جملات قصار نیچه

از کسی که کتابخانه دارد و کتاب‌های زیادی می‌خواند نباید هراسید؛

از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می‌پندارد،

ولی هرگز آن را نخوانده است.

 

 فردریش نیچه


برچسب‌ها: فرهنگ اجتماعی, فرهنگ آزادی, جملات قصار نیچه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

تنها نجات دهنده ـ س. ع. نسیم

گل‌های زیبای تنهایم را

چه کسی پناه می‌دهد

در منظومه‌ای که

کوچک‌های زیبایم را

توفان‌های شقاوت برده‌اند...؟

 

من بر شیب سیاره‌ای فرود آمدم

که ما را گفتند

 استوایش

مأمن عشق است؛

و اینک

تنها نجات‌دهنده

کوچک زیباست...

 

س. ع. نسیم

۳۰ بهمن ۹۸


برچسب‌ها: شازده کوچولو, صدای سخن عشق
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

رباعیات ـ س. ع. نسیم

     ابر است و سپیده است و صحرای سكوت

         نجوای من و پچ‌پچ زیبای سكوت

          با ابر و سپیده گفت‌وگوها دارم

       باران شكند به شیشه...رؤیای سكوت...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: رباعی, عاشقانه, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره نادر نادرپور

۲۹ بهمن‌

یادواره‌ی  نادر نادرپور  

 

آیینه‌های تجربه

زنگار خورده‌اند

بایدکه راه و رسم معیشت را

از کودکان خویش بیاموزیم.

 

ما

نان به نرخ خون جگر خوردیم

زیرا که

         نرخ روز ندانستیم !

 

🖌 نادر نادرپور


برچسب‌ها: نادر نادرپور, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

شکاف ـ احمد شاملو در رثای خسرو گلسرخی

 شکاف

احمد شاملو

 در رثای خسرو گلسرخی

 

«زاده شدن

برنیزه‌ی تاریک

همچون میلادٍ گشاده‌ی زخمی.

 

سٍفْرِ یگانه‌ی فرصت را

سراسر

در سلسله پیمودن.

 

بر شعله‌ی خویش

            سوختن

تا جرقه‌ی واپسین؛

بر شعله‌ی حرمتی

که در خاک راهش

یافته‌اند

بردگان

این‌چنین‌.

 

این‌چنین سرخ و لَوُند

برخار‌بوته‌ی خون

             شکفتن

واین‌چنین گردن فراز

برتازیانه‌زارِ تحقیر

                   گذشتن

و راه را تا غایتٍ نفرت

                         بریدن.

 

آه

 ‌از که سخن می‌گویم؟

ما بی چرا زندگانیم

آنان

 به چرا مرگِ‌ خود آگاهان‌اند.»

 

📚 از مجموعه‌ی «کاشفان فروتن شوکران»


برچسب‌ها: خسرو گلسرخی, احمد شاملو, کاشفان فروتن شوکران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره صادق هدایت

«از دور ریختن عقایدی که به من تلقین شده بود،

آرامش مخصوصی در خودم حس می‌کردم.»

 

📚 بوف کور

 

به مناسبت ۲۸ بهمن

 زادروز صادق هدایت

از بنیانگذاران قصه‌نویسی در ایران


برچسب‌ها: بوف کور, قصه نویسی, صادق هدایت
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

اینجا باران غریبه است ـ س. ع. نسیم

این‌جا

دیری‌ست

سروهای تفکر را تبر زده‌اند.

 

این‌جا دیری‌ست

خاک اصالت را

مغاک مزبله‌ی نادانیِ مدرن

                     بلعیده است!

 

این‌جا

دیری‌ست

ارابه‌های خوشبخت دین و جنسیت و نژاد

نوباوه‌ها‌ی خرد و فرهنگ را گیوتین زده‌اند!

 

این‌جا

نواله‌ی ناگزیز

انتظار بلوغ شعور را برنمی‌تابد

و باران

غریبه‌ است.

این‌جا باران غریبه است!

 

          س. ع. نسیم

📚 از کتاب: این‌جا باران غریبه است


برچسب‌ها: فرهنگ اجتماعی, فرهنگ آزادی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

حرفی که زندگی، عشقی که آدمی ـ س. ع. نسیم

من تو را باور دارم :

برای صخره‌یی كه تو باشی

و پژواك صدا‌یی كه من

برای هوایی كه تویی

و تنفسی كه من

برای آفتاب و شبنمی كه تویی

و برگ و شاخساری كه من

برای سنگفرشی كه منم

و سواری كه تو باشی

برای حضور و معنایی كه تویی

تا من واژه‌ها را به تمنا و طلب جستجو نكنم‌.

 

من تو را باور دارم:

برای نجواهای رازآلود تو بر ستون‌های مرمر مردگان عاشق

و قطار طلایی مورچه‌های مهربان

كه از ساق‌ها و شانه‌هایت بالا می‌روند.

برای پریای بی‌پناه خیابان‌ها

و نوازشی بر شانه‌های خستگی‌...

 

 من تو را باور دارم:

برای هستیِ ناسروده‌ات

برای حرفی كه زندگی‌ست

و عشقی كه آدمی.

برای حقیقتی كه آزادی‌ست

و سپیده‌دمان وْ

باران شكوفه‌ی سرخش كه تویی‌...!

 

         س. ع. نسیم

🖌 از شعر بلند: حرفی که زندگی، عشقی که آدمی

📘 از کتاب: این‌جا باران غریبه است


برچسب‌ها: آری آری زندگی زیباست, عشق عمومی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

روز جهانی هدیه کتاب

۱۴ فوریه / ۲۵ بهمن

📚 روز جهانی هدیه کتاب 🌷

 

روز هدیة کتاب

 روزی که خلاصه‌ی هستی و چکیده‌ی اندیشه، آرمان، آرزو و رؤیاهایمان (کتاب) را باید نثار ‌کنیم.

 

کتاب: کسب قدرت تماشا برای فهم زیبایی‌های زندگی

کتاب: گشودن پنجره در پنجره و کشف جلوه‌‌های ناشناخته

کتاب: قدرت بی‌شکست و بی‌زوال

کتاب: ترویج فرهنگ آزادی، برابری، عدالت اجتماعی

کتاب: بالا بردن سطح مناسبات اجتماعی میان انسان‌ها

کتاب: دنیایی بهتر، زیباتر، انسانی‌تر

 

سعید عبداللهی


برچسب‌ها: روز جهانی هدیه کتاب, فرهنگ کتابخوانی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره فروغ فرخزاد

با شعرهای «بی‌نقاب و بی‌دروغ»

به بهانه‌ی یادواره‌‌ی فروغ فرخ‌زاد

(۱۳۱۳ ـ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵)

 

سعيد عبداللهی

امروز (۲۴ بهمن) روز کاشتن فروغ فرخ‌زاد در باغچه‌ی زمان بی‌مرگ تاریخ است.

در این سال‌ها که زندگی و آدمی را در هجرت و تبعید و فراق دوره کرده‌ایم، باید برای شناختن شأن شعر فروغ، بیشتر دست در زهدان زندگی‌یی ببریم که او رنگ و بوی ابتذال و اصالتش را دغدغه‌مند بود و مدام در دلشوره‌گی زیست.

شعر فروغ از صریح‌ترین نقدهای روزگاران زیستن است. »شعری بی‌نقاب،  بی‌دروغ» که همیشه دلتنگی زیبایی‌های گمشده‌، هجرت کرده‌، تبعید شده و از صلیب برنگشته‌ی آدمی را تنفس کرد.

فروغ با با دانه ـ واژه‌هایی که آبشان داد، از دامچاله‌ی سکوت فراموشی جست و از آن طرف مرگ پرید...    

شكستن ديوار تقويم‌، بيرون جهيدن از تيك‌تاك زمان‌، هجرت از حصار سرد قاب‌ها، ساكن نشدن در قواره‌های سنگی!

   ـ اين است راز «صراحی سياه ديدگان» و صدای بال انديشه‌های فروغ فرخ‌زاد...

   احساس سرايت‌يابنده‌ي واژه‌ها و صور خيال شعرهاي فروغ، بيان يك درد تاريخي‌ست توأم با يك شوق آرزومندي...

  واژه‌هاي شعر فروغ، نمادهاي ماندگار زندگي فكرهاي او براي همه‌‌اند...

 واژه‌هاي فروغ، او را كشف كردند و به كام رستاخيزها و «شراره‌ها» كشاندند؛ به هستي‌هايي كه در آن‌ها «غم‌ها / قطره‌قطره آب مي‌شوند»؛ به ميعادگاه‌هايی كه «سايه‌هاي سياه» و رنگ‌هاي جدايي و تباهي‌های زندگي‌سوز، «اسير دست آفتاب مي‌شوند». 

  شعر او، دريافت مهجوري انسان در از خودبيگانگي‌يي محصول جهالت و پلشتي و استبداد...

  شعر او، عصيان شعور براي شكستن ديوارهاي مرئي و نامرئي مقابل زنان، نعرهاي پولاد جانشان و كوبيدن مشت بر ديوارهاي  بن‌بست...

  شعر فروغ، از «تولدي ديگر» يافتن تا «كاشتن او در باغچه‌ي» حيات جاودانگي...هنوز در «گاهواره‌هاي» زمان تاب مي‌خورد...

   شعر فروغ را آج‌هاي زمان نمي‌سايند. واژه‌هاي او را هيچ امپراطوري توان سودن و سايش و شكستش نيست...

شعرهاي زمانه‌ها با جامه‌هاي كلاسيك و منظوم، نيمايي، سپيد و پست‌مدرن، مي‌آيند و صدا مي‌شوند و جامه‌ها مي‌درند و مي‌پوشند و نو مي‌شوند و مي‌مانند. راز ماندگاري‌شان در كشف «زباني» است كه ارتباط با انسان، هستي، زمان و تاريخ را برايشان به ارمغان آورده است. به اين «موفقيت زباني» كه مي‌رسيم، ديگر قالب‌هاي كلاسيك، نيمايي، سپيد و پست‌مدرن رنگ مي‌بازند و گوهري كه رخ مي‌نمايد و معنا را بالغ مي‌كند، همان جوهر جاودانگي‌ در «صدا» است ... و شعر فروغ نيز با جامه‌ي همه‌ي زمان‌هاي رفته و هست و آمدني، يكي از درخشان‌ترين  شعرهاي زمانه‌هاست كه «پرواز را به ‌خاطر» خوانندگان واژه‌ها و تصويرهايش سپرده است...

   نام فروغ فرخ‌زاد، با ارزش‌هاي انساني و تاريخي كه در شعرهايش کاشت، آبشان داد، آفريد و بالغشان کرد، عازم فتح جاودانگي شدند تا فروغ:

 هميشه در روبه‌رو بماند و  هميشه در اوج...


برچسب‌ها: فروغ فرخزاد, نقد ادبی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

خانه دوست کجاست؟ ـ سهراب سپهری

ـ خانه‌ی دوست کجاست؟

ـ در صمیمیت سیال فضا

کوچه ـ باغی که در آن

 عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت جاری‌ست‌...

 

 سهراب سپهری


برچسب‌ها: خانه دوست کجاست, سهراب سپهری, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

انسان ها را باور کن ـ ناظم حکمت

انسان‌ها را باور کن

ابرها را

بادها را.

 

کتاب‌ها را دوست بدار

درد شاخه‌ی خشکیده را دریاب

و درد ستاره‌ای را که خاموش می‌شود

و درد جانوری مجروح را.

 

اما

بیش از همه

درد انسان‌ها را دریاب.

بگذار طبیعتٍ غنی

                        شادمانت کند

بگذار نور و تاریکی

                     شادی‌ات بخشند

بگذار چهار فصل

                به وجدت آورند

اما بیش از همه

بگذار انسان‌ها شادمانت کنند...!

 

🖌 ناظم حکمت


برچسب‌ها: ناظم حکمت, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

زیستن چون درخت ـ س. ع. نسیم

چگونه می‌توان باد را باور داشت

بی‌آنکه وزیدن را

                         چون درخت زیست؟

 

 

📗 از کتاب: اینجا باران غریبه است

🖌 س. ع. نسیم


برچسب‌ها: از زبان برگ, زیستن چون درخت, اینجا باران غریبه است
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

آزادی خجسته کجایی؟ کجا کجا؟ ـ س. ع. نسیم

با گام‌های من همه‌جا در کنار من

ذکر تو هر صباح و مسا، ای نگار من !

اما چرا نمی‌رسیم به هم ما، چرا چرا؟

آزادی خجسته کجایی؟ کجا کجا؟

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: آزادی و برابری, نه به دیکتاتوری, آری آری زندگی زیباست
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

ناجیِ خجسته! ای آزادی! ـ س. ع. نسیم

ناجیِ خجسته! ای آزادی!

ای هوای تازه ! ای آزادی !             نفسِ خجسته ! ای آزادی !

روز آفرینش كلام عشق               اسم تو نوشته شد به نام عشق

تو رو تُـو آینه‌های تُـو به تُـو                  ابدیتی می‌بینم روبه‌رو

تو رو تو  نمنم بارون می‌بینم           روی سنگفرش خیابون می‌بینم

روی سینه‌های سرخ عاشقی                 حرفای ستاره با شقایقی

تو گلوی خونی قمری شعر               رو لب ترانه‌ی عمری شعر

اسمتو رو سنگ خورشید می‌كَـنَـم        تا ابـد به دور دنیا می‌دوم

هستی‌ام روایت دیدن تو                       زنده‌ام برای فهمیدن تو

جلوه كن صورت محبوب وجود       حرف تو آیـه‌ی بودن و نبود

ناجی خجستة خاك اسیر                 ای طلایه، ای طلوعِ ناگزیر

ای هوای تازه ! ای آزادی !               نفسِ خجسته ! ای آزادی !

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: آرمان آزادی, خجسته آزادی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

پیروزی آینده دمکراسی ـ توماس مان

🔹 باید دموکراسی را آن نوع حکومت و اجتماعی تعریف کرد که بالاتر از همه‌چیز از «احساس و فرزانگی شرافت بشر» الهام گرفته است.    ص ۷۰

 

🔹 دموکراسی آرزو دارد که بشریت را به اعتلاا برساند، فکر کردن را به او بیاموزد، او را آزادی بخشد. می‌خواهد که مهر «حق ویژه » را از فرهنگ بردارد و آن را میان مردم بپراکند.   ص ۷۴

 

📚 از کتاب: پیروزی آینده دمکراسی

اثر: توماس مان

ترجمه: محمدعلی اسلامی ندوشن


برچسب‌ها: توماس مان, دمکراسی و حقوق بشر
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

مزمورهای بی سرشک ـ س. ع. نسیم

مزمورهای بی‌سرشک

 

 به تو فکر کردن عجب رؤیاییه

 تو رو فهمیدن عجب دنیاییه

با تو همسفر شدن، پر کشیدن

تعبیر زیباترین زیباییه...

 

چِقَدر خاطره کاشتی واسه من

 تو گذاشتی هر چی داشتی واسه من

عشقو نقاشی کشیدی تو نگات

دنیای زیبا نگاشتی واسه من...

 

واسه شعرات دیگه تمثیل نمی‌خوام

واسه چشمات، جیحون و نیل نمی‌خوام

واسه آزادی که زندگیتو برد

خضر و اسکندر و آشیل نمی‌خوام...

 

 واسه تشنگیِ عشق، آب نمی‌خوام

               واسه‌ی خاطره‌هات قاب نمی‌خوام             

تا که یادتو دارم...حتا دیگه

روز و شب، آفتاب و مهتاب نمی‌خوام

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: عاشقانه, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

بادبادک باز

«یک بار نیمه‌های شب آهسته از رختخواب بیرون آمدم و رفتم به اتاق سهراب. بالای سرش ایستادم. دیدم یک چیزی از زیر بالش زده بیرون. آن را برداشتم. دیدم همان عکس است؛ همان عکسی که حسن و سهراب کنار هم ایستاده، توی آفتاب چشم‌ها را ریز کرده بودند و چنان لبخند می‌زدند که گویی دنیا به کامشان است.

از خودم پرسیدم تا کی سهراب توی رختخواب به این عکس خیره شده و آن را توی دستش این ور و آن ور کرده؟

عکس را نگاه کردم. رحیم‌خان در نامه‌اش گفته بود «پدرت مردی بود که بین دو نیمه گیر کرده بود». من آن نیمه‌ی با نام و نشان بودم، نیمه‌ی مشروعِ اجتماع‌پسند، تجسم بی‌خبر گناه بابا. به حسن نگاه کردم، نیمه‌ی دیگر بابا، نیمه‌ی محروم و بی‌نام و نشان. نیمه‌ای که وجه ناب و شریف بابا را به ارث برده بود. نیمه‌ای که شاید بابا در نهان‌خانه‌ی قلبش او را پسر واقعی خودش می‌دانسته.

عکس را آهسته سر جایش گذاشتم. بعد به چیزی پی بردم: در اتاق سهراب را که می‌بستم، با خود فکر کردم شاید هم بخشایش این‌طوری به بار می‌نشیند، نه با طمطراق تجلی، بلکه به این شکل که رنج، جل و پلاسش را جمع می‌کند و در دل شب، آهسته و بی‌خبر رخت برمی‌بندد.»

 

📚 از رمان: بادباک‌باز  ـ صص ۴۰۶ و ۴۰۷

نوشته: خالد حسینی

 ترجمه: زیبا گنجی ـ پریسا سلیمان‌زاده

 

ایزابل آلنده :

«اثری شگفت‌انگیز. این داستان از جنس آن داستان‌های فراموش‌نشدنی است که تا سال‌ها با شما خواهد ماند.

این رمان استثنایی تمام درونمایه‌های مهم ادبیات و زندگی را در بر می‌گیرد: عشق، افتخار، گناه، ترس، رستگاری ...

این کتاب برایم چنان تأثیرگذار بود که تا مدت‌ها هر چیزی که بعد از آن می‌خواندم، بی‌روح به‌نظرم می‌رسید.»


برچسب‌ها: بادبادک باز, رمان و ادبیات جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

ستاره دور ـ نادر نادرپور

ستاره دور

من باد نیستم

اما همیشه تشنه‌ی فریاد بوده‌ام.

 

دیوار نیستم

اما اسیر پنجه‌ی بیداد بوده‌ام.

 

نقشی درون آینه‌ی سرد نیستم

زیرا هرآنچه هستم،

بی‌درد نیستم.

 

اینان به ناله‌ی آتش

 درد نهفته را

خاموش می‌کنند وْ

فراموش می‌کنند؛

اما من آن ستاره‌ی دورم که آب‌ها

خونابه‌های چشم مرا نوش می‌کنند!

 

      نادر نادرپور


برچسب‌ها: نادر نادرپور, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره‌ بهمن فرزانه

یادواره‌ی

  بهمن فرزانه  

(۱۳۱۷ ـ ۱۷ بهمن ۱۳۹۲)

مترجم نامی آثار بزرگ ادبیات جهان

 

اولین مترجمی که رمان «صد سال تنهایی» اثر جهانی گابریل گارسیا مارکز را با نثری پرکشش و دلنشین به ایران و ادبیات و زبان فارسی تقدیم نمود.

 

«هرگز هیچ دو انسانی با روحیات و علاقه مندی‌های مطلقاً مشترک، یافت نشده است. پس اگر در یک رابطه‌ی دو نفره، هیچ مشکل و برخوردی به وجود نیاید، به این معنی‌ست که یکی از این دو نفر تمام حرف‌های دلش را نمی‌زند...!»

 

 📗 دیر یا زود |  آلبا دسس پدس | ترجمه از بهمن فرزانه |

 

 

📖 «اگر باران بند نیاید، مجبورم شب را همین جا بمانم. می‌توانم؟»

می‌توانست؟

بایست چه می‌گفتم؟

همان‌طور که موهای سرش را می‌بوسیدم، زیر چشمی مواظب پنجره بودم.

نه باران بند آمده‌بود و نه او رفته‌بود و من در دلم دعا می‌کردم که ای کاش مثل «صد سال تنهایی»،  چهار سال و یازده ماه و دو روز باران بیاید!

 

🖌 بهمن فرزانه


برچسب‌ها: بهمن فرزانه, صد سال تنهایی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

مغناطیس ـ س. ع. نسیم

مغناطیس

خستگی‌ناپذیری‌ات

کوشایی‌ات

 امیدواری‌ات

تکاپویت

تبسم آرامشت

 همیشه صدایم می‌کنند: 

 «آزادی» همین نزدیکی‌ست

و مغناطیسش

ما را رها نمی‌کند...

 

س. ع. نسیم

۱۶ بهمن ۹۸


برچسب‌ها: آزادی و برابری, آری آری زندگی زیباست
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

تمرین رهایی ـ س. ع. نسیم

تمرین رهایی

با تو

عاشقی را مشق نوشتن

ـ هنوز ـ

تمرین‌های دفتر زندگی‌ست:

با الفباهایی که

پرندگان خیالت

                 کلمه می‌سازند

با استعاره‌هایی که

شوق رؤیاهایت

                 معنا می‌آفرینند

با نُت‌هایی که

بی‌دلی‌های وصالت

            موسیقیِ زمین را می‌نویسند

و غفلت پاکٍ

            ناگهانٍ حضورت...

 

تنها مشق‌های عشقت

و وفاداری‌ام

به الفباها و استعاره‌ها و نُت‌هایت

تمرین‌های رهایی‌اند...

 

س. ع. نسیم

۱۵ بهمن ۹۸

نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

یک جرعه فکر ـ س. ع. نسیم

من به اندازه‌ي يك جرعه‌ي فكر

ـ و كفي انديشه ـ

اقيانوس تو را مي‌فهمم.

 

من به اندازه‌ي يك تاب شقايق در باد

لحظه‌ي عشق تو را مي‌لرزم.

 

اگه سخته تو رو ديدن

اگه دوره اين رسيدن

من چقدر دوست دارم

ـ و دلم مي‌خواهد ـ

كه به اندازه‌ي يك جرعه از اين شوق

و به اندازه‌ي عمر يک عشق

 قد يک جرعه‌ي خيس

ـ و كفي لمس عطش ـ

از لباي اقيانوس تو

                       فكر بردارم...

 

س. ع . نسیم


برچسب‌ها: قدرت فکر, عاشقانه, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره استاد پرویز یاحقی

یادواره‌ی استاد

  پرویز یاحقی  

(۳۱ شهریور ۱۳۱۴ ـ ۱۳ بهمن ۱۳۸۵)

 

آهنگ‌ساز، صاحب سبک موسیقی، از نوآوران به‌نام ویولن،

بداهه‌نواز بی‌بدیل، رهبر ارکستر

 

  فلک نوا، نغمه، هنر و قلم ایران را که سیر و سلوک کنیم، گاه از خود می‌پرسیم: یعنی باز هم درخششی تکرار می‌شود؟

سخن از مؤانست عاشقانه‌ی اثر هنری با انسان است.

در طی طریق با آثار هنری که با ضمیر و خاطر ایران و ایرانی مؤانست عاشقانه داشته‌ و همراه زندگی‌شان زیسته‌اند، به نامی برمی‌خوریم که الفباهایش در زیباترین نواها و نغمه‌ها بر گستره‌ی مرز پرگهر انتشار یافته است:

پرویز صدیقی پارسی(پرویز یاحقی)

 

در تأمل کردن‌ها بر آثار پس از آن نسل مشتاق و آفرینشگر لطافت‌های عجین سیر و سلوک عاشقانة آدمی، گویی آن سبک‌ها، خلاقیت‌های فردی و مجموع تکنیک‌هایی که اثر هنری را ناب و آشوب‌گر و دل‌پذیر می‌نمود، کمتر با عصب‌های حواس‌مان مؤانست عاشقانه می‌یابند.

 

فصل آخر زندگی پرویز یاحقی وماجرای مرگش در تنهایی، به‌طور عجیبی گویی ترجمة‌ یکی از آثار معروف و بسیار عاشقانه‌اش می‌شود: «به رهی دیدم برگ خزان/ پژمرده ز بیداد زمان/ از شاخه جدا بود».

پرویز یاحقی با رسوخ در تار و پود موسیقی سرزمینش و با پشت‌کار عاشقانه‌اش، نوآوری‌ها و حریر مهر و شیفتگی آفرید و آرشه‌های خالق عشق و عواطف و خلاقیت‌هایش هم‌چنان بر تارک موسیقی ایران‌زمین شنیدنی و جاودانه‌اند.

 

از مقاله: پرویز یاحقی با ترنم ملودی‌ها بر لبان نسل‌ها

 نوشته: سعید عبداللهی

 

لینک مقاله بر روی اینترنت: https://bit.ly/2GQI0Ux


برچسب‌ها: پرویز یاحقی, موسیقی ایرانی, ارکستر گلها
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

دیوار ـ حسین منزوی

دیوار

از زمزمه دلتنگیم       از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی  نه تاب سخن داریم

 

آوار پریشانی‌ست       رو سوی چه بگریزیم؟

هنگامه‌ی حیرانی‌ست  خود را به که بسپاریم؟

 

تشویش هزار «آیا»   وسواس هزار «اما»

کوریم و نمی‌بینیم    ورنه همه بیماریم

 

دوران شکوه باغ          از خاطرمان رفته‌ست

امروز که صف در صف  خشکیده و بی‌باریم

 

دردا که هدر دادیم     آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌بریم         ابریم و نمی‌باریم

 

ما خویش ندانستیم     بیداری‌مان از خواب

گفتند که بیدارید         گفتیم که بیداریم

 

من راه تو را بسته            تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست       وقتی همه دیواریم

 

حسین منزوی


برچسب‌ها: دیوار, حسین منزوی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

شناسنامه مقتول ـ س. ع. نسیم

شناسنامه‌ی مقتول

مقتول گرده‌ی نانم

در بازار حراج آدمیت

وقتی تفکر نفت

آیه‌های رسالت می‌نویسد!

 

مقتول چرک زمینم

وقتی تومان و دلار

رفیق مسلطیست

در خَمر همیشه با ابلیس!

 

شناسنامه‌ام را دوباره بنویس!

 

س. ع. نسیم

۶ بهمن ۹۸


برچسب‌ها: خط فقر, کودکان کار, کودکان خیابانی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

داستان کوتاه کوچ ـ سعید عبداللهی

کوچ

(داستان کوتاه)

سعید عبداللهی

 

چهار شب و سه روز پس از خاموشی ناقوس‌های جنگی مقدس كه فرجامش را تنها فرشتگان می‌توانستند رقم بزنند، از سه پلة اتوبوس پایین آمد. پا روی برف‌ها گذاشت. با بیست‌وهفت سالگی‌اش راه افتاد. راه، زیر طاقه‌یی از سفیدی، سرك می‌كشید. ماه همة ذره‌هایش را روی طاقه‌های برف می‌ریخت. صدای پاها و برف‌ها به هم می‌پیوستند و راه می‌رفتند. ذره‌های رخشان نور ماه در گودی جای كفش‌ها، در برف فرو می‌رفتند و بالا می‌آمدند. سایة پاندولیِ كیفی در امتداد بازویی، برف را هاشور می‌زد و پیش می‌رفت. راه برفی او را تا نرده‌های چوبی اطراف حیاط برد. ایستاد. آن‌سوی حیاطی سفید، درِ چوبیِ آشنایی را بالای چهار پله دید.كیفش را بالا گرفت، آرام در برف راه افتاد. اثر پاهایش نقطه‌های بزرگ و گودی جا می‌گذاشت. در انتهای حیاط، از چهار پله بالا رفت. با تردید دستگیرة دری چوبی را فشرد و چرخاند. هالة كمرنگی از نور ماه به درون رفت و دزدانه از پشت درِ بسته گریخت.

    پشت در ایستاد. کیف را به زانوهایش تکیه داد و پشت داد به در. نفسی عمیق کشد. محبت‌های متلاشی گشته و عاطفه‌های شرحه‌شرحه در سال‌های جنگی مقدس را از لابه‌لای یادهایش گرد هم آورد تا نثار آغوش بازِ انتظاری در پشت در كند. به کی؟

آن طرف در، حجم سكوتی او را چون پالتویی در خود كشید. فرو رفت. حركت آنی دست‌هایش بی‌اختیار كلید برق را زد. لامپ شمعی سقف، نوری زرد را در روزنه‌های اشیاء و دیوار و اثاثیه‌های اطرافش فرو می‌برد. پروانة نگاهش روی غبار مبل‌ها و پرده‌ها پرواز كرد. پروانه از برگ‌های توی گلدان شمعدانی كنار پایش بالا آمد و میان دو شكاف خیرة پلك‌هایش در آشیان نشست.

    سكوتی به جلو كشیدش. با كفش‌هایی كه برف‌های رویشان آب می‌شدند، به پشت اولین مبل رسید. ایستاد. دستش به سوی پشتی مبل رفت. اثر انگشت‌ها سطح یكنواخت غبار پشتی مبل را به هم زدند. انگشتش را تكاند و آن‌ها را با دهانش فوت كرد. امتداد چشمانش چون مورچگانی از نوك انگشتانش بر دیوار روبه‌رو، روی كاغذدیواری گلدار بالا می‌رفتند. صدای چكة شیر آب، سرش را به آن سو كشاند. سكوت‌ها از همه‌سو صدایش می‌كردند. سکوت‌ها یكصدا نهیبش می‌دادند تا همان‌جا با كفش‌هایش پشت مبل‌ها بماند. در انتهای خطوط نگاهش، دو درِ چوبی كوچك نفوذ به درون اتاق‌ها را با قابی قهوه‌یی پوشانده بودند. كیفش را لبة تكیه‌گاه مبل گذاشت.

    محبت‌های گردآورده از زمان‌های انباشته و سال‌های ویرانگی، هوا را می‌شكافتند و زیر سقف، كنار پنجره‌ها و اطراف عروسكی افتاده بر كف هال، بال و پر می‌زدند. كشش عظیم عاطفه‌هایی نامرئی از زیر درها و خاطرة دیوارها، از جایش كندند. با الهام همان نیروی لایزال عاطفه‌ها، دست‌هایش با هم دستگیرة برنجی دری قهوه‌یی را فشردند. نیمتنه‌اش در چهارچوب در بود و انگشتش بر كلید برق. سری با دو چشم، جهانی را در اتاق می‌كاوید. نگاهش چرخید؛ پرده‌ها از دو جانب پنجره خود را به هم رسانده و لبه‌هایشان را به هم می‌فشردند. شعاع نور ماه اثری ماهوتی در پشت پرده‌ها می‌پراكند. پرتوهای ماه در جنگ با دیوار پرده‌ها بود تا رؤیاها و خاطراتی که اتاق را پر کرده بودند، خفه نشوند. 

    عكس كودكی بر دیوار، پشت غبارها می‌خندید. دو كفش سفید بازآمده از نبردهای حماسی زندگی، معصومانه زیر تختی جفت شده بودند. ملافه‌های خردلی روی سه تخت و سه بالش، زیر نرمه‌های غبارها خواب بودند. چوب‌لباسی چهارپرِ گوشة اتاق، بی‌هیچ جامه‌یی، برهنه در غبار ایستاده بود. چهره‌ها و نام‌هایی در اتاق به هم می‌رسیدند و در نگاه و نفسی عمیق محو می‌گشتند.

    پیش از آن‌که دستگیرة در را بکشد، نگاهش به شکل بسته‌ای زیر بالش افتاد. جلو رفت. گوشة بالش را بلند کرد. بسته را با نوک انگشت آورد بالا. پاکتی بود و چیز سفتی داخلش. دست برد توی پاکت. کتابی را کشید بیرون. پشت و رویش کرد و گرفت جلو چشمش: «پاییز پدر سالار». با نرمة شستش جلد را ورق زد. کاغذی تاشده لای آن بود. کاغذ را برداشت و کتاب را گذاشت روی بالش. کاغذ را باز کرد: «سلام. ما داریم می‌ریم. کتاب را برای روز تولدت خریدم. این‌جا دیگه جای موندن نیست. همه دارن تلاش می‌کنن با مرگ کنار بیان، اما تا کی؟ به‌خاطر حرمت زندگی هم شده، باید دیگه بریم. می‌بخشی که این‌طوری شد و برایت زودتر ننوشتم. نمی‌دونم کی می‌رسی و کی اینو می‌خونی. ما هم نمی‌دونیم آینده‌مون چی می‌شه. همه همینو می‌گن، ولی هر چی باشه به‌سوی آینده بریم بهتره که صبح تا شب با مرگ تا کنیم. در اولین فرصت بهت زنگ می‌زنم. مواظب خودت باش. خدا حافظ».

    کاغذ را آورد پایین و به پایش چسباند و نگاهش رفت روی کتاب. برش داشت و کاغذ را گذاشت توی جیب اورکتش.

    از هال گذشت. کیف را باز کرد و کتاب را سْر داد تویش. دری چوبی و قهوه‌یی، نگاه و نفسی را قیچی كرد. در به روی  اتاقی پر از میهنی كوچ‌كرده بسته شد. ماه داشت در چشم‌هایش می‌ترکید و صدای برف‌ها زیر پاهایش می‌شکست...

 

از کتاب: «کی این‌ها را می‌نویسی؟»


برچسب‌ها: قصه نویسی, داستان کوتاه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

برایم بنویس ـ غادة السمان

برایم بنویس!

زیرا همه‌ی گل‌های سرخی که به من هدیه کردی

در گُلدان بلورینشان پژمرده‌اند!

و تنها گل‌های سرخِ اشعارت که برایم سرودی

هنوز سرزنده‌اند...

 

از همه‌ی گل‌های جهان

 ــ و همه‌ی زمان‌ها ــ

تنها بوی عطر

در اشعار باقی می‌ماند...

 

 غادة السمان

شاعر، نویسنده و ادیب سوری


برچسب‌ها: غادة السمان, شعر جهان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

لحظه ها...همیشه ها ـ س. ع. نسیم

لحظه‌ها‌... همیشه‌ها

ــــــــــ ۱

خانه‌ات را بساز

با دیواری از غرور اسبان رهیده

و طاقی از برگ‌های آرامش اعتماد...

 

ــــــــــ۲

از خود تهی مباش

عشق

هنوز «مادرِ زندگی»ست

و دستانی که ابتذال را می‌شکند...

 

 ــــــــــ ۳

در تنهایی خویش ایمن باشیم

ـ با جسارتی نوآغاز

بر توسن بلوغ رؤیاهایمان...

 

ــــــــــ ۴

گاه

سكوت

حقیقت ماست

باورمان به تولد

به آغازی دیگر

به رویش فردا.

این

حقیقی‌ترین یقین ماست...

 

 س. ع. نسیم

📚 از کتاب: فلوت برگ


برچسب‌ها: آری آری زندگی زیباست, فلوت برگ, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

شیر ژیان نعره‌ستانم سه‌تار من ـ س. ع. نسیم

شیر ژیان نعره‌ستانم سه‌تار من

نجوای جلوه‌های جهانم سه تار من

محبوبِ خوبِ پیر و جوانم سه تار من

 

هر دم که واژه نیست زبان جمال یار

باشی تو ترجمان زبانم سه تار من

 

راز سپهر و خاک، نیوشم ز نای تو

با من بگو ز شوق نهانم سه تار من

 

در های‌های گریه‌ی عشق و فراق یار

بنشان مرا ـ تسلی جانم ـ سه تار من

 

تا سرکشد ز آتش تو شعله‌ی خیال

سر می‌کشی ز طور بیانم سه تار من

 

چون سر نهم به شانه و بالین خاطره

آیی به پشت پلک شبانم سه تار من

 

دیدم سرشک باد به دامان میهنم

ای دادٍ ژاله‌های دمانم سه‌تار من...!

 

نی‌های سر بریده نی‌ستانشان کجاست؟

شیر ژیان نعره‌ستانم سه‌تار من

 

تا هست این جهان به فغان و زمین به آه

آیی به دادٍ آه و فغانم سه‌تار من

 

شعری نشد که بوسه نگیرد ز نای تار

ای ماهروی کِلک روانم سه‌تار من

 

بگذشت عشق، نشد صید واله‌یی

شیداییِ همیشه جوانم سه‌تار من

 

هم لاله و شقایقِ بس سال‌های سرخ

هم یاسمین و یاس زمانم سه تار من...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: سه تار, ترانه های میهن تلخ, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

هست شب ـ س. ع. نسیم

از کجا می‌شکنه این شب   رمز این قفلو کی خونده؟

زندگی کدوم ور این             شب بی‌سپیده مونده؟

 

مهتاب شبو کی برده                که دل ستاره تنگه؟

قلب دنیا رو کی کشته   که به جاش انگاری سنگه؟

 

تُو کدوم جام جهان بین    می‌شه دنیا رو خبر کرد؟

با کدوم غزل‌ستاره        می‌شه این شبو سحر کرد؟

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: هست شب, شعر اعتراضی, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

عاشقانه ـ س. ع. نسیم

برگرد

فصل‌ها

برای تو زیبا می‌شوند؛

برای من

که جای پای برفی‌ات

صدایم می‌کند...

 

وقار زیبایی

همیشه این نزدیکی بود

وقتی با تو می‌گذشتم

بر زمینه‌ی شکوهی سپید

با استواریِ قدم‌هامان

بر نیمرخ وقار فصل‌ها...

 

 س. ع. نسیم

۶ بهمن ۹۸


برچسب‌ها: عاشقانه
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

در ستایش کم خوانی(۳) ـ پوری سلطانی

در ستایش کم‌خوانی

 این مقاله متن سخنرانی استاد پوری سلطانی است که به مناسبت هفته کتاب در ۲۸ آبان ۱۳۵۶ در کتابخانه ملاصدرای دانشگاه پهلوی شیراز ایراد شد.

 

قسمت سوم

همة این‌ها به این دلیل است که سواد امروزی سطح را جانشین عمق و تصنع را جانشین اصیل کرده است. قدمای ما با کتاب خلوت می‌کردند. «حافظ» قرآن را حفظ می‌کرد. نه اینکه بنشیند و آن را طوطی‌وار به حافظه بسپرد. آنقدر با آن گفت و شنود داشت، آنقدر در هر کلمه‌اش تأمل می‌کرد و آن‌چنان بدان عشق می‌ورزید که به شناخت و دریافت کامل از آن دست می‌یافت. درست همان‌گونه که عاشق، معشوقش را می‌شناسد و از حفظ می‌شود. باز به یاد اريك فروم افتادم که می‌گفت: شناسایی کامل فقط به‌وسیلة عمل عشق به‌وجود می‌آید.

حروف چاپی به هرحال خلوت آدم را زایل نمی‌کند. هيچ رادع و مانعی بین من و کتاب نیست. همان‌گونه که عاشقی می‌تواند صد بار به روی چشم معشوق دست بکشد برای اینکه آن را در وجود خود احساس کند. من هم می‌توانم يك سطر را صدبار بخوانم و باز بازگردم و دوباره بخوانم. فردا، پس فردا و همین امروز هرچند بار که بخواهم آن را بخوانم و جوهرکلامش را درك كنم.

با تلویزیون شما چه می‌کنید؟ بگذریم از تصویر و رنگ و صداهای غالباً نازیبا و ناموزونی که همة خلوت شما را زایل می‌کند. هنوز جمله‌ای را نشنیده باید مواظب جملة بعدی باشید؛ زیرا می‌دانید که يك لحظه غفلت، صدا و تصویر را در فضا نابود می‌کند. همین اضطراب و نگرانی که متأسفانه امروز در همة مظاهر زندگی‌مان هست، باعث می‌شود که نه از آن جمله چیزی دریابیم و نه از جملة بعدی. درست مثل زندگی امروز که درآن آدمی هرگز حال را کشف نمی‌کند. یا در اوهام نامشخص گذشته زندگی می‌کنند یا در رؤیای آینده. کیست که امروز این بیت مولوی را بخواند و از خود شرمنده نشود: «ما درون را بنگریم و حال را ـ نی برون را بنگریم و قال را». سواد، سواد تلویزیونی است. سواد روزنامه‌ای و سواد «زن روز»ی. تمام مطالب روزنامه فقط برای یك روز معتبر است و بعد از آن هیچ می‌ماند.

تند بخوانیم، تند بخوانیم که از اخبار روز عقب نمانیم. زیاد بخوانیم، زیاد کتاب بخریم.؛ ولی چگونه بخوانیم، چه بخوانیم و چه می‌خواهیم از خواندن، مطرح نیست. این است که در بازار غرب مسألة تندخوانی مد روز می‌شود. تدریس می‌کنند که به‌جای حروف، كلمات و به‌جای کلمات، سطور و به‌جای سطور، اوراق را بخوانیم.

تندخوانی یعنی اینکه بتوان با يك نظر يك ورق را خواند. و این همه به‌جای تأملی است که قدمای ما در هركلمه ، در هر جمله و در هر سطر می‌کردند. در چنین دنیایی دیگر چه جای حافظ است و مولانا؟ چه جای حلاج است که با خدا یکی شد و چه جای فردوسی و سعدی و طبری و بیهقی؟

برخلاف رادیو و تلویزیون که در آن شنونده و بیننده تنها به مصرف‌‌کننده‌ای می‌ماند که باید با شتاب تصاویر و کلمات را ببلعد، نقش خواننده درکتاب بسیار مهم است. خواننده هر چقدر از خودش بیشتر مایه بگذارد درك، شناخت و یگانگی بیشتر حاصل می‌شود. کتاب در حقیقت گفت‌وگو با آدم دیگری است. آدمی که انگار خودمان خلقش کرده‌ایم. یعنی وقتی به درجة درك و شناخت رسیدیم، آن‌وقت مخلوق خودمان می‌شود و از آن لذت می‌بریم.

به‌عنوان مصرف‌کنندة تلویزیونی هرچه سهل‌انگارتر و سرسری‌تر باشی، مطلوب‌تر است؛ زیرا که مجالی برای گفت‌وگو و بحث با او نداری. باید بشنوی و بگذری و فراموش کنی؛ ولی با کتاب چنین نیست. اگر جمله‌ای را نفهمیدی، جملة بعدی تو را به مؤاخذه می‌کشد و ناچاری که در آن تأمل کنی و هرچه بیشتر با عشق بدان تأمل کنی، بیشتر درمی‌یابی و بیشتر لذت می‌بری.

حرف به درازا کشيد. يك مطلب را ناچار باید توضیح بدهم که وقتی من از کتاب حرف می‌زنم، منظورم کتاب‌های علمی نیست. کتاب پزشکی، علم آدم را در آن رشته خاص بالا می‌برد. بگذریم که این روزگار کتاب‌های علمی هم تکرار است و ازدیاد و کثرت به‌جای اصالت، شامل اینگونه کتاب‌ها هم شده است؛ ولی به هرحال بحث امروز من در مورد کتاب‌های علوم انسانی است. کتاب‌هایی که در مقابل علم، به آدمی فرزانگی می‌دهد. باز به یاد حرف مادرم افتادم که همیشه می‌گوید:

«عالم شدن چه آسان           آدم شدن چه مشكل»

پایان


برچسب‌ها: پوری سلطانی, در ستایش کم خوانی, مرتضی کیوان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

در ستایش کم خوانی (۲) ـ پوری سلطانی

در ستایش کم‌خوانی

 این مقاله متن سخنرانی استاد پوری سلطانی است که به مناسبت هفته کتاب در ۲۸ آبان ۱۳۵۶ در کتابخانه ملاصدرای دانشگاه پهلوی شیراز ایراد شد.

 

قسمت دوم

 ملاك ارزشيابي در عالی‌ترین مدارج دانشگاهی، کثرت انتشار است و کثرت سابقه کار. این است که آدم‌ها ـ حتی استادان دانشگاه‌ها ـ برای کسب مقام و شخصیت و به‌دست آوردن اعتبار بیشتر در سوپرمارکت روز مدام می‌نویسند. اینکه چه می‌نویسند مهم نیست. فکر می‌کنید از حدود ۲۵۰۰ کتابی که در سال در ایران منتشر می‌شود، چند تای آن‌ها واقعاً انديشه‌ای جدید، فکری اصیل و هوشمندانه را عرضه می‌دارند؟ خیال نکنید این خاص ایران است. در غرب هم همین‌گونه است. در واقع این ارمغان غرب است که به ما رسیده است.

قدمای ما چگونه می‌خواندند؟ آن‌ها به کتاب عشق می‌ورزیدند. با کتاب زندگی می‌کردند. با کتاب گفت و شنودی دو جانبه برقرار می‌کردند. آن‌ها هرکتاب را ده‌ها و ده‌ها بار می‌خواندند. هر کلمه آن برایشان متضمن معانی بی‌شمار بود و هر جمله‌ای دنیایی از رازهای سر به مهر که باید گشوده می‌شد. با هركلمه حرف می‌زدند. این است که می‌بینیم بر کتاب‌ها، بر کلمات هر کتاب شروح و حواشی بسیار نوشته می‌شود. شروحی که خود، دنیایی است از آن‌چه خواننده از این گفت و شنود دوجانبه تحصیل کرده است.

کدامیك از ما این روزگار می‌توانیم ادعا کنیم که یک کتاب را بیش از يك يا دو بار خوانده‌ایم؟ بدیهی است که هیچکدام. مردم بسیاری را دیده‌ام که غالباً به مطالعة نقدی که دربارة کتابی نوشته می‌شود اکتفا می‌کنند؛ بدون اینکه اصل کتاب را خوانده باشند، در مجالس و محافل از کتاب سخن می‌رانند.

مسأله این نیست که به کشفی برسیم، به آگاهی و شناختی اصیل دست یابیم، مسأله بر سر کثرت است. زیاد بخوانیم یا تظاهرکنیم که زیاد خوانده‌ایم؛ زیرا که کثرت در بازار شخصیت، اهمیت دارد. زیرا انسان با خودش با همنوعش و با طبیعت بیگانه شده است و انرژی حیات خویش را چون نوعی سرمایه‌گذاری تلقی می‌کند که باید با آن بیشترین سودها را به چنگ آورد. به زبانی دیگر، زندگی هدف دیگری جز حرکت، اصلی جز مبادلة عادلانه و لذتی جز مصرف کردن ندارد.

قدمای ما با کیفیت کار داشتند و عمقی می‌خواندند. ما با کمیت کار داریم و سطحی می‌خوانیم. مادران و پدران ما، مادر بزرگ‌ها و پدر بزرگ‌های شما آن‌چه را خوانده‌اند با زندگی‌شان عجین شده است و شما اغلب تعجب می‌کنید که چگونه برای هر مطلب شاهد مثالی از سعدی، حافظ، از قرآن، از مولانا و از ناصرخسرو دارند. ما که این همه به‌ظاهر باسوادتریم و مدرسه رفته و دانشگاه دیده و کتاب خوانده، چگونه چنین قدرتی نداریم؟ برای اینکه سواد برای آن‌ها متاعی نبوده است که با آن به بازار بروند. سواد زندگی‌شان است. اگر شعری از حافظ برایتان می‌خوانند، برای این است که سال‌ها با این دوست راز و نیازها داشته‌اند و حالا شناختشان از او خیلی بیشتر از شناسایی شما از دوست دیرینتان است. این است که وقتی بیتی را شاهد مثال می‌آورند، در واقع حرف دلشان را می‌زنند؛ منتها به زبانی زیباتر. درست همانند اینکه جزئی از تجربه خاصی از زندگی‌شان را برایتان نقل می‌کنند.

مادر من شاید بیش از ۲۰ ـ ۳۰ کتاب در عمر خود بیشتر نخوانده باشد؛ ولی به‌مراتب، به معنای واقعی کلمه، از منِ باسوادٍ کتابدار که غالب نویسندگان را می‌شناسم و از انتشارات روز باخبرم، باسوادتر است.

بی‌جهت نیست که امروز رادیو و تلویزیون این‌چنین کعبة آمال همه شده است و شما در دورافتاده‌ترین دهات این مملکت که هرگز راهی به دیاری نداشته است، صدای رادیو ترانزیستوری را می‌شنوید. تلویزیون هم شکر خدا اکنون همه‌جاگیر شده و در اقصی نقاط رخنه کرده است. این جعبة جادویی نه تنها به اتاق‌های خواب من و شما در شهرهای بزرگ و پردغدغة تهران و شیراز راه یافته، بلکه بر خلوت و سکوت تنها اتاق ده‌نشين‌ها نیز چنگ انداخته است. آری مظاهر تمدن همه‌جا را مسخر کرده است. بدان مباهات کنیم!

ادامه دارد...


برچسب‌ها: پوری سلطانی, در ستایش کم خوانی, مرتضی کیوان
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

در ستایش کم خوانی(۱) ـ پوری سلطانی

در ستایش کم‌خوانی

پوری سلطانی

 این مقاله متن سخنرانی استاد پوری سلطانی است که به مناسبت هفته کتاب در ۲۸ آبان ۱۳۵۶ در کتابخانه ملاصدرای دانشگاه پهلوی شیراز ایراد شد.

***

پوراندخت سلطانی شیرازی، مشهور به پوری سلطانی(۱ شهریور ۱۳۱۰ ـ ۱۶ آبان ۱۳۹۴) از پایه‌گذاران علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی در ایران، استاد گروه کتابداری کتابخانه ملی ایران و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران بود. او را به‌عنوان مادر کتابداری نوین ایران می‌شناسند. وی طی ۵۰ سال کار مستمر، تأثیر به‌سزایی بر فعالیت و شکل‌گیری کتابخانه ملی ایران داشته ‌است. نام او به‌عنوان اولین مترجم کتاب «هنر عشق ورزیدن» اثر جهانی اریک فروم ثبت شده است.

 پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان روزنامه‌نگار و منتقد ادبی بود.

***

قسمت اول

سلام بر همة دوستان و بر همة خانم‌ها و آقایانی که امروز به مناسبت هفتة کتاب اینجا جمع شده‌اند.

وقتی از من خواسته شد که عنوان سخنرانی‌ام را بدهم، تردید داشتم چه بگویم. زیرا می‌ترسیدم آن‌چه در ذهن دارم، خوش‌آیند سلیقة روز نباشد.

هفتة کتاب است. همه از خواندن، همه از کتاب، همه از کتابخانه و همه از نشر و طبع و مطبوعات سخن می‌گویند. رادیو، تلویزیون ، روزنامه‌ها، مجلات، سخنرانان... همه از خواندن صحبت می‌کنند. آنقدر که حتی من کتابدار هم به امان می‌آیم و وقتی صدای سوزناك تبلیغات‌چی را از رادیو می‌شنوم که از کتاب حرف می‌زند، بی‌اختیار رادیو را خاموش می‌کنم.

نمی‌دانم کدام از ما تا کنون زحمت این را به خود داده‌ایم که لحظه‌ای بنشینیم و به‌درستی بیندیشیم که این غوغا از برای چیست؟ شما که تبلیغ کتاب خواندن می‌کنید واقعاً چه اصراری به این کار دارید؟ چرا باید کتاب خواند؟ برای اینکه باسواد شویم، برای اینکه معلوماتمان بالا برود، برای اینکه روشنفکرنما بشویم و بتوانیم وسیله‌ای برای فخرفروشی تحصیل کنیم، برای سرگرمی یا برای وقت‌کشی‌. برای اینکه از گرفتاری‌های روزگار فرارکنیم؟ برای اینکه دنیای جدیدی را کشف کنیم، برای اینکه به علم‌مان بیفزاییم.

واقعاً برای چه می‌خوانیم؟ باسواد شویم، باسوادتر بشویم. هدف غایی بشر از باسواد شدن چیست؟ از آموختن و بازآموختن چیست؟ اینها را آدمی به چه منظور بر خود واجب می‌داند؟ هیچ وقت از خود پرسیده‌ایم چرا بخوانم؟ چرا باسواد شوم؟ آن‌ها که سواد ندارند از دیگران خوشبخت‌تر نیستند؟ سواد یعنی چه؟ سواد، خواندن و نوشتن است؟ سواد، جواب برخی از مجهولات را دانستن است؟ جواب چه بسیار مجهولات را که بی‌سواد می‌داند و باسواد نمی‌داند. سواد تجربه است، سواد زندگی است، سواد انسان بودن و آدمی‌گونه زیستن است. سواد، کشف است و شهود. سواد، درون‌نگری است، درون من که انسانم و درون تو که انسانی. سواد، عشق است و حصول عشق واقعی به قول اريك فروم زمانی امکان‌پذیر است که افراد بتوانند از کانون هستی خود با هم گفت و شنود کنند. یعنی هر یك بتواند خود را در «کانون هستی» دیگری درك و تجربه کند.

واقعیت انسان فقط در این «کانون هستی» است. زندگی فقط در همین‌جاست. سواد باید پاسخی به این سؤال و فراشدی مداوم برای غلبه بر این مشکل باشد تا آدمی را قادر سازد که خود را در کانون هستی دیگری درك کند. برای این منظور شخص باید اول خود را یعنی آن «منی» را که مولوی به آن اشاره می‌کند، منی که کبر است و ریا فراموش کند. سواد باید عشق بیافریند، و عشق فروتنی است، و آدم عاشق به همة آن‌چه انسانی و خوب است عشق می‌ورزد: به کتاب، به نقاشی، به موسیقی، به علم و به آگاهی. نمی‌شود گفت من فلانی را دوست دارم ولی از دیگران متنفرم، از بشر بی‌زارم. اینها عشق‌هایی هستند که به قول مولانا «از پی رنگی بود». این عشق آدم‌های مصنوعی است که همان‌گونه که همدیگر را و خود را نمی‌توانند دوست داشته باشند، خدا را هم نمی‌توانند دوست بدارند. ارمغان سواد امروز، پرورش همین آدم‌های مصنوعی است.

آدم‌هایی که از خود بیگانه‌اند و با طبیعت قطع رابطه کرده‌اند و تلاش آن‌ها منحصراً وقف به چنگ آوردن آسایش مادی و کامکاری در بازار شخصیت شده است.

در هفته کتاب از خواندن زیاد حرف می‌زنیم. خواندن امروز همان‌گونه تبلیغ می‌شود که کالاهای تجارتی در رادیو و تلویزیون. ملاك همه‌چیز کمیت است نه کیفیت. زیاد پول داشته باشیم، زیاد بخوریم، زیاد بنوشیم. لباس زیاد داشته باشیم، زمین زیاد داشته باشیم، کتاب زیاد داشته باشیم. بهترین ناشر، ناشری است که تعداد کتاب‌های منتشرشده‌اش بیشتر باشد. روشنفکر به کسی گفته می‌شود که زیاد خوانده باشد.

ادامه دارد...


برچسب‌ها: پوری سلطانی, در ستایش کم خوانی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

کمک کن ـ س. ع. نسیم

كمك كن

 

دویدیم و دویدیم و دویدیم

به فصل آخر قصه رسیدیم

 

دویدیم از میان دشت مهتاب

 رسیدیم با ستاره بر لب آب

 

پریدیم با سپیده از شب تار

دویدیم از شب‌آتشگاه تاتار

 

دوباره آی دوباره آی دوباره

دویدیم از ستاره تا ستاره

 

چكیدیم از گلوی ابر گلگون

دویدیم در فلات و دشت گلخون

 

به پای عشقِ آزادی نشستیم

كتاب عاشقی‌ها رو نبستیم

 

چو شمع آسمان آزاده بودیم

به گرد این جهان آواره بودیم

 

اگه بارون، اگه چشمه، اگر رود

ز دریاییم و رسم عشق این بود

 

پلی باشیم از ایثار عاشق

 برای وارث نسل شقایق...

 

س. ع. نسیم


برچسب‌ها: خانه ام ابریست, عاشقانه, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

یادواره ابوالحسن نجفی

دوم بهمن سالگرد درگذشت مردی است که همه‌ی ما که فارسی می‌نویسیم و می‌خوانیم، مدیون او هستیم. او مترجم و زبان‌شناس برجسته‌ی ایران استاد ابوالحسن نجفی است.

 

کتاب غلط ننویسیم نجفی از نادر آثاری است که وی سال‌ها در زوایای گویش و نوشتار ما تحقیق کرد و این اثر گرانقدر را برای ما و زبان زیبای فارسی به یادگار گذاشت.

استاد نجفی عضو پیوسته‌ی فرهنگستان  زبان و ادب  فارسی و دبیر مجله ادبیات تطبیقی بود. وی عمر پر بار خود را صرف فعالیت‌های ادبی و علمی و تحقیقی شامل ترجمه‌ی متون ادبی، ویرایش، زبان‌شناسی و وزن شعر فارسی نمود.

 

📖 «اگر می‌خواهی مستحق جهنم شوی

کافی است راحت توی رختخوابت دراز بکشی.

دنیای بی‌عدالتی است:

اگر قبولش کنی

شریک جرم می‌شوی،

اگر عوضش کنی

جلاد می‌شوی.

بوی گند زمین تا آسمان‌ها رفته است»

 

📚 از کتاب: شیطان و خدا (نمایشنامه)

نوشته: ژان پل سارتر

ترجمه: ابوالحسن نجفی


برچسب‌ها: ابوالحسن نجفی, زبانشناسی
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

رؤیای زمین ـ س. ع. نسیم

رؤیای زمین

 

رؤیای باد را

در کدام کتاب وزیده‌ای

که توفان کلمات

گریبانم را حلقه زده‌ است؟

 

تا شعرهای اسیر

واژگان عاصی‌وشت را خواب ببینند

با رؤیای زمین چه خواهی کرد؟

 

س. ع. نسیم

۳۰ دی ۹۸


برچسب‌ها: زمین گهواره یا گور, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب

وای جنگل را بیابان می‌کند ـ فریدون مشیری

«وای

 جنگل را بیابان می‌کنند»

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خون‌شان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود.

 

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون

دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرن‌ها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ

آدمیت برنگشت!

 

روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر

ـ حتی قاتلی بر «دار» ـ

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام زهرم در پیاله

 زهر مارم در سبوست،

مرگ او را از کجا باور کنم؟

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای

 جنگل را بیابان می‌کنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند.

هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا

آن‌چه این نامردمان با جان انسان می‌کنند.

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت‌ها صبور

صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق

گفت‌وگو از مرگ انسانیت است!

 

فریدون مشیری


برچسب‌ها: فریدون مشیری, شعر معاصر ایران
نوشته شده توسط سعید عبداللهی در سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸

لينك مطلب