامهی اوج و هبوط
تلخی مرگست با شرم سقوط!
وز دگر سو
خوشترین مرگ جهان
ـ زانچه بینی آشکارا و نهان ـ
ر و به بالا و ز پستیها رها
خوشترین مرگست مرگ شعلهها!
محمدرضا شفیعی کدکنی
گل باغ آشنایی(*)
ز که میرسد نوایی ز گذار سالهایی
که هنوز «هست اینها گل باغ آشنایی»؟
به که فکر میکند باد؟ ز چه حرف میزند دشت؟
به طواف کیست توفان؟ تو مگر کجا کجایی؟
نه به سٍحر شعر گُنجی نه به قصهها و پیرنگ
نه غنودهیی به خاک و نه تو را جهان سرایی
به چه یادها شبیخون زدهیی گلوی مهتاب
چه شبانهها شکستی به چکامهی نوایی
به گریز باد گفتم: «سفرت بهخیر»، گفتا:
من و این سرای دلتنگ من و عالمی جدایی
ز فٍراق آدمی،آه... دل عالمی بسوزی
گل و سنگ و برگ را بین به فغان و های هایی
ز گلو و نای دریا چه به گوش ابر گفتی؟
که سرشک آسمان و سخن و حدیث مایی...
س. ع. نسیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(*) عنوان «گل باغ آشنایی» زینت شعرهای بسیاری از شاعران است. اما در شعر و زبان فارسی، این عنوان را با شعر و تصنیف زیبای فخرالدین عراقی از شاعران نامی قرن هفتم میشناسیم:
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی

دل بیگدار را چند پی ماه تو فرستم؟
غم این جهان به دستم، چه شبانهها شکستم!
من و این گدار پر کین من و این شب کژآیین
که نوشت خون بهنام وطن همیشه سوگین؟
س. ع. نسیم
۲۱ دی ۹۸
برای ۱۷۹ جان گرامی در سقوط هواپیما

«صد سال بعد هیچکداممان نیستیم.
دردها، رنجها و شادیهایمان اما میمانند و مثل نسیم بر پوست آیندگان میوزند یا مثل نتهای موسیقی از دهان پرندگان جاری میشوند.
طرح بالا را برای برادرزادهام نیما کشیدهام که دردمند و عزادار عشقش «شادی» است که از مسافران هواپیمای اوکراینی بود. نیما این شانس را داشت که طعم عشق را بچشد؛ بختی در زندگی که نصیب هرکسی نمیشود و بسیاری حسرتش را دارند. نیما این را مدیون شادی است.
یاد شادی در دل ما میماند و درد رفتنش، تا وقتی هستیم، تا زمانی که نُتی شود بر دهان پرندهای...»
مانا نیستانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«دلتنگیهای آدمی را
باد
ترانهای میخواند
و رؤیاهایش را
آسمان پر ستاره
نادیده میگیرد»
مارگوت بیکل

با یاد تو میتوان از این خاك گذشت
زین كهنهسرای پاك غمناك گذشت
از راه به یاد و باز از یاد به راه
لختی به تو آمد و فرحناك گذشت
س. ع. نسیم
نگاه، آشناتر از صداست!
روایتی از گذار و تماشای کوچ شقایقها

نگاه كیست در گذرگه نگاه من؟
چه اشتیاق پر كشاكشیست در نگاهها
نگاه، آشناتر از صداست
نگاه كن «نگاه» را !
گر عشق میكشد نفس
و مرگ میشود حقیر
و آرزوست پر امید
و آدمیست پر شكوه
از انتظار این نگاههاست...
نگاه كن «نگاه» را...
ــ كه میكشد ز روی پردهی زمان
نقاب را ... ــ
نگاه كن كه آسمان نشانده دشتهای آینه
و رود میبرد به روی شانهاش
نگاه قطرههای او...
نگاه كن حریق این نگاه را
جهان خلاصه میشود در این حریق...
در این حیات پرشتاب
فرود پلك را مجال نیست.
نگاه، آشناتر از صداست!
نگاه كن «نگاه» را...!
س. ع. نسیم

گل سرخ خاطرههاتو بیار
به اتاق فکر من قدم بذار
اتاقی که سقف و بومی نداره
به جای پنجره، چشماتو داره
با تو پولکم روی فوارهها
با تو در ضیافت سیارهها
اگه میخوای اونا رو ازم بگیر
اما خندههاتو از چشام نگیر...
س. ع. نسیم

«تو نیم آدم نیستی
تو آدمی...
نیم
زندگی نکن!
نیم ننویس!
نیم سرنوشت را انتخاب نکن!
در وسط حقیقت نایست!
رؤیا را نیمه نبین
خودت را
به رؤیاهای نیمه آویزان نکن...!
تو نیم نیستی
تو آدمی...»
جبران خلیل جبران
شاعر، فیلسوف، نویسنده، عارف و نقاش لبنانی ـ آمریکایی
خیلی هنوز باید كه دانستن...

خیلی هنوز باید كه دیدن
نامرئیِ دیوارها را
خیلی هنوز باید شكستن
نامرئیِ زنجیرها را.
باید كه باشی
خورشیدپاره
لبریز از هشیاری نور
باید كه باشی
از جنس آگاهی و از پولاد دانش...
خیلی عمارتهای جهل
خیلی تقدسهای كور
خیلی صنمها هست
باید شكستن...
خیلی هنوز از این جهان باید كه دانستن
خیلی هنوز باید كه از پولاد باشی
سخت روشن
سخت دانا
سخت عاشق
سخت آزاد
تا معنی آزادی را
خون باشی در رگهای مردم...
س. ع. نسیم
دو آدم، دو فرشته، دو فریبا

دو خفته در جهان محنت و رنج
دو بیکس در جهان پر زر و گنج
دو آهو، بیخرامان و دلِ تنگ
دو کشته از دو دین و دیو دلسنگ
دو فریاد و دو آه از جان حوا
دو آدم، دو فرشته، دو فریبا
به خواب ناز، کی در خواب ماند
دو چشمی که نگه بر ناز ساید؟
ز عشقم میشنیدم شیون و زار
ز نعرههای ابر و اشک دادار
چه دلتنگانه واژهها بگریند
به مرگ ماهوش معصوم دلبند...
س. ع. نسیم

سالهاست
فصلها که پوست میاندازند
برگها و بوتههای علف
کاجها و سروها و بیدها
الهههای یادت را به نیایش ایستادهاند...
س. ع. نسیم
۱۳ دی ۹۸
یادوارهی نیمایوشیج
۱۲۷۴ ـ ۱۳ دی ۱۳۳۸

میخواهیم كار شاعری را بشناسیم كه از هالهی «هول شب»ِ زندگی بشر حرف زد كه «خانهاش ابریست / یكسره روی زمین ابریست با آن». شاعری كه «با نظم هوشربایی / آواز آدمیان را شنیده / در گردش شبانی سنگین».
میخواهیم به یاد بیاوریم كه كار نیمایوشیج در دست بردن به ساختار و زبان شعر فارسی، از كجا شروع شد، چه عواملی باعث آن شدند و یاریدهندگان اندیشه و جراحی بزرگ نیما، چهها بودند.
شعر نیمایی چیست؟
نیما دو کار با شعر فارسی کرد:
ـ تحول در فرم
ـ گسترش سیالیت اندیشه و حواس شاعر برای رسوخ در تصاویر و حواس و معنا.
نیما خواست كه شاهین خیال و سیمرغ اندیشهی شعر فارسی، دامنه و آسمان پروازش را بازتر و فراختر كند. تحول جدید سیاسی در پیوند با آزادی، همزمان با تحول «سبك هندی« به «بازگشت»، دیگر در چارچوب نظم سیاسی و ادبیِ گذشته خلاصه نمیشد. از نگاه و اندیشهی نیما، این یك ضرورت تكاملی بود. از متن این تحولات دورانساز بود كه نیمایوشیج سر برآورد.
آنچه مسلم است نیما به این مشغله و پرسش رسیده بود كه «شعر چیست؟» نیما خواست که زبان، دایرهیی باز كند در تمام جهات. اما چگونه؟ او از كدام اندیشه و زبان اثر پذیرفته بود؟ كدام فانوس دریایی را در افق دوردست شعر میدید كه قایقش را به سوی آن پارو زد؟ كدام دستهایی از او قلم گرفتند؟
سعید عبداللهی
متن کامل مقاله «نیما با ما چه کرد؟» در سند پی. دی. اف

ویرانهگی را دست نگهدار
از خاطرههای این تکرار
برگرد
بگذار از پسِ این همه سال بودنمان
ـ لااقل ـ
یکبار به هم برسیم !
بگذار برای رؤیاهایمان
برادری کنیم...
بگذار از خواهرانههای آرزوهایمان
شعرها دلیری کنند
ـ با آنکه میدانم، میدانم
شعرها
هنوز از آرمانًآبادهای قرنهای بعد میآیند
و برای این دنیا
خیلی زودند!
ویرانهگی را دست نگهدار...
س. ع. نسیم

شب از کدامین سو رمد؟
خورشید ما کی میدمد؟
آن زهره تا سورم دهد
هستی و مزمورم دهد
صبحی که نی از نای سنگ
بازآورد نسرین و رنگ
صبح اناالحق گوی عشق
با هدهدان کوی عشق
صبحی که آزادی چنین
رقص آورد شوق زمین
س. ع. نسیم

میگذره شبانه ـ روزا گرم صحبت با شقایق
میباره با سال نو باز یادگار و یاد عاشق
از دوباره سال نو باز یادتو به یاد من داد
یادی كه از ازلِ عشق تا ابد میكشه فریاد...
بیهوا پر میكشی از خاطرات بید مجنون
بیهوا میرسی از راه توی آینههای بارون
نو میشم با سال نو من تُو لباس خاطراتت
در گذار از حجم فریاد تُو چشای عشق پاکت...
س. ع. نسیم
همایون باد سال۲۰۲۰ 🌺

بنگر به زمین به جای پای یاران
از باد شنو صدای پای یاران
بنشسته به روی برگ گل، شبنم یاد
از ژاله شنو نوای نای یاران
س. ع. نسیم

«در این دنیا هیچ فردی داناتر، هیچ سنگتراشی سختتر
و هیچ مدیری تواناتر از یک شاعر وجود ندارد.»
گابریل گارسیا مارکز
📚 از کتاب: عشق در سال وبا

وقتی نیمکتها نعره میزدند
من از پریدهرنگیِ باران فهمیدم
جای تو خالیست!
تو را به عصمت باران
از این غیاب برگرد...
۸ دی ۹۸
س. ع. نسیم
گیسِ باران

لحظهی باران است
ـ خنگ باران
خنگ ابر ـ
وقت آسیمهسریست
گاه عاصیوشیِ دخت جهان...
دمِ آشوب سپهر...
مادرِ عشق زمین !
روی ذوالاكتاف رنج
گیس باران
شانه كن!
س. ع. نسیم
علي کنکوري بخون!

توي اين هواي سرد همه سر در گريبون
به سرم زده بگم علي کنکوري بخون!
هنوزم رو لب پشت بوم ما نباس نشست
هنوزم گنجشکا ميافتن تو حوض نقاشي
هنوزم سور حکيم باشي ميشن
هنوزم جمعهها خونبارونيان
توي اين هواي سرد همه سر در گريبون
به سرم زده بگم علي کنکوري بخون!
نكنه تـو «داو» گرگم به هوا
فصل خونبازيهاي داروغهها
هنوزم کوچهها تاريکان و انگار همه شبمسخي شدن!
نكنه قصة «تلخون» نباشه
نكنه يار دبستون نباشه
نكنه كسي نپرسه از نسيم: «به كجا چنين شتابان؟»
توي اين هواي سرد همه سر در گريبون
به سرم زده بگم علي کنکوري بخون!
هنوزم با شوق سکههاي عيد
زمستونو سر ميکنيم
هنوزم همسفر ماهي سياهيم
با دلي لک زده واسه يه تيکه آزادي و خيال دريايي شدن.
صداهاي «شهر قصه» هنوزم شنيدنيست
رؤياهاي «دختر چادر زري» چه ديدنيست!
توي اين هواي سرد همه سر در گريبون
به سرم زده بگم علي کنکوري بخون!
هنوزم ترانههاي فرهاد و فروغي دوست داشتنيان
اگرم من و تو کم گفتيم و کم خونديم و کم يکي شديم.
هنوزم حافظ و شاملو و مشيري و فروغ
شاعران شعرهاي «بي نقاب و بي دروغ».
هنوزم فردا یه رؤياي قشنگ کنکوره
اگه حتي جادهی آزادیمون دورادوره؛
اگرم «همخوني» افسانهيي تُـو ترانههاست
هنوزم عاشقيها، رفيق آشيانههاست...
توي اين هواي سرد همه سر در گريبون
به سرم زده بگم علي کنکوري بخون!
س. ع. نسيم
فاجعه

در این سور
در این فتح
در غربت رنگین کمان «برکت و امید و عشق»
فقر را دیدم
گردنفراز
با چکمههای مرصّع!
تباهی را دیدم
مغرور
با تاجی از عقیق و نقره!
انحطاط را دیدم
سرمست
با شولای زرباف و عصای مطلا!
اینجا
دیریست
تکرار فاجعه
تکرار نیست؛
آتشفشان بازِ زخمیست
با دهانهای مکرر
در گوش شهر زمهریر!
اینجا
بیتوتههای کوتاه تماشا را
دیریست
یلدای دستارپیچ
بر بوم فاجعه تکرار میکند:
تا سال بعد
بر طرح یخزدهی دل خاموشتان درود!
س. ع. نسیم
۳ دی ۹۸
سؤال

ما بین ما ز چیست
دریا و كوه و دشت؟
ـ این موجهای خون
این كوههای آتش
این بیكران صحاری ـ
ما بین ما ز چیست
این داغها كه میگسلد پارهی جگر
این سوزها كه میرسد از قتلعام عشق
این رنجها كه میشكند صخرههای ابر!
با گامهای من همه جا در كنار من
ذكر تو هر صباح و مسا، ای نگار من
اما چرا نمیرسیم به هم ما، چرا؟ چرا؟
آزادی خجسته! كجایی كجا كجا ؟
فكر مدامی و رؤیای بی شكست
مابین ما ز چیست
دریا و كوه و دشت؟
س. ع. نسیم
دکلمه شعر با صدای شاعر
موزیک متن: سهتار (از مجموعهی «شب، سکوت، کویر»)

مانند پرنده باش
که روی شاخهی سست و ضعیف
لحظهیی مینشیند
و آواز میخواند
و احساس میکند که شاخه میلرزد
اما
به آواز خواندن خود ادامه میدهد؛
زیرا مطمئن است که بال و پر دارد...
ویکتور هوگو
زندگي با شقايق

عمر ما
روي گلبرگ شقايق طي شد.
حس ما
تنديِ نبض شقايقها بود.
عشق ما
روي توفان با شقايق بودن
و چه معناهايی
از سرِ شاخهی ميراث شقايق چيديم...
س. ع. نسیم

شب كه شد
آسمونو ور میدارم
جای اون
خاطرههاتو میذارم...
این جوری با تو یكی میشم، عزیز!
تو بمون
تُو چشم خاطره بریز...
س . ع . نسیم
چرا باید تاریخ بخوانیم؟

از محمد حسنین هیکل نویسنده مشهور مصر پرسیدند:
مصریان با آن پیشینهی درخشان فرهنگی، چه شد که عربزبان شدند؟
حسنین هیکل گفت: ما عربزبان شدیم، برای اینکه فردوسی نداشتیم!
هوای تازهی ما ربودنی نیست!
قرنها سرریزند...
رهاییِ «دوست داشتن» است!
قلعههای شب از نور سر ریزند
و عشق
در آستانهی عظیمترین انفجار!
س. ع. نسیم
زنبق سرخ

مسيح را باور کنيم
و مريم را
که سهم نگاهش
سکوتی عفيف بود وْ
لعابی از سرشک و نخل.
«زنی که نشاط لبانش را
به زنبقی سرخ بخشيد»(۱)
و زمين
پردههايش را به کناری زد
و انجيرـ بوتهی کوچک
در سايهی حقيقت ممنوع
و شمعدانی و رْز
در پناه فواره و لبخند رویيد...
س. ع. نسیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) «مريم عذرا زنبقي سرخ را بوسيد و باردار شد» ـ از رمان «آخرين وسوسهی مسيح»، نوشتهی نیکوس كازانتزاكيس

با مناند اينجا ميان برفها
عشقهاي آتشين و حرفها
اين الفباهاي دانه دانه حرف
واژههاي ريخته دامان برف
س. ع. نسیم