گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم (۴) ـ سعید عبداللهی

گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم(۴)

سعید عبداللهی 

 همیشه پتك نوگرایی دستمان باشد و سنگ عادت را بشكنیم...

نوشتن كار مداوم، اندوختن مداوم و نو شدن مداوم است...

خوب است همیشه اخبار بخوانیم و بشنویم. خبر، آبشخور تفکر، تأثیرپذیری و نوشتن است. در خبرها مكث كنیم، از آن‌ها یادداشت برداریم. واكنش‌هایی را كه در قبال خبرها متوقفمان می‌کنند و به تفكر وامی‌دارندمان، نگهداریم، ثبت كنیم، بازشان كنیم و با واژه‌ها به سراغشان برویم و شرحشان دهیم. خبرها از چهار سو و شش جهت به ما توانایی فهمیدن و انطباق یافتن می‌دهند. در جهان كنونی که بر روی ذرات نور به هم می‌رسیم، خبر، اكسیژن حیات است.

خبرها وجوه گوناگون دارند. «خبر» مثل تکثیر رنگین کمان است.

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در محاصره‌ی خبرهاییم. اما آن که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستد، باید از طیف رنگین کمان خبرها به محتوایی برسد که بتواند برآیند و حاصل این رنگین کمان را به اثری هنری یا سیاسی و یا فرهنگی بدل کند. می‌توان خبرها را بسان مزرعه‌یی دانست که انواع دانه‌ها در آن، ساقه و برگ زده‌اند. کار قلم، «تماشا»ی خوب و سوژه‌یابی میان رنگین کمان و مزرعه‌ی خبرها است.

 

   پرداختن و بالغ کردن نشانه‌ها، خبرها و آثار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به متن‌های ادبی و هنری در قالب‌های روایت‌های ادبی، داستان، خاطره، شعر، ترانه و...پاسخ به همان گاه‌گاه ایستادن در نقطه‌ی نوشتن است. نقطه‌یی که در خط زمان منفجر و تکثیر و جاودانه می‌شود. این جاودانگی، همان حضور مداوم در فرهنگ و تاریخ ملت‌ها و کشورها است...

یکی از آثار جاودانه‌ساز ایستادن در نقطه‌ی نوشتن، شعری بود و هست که عارف قزوینی در وصف قتل و مرگ محمدتقی‌خان پسیان نوشت. سوژه‌ی عارف ارادت، عاطفه، عشق و دلتنگی‌اش در ناگهانیِ روبه‌رو شدن با فقدان دریغ‌انگیز یکی از سرداران آزادی است. اما نکته‌ی ظریف آن، عاطفه و حسرت عاشقانه‌یی است که از نوک قلم عارف به تمام شهیدان راه آزادی تعمیم می‌یابد و می‌شود «از خون جوانان وطن». با قلم و هنر است که این‌گونه، یک تن در هزاران و به قامت یک میهن تکثیر و جاودانه می‌گردد.

یکی دیگر از بهترین مثال زنده و همیشه تازه و نو، اشاره به شخصیت تاریخی ـ آرمانی ماهی سیاه کوچولو در داستانی‌ست که صمد بهرنگی نوشت. صمد هم در نقطه‌ی نوشتن زمانه‌اش ایستاد. او با این توقف و مکث، شخصیت تیپیک زمانه‌اش را پیدا کرد، پرورشش داد، بالغش کرد و آنگاه با شرح درد زمانه‌اش در قالب زندگی ماهی سیاه، یک رسالت و مسئولیت را به زمان‌های بعد از خود و تاریخ میهنش روانه نمود. سرگذشت ماهی سیاه کوچولو و راه‌بندها و راه‌یابی‌های او، داستان نسل اندر نسل زمانه‌هایی است که هنوز به آزادی نرسیده‌اند.

 

 برای کشف جوهر جاودانه‌ساز «هنر» و جاری کردن آن در نوشته‌ی خود، اتفاقاً گاهی نیاز نیست از خود هنر شروع کرد. اصل و اساس کار هنری، داشتن حرف و ایده و فکری فرای واقعیت موجود می‌باشد. اصطلاح یا عبارت «فرای واقعیت موجود» کار «تخیل» است. اما تخیل باید از سرچشمه یا واقعیتی ملموس و حسی در طبیعت و زندگی انسان و اهل زمین جان بگیرد، تمرین کند، قوی و استوار گردد و به قدرت آفریدن برسد و بالغ گردد. این قوت و استواری و بالغ شدن را به میزان پاسخ دادن به نیاز و درد و حرف زمانه در قالب‌های هنری ـ مثل نوشتن ـ می‌توان کسب نمود.

 

یکی از دم دست‌ترین قالب‌های نوشتن، خاطره‌نویسی است. خاطره همیشه شانه به شانه‌ی زندگی و آدمی است. خاطره مدام سایه به سایه‌ی روزان و شبانمان روشن و تاریک می‌شود و قوام می‌گیرد. از خاطره‌ها همیشه می‌شود گفت و نوشت. چه بسا خاطره‌هایند که جانمایه‌ی بسیاری رمان‌ها، فیلم‌ها، قصه‌ها، شعرها و ماندنی‌های حماسی و ادبی می‌شوند. تصور به هم پیوستن حجم خاطره‌های جنبش‌های سیاسی، فرهنگی، هنری و اجتماعی، بنا کردن عمارت عظیم یک فرهنگ ملی و گنجینه‌یی میهنی می‌باشد. خاطره‌ها چه قدرت بی‌همتایی دارند!

خاطره جمع کردن، هم یک گنجینه است و هم هنر «تماشا» را در خود دارد. از طرفی خاطره‌نویسی از ساده‌ترین قالب‌های نوشتن است که گاهی حتا می‌شود به همان روانی و جاری بودنش، به زبان آورد و تعریفش کرد و بعدها نوشتش و به آن شاخ و برگ ادبی و هنری افزود و آراستش.

 

ضرورت‌های نوشتن ـ و خوب نوشتن ـ پاسخ‌هایی را می‌طلبد که باید آن‌ها را الزامات ناگزیر تبدیل «احساس و تفکر و تماشا» به نوشته‌یی خوب نامید. برای این پاسخ، خوب است که:

ــ زمان را شكار كنیم! زمان، عامل موفقیت است. اصلی‌ترین عامل در دنیایی شلوغ، در روزهای گریزپا و بادبال، زمان است. زمان را تجزیه كنیم؛ در هر تجزیه و بخشی، چیزی بگذاریم و بكاریم. گذاردنی از جنس كلمه و كاشتنی از رنگ اندیشه. مدیریت زمان را یاد بگیریم!

ــ به هیچ چیزی عادت نكنیم و راضی نشویم. عادت، مهیب‌ترین نیروی اكنون و آینده‌ی آدمی است. عادت، فقط برای فراموش كردن بدی‌ها خوب است! همیشه پتك نوگرایی دستمان باشد و سنگ عادت را بشكنیم.

ــ به نقش موسیقی در زندگی اهمیت بدهیم. موسیقی، روح را نیرومند و خلاقیت را سیال می‌كند. موسیقی، حصارهای جغرافیای زندگی را می‌شكند. موسیقی، جهان پیش رویمان را فراخ میكند و دنیاهای شگفتی را پیش چشمان آسمان اندیشه می‌گسترد. موسیقی، قدرت آفرینندگی می‌بخشد. موسیقی، پاسخ زمان‌ها و زندگی است. بخش قابل توجهی از اتاق فكرمان را به موسیقی اختصاص بدهیم!

ــ از احساس‌مان موقع شنیدن موسیقی، یادداشت برداریم. یه لحظات تند و گذرای احساس و عواطف و درک ناگهانی‌مان اهمیت بدهیم و ساده از کنارشان نگذریم. این لحظات تند و ناگهانی، چه بسا که هرگز تکرار نشوند و یا اگر بشوند، همان رنگ و حس و تداعی و بکر بودن اولیه‌شان را ندارند. بگذارید گنجه‌تان پر از برگ‌های یادداشت‌برداری باشد. روزی به سراغشان می‌روید و بدل به یک اثر خواهند شد. ما همیشه از پله‌های گذشته به پلة امروز آمده‌ایم. هر یادداشتی یک پله از زمان عمر ما است. بر ستونی از  پله‌های گذشته‌مان ایستادن، همان لحظة نو آفریدن است. یادداشت‌های کوتاه ـ حتی چند کلمه‌ای ـ همان آینه‌های روبه‌رویمان هستند.

ــآثار نویسندگان، شاعران و آفرینندگان موفق جهان را بخوانیم! فهرستی از آنان و آثارشان تهیه كنیم. از نشانه‌ها و كشف‌های نو و تازه‌شان، نمونه و یادداشت برداریم. به یاد داشته باشیم كه ما به تنهایی نمی‌توانیم از حصار ناگزیر جغرافیای زندگی‌مان چندان فراتر برویم؛ اما كتاب‌ها می‌توانند به ما بال پرواز بر پهنه‌ی جهان و تاریخ آن را بدهند. هر كتاب موفقی، پنجره‌یی‌ست كه ما را به جانب جهانی نو راهنمایی می‌كند. در این راهنمایی‌ها، جسم ناچیز ما بدل به اندیشه و نیروی بی‌شكست تخیل و آفریدن می‌گردد. در این آفریدن‌هاست كه دنیای ما وسیع، فراخ و بی‌نهایت می‌شوند. در این وسعت و فراخی، همه‌ی جهان در وجود ما جای می‌گیرد. خواندن یک کتاب خوب، کاشتن یک دانه و پروردن نهال آن در جنگل اندیشه‌مان است. در این ضیافت اندیشندگی، ما صاحب فرهنگی نو می‌شویم. این فرهنگ نو، همان توانایی و دانایی تبیین هستی بشری‌ست كه از نهفت رحمش، پیامبر بی‌‌همتا و جاودان عشق زاده می‌شود...

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نویسندگی, قلم آنلاین, وظیفه ادبیات
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

به چشم شسته‌ی باران نگاه می‌كردم! ـ س. ع. نسیم

به چشم شسته‌ی باران نگاه می‌كردم!

...و عشق را دیدم

روی بوته‌ا‌ی لرزان

  و باد بوسیدش‌.

ـ چه عشق تنها بود‌...

و باد

چه ساده می‌ربود روزها را‌

و روزها غبار بود

                  غباری به روی زیبایی

                         تمام خوبی‌ها

و عشق را دیدم

به روی بوته‌ا‌ی لرزان‌

و باد بوسیدش‌...

 

میان روزهای من و آرزوی فرداها

چه حجم فاصله‌هایی

چه راه‌ها كه گذشتند

چه نام‌ها كه نوشتم

به روی سرخ و كبود صبورِ مینایی‌.

 

میان راه‌ها بودم

هبوط عشق را

به چشم شسته‌ی باران

                        نگاه می‌كردم‌.

میان راه‌ها

چه عشق‌ها كه پریدند

ـ چه عشق تنها بود...

 

دوباره حجم فاصله‌ها آمد

دوباره باید از اعماق آینه رد شد

دوباره باید از آن قله‌های طوفانی

عقاب‌وار پرید و ز صخره‌ها رد شد‌!

 

ترنّمی که نهان در امید و عشق تو بود

به گاه‌های دلم نغمه‌یی كشید به خاك...

چه سروهای صبوری میان برف‌ها رویید

چه دشت‌های بنفشه‌ که رْست در سپیدیِ سنگ...

به نغمه‌ها شدم وْ

                     نغمه‌ها نهانم کرد...

ـ هزار قصه‌ی ناگفته و سرود و غزل

میان عشق تو و داستان آزادی‌ست...

 

سعنسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, داستان آزادی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم (۳) ـ سعید عبداللهی

گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم (۳)

سعید عبداللهی

    چون آبشار، در هر فرودی تكثیر می‌شویم...

نوشتن كار مداوم، اندوختن مداوم و نو شدن مداوم است...

از نو شدن نترسیم؛ مثل باران از افتادن نهراسیم. مثل آبشار باشیم. بگذاریم با شتاب بر سنگ‌ها فرود آییم؛ بدانیم از این فرود، تكثیر می‌شویم و به فراز می‌رویم و صدا و دنیایی نو به‌دست می‌آوریم.

  

در کارگاه نوشتن، اصل «تماشا» از کاراترین اصول خوب نوشتن و خلق نوشته‌ی خوب است. کار تماشا، تصویرگرایی و ثبت دیده‌ها است. هر آن‌چه در مغز و ذهن و ضمیر ما بدل به تصویر شود، دیگر مرگ ندارد. خاطره‌ها از این‌گونه‌اند که از خردسالی تا کهولت، حلقه‌های به هم پیوسته و مداومی می‌شوند که آفتاب و باد و باران و آتش زمانه‌ها از هماوردی‌شان عاجزند. «تماشا» کردن و «خوب دیدن»، برای قلم سرمایه‌سازند...

 

همیشه گرسنه‌ی تماشا کردن ـ آموختن و یاد گرفتن ـ باشیم. همیشه تشنه‌ی فهمیدن باشیم. به همه‌ی پرسش‌هایی كه با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم، پاسخ بدهیم. برای رسیدن به پاسخ‌ها، كاوش كنیم، كنكاش كنیم، بگردیم، بجوییم، بخوانیم، در تکاپو باشیم و پیدا كنیم. تا به جواب نرسیده‌‌ایم، قانع نباشیم و آرام نشویم!

جرقه‌ی خلاقیت از زیر چکش پرسشگری می‌جهد. پرسشگری، تفاوت هنرمند آفرینشگر با جریان خودبخودی‌گراییِ عادت گشته است. در عادت، پرسش نیست؛ چرایی نیست؛ هماوردی «بودن یا نبودن» نیست و همه‌چیز طبیعی به‌نظر می‌رسد؛ اما برای ذهن و فکر پرسشگر، هیچ‌چیزی در این جهان طبیعی نیست.

اندیشه‌ی استعاره‌گون در کوره‌ی پرسشگری آبدیده می‌شود. به تفکر استعاره‌گون که برسیم، از چرخة «همه‌چیز طبیعی است»، بیرون می‌جهیم. این جهش اگر استمرار یابد، به زایش مداوم امید و گرسنگیِ عشق می‌رسیم. تنها این زایش و گرسنگی است که آفرینشگر می‌شود.

«هر چه رویید از پی محتاج رْست

تا بیابد طالبی چیزی که جْست

آب کم جو تشنگی آور به‌دست

تا بجوشد آب از بالا و پست» (مولوی ـ مثنوی معنوی، دفتر سوم)

 

 خوب نگاه كردن، یك هنر است. از دیده‌هایمان طرح نو برداریم و آن‌ها را بنویسیم! باز مشاهده كنیم و بخوانیم و بنویسیم! به هر چیزی علاقه داریم، بیشتر بخوانیم؛ كمتر، ولی خوب بنویسیمش. اگر به شعر علاقه داریم، ۱۰۰ شعر بخوانیم، یك شعر بنویسیم! ۲۰۰ كتاب بخوانیم، یك كتاب بنویسیم! هرگز مغلوب و مجذوب حجم نوشته‌ها نشویم! این‌ها فریبند. این‌ها زیر پایمان را خالی می‌كنند! به‌خاطر بسپاریم كه «حافظ» فقط یك دیوان با ۴۹۵ غزل، ۴۲ رباعی، چند قطعه و دو سه‌تا قصیده نوشته است. اما تمام زمان‌های بعد از خودش را فتح نمود. فروغ فرخ‌زاد همین‌طور؛ پابلو نرودا همین‌طور، ویلیام شكسپیر همین‌طور و ...پس با تماشا کردن و تصویر برداشتن ـ از طبیعت، از کتاب، از تاریخ، از زندگی و ... ـ عضلات قلم و جوهری را که باید بر بوم کاغذ صورتگری کند، نیرو و توان و خلاقیت ببخشیم.

 

نباید به واكنش اولیه و بدون عمقِ نظرِ خود قناعت كرد و با رضایت خاطر، مهر تكمیل بر آن زد. نه! این شوق زودگذر را نباید نهایت یك فهم و توصیف آن در نوشته دانست. نباید به تمناهای كم‌عمق و فریبنده و برق چند كلمه دل سپرد و آن را پایان رضایتمند یك تلاش تلقی كرد. باید بر خود سخت گرفت و از كوشش برای یافتن كلمات و تركیب مناسب آن‌ها برای شکوفا نمودن جوهر و معنایی که باید بشکوفد، باز نماند...

 

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نویسندگی, قلم آنلاین, وظیفه ادبیات
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

عاشقانه ـ س. ع. نسیم

                               عاشقانه                                

 

تو بزرگی

 مث آرزو و رؤیا

مث حرفای الفبا

که میان پْل می‌زنن

تا که با تو بتونم حرف بزنم ...

 

من یه حرفم

ــ تُو الفباهای تو

تُو کتابایی که شعرای تو رو حک می‌کنن ــ

 

من یه برفم

  گولّه برفی

روی برگا

روی شیشه‌ی نگاها

رو گٍلِ خشک و تَرک خورده‌ی دیوار

ـ رو دیوارای جدایی و حصار ـ

 

تو که خورشیدی و گرمی

اگه آبم بکنی

من می‌شم لاله‌ی تو

تو می‌شی بهار من

 

اخگرا دارن می‌سوزن

شعله‌ها تو رو می‌خونن...

صداها دارن می‌بارن

  صداها تو رو می‌یارن ...

 

سعنسیم


برچسب‌ها: عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره‌ی استاد حسین دهلوی

یادواره‌ی استاد

 حسین دهلوی

۱۳۰۶ــ ۲۳ مهر ۱۳۹۸

آهنگساز، رهبر ارکستر و از پیشکسوتان موسیقی ایرانی

ـ در ۱۰ سالگی ویولن می‌نواخت.

ـ بنیان‌گذار ارکستر شماره ۱ هنرهای زیبا با همکاری استاد ابوالحسن صبا

ـ بنیان‌گذار «ارکستر سمفونیک بزرگ ایران» به سبک موسیقی غرب

ـ نویسنده‌ی اپرای معروف «بیژن و منیژه» برای ارکستر سمفونیک

ـ بنیان‌گذار ارکستر مضرابی

با سازهای سنتور، تار، قانون، عود و بم‌تار در سال ۱۳۷۱

ـ نویسنده‌ی کتاب معروف و پر طرفدار «پیوند شعر و موسیقی آوازی» که جایزه‌ی بهترین کتاب علمی موسیقی را در سال ۱۳۸۰ دریافت کرد.

ـ با تعطیلی ارکستر صبا در سال ۱۳۵۸ و ممنوع شدن صدای زنان در موسیقی ایرانی، استاد دهلوی ضمن دوری از آن فضای ضدفرهنگ و هنر ناشناسی، سال‌های تلخ و سنگین را با دلتنگی و سکوت و فشارهای روحی و روانی ناشی از تعدی به هنر و موسیقی سپری نمود.

 

یادش همیشه گرامی و کوکب‌های عاشقانه‌هایش

در سپهر هنر و موسیقی ایران مانا و رخشان باد


برچسب‌ها: حسین دهلوی, موسیقی ایرانی, استادان مرز پرگهر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم(۲) ـ سعید عبداللهی

گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم(۲)

سعید عبداللهی

«آفریدن» فرزند تصور، تخیل و توان رؤیاپروری است...

 

نوشتن كار مداوم، اندوختن مداوم و نو شدن مداوم است...

شالوده، جوهر و تناسب ساختار یك نوشته‌ی خوب و زیبا، قدرت احساس انسانی است كه كلمات برای بیان و توصیف آن، کنجکاوانه و شوق‌آمیز به‌خط می‌شوند.

 

نوشته‌های ما آینه‌یی مقابل واقعیت‌های تلخ و شیرین زندگی و انعکاسی از همان واقعیت‌ها در روح و ضمیرمان هستند. پس اگر می‌خواهیم چیزهایی بنویسیم که انعکاسی از این دو واقعیت باشند، باید بسیار دوست داشته باشیم. باید آرزوها و رؤیاهایمان را با دیگران قسمت كنیم. باید آرزوها و رؤیاهایمان را برای انسان‌های جهان بخواهیم! این سرآغاز سلام و دوستی واژه‌ها و سرازیر شدن حس‌آمیزی تصویرهاست...

 

نوشتن فقط از كتاب‌ها درنمی‌آید؛ اما خوب نوشتن، اطلاعات، آگاهی و حس قوی می‌خواهد. اطلاعات و آگاهی را باید از طبیعت، انسان و زندگی و تاریخ گردآورد. تاریخ اما بستر پهناوری‌ست كه قلم باید از آن‌ بسیار تغذیه كند. سفره‌ی قلم، غذاهای رنگارنگ می‌خواهد: تاریخ، فلسفه، جامعه‌شناسی، ادبیات، موسیقی، شعر، اخبار جهان، نقدهای ادبی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... و حس قوی را از دوست‌داشتن، عشق ورزیدن، فـدا و نثار كردن به كف می‌آوریم. آن‌وقت، هنگامه‌های مداوم تجربه و تجربه و نو شدن و آفریدن است!

 

قلم که دست می‌گیریم، انگار از کف زندگی روزمره کنده می‌شویم و لااقل چند پله از این روزمرگی بالاتر می‌رویم. و آن، هنگامه‌یی است که «خود» دیگری از خودمان را پیدا می‌کنیم. یعنی که دریچه‌ی دنیای دیگری به رویمان گشوده می‌شود. دنیایی که گویی ما را به کشف خودمان می‌برد. هر چقدر هم خودمان را کشف کرده باشیم، انگار سروشی یا نجوایی ندایمان می‌دهد که:

هر آن چیزی که تو گویی که آنی

به بالاتر نگر، بالای آنی ـ (مولوی)

و این نجوا  و ندا و سروش، همان «رسالت» قلم است. از همین رو هم هست که جوهر زیبایی‌شناسانه‌ی قلم، رجوع به خواست ازلی كمال‌جوی انسان و معطوف به افق‌های جاودانگی است.

 

نوشتن، چیزی است که لاجرم باید با موفقیت به سرانجام برسد. اصل و اساس «قلم» از ما چنین توقعی دارد. ما این توقع را باید در واقعیت‌های تلخ و شیرین زندگی جواب بدهیم. خاطره جمع كردن، مشاهده‌ی هدفمند، ثبت كردن، یادداشت‌های مستمر، كار فكری كردن روی یادداشت‌ها و وفاداری به قوانین نوشته‌ی خوب، رمز موفقیت در نوشتن است.

 

تفاوت نویسنده و خواننده‌ی بی‌تجربه در نویسندگی، از شكل‌گیری تخیل و به‌كارگیری قلم شروع می‌شود. قدرت گرفتن نیروی تصور و تخیل، از دو میل بافتنی «خواندن» و «نوشتن» حاصل می‌شود. خواندن، بازویی است که مدام پرده‌های جلو چشممان را پس می‌زند تا جهان و هستی و دنیایمان را بزرگتر و فراخ‌تر کنیم. نوشتن، بازوی زندگی است که خوب و بد و تلخ و شیرین و شاد و اندوهش را در جهان و هستی و دنیای ما می‌ریزد. پس پرورش تخیل، رابطه‌ی مستقیم با كیفیت نگاه و عواطف ما دارد. وقتی بسیاری از خوانندگان رمان‌ها، قصه‌ها، شعرها و آثار فرهنگی ـ هنری، این نوشته‌ها را با شوق و علاقه و موشكافانه و دقیق می‌خوانند و می‌پسندند، معنای آن این است كه نویسنده، كار نگاه، تخیل و عواطف خواننده را انجام داده است. خواننده در این نوشته‌ها، حاصل اندوخته‌ها و تجربه‌ها‌ی خود را می‌بیند و از آن لذت می‌برد...

این خوشایندی و خرسندی و لذت، هنگامه‌یی میسر می‌شود که حیات ما و قلم ما در گرو درک مفهوم آزادی باشد. پاسخ به آزادی، همان غلیان جوهر قلم برای جاری کردن معناهای غنایی‌ست...

 

«آفریدن» فرزند تصور، تخیل و توان رؤیاپروری است. بدون این‌ها، ایده‌پردازی یا ناممکن است و یا به غلیان قلم، پاسخ به‌جا و درخور نمی‌دهد.

همة انسان‌ها تصور، تخیل و رؤیا دارند؛ اما با چه سطح و عمق و ارتفاعی؟ حجم این مکعب، اکتسابی است و نه ذاتی. لازمة توانمند کردن تصور، قدرتمند کردن تخیل و پرواز دادن رؤیا، ساختن پنجره در پنجره ـ در طول و در عرض ـ برای تماشا و جذب تصویرها است. نوشتن و نویسندگی نیاز به داشتن پنجره در پنجره برای پاسخ به غلیان‌های قلم است. مطالعة هدفمند و برنامه‌ریزی شده با موضوعات مشخص، مدام پنجره‌ای جدید را به روی ما می‌گشاید. هر پنجره‌ای که گشوده می‌شود، «تصور و تخیل و رؤیا»ی ما قدرت بیشتری کسب می‌کنند. آنگاه است که حجم مکعب حیاتمان در سطح، در عمق و در ارتفاع از مدار روزمره‌گی دورتر و فراتر می‌رود... این همان بال گرفتن پرندة قلم از لب بام مکعب «تصور و تخیل و رؤیا» است...

 

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نویسندگی, قلم آنلاین, وظیفه ادبیات
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم ـ سعید عبداللهی

گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم(۱)

سعید عبداللهی

معرفي

  لابه‌لاي روزها و شب‌ها به گنجه‌هاي خاطراتم ناخنک می‌زدم. گاهي که به‌شان سر مي‌زدم و چند كلمه‌يي کنار هم می‌نشاندم، از اول مي‌خواندمشان؛ بعد كلمه‌يي را خط مي‌زدم، واژه‌يي را ‌جايش مي‌گذاشتم. این گاه‌گاه‌ها زیاد شدند. از آن گاه‌گاه‌هايي كه هميشه پابه‌پاي زندگي و سال‌هايش هستند، مي‌آيند و مي‌مانند؛ و چه خوب! از آن گاه‌هاي كشدار كه با عواطف و تخيل مي‌آميزند تا واژه‌يي و تصويري به دنيا بيايد، زبان باز كند، راه بیفتد، رشد كند، بياموزد و مثلاً بالغ شود.

   و این‌گونه سال‌ها رفتند...و گذشت...

   در يكي از همين گاه‌گاه‌ها و سرزدن‌ها، دیدم چقدر از آدم‌ها و کتاب‌ها و زندگی‌شان چیز یاد گرفتم. و این همان دقیقة ایستادن روی نقطة نوشتن بود. همين‌ها را لابه‌لاي روزان و شبان اقامت بر زمين نوشتم، از كاغذها و يادداشت‌هاي اين‌جا و آن‌جا برشان داشتم و گذاشتمشان كنار هم. عنوانش را هم گذاشته بودم «گاهی که در نقطه‌ی نوشتن باید بایستیم...». و روزي يا هفته‌يي و گاهي هم ماهي، چيزي را در سايه‌ي آن اسم و عنوان گذاشتم و بیشترش ‌كردم.

  این شد و رسیدیم به عصر انقلاب جهانی در «ارتباطات». عصر امپراتوری رایانه و گوشی. عصر سلطنت «متن» و «تصویر». عصری که نوشتن ـ و قشنگ نوشتن ـ اسیر بی حوصله‌گی و شتاب زمان و اگر به کسی برنخورد، گرفتار شلختگی در زبان فارسی و کمتر فکر کردن و یلخی نوشتن شده است. عصری که نوشته‌های خوب یا کم پیدا می‌شوند یا سخت.

   در همین دو دهه‌یی که پا به عصر ارتباطات همه‌جانبه گذاشته‌ایم، بخواهیم و نخواهیم با «متن» سر و کار مدام داریم. «تایپ» کردن، کار مشترک بچه‌های دبستان و مادر بزرگ‌ها و پدر بزرگ‌ها هم شده است. دیدم اتفاقاً پا به عصری گذاشته‌ایم که باید مدام در لحظة نوشتن، ایستاد... و این شد تا تصمیم گرفتم چند ایستگاه توقف بر نوشته‌ها را با شما به اشتراک بگذارم...

   یکی از این ایستگاه‌ها، سال‌هایی‌اند که خودم را به يادداشت‌برداري و نوشته‌هاي كوتاه روزانه عادت داده‌ام. به اين یقین رسيده‌ام كه يادداشت‌هاي كوتاه روزانه، سرمايه‌هاي بكر و گران‌قدري هستند كه هرگز در لحظه‌ي نوشتن روزانه‌شان، به چشم‌انداز فراخ و دامنه‌ي گسترده‌ي آينده‌شان، امعان نظر كافي نداريم.

       حالا بي آن‌كه قصد پند و اندرزي در كار باشد، شما را به ایستادن در چندین نقطة نوشتن می‌خوانم و اين فکرها و يادداشت‌ها را به اشتراك مي‌گذارم...

     هر قسمتی از این یادداشت‌ها، چندین تک‌نوشته است. همین یادداشت شماره (۱) از چند تک‌نوشته تشکیل شده است که شاید رابطه‌یی هم بین جمله‌ها یا بندهایش نباشد.

 

 گاهی که باید در نقطه‌ی نوشتن بایستیم(۱)

   جوهر و جان قلم، معطوف به افق‌هاي جاودانگي است...

                

? نوشتن كار مداوم، اندوختن مداوم و نو شدن مداوم است...

? زندگي، بزرگترين مدرسة قلم است. اين زندگي است كه زبان قلم را باز مي‌كند. به زندگي خوب بنگريم و بينديشم! زندگي، سرزمين پهناور و بي‌كران آمد و شدهاي حيات جسمي، فكري، فرهنگي و تاريخي همه‌ي انسان‌هاست. زندگي، افق مكرر طلوع آرزوها و آسمان نمو رؤياهاي آدمي‌ست. اين سرزمين، اين افق و اين آسمان را بايد دوست داشته باشیم. به رنگ‌های رنگين‌كمانش خيره شويم! به نغمه‌هاي خوش‌آهنگ و فرحبخش و گاه و بي‌گاه دلتنگش خوب گوش بدهيم!

? به جهان خوب نگاه كنيم! هميشه در سكوت، به همه‌چيز نگاه كنيم. در هر چيزي رازي‌ست. در هر رازي، دانشي و در هر دانشي، نشاطي‌ست. در هر نشاطي، از حقيقت انساني‌مان پاسخ مي‌گيريم.

? سكوت را بياموزيم و تجربه كنيم! در سكوت، جهان و انسان‌هايش با مردگان عاشقمان و نشانه‌ها و جلوه‌هاي زيباي طبيعت به سراغمان مي‌آيند. در سكوت، از هزار سو به جانب گيتي سفر مي‌كنيم. در اين سفر مكاشفه‌يي، مرواريدهايي از جنس زبان، كلمه و تصوير را مي‌يابيم. سكوت را كبوتر جـلد مراقبه‌هاي خردمندانه كنيم تا بر پنجره‌ي نيازهايمان بال بكوبد، به تُـو آيد و بر دستانمان بنشيند و در قلم‌مان آشيانه كند...

 ? بايد هميشه يادداشت برداريم. يادداشت‌ها، سرمايه‌هاي بس گرانقدري هستند. يادداشت‌ها، گنجينه‌ي اطلاعات زمان‌هاي از دست رفته‌اند. به هوش باشيم كه داس زمان، دروگر بي رحمي‌ست كه جرقه‌هاي انديشه و الهام را قلع و قمع مي‌كند. تنها پولاد مقاوم در برابر اين داس، نرماي كاغذهاي يادداشت و کلید‌های به خط شدة کیبرد هستند. هر كتاب و نوشته‌يي را دست مي‌گيريم تا بخوانيم، زنگي را به صدا در مي‌آوريم كه به يادمان ‌آورد: يادداشت‌برداري را فراموش نكن...

ادامه دارد...


برچسب‌ها: نویسندگی, قلم آنلاین, وظیفه ادبیات
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

از روبه‌روی کدام جهان می‌گذریم؟ ــ سعید عبداللهی

 از روبه‌روی کدام جهان می‌گذریم؟

سعید عبداللهی

این اصل است كه ما در تاریخ سیاسی و اجتماعی‌مان ـ كه چكیده‌اش می‌شود «تكامل اجتماعی» ـ همیشه و در هر دوره‌یی، با پدیده‌یی آشنا می‌شویم كه پیشروترین محصول اندیشه‌ی تكامل‌خواه بشری بوده است.

در هر دوره‌یی از مراحل تكامل اجتماعی، «روبه‌رو»ی ما عاملی اثرگذار و نافذ وجود داشته كه آن مرحله را هم به اسم خودش ثبت داده است. اگر نخواهیم خیلی دور برویم، در همین نزدیكی‌مان، حدود ۵۵۰ سال قبل، «رنسانس» در «روبه‌رو»ی جهان ما ظهور كرد. این ظهورِ شعوری بود كه تحول و اندیشندگی، محصول آن شد. پس چون  نشانه یا اثر آن در اندیشیدن بود، از عوالم جامعه‌شناسی است. جنین بالغ شده‌ی آن، قریب ۳۰۰ سال بعد، تولد انقلاب كبیر فرانسه با میلاد خجسته‌ی واژة «آزادی» شد. «روبه‌رو»ی بشر معاصر آن موقع، همین بود. بعد «انقلاب صنعتی» آمد روبروی جهان ما.

     در اواسط قرن نوزدهم، جامعه‌شناسی و فلسفه‌ی كارل ماركس و نیز تئوری‌های اندیشمندان سرمایه‌داری «روبرو»ی دنیای بشری قد علم كردند و قریب ۸۰ـ ۹۰سال عمر سیاسی و اجتماعی و علمی جهان را پر نمودند؛ طوری كه تقریباً همه باید خودشان را با این دو نوزاد و نوجوان تعریف و تراز می‌كردند و هویت می‌یافتند.

  اواخر قرن نوزدهم، نظریه‌ی «انواع» چارلز داروین «روبرو»ی جهان ما را لرزاند.

  از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، با ظهور مكتب‌های سیاسی و ادبی و ایدئولوژیك و نیز جهش‌های تكنولوژیك، روبه‌روی جهان ما دیگر پدیده‌های تك عنصری نبودند. انقلاب صنعتی و سهولت در ارتباطات، كار خودش را كرده بود و تكثیر اندیشه‌های نو، چهره‌ی جهان را تغییر می‌داد.

   این تغییراتِ بی توقف، در دهه‌ی ۶۰ میلادی، با ظهور و حضور بیشتر كامپیوتر در زندگی بشری، در كار تغییرات جدیدی در چهره‌ی جهان ما شد و شتاب آن، در هر دهه بیشتر گردید. تناوب‌های این شتابِ سرعت افزون، به سال و ماه رسید؛ و شد «عصر ارتباطات نجومی» و هستی زیست‌شناسانه‌ی ما را به « دهكده‌ی جهانی» بدل كرد.

پس روبه‌روی ما حاصل یك دگرگونی بزرگ است كه ما را در یك دهكده جا می‌دهد. حالا دیگر به هر طرف كه سر می‌چرخانیم، روبه‌رویمان «اینترنت» است.

   تا این‌جا روشن شد كه هر اندیشه‌یی در قالب فلسفه‌یی، به نیازهای زمانه‌ی جامعه، ـ لااقل به‌طور نسبی ـ پاسخ داده است. این اندیشه با نمادهای تكنولوژیك و جامعه‌شناسی‌اش، روبه‌روی همان دوره از تاریخ حیات بشری بوده است.

اما تفاوت مهمی بین این روبه‌روی ما ـ اینترنت ـ با هم‌خانواده‌های قبلی و تاریخی‌اش وجود دارد. آن عوامل اثرگذار در تحول اندیشه و لاجرم تغییر در جامعه، گویی كمیت‌هایی بودند كه آثار متكاثفشان تبدیل به ظهور كیفیتی گردید. این كیفیت، یك انقلاب جهانی با سه عامل « اطلاعات، ارتباطات و تفكر» است: انقلاب در اطلاعات؛ انقلاب در ارتباطات؛ انقلاب در تفكر.

این سه عنصر و سه عامل، محور اصلی انقلابی هستند كه جهانی را گرد خود تنیده و با شتابی روزافزون در حال گریز از مركز و شایع در اكناف خود می‌باشند.

 قدرت و نفوذ «وب» و از مجموع قدرت امپراطوری‌های دو قرن اخیر بیشتر می‌باشد. چرا؟ چون اثر این‌ها از جنس نرم‌افزار است كه مؤثرش، جهانی شدن و روبه‌رو شدن اندیشه‌ی بشری است.

   ما داریم از روبه‌روی خودمان در اینترنت می‌گذریم. ما همیشه حاصل «روبه‌رو»های  پیشن در دنیای فعلی‌مان هستیم. فردا نقشی از جاپای نگرش و سطح اندیشه‌ی ما برای فردایی‌هایمان ثبت می‌شود.

اینترنت از دنیا و عالم هستی ما یك دهكده ساخته است. شاید مشكل در این‌جاست كه ما در این دهكده، بانگ خروس پگاهان و نیایش شامگاهان را مدام می‌شنویم؛ یا اگر نه مستقیم، پژواكش از كنار گوشمان رد می‌شود. پس باید تكلیف چگونگی و کیفیت روبه‌رو شدن خودمان را با این روبه‌روی سمج و تمام‌قامت روشن كنیم. شتابِ تصاعدی این یکی اصلاً قابل قیاس با «روبه‌رو»های پیشین نیست.

ما مدام در حال ثبت شدن هستیم. ما فرصت کمی برای جبران تشخیص‌های اشتباهمان داریم. هر صبح که بانگ خروس دهکده‌ی جهانی را می‌شنویم، نخست باید به خود بگوییم: ما از روبه‌روی کدام جهان می‌گذریم...؟

«فرصت شمار صحبت

کز این دو راهه منزل

چون بگذریم دیگر

نتوان به هم رسیدن» ـ حافظ

 

📚 از کتاب «نوشته‌های روبه‌رو»


برچسب‌ها: جهانی شدن, دهکده جهانی, عصر پسامدرن
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

با من برخیز برادر ـ پابلو نرودا

«با من برخیز برادر

و زاده شو!

دستی به سوی من آر

از ژرفای دلهره‌ی فراخت.

تازیانه را که در درازنای قرن‌ها

بر زخم‌هاتان نشست

به من نشان دهید

و تبرزین‌ها را با درخشش خون.

آمده‌ام تا از دهان‌های مرده‌تان سخن بگویم.

 

از سراسر زمین گرد آورید

تمامی لب‌های خاموش ریخته بر خاک را.

از ژرفنا با من سخن بگویید

چونان رودی از پیکان‌های آذرخش

چونان رودی از پلنگان مدفون

و بگذارید بگریم

ساعت‌ها، روزها، سال‌ها...

 

دوران‌های کور! قرن‌های نجومی!

سکوتتان را به من دهید

آبتان را، امیدتان را

ستیزتان را به من دهید

پولادتان را، آتشفشانتان را

تن‌هاتان را بر تنم بگذارید ـ چون آهن‌ربا ـ

رگ‌ها و دهانتان را از آن من کنید

رگ‌ها و دهانم را از آن خود کنید

خون و سخن مرا بر زبان آورید...»

 

پابلو نرودا

📘از کتاب: بلندی‌های ماچوپیچو

 ترجمه: احمد کریمی‌حکاک ـ فرامرز سلیمانی


برچسب‌ها: پابلو نرودا, شعر جهان, بلندیهای ماچوپیچو
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

داس بر گلوی یاس ـ س. ع. نسیم

داس بر گلوی یاس

پیش از نوشتن غزلی تازه                   غوغا و نعره‌های خبرها بین

از گوشه و کنار غزل یک‌دم            رجمی ز داس‌ها و تبرها بین

از واژه‌ها نخواه دگر شعری           بر «دار» زندگی، چه سرها بین

معنای عشق کجاست؟ نمی‌دانم!      هی‌های او در اشک نظرها بین

ایران به چیست زنده دگر؟ دانی؟     یاس وْ داس وْ نماز تبرها بین !   

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: زنان و کودکان ایران, فقر, داس بر گلوی یاس
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره‌ی مرضیه

۲۱ مهر

یادواره‌ی بانوی نامی موسیقی ایران

مرضیه

 

آن‌جا كه سپهر عشق را پرده نبود

 نجواي شبِ ستارگان را كه سرود؟

پروين به نوا و بانگ «ماهور»ي خواند:

تا هستم و هست، بر لبم هست درود...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: مرضیه, موسیقی اصیل ایرانی, برنامه گلها
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

جنگاوران فرهنگ انسانی ـ سعید عبداللهی

جنگاوران فرهنگ انسانی

سعید عبداللهی

🔵 قسمت سوم

 

گفتم: عجب! فرهنگ انساني! همان چيزي که مثل پنجره‌يي هست به روي دنياي ما. ما چقدر به اين پنجره نياز داريم!

گفت: کسانی از اين‌ها را كه اشاره كردم، در پشت اين پنجره، بي ترس و واهمه‌اند. سرِ بي تسليم دارند. اين‌ها با دنيا و هست و نيست، تعارف ندارند. يک پا در فلسفه دارند، يک پا در شناختن و شناساندن مفهوم کلمه‌هايي به نام انسان و زندگي و آزادي. زندگي براي اين‌ها مثل معدني هست كه با نوک قلم و پرتوهاي فکرشان، پيچ و خم اين معدن را مي‌کاوند تا زيبايي‌ها و تجسم‌ها و پرتوهاي فروزان زيبايي را براي اين جهان ـ جهاني اغلب تاريک و اندک روشن ـ ارمغان بياورند. مثلاً تو از جنگ و صلح تولستوي، از جان شيفته‌ي رومن رولان، از صد سال تنهايي ماركز، از تولدي ديگر فروغ فرخ‌زاد، از بينوايان ويكتور هوگو، از ديوان حافظ، از اسپارتاكوس هوارد فاوست و... جز اين‌ها را مي‌فهمي؟ اگر اين‌طور نيست، پس چرا اينقدر در دل و جان و زندگي و فكر و سمت وسوي آينده‌ي آدم‌ها اثر مي‌گذارند؟ اگر از ادبيات در كلي‌ترين تعريفش، اين چيزها درنيايد، پس به قول تو اين همه حرف و كتاب و نوشته و اسم و نويسنده و توليدگر و آفريننده، به چه كار مي‌آيند؟ پس وظيفه‌ي ادبيات چيست؟

گفتم: چه وظيفه‌يي! چه دنيايي! نور انداختن به تيره‌ترين و پوشيده‌ترين خفيه‌گاه‌هاي ابتذال‌پرور كهنه‌گي و ارتجاع و استثمار.

گفت: به همين دليل هم هست که نامطلوبند. شک نکن هنرمندي که به ريشه‌هاي خودکامگي، ديکتاتوري، سانسور و هر آن‌چه بر مردم تحميل مي‌کنند، حمله مي‌کند تا از يک چهره تا هفتاد چهره‌ي دايره‌ي قدرت و جهل و فساد را افشا کند، از نگاه و نظر دايره‌نشينان قدرت و تجارت، نامطلوب است، ناسازگار است، شورشي است و بايد طرد شود! بايد زير تيغ قتل‌هاي زنجيره‌يي، نيست و نابود شود! بايد سانسور و تيرباران و قتل‌عام شود!

قدرت ادبيات و هنر را كم نگير! خيلي دلم مي‌خواهد اين قدرت و نيروي لايزال انساني را در سير پيدايش، زندگي، تكامل، آفرينندگي و اثربخشي‌اش در نبرد با ابتذال، شرح و بسط بدهم. اما يك آدرس دم دست دارم، آن هم خواندن مجموعه‌ي «تاريخ تمدن ويل دورانت» است.

گفتم: فهميدم، فهميدم. مي‌خواهي بگويي اين‌ها نداها و صداهاي هشداري جامعه‌اند. اين‌ها حسگرهاي نيرومند دارند. شامه‌يي قوي در تشخيص آزادي از ضد آزادي دارند. دشمن ابتذال قدرتمند چسبيده به زندگي هستند. پس ما درد مشترکيم، درسته؟

گفت: تازه اين‌هايي كه اندكي اسم برديم و كمي درباره‌ي اثرشان حرف زديم، در عصر جديد و با ظهور فيبر نوري و هزاران سايت و صفحه و... تكثير شده‌اند. ديگر دنيا شده است جهان «اطلاعات‌محور» و «ارتش‌هاي متن». دنيايي كه ادبيات و زبان و نگارش، الزام ادامه‌ي حيات و پنجره‌ها و منفذهاي تنفسي‌اش هستند.

گفتم: پس با اين اوصاف، اين صفحات و ارتش‌هاي متن را هم بايد جزو فرهنگ انساني به حساب آورد.

گفت: البته. تشبيهش هم اين است كه درختي ريشه كرده، ريشه‌هايي باغ را ساخته‌اند، باغ‌ها شكوفه‌ها داده‌اند و تخم‌ها ريخته‌اند. ريشه‌ها در سراسر زمين لانه و جا كرده‌اند. حالا بگو همه‌ي ديكتاتورهاي تاريخ، دست به دست هم بدهند و ريشه‌هاي سخن و زبان و تفكر و اعجاز متن را از سراسر زمين دربياورند...!

گفتم: حقيقتاً كه لذت‌بخش بود. قدر كتاب‌هاي خوب را بيشتر بايد بدانيم و دقيق‌تر بخوانيمشان. حقيقتاً كه جنگاوران فرهنگ انساني خدمات بزرگي به انسان‌ها كرده‌اند.

گفت: و پويندگان راه آزادي كه با نبرد و مبارزه‌شان، مفهوم فرهنگ انساني را به عينيت حيات ما و ضرورت تكامل اجتماعي  تبديل كرده‌اند.

 

     پنجه‌هاي آفتاب توي سينه‌ي آسمان محو شده و ستارگاني جايشان را پر كرده بودند. هاله‌ي نور چراغ‌ها، جاده‌ي خاكي را گُله ‌گُله روشن مي‌كرد. احساس خوشايندي در دلم و در هوا پرسه مي‌زد. از روي پل چوبي كه رد شديم، راه باريكي ميان دو رديف درختان، ما را در سكوت دل‌انگيزي پيش ‌برد. دستانمان كه در هم گره خورد، گفت:

ـ فقط توانستيم از روزني كوچك به دنياي پهناور فرهنگ انساني، نگاهي سريع و گذرا بياندازيم.

گفتم: تازه معلوم شد كه اين قصه سر دراز دارد...

گفت: اين «توفان تبر» نيز بگذرد! ريشه‌هاي درختان قلم‌ جاي ديگرند...

 پایان


برچسب‌ها: فرهنگ و هنر, ادبیات و شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

صید سحر ـ س. ع. نسیم

وقت تبسم سحر       شوق نیاز می‌كنم

 نام تو و یاد تو را    زمزمه‌ساز می‌كنم

 

شوق كلام كیست باز         رهزن بی‌قرار جان

 صید كه می‌شوم كه دل   رفته به كوچه‌سار آن؟

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

جنگاوران فرهنگ انسانی ـ سعید عبداللهی

جنگاوران فرهنگ انسانی

سعید عبداللهی

🔵 قسمت دوم

 

  داشتم مي‌گفتم كه اين‌ها به سلاح هنر مي‌رسند. سلاحي كه باروت و فشنگش اما يکي دو تا نيست. يک‌جايي شعر است، يک جايي قصه و رمان، جايي ديگر فيلم و نمايشنامه، جايي ديگر موسيقي، جايي نقد و مقاله، جايي طنز، جايي هم نقاشي و... خلاصه، خواسته‌اند اين ابتذال را با جلوه‌ها و رنگ‌هاي جور و واجورش نشان بدهند.

ـ چندبار كه «جنگ با ابتذال» را تكرار كرد، ديدم اين احساس را در خواندن بعضي شعرها يا رمان‌ها يا ديدن بعضي از فيلم‌ها، خودم هم داشته‌ام.

گفتم: پس ما هم اگر خوشمان مي‌آيد، به‌خاطر اين است که رد پاي اين ابتذال را مي‌بينيم.

گفت: اتفاقاً چون اين ابتذال را حس مي‌کنيم و از آن رنج مي‌كشيم، دوست داريم شرح و وصفش را بخوانيم و بشنويم. ابتذال كه مي‌گويم، شايد خيلي كلي به نظر بيايد. اما همچين كه بازش كنيم، شاخ و برگ‌هايش را در زندگي و تاريخمان‌ مي‌بينيم و روشن‌تر مي‌شود كه با آن‌ها چنگ در چنگيم.

گفتم: مثلاً!

گفت: يك شاخه‌ي قوي اين ابتذال، جريان ضدآزادي است. همان رشته‌هاي به هم بافته‌ي اختناق و زنجيري كه حاكمان مرتجع و دايره‌نشينان قدرت و عمله و اكره‌هايشان، به ذهن و جسم مردم مي‌تنند. يك شاخه‌ي ديگرش ارتجاع و جهل و خرافه‌ي ريشه‌ كرده در تاريخ زندگي سياسي و اجتماعي ما است. يك شاخه‌ي ديگرش فساد سياسي و اقتصادي هست كه در چنبره‌ي ايدئولوژي‌هاي فاسد و  قرون وسطايي و استثماري، توجيه و تئوريزه مي‌شود. يك شاخه‌ي ديگرش هم نژادپرستي و جنسيت‌گرايي است كه انگ نژاد و جنسيت به پيشاني و جسم آدم‌ها مي‌زنند.

گفتم: پشت سرمان را كه مي‌بينم، همه‌اش گرفتار شاخ و برگ‌هاي اين ابتذال بوديم.

گفت: هنوز هم هستيم. اما آن‌چه به بحث ما ربط دارد، فهم اين ابتذال در انواع قواره‌ها و شمايل‌هايش است. به همين خاطر هم با  اين خواندن و شنيدن‌ها و ديدن‌ها، احساس مي‌كنيم به جنگ با اين ابتذال مي‌رويم. تا جايي كه به فهميدن و حس كردن برمي‌گردد، همه از اين خواندن‌ها و شنيدن‌ها و ديدن‌ها لذت مي‌برند. چون با اين خواندن‌ها و شنيدن‌ها و ديدن‌ها، از دايره‌ي تكرار و روزمره‌گي زندگي بيرون مي‌رويم. در اين بيرون رفتن، هم با خود واقعي‌مان روبه‌رو مي‌شويم، هم با خود حقيقي‌مان. در اين روبه‌رو شدن، به يك تضاد و تناقض در درونمان مي‌رسيم. به يک شناخت و آگاهي مي‌رسيم كه از آن هم خوشمان مي‌آيد. اين دوست داشتن، به معني نياز به بالا رفتن از کف زندگي است؛ حتا اگر دوباره به کف زندگي سقوط کنيم!

گفتم: پس اين‌ها چيزي در جانشان ريشه مي‌کند که ادامه‌ي زندگي‌شان، آب دادن و پروردن و روياندن آن است. يعني از عادت‌هاي زندگي ـ لااقل در فكرهايشان ـ مي‌روند بيرون. يعني هميشه يک چيز گم شده‌يي دارند كه دنبالش بگردند. يک چيزي در هجرت و فراق که اين‌ها را به سمت خودش مي‌کشد. همان كه گفتي تبعيد شده در درونشان.

گفت: اين‌ها را در مسير زمان و تاريخ که جمعشان کني، گزيده‌هايشان كه وفادار به رسالت قلمشان هستند، خواسته‌اند به قدرت فکر و انديشه‌ي عصر خودشان‌ اضافه کنند. خواسته‌اند ديوار دنياي کوچک و بسته‌ي زندگي را سوراخ‌ کنند و قواره‌اش را کش بدهند تا قدرت آفرينندگي و شناختن زيبايي‌هايي حقيقي را توسعه و گسترش بدهند. خواسته‌اند ديوارها و موانعي را نشان بدهند که به اختيار و آگاهي و انتخاب و آزادي ما توهين مي‌کنند. خواسته‌اند نشان بدهند که انسان چگونه لابه‌لاي بافتنيِ پيچيده‌ي سانسور و استثمارِ پيدا و پنهان و زير پاي هيولاي قدرت و تجارت، نفي و له مي‌شود. فکر کنم قشنگ‌ترين حرف را استاد عبدالحسين زرين‌کوب در آخرين ماه‌هاي زندگي‌اش زده باشد که گفت «خواستم با نوشته‌هايم به فرهنگ انساني کمکي کرده باشم».

🖊 ادامه دارد...


برچسب‌ها: فرهنگ و هنر, ادبیات و شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

جنگاوران فرهنگ انسانی ـ سعید عبداللهی

جنگاوران فرهنگ انسانی

سعید عبداللهی

🔵 قسمت اول

      پنجه‌هاي كشيده‌‌ي آفتاب، توي سينه‌ي آسمان باز شده بود. دم‌دماي غروب بود و جاده‌ي خاكي. آرامش خوشايندي در هوا پرسه مي‌زد. از كتابخانه مي‌آمدم. او را كه ديدم، قدم تند كردم. صداي پايم كه به او نزديك و نزديك‌تر ‌شد، سر برگرداند. شانه به شانه‌ي هم شديم. در كتابخانه ديده بودمش؛ او هم در آن سكوت دل‌انگيز، سر و دستش در كتاب‌ها بود.

      حاشيه‌ي جاده را برانداز کرديم و آرام‌آرام راه را ادامه داديم. کتابي را بر مي‌زدم و گاهي توي صفحه‌يي خيره مي‌شدم. بي‌آنکه سر بلند کنم، گفتم: يادت هست يك‌بار پرسيدم حرف بعضي از اين‌ها چي هست؟

گفت: آره، يادم هست، ولي وقت نشد دنباله‌ي صحبت را به جايي برسانيم.

گفتم: اين‌ها چي مي‌گن؟ اين چارلز ديکنز، اين شکسپير، اين داستايفسکي، تولستوي، صمد بهرنگي، رومن رولان ...

 كتاب را ورق مي‌زدم و فكر مي‌كردم تا اسم‌هاي بيشتري بگويم.

گفت: چي شد؟ ساكت شدي! دنبال چي مي‌گردي؟

گفتم: هيچي، اسم‌هاي ديگه‌يي هم هست. مثلاً اين فروغ فرخزاد، اين شاملو، اين ويکتور هوگو، ساعدي، غزاله عليزاده، پابلو نرودا  و ... قديمي‌ها، جديدي‌ها ...اين همه اسم ... اين همه كتاب... اين‌ها چي ميگن؟

گفت: چي شد كه دوباره رفتي سراغ اين همه اسم؟ تو كه اين همه را گفتي، چرا خيام و مولوي و حافظ  و گوته را جاانداختي؟

گفتم: آخه اين‌ها نه حاکم‌اند، نه قدرت دارند، نه پول و پله و دم و دستگاه. اما همه‌جا هستند، حرف و قلمشان دست همه هست. در زندگي‌ها هستند، در انقلاب‌ها هستند، در کوچه و خيابان و خانه‌ و شهر و ده و سر زبانها هستند. اين همه حرف و کتاب واسه‌ي چي‌ هست؟

    قدم كند كرد. صورت و لب‌هايش طوري شد كه انگار بايد سر يك داستاني را باز كند. چيزي كه از قضا خيلي وقت پيش گفته بود قصد دارد بنويسدش. 

گفت: خيلي ساده‌اش که کنم، بايد بگويم اين‌ جماعت دلشان شور ميزند. چيزي مثل احساس گشتن دنبال يك گمشده، به جانشان مي‌افتد. انگار كه يك چيزي درونشان تبعيد شده باشد و اين گشتن و جنگيدن و يافتن و جواب دادن، تا آخر عمرشان طول مي‌کشد.

گفتم: گشتن دنبال چي، تبعيد چي، جنگ با کي، جواب به چي؟

نفسي تازه كرد. لبش را جويد و مكثي كرد. برگشت طرفم و گفت: اين سئوال را كه با نيم ساعت و يك ساعت نمي‌شود جمع و جور كرد.

گفتم: بعداً نمي‌دانم بشود يا نه، عجالتاً كه فرصت خوبي گيرمان آمده، بهتره از دست ندهيم.

ادامه داد: اين‌ها خيلي کار مي‌کنند تا يک گمشده يا دردي را که درست تشخيص مي‌دهند، به همه نشان بدهند. يکي از دردهايشان، شناختن ابتذالي است که مثل خوره به جان آدمي مي‌افتد. از قضا يكي از چيزهايي كه اين‌ها در همان اوان جواني دچارش مي‌شوند، كشف موريانه‌ي ابتذال در سايه‌ي زندگي است. اين‌ها سلاحشان را به طرف اين ابتذال نشانه مي‌روند. اين سلاح در کليتش، هنر نام دارد.

گفتم: يعني به همين خاطره كه از همان جواني شروع مي‌كنند به نوشتن؟

گفت: البته در همه يكسان و يك‌جور نيست. بخشي‌ هم به حس جاودانه شدن آدمي برمي‌گردد. ولي چون وقت تنگ است، بگذار اصل مطلب را ادامه بدهيم...

 

🖊 ادامه دارد...


برچسب‌ها: فرهنگ و هنر, ادبیات و شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

قرار ما با عشق ـ س. ع. نسیم

از سوی کدامین شب پیچیدی

که هنوز ماه صدایم می‌کند؟

 

از یال کدام سپیده گذشتی

که هنوز به طلوعت نمی‌رسم؟

 

در ماه و سپیده و هنوز

تا از دستكندهای شبِ زمین بگذریم...

قرار ما با عشق...

 

س. ع. نسیم

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

تقاص عشق ـ س. ع. نسیم

سفر كرده‌ی عشق! امید دیدار
 
قلندر ـ كولیِ تاریخ ایثار
                

كتاب زندگیت برگ شقایق 
غزل‌پردازیِ دیوان عاشق 
        
گُلای زندگیت آماج رگبار 
 از این ایل و تبار زندگی‌خوار 

 

هنوز ای وارث خون شقایق 
تقاص عشقتو پس می‌دی، عاشق

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: تقاص عشق, شعر گل سرخ, شقایق آی شقایق
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

یه روزی تو رو پیدا می کنم ـ س. ع. نسیم

یه روزی

ـ هر روزی باشه ـ

ـ جایی كه «الف» امیده

 جایی كه «ب»، باید از بند پریدن

 جایی كه «دال» مث دانش

 و «ر» و «پ» مث رویش

                       مث پیوستن و پرواز

و «ت» و «شین»

مث توپ مرواری رو غنچه‌ی شکوه شادی

تو را پیدا می‌كنم‌...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: شعر کودک, کودکان ایران, روز جهانی کودک
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

رؤیای ما ـ ناظم حکمت

«زیستن

 بسان درختی

تنها و آزاد؛

برادرانه زیستن

بسان درختان یکی جنگل.

این است رؤیای ما.»

 

ناظم حکمت

📗 از کتاب: همچون کوچه‌ای بی‌انتها

ترجمه: احمد شاملو


برچسب‌ها: شعر جهان, ناظم حکمت, احمد شاملو
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

هنوز...همیشه ـ س. ع. نسیم

هنوز... همیشه

 

جاری باش و بمان!

شکیب و فروتن

و وفادار به ریشه‌های نهان.

 

تبرهای گسستن

به قصد ریشه‌هایمان فرود آمدند.

از پسِ فراز و فرود راه

ــ مثل همیشه‌های لحظه ــ

به رستنگاهی نوآغاز پا می‌نهیم

ــ چون همیشه‌هایی

که دیگرانمان

 به دانه و به برگ

                    آراستندمان ــ

 

سرشت مهربانی بکر عشق

همیشه این‌چنین آغاز می‌شود

ـ هنگام که تو باشی...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: شعر سپید
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

رباعی ـ‌ س. ع. نسیم

 صد شكر كه عشق آمد و دلدارم شد

در ظلمت این جهان نگهدارم شد

مقصود و مراد و دین و آیینم شد

محبوب و انیس و مونس و یارم شد

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: رباعی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

رباعی ـ‌ س. ع. نسیم

یك‌چند به روی مه‌وشان خوش بودی

یك‌چند به دور این و آن خوش بودی

آمد به شبی سروش: كای غافل از عشق!

ای كاش به عشق جاودان خوش بودی

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: رباعی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

غوغای پاییز ـ س. ع. نسیم

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

آرامش عشق ـ س. ع. نسیم

پر برگ‌ترین تلاش
ساحلی در خود داشتن:
سمفونی آزادی
ارکستر موج گندم
آرامش عشق
شاخساران رؤیا
کلماتی برای وزیدن
 بی‌سایه‌یی مجروح  بر سیمی خاردار

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

زنان در نبردند ـ س. ع. نسیم

«زنان در نبردند

هنوز به زندگی برنگشته‌اند.

 

خالکوبیِ مشق هزاره‌ها را

                            از تنم بردار!

برگرد از سکوت

مرا دوباره بنویس

مهیای دیگرم کن!

زنان در نبردند...».

 

ـ چنین گفت زندگی ...

 

سعنسیم

۸ مهر ۹۸


برچسب‌ها: زنان, آزادی, برابری
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

معرفی کتاب جدید فلوت برگ ـ سعید عبداللهی

معرفی کتاب جدید

 

📚 فلوت برگ

 

🖌 سعید عبداللهی

 

شعرهای ۱۳۶۷ تا ۷۰

 

انتشار بر روی اینترنت: مهر ۱۳۹۸

 

من و  شعرهای این کتاب بیشتر از کتاب‌های دیگرم با هم قدم زده‌ایم.

من هنوز هم «فلوت برگ‌ها» را در های و هوی بادها می‌شنوم...

«در این‌جا

توفان تبر است وْ

فلوت برگ

بر شانه‌های بید!»

 

آدرس کتاب بر روی اینترنت:

 https://bit.ly/2oZlzqy


برچسب‌ها: معرفی کتاب, شعر معاصر فارسی, فلوت برگ
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

اندوه و امید ـ مرام المصری

با خستگی راه می‌رفتم

پشت سرم را نگاه کردم

به نظر آمد

 دارم با طنابی می‌کشم

تپه‌ی اندوه را

               با دست راست

و کوه امید را

              با دست چپ!

 

مرام المصری

شاعر معاصر سوری

 


برچسب‌ها: مرام المصری, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

فکر حوریان بهشتی نباش ـ س. ع. نسیم

فکر حوریان بهشتی نباش !

اینجا چه بسیار

فرشته‌گان غمگین

بر زمین وْ

میهن وْ

نگاه و شعرت

 پرپر می‌شوند..!

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: مونالیزای ایران, دختران ایزانزمین
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

پاییزانه ـ س. ع. نسیم

پاییزانههای مهر

با رنگستان رؤیاپردازی‌اش  

عاریت عارفانه‌های ‌آدمی‌ست.

 

رنگ‌دانه‌های پاییز

 بر گلوی آدمی می پیچند

 بر سر راه زمان

آلاچیق می‌زنند

 تا بنشینی وْ  

پرند خیال بچینی...

 

بی‌رؤیا

به پاییز نمی‌رسی

بی‌رؤیا

سفرنامه‌ی برگ را نمی‌خوانی

بی‌رؤیا بودن

 گورزادی عقیم را

همه‌ عمر آب و نان دادن...!

 

سعنسیم

۷ مهر ۹۸


برچسب‌ها: پاییز, بهار عارفان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

شاعر بودن ـ سرگئی یسنین

«شاعر بودن

یعنی

بر پوست لطیف خویش

داغ زدن

یعنی با خون ِ احساسات ِ خویش

جان ِ دیگران را نوازش کردن

تنها اگر حقیقت حیات را منکر نباشی.

 

شاعر بودن

یعنی

نغمه‌ی بی‌کرانه‌گی خواندن...»

 

سرگئی یسنین

۳ اکتبر ۱۸۹۵ ـ ۲۷ سپتامبر ۱۹۲۵ (۳۰ سال)

جوان‌ترین شاعر محبوب روس


برچسب‌ها: سرگئی یسنین, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

پس کوچه ـ س. ع. نسیم

این تخته‌ها

پس‌کوچه‌های شهر مرا

                            مشق می‌کنند؛

پس‌کوچه‌های قلب مرا

                          یک سری بزن...

 

س. ع. نسیم

۲ مهر ۹۸


برچسب‌ها: مهر, سال تحصیلی, دانش آموزان, دانشجویان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

غوغای پاییز ـ س. ع. نسیم

غوغای پاییز

مرغ جهان پريده    ـ فكرم گرفته پرواز ـ

يادم رسد به فرياد:     پایيز می‌رسد باز

 

اين باغ پيرهن‌زرد  از كيست يادگاری؟

با كيست پچ‌پچ ابر؟   در دامن صحاری

 

طعم ترنّم برگ         زيبای رنگ و سايه

شوق تكاندن ياد         از شاخه‌ها دوباره

 

با نم‌نم گل سرخ          از ابـرها چكيدن

با شعر «باز باران»       از كودكی دويدن

 

بوی كتاب تازه          گل‌فرش كوچه‌ساران

انشای عشق كردن         با خاطرات ياران

 

بيد خموش با سرو      ديدار خاطرانگيز

مهتاب می‌چكد باز   از شاخه‌های پایيز

زير پر كبوتر              رود است رام و آرام

سايه‌نشين ابر است   اين دشت لاله اندام

 

چشمان ابر, خيس است      در زير پلك پایيز

خوابم نمی‌برد، هان!      خاتون قصه برخيز!

 

خوابم نمی‌برد، بس   چشمم نشسته بر در

پوشيده باغِ ايران       خون‌جامه، پاي تا سر

 

مرضيه و بنان باز   افكنده شور «دشتی»(۱)

ـ سروِ  سهی‌قدان  شورافكنان  مستی ـ

 

گل‌بانگ مهر ريزد       با نغمه های گلگون

از پنجه‌های پرويز(۲) در پرده‌ی «همايون»(۳)

 

مرغ جهان پريده        ـ يادم گرفته پرواز ـ

در مهرگان چه رازيست؟ ـ  اين جنبش غزل‌سازـ

 

«دل می‌رود ز دستم»(۴)  از هر طرف كه رفتم

يادی رسيد يادم                ياری گرفت دستم...

 

 س. ع. نسیم

 

 نشانی‌ها ـــــــــــــــــ

۱ـ دشتی، یکی از مایه‌های موسیقی ایرانی در دستگاه شور

۲ـ زنده‌ ياد پرويز مشكاتيان، آهنگساز و نوازنده‌ی سنتور

۳ـ مقام همایون، یکی از دستگاه‌های موسیقی ملی ایران

۴ـ از  حافظ


برچسب‌ها: پاییز بهار عارفان, غزل فارسی, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

باید مهر می‌آمد ـ س. ع. نسیم

باید «مهر» می‌آمد

باید «مهر» با كیفی از مهرگان می‌آمد

 سال‌هاست

ـ اما ـ

 مهرگان

بی كیف و بی كتاب و دفتر

دنبال «مهر» می‌گردد...

 

من از كلمات و كیف و كتاب و مهر و مهرگان

شرم می‌كنم

و می‌نویسم:

جمع و تفریق من از مدرسه آغاز نشد

هرگزم پنجره‌ی «مهر» به کاشانه‌ی ما باز نشد...!

 

س. ع. نسیم

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

تیشه و تندیس ـ س. ع. نسیم

تیشه و تندیس

در نبود هر«تیشه»

همیشه فرهادی در پشت سنگی می‌گرید

و تیشه

ـ خنیاگر عشقی همیشه حاضر ـ

فرهاد را می‌شناسد...

 

سفرِ «شیرین»

همیشه در سایه‌ی سنگ است

و سنگ

تندیس الهه‌‌ای جاودانه

که عشق را در خود قاب می‌گیرد...

 

سعنسیم


برچسب‌ها: افسانه فرهاد و شیرین, غزل فارسی, عاشقانه های زمینی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب

شکوه نجیبانه پاییز ـ س. ع. نسیم

شعر آغاز را

برگ‌ها آوردند

ـ از نجابت‌ریز غوغای درخت.

 

این چه ناتکرار سبز و زردهاست؟

که همیشه یاد تو

دست بردن در گوشوار درخت را

شکوه سکوت می‌بخشد!

 

نشاط نجیب کدام شکوفه را

ابریشم رگان کدام برگ را

ستاره‌ی قطبی کدام عشق را

به پاییزانه‌هایت ودیعه کردی

که درختان

سمفونیِ غوغای جهان را

سر قرار مهرانه‌هایت

فرش می‌کنند...؟

 

شعر آغاز

همیشه

نجیبانه‌های غوغای تو بود...

 

سعنسیم

۳۱ شهریور ۹۸


برچسب‌ها: پاییز آمد لابه‌لای درختان, عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۸

لينك مطلب