گاهی که باید در نقطهی نوشتن بایستیم (۴) ـ سعید عبداللهی
گاهی که باید در نقطهی نوشتن بایستیم(۴)

سعید عبداللهی
همیشه پتك نوگرایی دستمان باشد و سنگ عادت را بشكنیم...
نوشتن كار مداوم، اندوختن مداوم و نو شدن مداوم است...
خوب است همیشه اخبار بخوانیم و بشنویم. خبر، آبشخور تفکر، تأثیرپذیری و نوشتن است. در خبرها مكث كنیم، از آنها یادداشت برداریم. واكنشهایی را كه در قبال خبرها متوقفمان میکنند و به تفكر وامیدارندمان، نگهداریم، ثبت كنیم، بازشان كنیم و با واژهها به سراغشان برویم و شرحشان دهیم. خبرها از چهار سو و شش جهت به ما توانایی فهمیدن و انطباق یافتن میدهند. در جهان كنونی که بر روی ذرات نور به هم میرسیم، خبر، اكسیژن حیات است.
خبرها وجوه گوناگون دارند. «خبر» مثل تکثیر رنگین کمان است.
ما در جهانی زندگی میکنیم که در محاصرهی خبرهاییم. اما آن که باید در نقطهی نوشتن بایستد، باید از طیف رنگین کمان خبرها به محتوایی برسد که بتواند برآیند و حاصل این رنگین کمان را به اثری هنری یا سیاسی و یا فرهنگی بدل کند. میتوان خبرها را بسان مزرعهیی دانست که انواع دانهها در آن، ساقه و برگ زدهاند. کار قلم، «تماشا»ی خوب و سوژهیابی میان رنگین کمان و مزرعهی خبرها است.
پرداختن و بالغ کردن نشانهها، خبرها و آثار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به متنهای ادبی و هنری در قالبهای روایتهای ادبی، داستان، خاطره، شعر، ترانه و...پاسخ به همان گاهگاه ایستادن در نقطهی نوشتن است. نقطهیی که در خط زمان منفجر و تکثیر و جاودانه میشود. این جاودانگی، همان حضور مداوم در فرهنگ و تاریخ ملتها و کشورها است...
یکی از آثار جاودانهساز ایستادن در نقطهی نوشتن، شعری بود و هست که عارف قزوینی در وصف قتل و مرگ محمدتقیخان پسیان نوشت. سوژهی عارف ارادت، عاطفه، عشق و دلتنگیاش در ناگهانیِ روبهرو شدن با فقدان دریغانگیز یکی از سرداران آزادی است. اما نکتهی ظریف آن، عاطفه و حسرت عاشقانهیی است که از نوک قلم عارف به تمام شهیدان راه آزادی تعمیم مییابد و میشود «از خون جوانان وطن». با قلم و هنر است که اینگونه، یک تن در هزاران و به قامت یک میهن تکثیر و جاودانه میگردد.
یکی دیگر از بهترین مثال زنده و همیشه تازه و نو، اشاره به شخصیت تاریخی ـ آرمانی ماهی سیاه کوچولو در داستانیست که صمد بهرنگی نوشت. صمد هم در نقطهی نوشتن زمانهاش ایستاد. او با این توقف و مکث، شخصیت تیپیک زمانهاش را پیدا کرد، پرورشش داد، بالغش کرد و آنگاه با شرح درد زمانهاش در قالب زندگی ماهی سیاه، یک رسالت و مسئولیت را به زمانهای بعد از خود و تاریخ میهنش روانه نمود. سرگذشت ماهی سیاه کوچولو و راهبندها و راهیابیهای او، داستان نسل اندر نسل زمانههایی است که هنوز به آزادی نرسیدهاند.
برای کشف جوهر جاودانهساز «هنر» و جاری کردن آن در نوشتهی خود، اتفاقاً گاهی نیاز نیست از خود هنر شروع کرد. اصل و اساس کار هنری، داشتن حرف و ایده و فکری فرای واقعیت موجود میباشد. اصطلاح یا عبارت «فرای واقعیت موجود» کار «تخیل» است. اما تخیل باید از سرچشمه یا واقعیتی ملموس و حسی در طبیعت و زندگی انسان و اهل زمین جان بگیرد، تمرین کند، قوی و استوار گردد و به قدرت آفریدن برسد و بالغ گردد. این قوت و استواری و بالغ شدن را به میزان پاسخ دادن به نیاز و درد و حرف زمانه در قالبهای هنری ـ مثل نوشتن ـ میتوان کسب نمود.
یکی از دم دستترین قالبهای نوشتن، خاطرهنویسی است. خاطره همیشه شانه به شانهی زندگی و آدمی است. خاطره مدام سایه به سایهی روزان و شبانمان روشن و تاریک میشود و قوام میگیرد. از خاطرهها همیشه میشود گفت و نوشت. چه بسا خاطرههایند که جانمایهی بسیاری رمانها، فیلمها، قصهها، شعرها و ماندنیهای حماسی و ادبی میشوند. تصور به هم پیوستن حجم خاطرههای جنبشهای سیاسی، فرهنگی، هنری و اجتماعی، بنا کردن عمارت عظیم یک فرهنگ ملی و گنجینهیی میهنی میباشد. خاطرهها چه قدرت بیهمتایی دارند!
خاطره جمع کردن، هم یک گنجینه است و هم هنر «تماشا» را در خود دارد. از طرفی خاطرهنویسی از سادهترین قالبهای نوشتن است که گاهی حتا میشود به همان روانی و جاری بودنش، به زبان آورد و تعریفش کرد و بعدها نوشتش و به آن شاخ و برگ ادبی و هنری افزود و آراستش.
ضرورتهای نوشتن ـ و خوب نوشتن ـ پاسخهایی را میطلبد که باید آنها را الزامات ناگزیر تبدیل «احساس و تفکر و تماشا» به نوشتهیی خوب نامید. برای این پاسخ، خوب است که:
ــ زمان را شكار كنیم! زمان، عامل موفقیت است. اصلیترین عامل در دنیایی شلوغ، در روزهای گریزپا و بادبال، زمان است. زمان را تجزیه كنیم؛ در هر تجزیه و بخشی، چیزی بگذاریم و بكاریم. گذاردنی از جنس كلمه و كاشتنی از رنگ اندیشه. مدیریت زمان را یاد بگیریم!
ــ به هیچ چیزی عادت نكنیم و راضی نشویم. عادت، مهیبترین نیروی اكنون و آیندهی آدمی است. عادت، فقط برای فراموش كردن بدیها خوب است! همیشه پتك نوگرایی دستمان باشد و سنگ عادت را بشكنیم.
ــ به نقش موسیقی در زندگی اهمیت بدهیم. موسیقی، روح را نیرومند و خلاقیت را سیال میكند. موسیقی، حصارهای جغرافیای زندگی را میشكند. موسیقی، جهان پیش رویمان را فراخ میكند و دنیاهای شگفتی را پیش چشمان آسمان اندیشه میگسترد. موسیقی، قدرت آفرینندگی میبخشد. موسیقی، پاسخ زمانها و زندگی است. بخش قابل توجهی از اتاق فكرمان را به موسیقی اختصاص بدهیم!
ــ از احساسمان موقع شنیدن موسیقی، یادداشت برداریم. یه لحظات تند و گذرای احساس و عواطف و درک ناگهانیمان اهمیت بدهیم و ساده از کنارشان نگذریم. این لحظات تند و ناگهانی، چه بسا که هرگز تکرار نشوند و یا اگر بشوند، همان رنگ و حس و تداعی و بکر بودن اولیهشان را ندارند. بگذارید گنجهتان پر از برگهای یادداشتبرداری باشد. روزی به سراغشان میروید و بدل به یک اثر خواهند شد. ما همیشه از پلههای گذشته به پلة امروز آمدهایم. هر یادداشتی یک پله از زمان عمر ما است. بر ستونی از پلههای گذشتهمان ایستادن، همان لحظة نو آفریدن است. یادداشتهای کوتاه ـ حتی چند کلمهای ـ همان آینههای روبهرویمان هستند.
ــآثار نویسندگان، شاعران و آفرینندگان موفق جهان را بخوانیم! فهرستی از آنان و آثارشان تهیه كنیم. از نشانهها و كشفهای نو و تازهشان، نمونه و یادداشت برداریم. به یاد داشته باشیم كه ما به تنهایی نمیتوانیم از حصار ناگزیر جغرافیای زندگیمان چندان فراتر برویم؛ اما كتابها میتوانند به ما بال پرواز بر پهنهی جهان و تاریخ آن را بدهند. هر كتاب موفقی، پنجرهییست كه ما را به جانب جهانی نو راهنمایی میكند. در این راهنماییها، جسم ناچیز ما بدل به اندیشه و نیروی بیشكست تخیل و آفریدن میگردد. در این آفریدنهاست كه دنیای ما وسیع، فراخ و بینهایت میشوند. در این وسعت و فراخی، همهی جهان در وجود ما جای میگیرد. خواندن یک کتاب خوب، کاشتن یک دانه و پروردن نهال آن در جنگل اندیشهمان است. در این ضیافت اندیشندگی، ما صاحب فرهنگی نو میشویم. این فرهنگ نو، همان توانایی و دانایی تبیین هستی بشریست كه از نهفت رحمش، پیامبر بیهمتا و جاودان عشق زاده میشود...
ادامه دارد...
برچسبها: نویسندگی, قلم آنلاین, وظیفه ادبیات


































